< فهرست دروس

درس خارج اصول استاد مرتضی ترابی

1403/02/11

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موضوع: الأمارات/الإجماع المنقول بخبر الواحد /تعاریف اجماع

 

بحث منتهی شد به حجیت اجماع منقول. گفته شده است که از ظنون خاصه که دلیل قائم شده است بر حجیت آن اجماع منقول به خبرواحد است. اجماعی که نقل بشود آن هم حجت است. اجماع اگر محصّل باشد و موجب قطع بشود آن قطعا حجت است. اما سخن در جایی است که اجماع محصّلی در کار نباشد و اجماع منقول به خبرواحد باشد که مفید ظن است نه مفید قطع. بحث واقع میشود که آیا این حجت است و از ظنون خاصّه است یا نه؟

این بحث مبتنی بر دو اساس است:

اولین اساسش این است که حجیت اجماع محصل تبیین بشود که آیا اجماع محصل حجت است یا نیست. و مبانی در اجماع محصل و اقسام اجماع محصل فراوان است ولذا باید بر اساس آن مبانی ما بیاییم در اجماع منقول هم بحث کنیم. پس اول باید اجماع محصل تکلیفش روشن بشود. این یک اساس.

اساس دوم بحث حجیت خبر واحد است. باید ببینیم که مبنای ما در بحث حجیت خبرواحد چی هست؟ آیا خبر واحد را حجت میدانیم یا نه. اگر حجت دانستیم آن موقع بحث میشود که آیا اجماع منقول به خبرواحد حجت است یا نیست.

پس دوتا اساس این بحث دارد. اساس اول را که بحث از حجیت اجماع محصل و اقسام آن است در ذیل این بحث علما انجام میدهند. در ذیل این بحث اجماع منقول بحث اجماع محصل و مبانی که در آن است مطرح میکنند. اما بحث خبر واحد طبعا در جایگاه خودش است، بعد از این بحث واقع شد است. حقش این بود که بحث خبرواحد اول بحث بشود و این بحث بعد آن واقع بشود. حالا خبرواحد که در جایگاه خودش است و انشاء الله آنجا بحث خواهیم کرد. اما آن اساس دیگری که عرض کردیم، بحث از حجیت اجماع محصل و اقسام اجماع محصل است آن را ما مقدم میکنیم همانند استاد آیت الله سبحانی که آن را مقدم کرده است آن بحث را ماهم مقدم میکنیم. علماء آن بحث را انجام دادند ولی درذیل این بحث انجام دادند ولی جایگاهش مقدم است بر اجماع منقول. پس ما اول اجماع محصل را بحث میکنیم تا برسیم به اجماع منقول. یک اساش هم حجیت خبرواحد است که آن در جایگاه خودش میآید.

1- تعریف اجماع

به عنوان مقدمه عرض میکنیم که اول تعریف اجماع را باید عرض کنیم:

اجماع در لغت به معنای عزم است. اجمع علی کذا أی عزم علی کذا. و به معنای اتفاق هم هست: اجمع القوم علی کذا أی اتفقوا علی کذا. پس هم به معنای عزم آمده و هم به معنای اتفاق آمده است در لغت.

اما در اصطلاح تعاریف مختلفی برای اجتماع مطرح شده است که در اصطلاح اصولیون:

تعریف اول

نظام که از علمای کلام معتزله است و از علمای قرن دوم و سوم هجری است. ایشان گفته هو کل قول قامت حجته حتی قول الواحد. هر سخنی که حجت داشته باشد آن اجماع است حتی مربوط به یک نفر هم باشد آن میشود اجماع. پس از کسانی که اجماع را تعریف کردند نظّام است که حتی اگر یک نفر هم باشد به آن اجماع میگویند. از علمای معتزله است. معتزله را نه ما قبول داریم، میگوییم که اینها سنی هستند، و سنی ها هم میگویند اینها شیعه هستند. یه چیزی در میان هستند معتزله. ولی اینها البته نمیتوانند شیعه باشند چون قائل به خلافت شیخین هستند. البته در مسئله ی عدل آنها هم عدلیه هستند و ما هم عدلیه هستیم. در بعضی از مسائل عقیدتی مثل بحث حسن و قبح عقلی همراه هستیم اما در خیلی از مسائل جدا میشویم. بالاخره نظّام اینطوری تعریف کرده اسست.

تعریف دوم

غزالی که از علمای معروف است و کتابی دارد به نام المستصفی آنجا اینطوری تعریف کرده است از شافعیه است: الاجماع عباره عن اتفاق أمّه محمد صلوات الله علیه و آله خاصّه. اگر آن غزالی معروف باشد که تهافت الفلاسفه نوشته است، اگر آن باشد آن البته در کتاب احیاء العلومش مشی او مشی سنی است ولی میگویند در آخر عمر شیعه شده است و یک کتابی نوشته و کتابش هم هست، در آنجا شیعه شده است این غزالی معروف. فلذا در آن کتاب معروفش حتی میگوید به یزید هم لعن نکنید و جزء نواصب قرار میگیرد ولی در آن کتابش که در آخر عمر نوشته است در آنجا اعتراف میکند که نه، این راه باطل است و راه حق همین است. قال الغزالی الاجماع عباره عن اتفاق أمّه محمد خاصّه علی أمر من الامور الدینیّه. اتفاق امت را ایشان مطرح کرده است، همه متفق بشوند. این البته قابل قبول نیست چون اگر این تعریف را کسی بگوید معنایش این است که اصلا اجماعی محقق نشود مگر در ضروریات دین. اجماع را اگر اینطوری بگوییم که اتفاق همه ی امت باشد این معمولا صورت نمیگیرد و معنایش این است که فقط در ضروریات دین باشد.

تعریف سوم

آمُدی یک اصولی است و شخص قوی ای هم هست. ایشان اینطوری تعریف کرده است: الاجماع عباره عن اتفاق جمله اهل الحل و العقد من أمه محمد فی عصر من الاعصار علی حکم واقعه من الوقائع. در حقیقت این تعریف تعریفی است که چارچوب اجماع را مشخص میکند. نمیگوید همه ی امت بلکه میگوید اهل الحل و العقد یعنی آنهایی که صاحب نظر هستند. و در عصر من الاعصار نه جمیع الاعصار، در یک عصری اتفاق داشته باشد علی حکم واقعه من الوقائع در حکم یک واقعه ای اگر اتفاق داشتند میشود اجماع. اما این تعاریف اهل سنت.

تعریف چهارم

در شیعه تعاریفی که مطرح شده یکی همین تعریف است که مرحوم شیخ انصاری هم مطرح میفرمایند. ظاهرا مرحوم محقق در معارج و دیگر بزرگان فرمودند، فرمودند اتفاق رأی من له اهلیه الفتوی فی عصر من الاعصار بر حکمی من الاحکام اگر کسی که صاحب رأی است در یک عصری همه ی آنها در یک مسئله ای متفق باشند آن میشود اجماع. تقریبا با این تعریف آمُدی البته او تعبیر کرد به اهل الحل و العقد ولی ما تعبیر میکنیم به من له اهلیه الفتوی. آنهایی که اهلیت فتوا دارند اگر بر یک مسئله ای اتفاق نظر داشته باشند در یک عصر این میشود اجماع[1] . ظاهرا معنای حقیقی اجماع همین باشد. ولی چون مبنای ما چنانکه عرض خواهیم کرد در حجیت اجماع کاشفیّت است نه موضوعیت، اجماع را موضوعیت قائل نیستیم و کاشفیت قائل هستیم. از این تعریفی که الآن عرض کردیم: اتفاق آراء من له اهلیه الفتوی ، از این تعریف عدول شده است.

تعریف پنجم

مثلا تعریفی که حضرت امام رضوان الله علیه مطرح کردند و نسبت دادند به اصحاب: اتفاق جماعه یستکشف منه قول المصوم علیه السلام أو رضاه. امام خمینی رضوان الله علیه این را اختیار کردند[2] و نسبت دادند به اصحاب که از آن تعریفی که الآن عرض کردیم که: اتفاق آرائی من له اهلیه الفتوی بود را دیگر آن را کار نداریم، همه اتفاق داشته باشند در یک عصری نه، بلکه اتفاق جماعه یستکشف منه قول المعصوم یک عده ای اگر در یک جایی اتفاق داشته باشند که کاشف است قول معصوم باشد به آن میگویند اجماع.

تعریف ششم

مرحوم شهید صدر ایشان اجماع را اینطوری تعریف کردند: اتفاق عدد کبیر من اهل النظر و الفتوی فی حکم بدرجه توجب احراز الحکم الشرعی. مرحوم شهید صدر میفرمایند اتفاق عدد کبیر من اهل النظر، اتفاق کبیری از اهل نظر فی الحکم بدرجه توجب احراز الحکم الشرعی. این هم تعریفی است که شهید صدر مطرح کردند.

صحیح این است که اجماع طبق آن مبانی ای که خواهیم داشت تعریفش هم طبعا عوض میشود یعنی مبانی که مطرح خواهیم کرد، اقسامی که برای اجماع مطرح خواهیم کرد، تعریف اجماع هم طبعا عوض میشود. حالا آن تعریفی که شیخ انصاری مطرح میفرمایند که اجماع این است که اتفاق آراء من له اهلیه الفتوی فی عصر در یک عصری همه اتفاق داشته باشند، این مثلا ممکن است بگوییم بر مبنای قاعده ی لطف است. آن مبانی دیگر نه، ممکن است برمبنای حدس باشد، فرمود جماعه، یک جماعتی از آن کشف بشود. آن بر مبنای کشف است. بنابراین ما بخواهیم یک تعریفی که همه ی مبانی را دربربگیرد این شاید مشکل است. بر طبق مبانی مختلف تعریف اجماع هم مختلف میشود. باید ببینیم مبنا در حجیت اجماع که اشاره خواهیم کرد چی هست تا بتوانیم تعریفش را ارائه بدهیم. ولی اگر بخواهیم مثلا آن معیاری که تعریف اولی همان تعریفی است که عرض کردیم مرحوم شیخ انصاری فرمودند و دیگران فرمودند: اتفاق همه ی آنهایی که اهلیت فتوا دارند در یک عصری اگر بر یک مطلبی اتفاق پیدا کردند ایم میشود اجماع. نظیر این را آمُدی هم داشت در آن نظری که مطرح کرده آن هم تقریبا همین نظر را داشت البته او تعبیرش اتفاق اهل الحل و العقد بود. این یک مطلب.

جایگاه اجماع عندالعامه

مطلب دیگر این است که جایگاه اجماع، منزلت اجماع پیش عامه چی هست و پیش ما چی هست. منزلت اجماع در عامه منزلت خیلی بالایی است فلذا برخی از بزرگان آنها تصریح کردند مثل ابن حزم، مثل سبکی و غیر سبکی تعریف کردند اگر کسی اجماع را مخالفت کند کافر میشود فلذا اجماع را آنها خیلی اهمیت میدهند. یعنی اجماع قاعده ای از قواعد دی حنیف اسلام است و آن ملجأ و پناهگاه است و مخالفت کننده او کافر میباشد. ایت تعبیر ابن حزم است. نظیر این هم سبکی شافعی هم گفته است. پس بنابراین آنها به اجماع اهتمام میدهند، مرحوم آقای بروجردی و قبل از ایشان مرحوم شیخ انصاری در رسائل دراند که چرا اینها به اجماع اینقدر اهمیت میدهند؟ به جهت اینکه اجماع اصل است برای اینها. چنانکه اینها اصل اجماع هستند. هم اینها اصل اجماع هستند و ایجاد کننده برنامه ی اجماع هستند. هم الاصل له و هو الاصل لهم. یک چنین تعبیری مرحوم شیخ انصاری دارد. هم آنها اصل این برنامه ی اجماع هستند و هم اجماع اصل اینهاست. چون اولین جایی که استدلال به اجماع شده مسأله ی خلافت اولی است. در خلافت اولی استدلال شده است به اجماع. پس هم اجماع اصل اینهاست و ریشه ی اینهاست و هم اجماع ریشه ی اجماع هستند چون اجماع را اولین بار اینها مطرح کردند. پس از جایگاه خیلی مهمی در پیشگاه اینها اهمیت ارد. و اجماع برای اینها موضوعیت دارد.

شاگرد:...

استاد: نمیشود گفت که همه ی اینها اینطور هستند که زود تکفیر کنند مخالفین رو. مثلا اشعری در آن کتاب مقالات دارد: لایکفّر اهل القبله. اشعری که امام عقیده ی اینها هست و کسانی که شهادتین را بگویند تکفیر نمیشوند. ولی استثناء میزنند. خود سبکی که الان اسمش را بردم آن هم باز تصریحاتی دارد که تکفیر نمیشود اهل قبله. ولی یک استثناهایی زدند که کسانی که به نوعی عقاید آنها را مورد اشکال قرار بدهند اینها را از حربه ی تکفیر استفاده میکنند مخصوصا وهابیّت و سلفیه که اینها حربه ی تکفیرشان آماده است، کوچکترین مخالفتی از مسائل فروع هم باشد میگویند شرک است و کفر است. این مربوط به سلفیه است اما غیر سلفیه مثل حنفیه و غیرحنفیه اینها معمولا تکفیر را به آن صورت تشدید در تکفیر ندارند مگر اینکه فتوایشان سیاسی باشد. در زمان جنگهای بین صفویه و عثمانیه آنها علمایشان تکفیر شیعه را صادر کردند. گفتند همه ی شیعه قاتل هستند و کافر هستند و قتلشان واجب است. فتوای معروفی دارند. آنها بیشتر به جهت خدمت به حکّام و سلاطین بوده است اما اگر بخواهیم از نظر مذهب بررسی کنیم این مذاهب گوناگون معمولا تکفیرشان به آن حد شدید نیست که بیایند همه را تکفیر کنند. البته یک جاهایی هم آنها وارد تکفیر میشوند. و حال آنکه مخالف صریح قرآن است. 977

النساء

﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذَا ضَرَبْتُمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ فَتَبَيَّنُوا وَلَا تَقُولُوا لِمَنْ أَلْقَىٰ إِلَيْكُمُ السَّلَامَ لَسْتَ مُؤْمِنًا تَبْتَغُونَ عَرَضَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا فَعِندَ اللَّهِ مَغَانِمُ كَثِيرَةٌ كَذَٰلِكَ كُنتُم مِّن قَبْلُ فَمَنَّ اللَّهُ عَلَيْكُمْ فَتَبَيَّنُوا إِنَّ اللَّهَ كَانَ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِيرًا﴾

ﺍﻱ ﺍﻫﻞ ﺍﻳﻤﺎﻥ ! ﻫﻨﮕﺎﻣﻰ ﻛﻪ ﺩﺭ ﺭﺍﻩ ﺧﺪﺍ [ ﺑﺮﺍﻱ ﻧﺒﺮﺩ ﺑﺎ ﺩﺷﻤﻦ ] ﺳﻔﺮ ﻣﻰ ﻛﻨﻴﺪ [ ﺩﺭ ﻣﺴﻴﺮ ﺳﻔﺮ ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻪ ﺷﻨﺎﺧﺖ ﻣﺆﻣﻦ ﺍﺯ ﻛﺎﻓﺮ ] ﺗﺤﻘﻴﻖ ﻭ ﺗﻔﺤّﺺ ﻛﺎﻣﻞ ﻛﻨﻴﺪ . ﻭ ﺑﻪ ﻛﺴﻲ ﻛﻪ ﻧﺰﺩ ﺷﻤﺎ ﺍﻇﻬﺎﺭ ﺍﺳﻠﺎم ﻣﻰ ﻛﻨﺪ ، ﻧﮕﻮﻳﻴﺪ : ﻣﺆﻣﻦ ﻧﻴﺴﺘﻲ....(٩٤)

کسی که سلام داد و گفت من مسلمانم نگویید که شما مؤمن نیستید. این صریح قرآن است که آنهایی بخواهند به این آسانی کسی را تکفیر بکنند.

بعد عرض میکنیم که اهل سنت چون این مسئله اساس آنها را تشکیل میدهد اهمیت میدهند و از آن طرف اینها اجماع را موضوعیت قائل هستند. ولی در اجماع اینها شرط میدانند در صحت اجماع که اجماع باید مدرکی داشته باشد، اگر اجماعی بدون مدرک باشد میگویند آن اجماع حجت نیست. پس چیشد؟ از یک طرف میفرمایید اینها اجماع را حجیت قائل هستند و از یک طرف میگویید باید یک مدرکی باشد، پس این هم میشود کاشفیت مثل ما. نه، آنها میگویند باید یک مدرک ظنی باشد مثل قیاس مثل مسائل دیگر، حالا که این مدرک ظنی شد اجماع که بر طبق آن منعقد گردید میشود قطعی. پس بنابراین جمع میکنیم بین دوحرفشان. اینها میگویند اجماع بدون مدرک اجماع منعقد نمیشود و آن اجماع صحیح نیست. باید یک مدرکی باشد ولو یک خبر ضعیفی، قیاسی و بالاخره یک دلیل ظنی باشد، وقتی اجماع آمد کنار این، این میشود دلیل قطعی و موضوعیت پیدا میکند در کنار قرآن و سنت و اجماع خودش یک دلیل مستقلی میشود. عبارت اینها را هم یک مقدار آوردم. علاء الدین بخاری: الاصل فی الاجماع ان یکون موجبا للحکم قطعا کالکتاب و السنّه. یعنی موضوعیت دارد، نمیگوید کاشف از کتاب و سنت است. هم رازی و هم آمدُی دارد: یشترط فی الاجماعأن یکون عن مستند الیه مجمعون فی اجماعهم من کتاب أو سننپه أو قیاس، و الاجماع عن غیر مستند بأن یکون عن عاطفه أو الهام و توفیق من الله لهم بوجه الصواب غیر جائز عند جمهور العلماء. همینطور یک اجماعی را از پیش خودشان اجماع بکنند این جایز نیست پیش جمهور علما. و خالف فی ذالک شذوذ فجوّزوا الاجماع عن غیر مستند. پس اجماع را میگویند حتما باید مستند داشته باشد ولی میگویند چون آن مستند ظنی است، اجماع که همراهش شد میشود دلیل قطعی. دلیل قطعی برأسه است یعنی خودش موضعیت دارد. خودش میشود یک اصل برأسه.

علاءالدین بخاری غیر از بخاری مشهور است.

شاگرد:...

استاد: آن دلیل ظنی است، فرض کنید یک خبر ضعیفی است و نمیشود به آن فتوا داد ولی وقتی اجماع همراهش شد، دوتایی میشود دلیل قطعی. میگویند اجماع باید برای اینکه اجماع صدق کند باید مستند باشد. بدون مستند اصلا اجماع محقق نمیشود. پس برای تحققش باید یک مستندی ولو از خبر ضعیفی استحسانی قیاسی چیزی باید باشد بعد آن دلیل ظنی در سایه ی این اتفاق میشود دلیل قطعی. آنها به چی تمسّک کردند؟

ادله ی عامه بر حجیت اجماع

تمسک کردند به برخی از آیات و روایات.

دلیل اول: قرآن

مهمترین آیه ای که تمسک کردند شاید این آیه ی کریمه باشد:النساء ﴿وَمَن يُشَاقِقِ الرَّسُولَ مِن بَعْدِ مَا تَبَيَّنَ لَهُ الْهُدَىٰ وَيَتَّبِعْ غَيْرَ سَبِيلِ الْمُؤْمِنِينَ نُوَلِّهِ مَا تَوَلَّىٰ وَنُصْلِهِ جَهَنَّمَ وَسَاءَتْ مَصِيرًا﴾ (١١٥)

این آیه میفرماید باید سبیل مومنی را انسان تبعیت کند پس سبیل مومنین حجت است. چنین استدلال کردند برای حجیت اجماع که آیه میفرماید سبیل مومنین باید اتّباع بشود.

و آیه ی دیگر: البقره ﴿وَكَذَٰلِكَ جَعَلْنَاكُمْ أُمَّةً وَسَطًا لِّتَكُونُوا شُهَدَاءَ عَلَى النَّاسِ﴾ (١٤٣)

پس معلوم میشود امت، امت وسط باشد و آنوقت امت وسط نمیشود هم امت وسط باشد هم امت وسط نباشد این آیه هم دالّ است بر صحت اجماع و موضوعیت اجماع.

داخل آن مومنین عرض میکنیم که اگر ما ظواهر این آیات را بپذیریم قطعا و امت معصومین هم هستند. پس بنابراین این باعتبار آن مومنین حقیقی که در آنجا حضور دارند این آیه میفرماید و غیر سبیل المسلمین و ....امه وسطا، فلذا امت وسط در روایات ا تعبیر شده است به معصومین. چطور بگوییم که امت وسط آنهایی که جمع شدند برای قتل امام حسین آنها امت وسط نمیتوانند باشند. بنابراین ظواهر اینها هم بپذیریم قطعا داخل اینها معصومین باید باشند تا مصداق پیدا بکنند والا بدون معصومین جمع محلّی به ال تحقق پیدا نمیکنند. آنها رأس المومنین بودند. در هر عصری امام معصوم باشد به اتفاق انها رأس المومنین هستند هم در تقوی هم در ایمان هم در عدالت در همه چیز رأس هستند. چطور ممکن است این را بگذاریم کنار و همچنین اتباع اینها هم از بهترین مومنین هستند رد هر عصری. اینها را همه را بگذاریم کنار و بگوییم سبیل مومنین این است و آن نیست و حال آنکه روایات متعدد و فراوانی در خود بخاری، شاید بیش از ده مورد است که بعد از پیامبر اصحاب مرتد میشوند و از دین برمیگردند و طرف ضلالت میروند مگر یک عده ی کمی. پس معلوم میشود اصحاب خیلی هایشان در معرض این مسئله هستند که از راه برگردند.

دلیل دوم: سنت

و عمده حدیثی که تمسک کردند حدیث: لاتجتمع أمّتی علی ضلاله. این حدیث را ابن ماجه و ترمذی و ابوداوود نقل کردند و لاتجتمع أمتی علی ضلاله گفتند بنابراین امت اگر جمع شد بر یک چیزی این ضلالت نیست. جوابی که استاد سبحانی از این حدیث میدهند اولا میگویند این حدیث سندش ضعیف است حتی در منابع آنها هم ضعیف است. حالا به رفرض که قبول کنیم، منابع آنها هم بر فرض که بگوییم بنابر نظر آنها صحیح است. بنابر نظر ما که این اسناد قابل قبول نیست. اما در منابع ما، منابع ما نقل شده این حدیثف سندش در منابع ما هم ضعیف است. این حدیث در منابع ما در خصال شیخ صدوق ظاهرا نقل شده است. پس این حدیث اولا سندا اشکال دارد. و ثانیا جواب دومی که ایشان میدهند خطا غیر از ضلالت است، امه من برگمراهی جمع نمیشود اما بر خطا دیگر نفرمود بر خطا جمع نمیشود. بحث ما این بود اگر اجماع آمد آن میشود صحیح نه اینکه ضلالت و گمراهی. نقلی که در اسناد در روایات ما است که: مرحوم صدوق نقل کرده است در خصال. البته عرض کردیم سندش مجاهیل دارد و ضعیف است.

فَقَالَ لَهُ عَلِيٌّ (عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ) : فَمَا حَمَلَكَ عَلَيْهِ إِذَا لَمْ تَرْغَبْ فِيهِ وَ لاَ حَرَصْتَ عَلَيْهِ وَ لاَ وَثِقْتَ بِنَفْسِكَ فِي اَلْقِيَامِ بِهِ، وَ بِمَا يَحْتَاجُ مِنْكَ فِيهِ؟ فَقَالَ أَبُو بَكْرٍ : حَدِيثٌ سَمِعْتُهُ مِنْ رَسُولِ اَللَّهِ (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) : إِنَّ اَللَّهَ لاَ يُجْمِعُ أُمَّتِي عَلَى ضَلاَلٍ؛ وَ لَمَّا رَأَيْتُ اِجْتِمَاعَهُمْ اِتَّبَعْتُ حَدِيثَ اَلنَّبِيِّ (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) ، وَ أَحَلْتُ أَنْ يَكُونَ اِجْتِمَاعُهُمْ عَلَى خِلاَفِ اَلْهُدَى، وَ أَعْطَيْتُهُمْ قَوَدَ اَلْإِجَابَةِ، وَ لَوْ عَلِمْتُ أَنَّ أَحَداً يَتَخَلَّفُ لاَمْتَنَعْتُ. قَالَ: فَقَالَ عَلِيٌّ (عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ) : أَمَّا مَا ذَكَرْتَ مِنْ حَدِيثِ اَلنَّبِيِّ (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) : إِنَّ اَللَّهَ لاَ يُجْمِعُ أُمَّتِي عَلَى ضَلاَلٍ؛ أَ فَكُنْتُ مِنَ اَلْأُمَّةِ أَوْ لَمْ أَكُنْ؟ قَالَ: بَلَى: وَ كَذَلِكَ اَلْعِصَابَةُ اَلْمُمْتَنِعَةُ عَلَيْكَ مِنْ سَلْمَانَ وَ عَمَّارٍ وَ أَبِي ذَرٍّ وَ اَلْمِقْدَادِ وَ اِبْنِ عُبَادَةَ وَ مَنْ مَعَهُ مِنَ اَلْأَنْصَارِ ، قَالَ: كُلُّ مِنَ اَلْأُمَّةِ، فَقَالَ عَلِيٌّ (عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ) : فَكَيْفَ تَحْتَجُّ بِحَدِيثِ اَلنَّبِيِّ (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) ، وَ أَمْثَالُ هَؤُلاَءِ قَدْ تَخَلَّفُوا عَنْكَ، وَ لَيْسَ لِلْأُمَّةِ فِيهِمْ طَعْنٌ، وَ لاَ فِي صُحْبَةِ اَلرَّسُولِ (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) وَ نَصِيحَتِهِ مِنْهُمْ تَقْصِيرٌ؟ الخ

شما که رغبت به خلاف ت نداشتید چرا .... ابوبکر این حدیث را خواند که من از پیامبر شنیدم که خداوند امت را بر ضلال جمع نمیکند، دیدم همه جمع شدند و منم قبول کردم بر اساس آن حدیث. مگر اینها سلمان و عمار و ابی ذر ومقداد ابن عباده و سایر انصار از امت نبودند چطور میگویی همه جمع شدند و حال اینکه اینها نیامده بودند برای بیعت تو.

اشکال بر حدیث

بنابراین در همین حدیثی که در منابع ما هست جواب همین حدیث هم هست.

اولا چنین اجماعی هم صورت نگرفته بود یعنی روشن است که صورت نگرفته بود. پس بنابراین اینها مستندشان به این روایات است اولا از نظر سند اشکال دارد.

ثانیا اگر بخواهند استدلال کنند بر آن اجتماع خلافت، اصلا آنجا اجتماعی شکل نگرفته بود.

ثالثا حدیث میگوید ضلال و نمیگوید خطا. و حال آنکه شما میخواهید اثبات کنید که هرچه که مجمعین برآن جمع شدند همان حکم واقعی است و صحیح است. مسلک شیعه را هم که ما عرض کردیم. بحث آخر فقط عنوانش را عرض میکنیم و انشاءالله مطالبش را به تدریج عرض میکنیم.

اقسام اجماع: اجماع را اول تقسیم کردیم به اجماع محصل و اجماع منقول. اجماع منقول بعدا میآید. اجماع محصل اقسامش را عرض میکنیم: اجماع دخولی

اجماع تشرفی

اجماع لطفی

اجماع تقریری

اجماع حدسی، اجماع حدسی هم چهارتا تقریب دارد:

اجماع حدسی تقریری

اجماع حدسی کاشف از وجود نص

اجماع حدسی به جهت حساب احتمالات

اجماع حدسی به جهت کشف نظر رؤسا با نظر مرئوسین.

پس اجماع حدسی هم چهارتا تقریر دارد.

یک تقریبش این است که اجماع از راه تقریر است. تقریر معصوم

دوم کاشف از وجود نص است

سوم حساب احتمالات است که شهید صدر مطرح میکند.

و چهارم کشف نظر مرئوسین از نظر رؤسا.

نوع ششم اجماع حدسی اتفاقی. آن اجماع حدسی عادی بود، ملازمه ی عادیه بود و این اجماع حدسی اتفاقی.

هفتم اجتماع حدسی بر اساس مقدمات نظریه است که اجماع تقدیری و قواعدی هم بهش گفته میشود.

هشتم اجماع خبری

نهم اجماع سکوتی

اینها اقسامی است برای اجماع که اینها را هم باید تعریفش و حجیتش را فی الجمله اشاره کنیم. بعد اجماع تقسیم میشود به اجماع بسیط و مرکب این هم باز از اقسام اجماع است. که اینها را باید یک به یک بررسی کنیم. پس بنابراین ما اجماع را اول تقسیم کردیم به اجماع محصل و منقول و اجماع محصل را به یازده مورد تقسیم کردیم. این اجماع محصل که یازده قسم است مبانی حجیتش فرق میکند و باید اینها هم تعریفش برای ما روشن باشد و هم مبانی حجیتش روشن باشد.


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo