< فهرست دروس

درس خارج اصول استاد مرتضی ترابی

1402/07/15

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موضوع: الأمارات/أحكام القطع /اقسام قطع

 

بحث در اقسام قطع بود که مرحوم شیخ انصاری اقسام قطع را سه قسم ذکر فرمودند: قطع طریقی محض، قطع موضوعی طریقی و قطع موضوعی وصفی. این سه قسم را مرحوم شیخ ذکر کردند. و مرحوم آخوند اقسام قطع را پنج قسم ذکر فرمودند. اینها را در جلسه قبل عرض کردیم. حالا میرسیم به فرمایش مرحوم اصفهانی ولی قبل از اینکه فرمایش مرحوم اصفهانی رو عرض کنیم باز هم برای اینکه نکات روشنتر بشود مقدماتی را، اموری را ذکر میکنیم: یکی از این امور این است که قطع اگر طریقی محض باشد با قطع موضوعی چه فرقی دارد. قطع طریقی محض با قطع موضوعی چه فرقی دارد؟ یک جهت فرقش این است که در قطع طریقی محض اثر عقلی بار میشود. یعنی اینکه قطع یک اثری دارد عقلا که منجزیت و معذریت است. در قطع طریقی محض آن بار میشود. اما در قطع موضوعی _ که حالا قطع موضوعی اقسامی داره_ در قطع موضوعی اثر شرعی بار میشود. پس فرقشان این شد که در یکی اثر عقلی بار میشود- در قطع طریقی محض_ . اما در قطع موضوعی اثر شرعی بار میشود بخاطر اینکه شارع آن را در موضوع اخذ کرده است. چون فرض ما این است که شارع آن را در موضوع حکمش اخذ کرده. وقتی شارع آن را در موضوع حکمش اخذ کرده پس آن قطع یک اثر شرعی دارد. پس قطع موضوعی اثر شرعی دارد اما قطع طریقی محض اثر عقلی دارد.

شاگرد:...

استاد: الخمر حرام شارع آمده حکم را بر روی خود خمر گذاشته نه مقطوع الخمریه، ولذا اگر شما قطع پیدا کردید به خمر یا به حرمت خمر این اثر عقلی برش بار میشود. اثر عقلیش چی هست؟ یعنی آن حکم منجز و معذر. اما خود قطع اینجا به عنوان قطع یک اثر خاصی ندارد.نمیفرمایید که حرمت مربوط میشود به مقطوع الخمریه، مربوط به مقطوع الخمریه نیست. مربوط به خود خمر است. اگر آنجا حرمت را میگویید اثر شرعی هست، اثر شرعی خمر است نه مقطوع الخمریه. پس قطع آنجا چیکاره است؟ شما حالا قطع پیدا کردید که خمر حرام است. آنجا قطع منجز و معذر. یعنی آن حکم اگر اصابت کند منجز و اگر خطا رفت معذر. این عقل هست. قبلا گذشت که قطع اثر عقلی اش منجزیت و معذریت است.

پس در قطع طریقی محض اثر منجزیت و معذریت است که اثر عقلی هست. اما قطع موضوعی به هر قسمی باشد اثری که دارد اثر شرعی است چونکه شرع آمد آن را در موضوع حکمش اخذ کرده است پس میشود اثر شرعی. این یک نکته.

نکته دیگری که باز دوباره تکرار میکنم که روشنتر بشود آن این است که: مراد ما از قطع موضوعی آن قطعی هست که در مقام ثبوت دخیل باشد در جعل حکم. دوباره عرض میکنم: قطع موضوعی قطعی هست که در مقام ثبوت دخیل باشد در جعل حکم. آنرا میگویند قطع موضوعی. یا به عبارت أخری قطع موضوعی قطعی هست که در مقام ثبوت دخیل در ملاک باشد. در جعل یا در ملاک در حقیقت اینها به دنبال همدیگر هستنداگر در جعل دخیله حتما معلومه در ملاک هم دخیله چونکه جعل شارع که بدون ملاک نیست. پس بنابراین جعل موضوعی چیشد؟ آن است که در مقام ثبوت و در جعل حکم و ملاک حکم دخیل باشد این میشود قطع موضوعی. اما قطع طریقی نه، در مقام جعل در ملاک حکم دخیل نیست. آنوقت گاهی در مقام اثبات و در مقام بیان میبینید که قطع در موضوع اخذ شده در لسان دلیل و در خطاب میبینید که قطع در موضوع اخذ شده در مقام اثبات. این کاشف است از اینکه در مقام ثبوت هم این دخیل است در ملاک است. مقام اثبات کاشف از مقام ثبوت است مگر اینکه یک قرینه خاصه یا قرینه عامه باشد که این در مقام ثبوت دخیل نیست فقط در مقام اثبات ذکر شده این قطع. پس بنابراین قطع موضوعی آن است که در مقام ثبوت دخیل باشد در جعل و ملاک. حالا یه جایی یک خطابی به شما رسید _ میدونید که خطاب مقام اثبات هست_ میدونید که قطع در موضوع اخذ شده ، آیا این معناش این است که این قطع موضوعیه یعنی در مقام ثبوت هم دخیله؟ اینجا اصل این است که هر چیزی که در مقام اثبات اخذ شد در مقام ثبوت هم دخیله مگر اینکه قرینه باشد حالا یا قرینه خاصه یا قرینه عامه باشد که این که الان در مقام اثبات اخذ شده در مقام ثبوت دخیل نیست. اگر اینطوری باشد این قطعی که الآن در مقام اثبات اخذ شده و شما قرینه دارید که در مقام ثبوت دخیل نیست این قطع در موضوع ولی در مقام اثبات قطع را آورده مولا. اینجا این داخل در کدام قطع میشود؟ قطع موضوعی میشود یا قطع طریقی محض است؟ این در حقیقت همان قطع طریقی محض است. چون ما ملاک قطع موضوعی طریقی را این دانستیم که در مقام ثبوت دخیل در ملاک باشد. پس اگر در مقام اثبات یک جایی یک قطعی آمد در لسان دلیل آنجا را اگر قرینه نداشته باشیم حمل میکنیم که در مقام ثبوت هم این دخیله و همان قطع موضوعی هست مگر اینکه قرینه داشته باشیم که نه، این دخیل در ملاک نیست. آن موقع این قطع برمیگردد به قطع طریقی محض کأنّ این قطع در ملاک دخیل نیست. در بیان قطع را آوردند. مثلا میفرماید: صم للروءیه و افطر للروئیه [1] ماه را ببین و روزه بگیر و ماه را ببین و افطار کن یعنی عید کن. اینجا رویت موضوع است رویه الهلال، رویت همان قطعه. این رویت درسته در لسانه در مقام اثبات اخذ شده اما میدانیم رویت موضوعیت ندارد. حالا رویت نبود فرض بفرمایید انسان از یک راه دیگری به اصطلاح فهمید هلال بود. اصلا بعد از ماه رمضان فهمید که ما یک روز را اشتباهی روزه نگرفتیم. معلوم میشود که رویت آنجا آن قطع دخیل در ملاک نیست. آنجا قرینه داریم که حکم دائر مدار دخول خود شهر است نه دائر مدار رویته. رویت انجا ملاک نیست. در مقام اثبات اخذ شده ولی در مقام ثبوت دخیل نیست. پس بنابر این یک جاهایی درسته در لسان ممکنه قطع اخذ بشود ولی ما میفهمیم این دخیل در ملاک نیست. آنجا قطع برمیگردد به قطع طریقی محض، درسته که در خطاب اخذ شده ولی آن برمیگردد به قطع طریقی محض. در این مثال خود رویت یعنی قطع. صم للقطع. دیدن قطع هست دیگر. انسان وقتی یک چیزی را میبیند قطع پیدا میکند. یکی از اقسام قطع رویت است. ولی ما میدانیم این قطع در اینجا دخیل در ملاک حکم نیست.ولذا میگوییم گرچه در مقام اثبات این اخذ شده است این قطع موضوعی نیست چون در موضوع حکم واقعا دخیل نیست در مقام جعل. در مقام ثبوت دخیل نیست. در مقام بیان این را بیان این را بیان فرمودند. والا دخیل نیست. این قطع برمیگردد به قطع طریقی محض. یا میفرماید که ﴿حتی یتبین لکم الخیط الأبیض من الخیط الأسود من الفجر﴾ آنجا هم تبین همان قطع هست. تبین یعنی برای شما آشکار بشود. آنجا هم میفرمایند این قطع این تبین درسته در لسان دلیل اخذ شده ولی ما میدانیم دخیل در ملاک نیست. پس این قطع موضوعی حساب نمیشود فلذا اگر کسی در حالت شک آمد خورد بعدا امد معلوم شد که صبح شده بود. روزه هاش رو باید قضا بکند و حال آنکه تبین نداشت برای این آقا روشن نبود قطع پیدا نکرده بود خیط ابیض فجر آشکار شده و حاکم شده. این آقا قطع نداشت پس تبین در اینجا قطع موضوعی نیست و دخیل در حکم نیست فلذا میفرماید اگر در حال شک هم بخورد بعدا بفهمد صبح شده بود این باید روزه اش رو قضا بکند البته یک مورد استثنا هست در آنجایی که رفت و بررسی کرد و آسمان را دید و بعدا نفهمید که صبح شده اگر آمد خورد آنجا استثنا شده و روزه اش را نمیخواد قضا کند. بعد اینکه بررسی کرد. اما بررسی نکرده همینطوری این آقا چیزی بخورد بعدا معلوم بشود که فجر شده بوده این آقا باید روزه اش را قضا بکند چون تبین دخیل در حکم نیست، خود فجر دخیل در حکم است. فجر شده بود و این آقا روزه اش را نگرفته بود. من الفجر الی اللیل دخیل در حکم است و این من الفجر الی اللیل روزه نگرفته است این آقا. پس این نقطه إن شاء الله توجه بشود ما که میگوییم قطع موضوعی مراد ما آن قطعی هست که در مقام ثبوت دخیل در حکم باشد. حکم دائر مدار آن باشد. اما در مقام بیان و در خطاب اگر یک جایی اخذ شد و ما به قرینه فهمیدیم که این دخیل در موضوع حکم نیست و حکم دائر مدار این نیست. آن قطع موضوعی حساب نمیشود آن ملحق میشود به قطع طریقی محض. خب این هم نقطه دوم.

نقطه سوم این است که مرحوم آخوند و دیگران و ما هم به تبع مرحوم آخوند قطع را که گفتیم در موضوع حکم اخذ بشود گفتیم قطعی که متعلشق حکم باشد. قطع به حکمی که در موضوع حکم آخر اخذ بشود‌. حکم آخر را هم معنا کردیم. قطع به حکمی که: مثلا إذا قطعت بوجوب صلاة الجمعه فیجب علیک التصدق. در موضوع وجوب تصدق قطع به وجوب صلاة جمعه أخذ شده. إذا قطعت بوجوب صلاة الجمعه یجب علیک التصدق. گفتیم در اینجا قطع به حکم در موضوع حکم آخر أخذ شده. اینطور مثال می زدیم دیگر. مرحوم آخوند هم گفتند که قطع به حکم در موضوع حکم آخر أخذ بشود. قطعی که متعلقش حکم است. درسته این بیان رو فرمودند بعد فرمودند باید مماثل نباشد همان حکم نباشد و حکم آخر باشد و حکم مخالف باشد . اینها را فرمودند. ولی شما اضافه بفرمایید به این موردی که ایشون فرمودند: قطعی که متللقش حکم نباشد، قطعی که متعلقش موضوع ذی حکم باشد. پس قطعی که در موضوع حکم شرعی اخذ بشود_ بحث ما آنجاست دیگر، قطع موضوعی یعنی قطعی که در موضوع حکم شرعی اخذ بشود_ گاهی متعلق آن قطع خودش حکم است و گاهی متعلق آن قطع موضوع ذی حکم است. قطعی هست در موضوع حکم شرعی اخذ شده. خود این قطع حالا متعلقش چی هست؟ متعلقش می‌تواند حکم باشد و می‌تواند موضوع ذی حکم باشد‌. این مورد دوم را نفرمودند ولی از جهت ملاک بحث داخل همان بحث است که قطعی که متعلقش یا حکم باشد یا موضوع ذی حکم باشد. اتفاقا آن مثال‌هایی که ما در شرع داریم از قبیل قسم دوم هستند. مثلا: اگر شهادت می‌خواهد بدهد شهادت باید از روی قطع باشد. از روی قطع به موضوع ذی حکم است. قطع به آن حادثه‌ باشد که آن حادثه موضوع ذی حکم است. معمولا مثال‌هایی که داریم برای این موارد از قبیل مواردی هست که موضوع ذی حکم است نه خود حکم. متعلقش خود حکم نیست که قطعی باشد متعلق به حکم باشد که موضوع قرار بگیرد برای حکم آخر. این موارد شاید مثالش خیلی کم باشد اما مثال‌هایی که در شرع داریم قطعی هست که متعلقش موضوعی هست که ذی حکم است بعد این قطع که تعلق پیدا کرده به موضوع ذی حکم موضوع قرار می‌گیرد برای حکم آخر. این هم نقطه بعدی.

در قطع موضوعی را گفتیم که مرحوم آخوند دوقسم کردند. فرمودند قطع موضوعی یا موضوعی طریقی هست یا موضوعی وصفی هست. مرحوم شیخ هم همین بیان را داشتند فرمود که قطع موضوعی ما یا قطع موضوعی طریقی هست در موضوع اخذ شده یا موضوعی وصفی هست. این موضوعی طریقی با اون موضوعی وصفی چه فرقی با هم دارند؟ فرقشون رو اینطوری بیان فرمودند: فرمودند قطع یکی از حالات نفسانی است ولی ذوالاضافه است. قطع یکی از حالات نفسانی هست که ذات الاضافه هست یک اضافه ای به قاطع دارد و یک اضافه ای به مقطوع به دارد. قطع یک حالات نفسانی است که یک اضافه ای به قطع کننده دارد و یک اضافه ای به مقطوع به دارد. قطع کرده است به چه چیزی؟

اگر ما قطع را نسبت به آن اضافه اش به قاطع در نظر بگیریم این میشود قطع موضوعی وصفی چون صفت آن شخص است صفت قاطع است. اما اگر این قطع را نسبت به اضافه اش به مقطوع به در نظر بگیریم میشود قطع موضوعی طریقی نه وصفی، چون طریق است و کاشف آن مقطوع به است. از جهت دوتا اضافه ای که در قطع و علم است. یک اضافه به صاحبش دارد و یک اضافه به ان شیئی دارد که به آن قطع پیدا کرده اگر قطع را نسبت به آن صفتی هست که اضافه دارد به قاطع مثل حسد مثل بخل مثل جبن و موارد اینها. این یک صفتی دارد که اضافه دارد به صاحبش. این آقا قطع دارد این میشود قطع موضوعی وصفی. اما اگر اضافه اش را نسبت به آن مقطوع به در نظر بگیریم میشود قطع موضوعی طریقی. از این بابت مرحوم شیخ و مرحوم آخوند اینجا را تقسیم کردند. اینها در حقیقت اموری بود که مقدمه قرار میگیرند برای ادامه بحث. ادامه بحث را از اینجا شروع میکنیم:

مرحوم شیخ قطع را سه قسم کردند و مرحوم آخوند پنج قسم کردند. یعنی قطع طریقی محض یک قسم و قطع موضوعی چهار قسم کردند مرحوم آخوند. مرحوم اصفهانی در این بیانی که مرحوم شیخ دارد و همچنین مرحوم آخوند دارد اشکال وارد کردند.

مرحوم شیخ سه قسم کرد و مرحوم آخوند هم پنج قسم کرد. مرحوم اصفهانی اشکال دارند بر همین تقسیماتی که شیخ انجام داده و مرحوم آخوند انجام داده. اشکالشون این است که میفرمایند شما قطع موضوعی را به دو قسم کردید: قطع موضوعی طریقی و قطع موضوعی وصفی. هم شیخ این تقسیم را کرد هم آخوند، بعد مرحوم آخوند هر کدام از اینها را دو قسم کرد تمام الموضوع و جزءالموضوع که شد پنج قسم در بیان مرحوم آخوند. مرحوم اصفهانی میفرمایند که ما قطع موضوعی وصفی نداریم. قطع هر چی هست قطع موضوعی طریقی هست. قطع موضوعی وصفی که مرحوم شیخ ادعا کردند و مرحوم آخوند هم قبول کردند بعد همان را دو قسم کردند. گفت: موضوعی وصفی هم دوقسمه یا تمام الموضوع است یا جزء الموضوع هست میفرمایند نه ما اصلا قطع موضوعی وصفی نداریم. چرا میفرمایند نداریم؟ میفرمایند برای اینکه هر انسانی نسبت به اشیاء گاهی آگاهی پیدا میکند. این آگاهی گاهی با یک حجابهایی هست. اگر با یک حجابی باشد این را میگویند «ظن» یعنی هنوز خوب ندیده، هنوز روشن روشن ندیده. اما اگر تمام حجابها برداشته بشود، واقع بدون حجاب جلوی انسان مجسّم بشود این را میگویند قطع. پس قطع شد انکشاف شیء بدون حجاب. یک هزارم احتمال را هم نمیدهد که این نباشد. ما الان اینجا که نشسته ایم همه ی ما قطع داریم که الان روز است. روز برای ما منکشف است یعنی هیچ پرده ای نمانده بین ما و اینکه الان نهاره. میفرمایند قطع اینه پس قطع همان ذاتش طریقیت است و انکشاف است. نمیشود که بفرمایید قطع باشد و طریقیت نداشته باشد و حال آنکه شما گفتید قطع موضوعی وصفی و وصفی را گفتید آنکه در آن جهت کشف لحاظ نشود. نمیشود قطع باشد ولی کشف آن لحاظ نشود. قطع را هرکجا ببینید باید آن کشف را دنبالش بیاورید. قطع عبارت است از کشف و انکشاف شیئ. چگونه شما میفرمایید قطع باشد ولی آن طریقیتش نباشد. این مثل این است که انسان باشد ولی انسانیت را نداشته باشد مثلا ناطق نباشد، نمیشود که انسان باشد و ناطق نباشد. اگر ناطق نباشد دیگر انسان نیست. قطع باشد و طریقیت و کشف نداشته باشد. میفرمایند این ممکن نیست. پس اینکه شما آمدید قطع را تقسیم کردید به قطع موضوعی وصفی و طریقی این درست نیست. قطع همیشه طریقیت دارد نمیشود از طریقیت آن را جدا کرد. جدا بکنید دیگر قطع از بین میرود.[2] آنوقت در مقام جواب از فرمایش ایشان بیانهایی مطرح شده که ما چگونه بیان مرحوم شیخ و مرحوم آخوند را تصحیح کنیم.بیان مرحوم آخوند: هر قطعی نور لنفسه و نور لغیره. در قطع دو جهت است نور لنفسه و نور لغیره مثل همین چراغ های حسی که هم خودشون نور هستند و هم یک چیزهای دیگری را هم برای ما آشکار میکنند دیگر. قطع هم در درون انسان چنین نقشی را دارد هم خودش یک چراغی است هم دیگر اشیاء را هم روشن میکند. خودش روشنایی است، دیگر اشیاء را هم روشن میکند.نور لنفسه و نور لغیره. مرحوم آخوند فرموده پس دو جهت قطع دارد هم نور لنفسه و هم نور لغیره. اگر نور لنفسه را در نظر بگیرید میشود قطع موضوعی وصفی اما اگر نور لغیره را در نظر بگیرید آن جهت ثبوت قطع را در نظر بگیرید میشود قطع موضوعی طریقی. پس با این بیان بخواهیم جواب بدهیم از مرحوم اصفهانی که در قطع دو جهت است نور لنفسه و نور لغیره. این بیان را مرحوم اصفهانی فورا رد میکنند. میفرمایند نور لغیره در ماهیت و حقیقت قطع دخیل است نمیشود آن را بگیرید از آن. به بیان دیگر قطع همان نور لنفسه بودنش عین نور لغیره بودنش هست. نمیشود دیگر ان دو جهت را از همدیگر جدا کرد. دو جهت جدای از همدیگر نیستند. پس این بیان کأنّ کافی نیست. بیانی که رحوم آخوند در کفایه دارند نور لنفسه و نور لغیره. اگر نور لنفسه را در نظر بگیریم میشود قطع موضوعی وصفی و اگر نور لغیره را در نظر بگیریم میشود قطع موضوعی طریقی. این را مرحوم اصفهانی نمیپذیرند میفرمایند برای اینکه نور لنفسه عین نور لغیره بودن است نمیشود اینها را از هم تفکیک کرد. پس این بیان کافی نیست.

یک توجیه دیگری در مقام مطرح شده، ان هم این است که مرحوم حائری رضوان الله تعالی علیه صاحب الدرر ایشون فرموده که قطع طریقی که در لسان علما مطرح است به معنای آن حجتی هست که بر واقع اقامه میشود. اماره ای است که بر واقع اقامه میشود. قطع موضوعی وصفی همان خود قطع است که شما فرمودید هم نور لنفسه هم نور لغیره آنجا را قبول کردیم اما قطع طریقی که مطرح میفرمایند منظورشان دیگر خود قطع نیست بلکه هرچیزی هست که ما را به واقع برساند، هر حجتی هست که ما را به واقع برساند یکی از اقسامش قطع است یکی از اقسامش امارات دیگر است خبر واحد است اطمینان است و مسائل دیگر است. پس قطع موضوعی طریقی را معنا میکنند به یک معنایی که هر حجتی که انسان را به واقع برساند. اگر اینطوری باشد آن موقع دیگر قابل تقسیم خواهد بود. آن موقع میتواند طریقیت داشته باشد میتواند طریقیت نداشته باشد. خبر ثقه اینطوری نیست که بگویید هر جا خبرثقه بود واقع برای انسان کشف شده نمیشود این را از طریقیت جدا کرد، نه ، انسان اذعان میکند که خبر ثقه گاهی واقع را نشان میدهد و گاهی واقع را نشان نمیدهد. پس آنجا دیگر این مطلبی که شما میفرمایید از طریقیت قابل جدا شدن نیست نه، یک معنای فراگیری برای طریقیت ایشون بیان میکنند که قطع میشود یکی از مصادیقش. اگر این باشد قابل تقسیم خواهد بود دیگر وصفی و طریقی و اینها قابل تقسیم خواهد بود. طریقیت است آن. این بیان باشد درست است ولی این بیان باشد یک اشکالی مطرح میشود بر شیخ که لازمه این بیان این میشود که ادله اعتبار امارات وارد باشد بر اذله ی اصول عملیه. لازمه این بیان این است که ادله ی امارات وارد باشد بر اصول عملیه. مثل کل شیء طاهر کل شیء حلال. اصلا موضوع آنها را بر میدارد چون غایت آنها که حتی تعلم است- کل شیء طاهر حتی تعلم_ تعلم را شما معنا میکنید به اینکه طریق داشته باشید حجت داشته باشید خب وقتی اماره آمد واقعا حجت برای انسان پیدا میشود واقعا عدم العلم به علم تبدیل میشود یعنی به طریق تبدیل میشود به حجت تبدیل میشود. ورود هم همینطور. ورود به این است که به تعبد شرع موضوع وجدانا از بین برود. موضوع از بین برود اما به تعبد شرع. شرعی که دخالت کرد و آمد گفت خبر ثقه حجه ادله اعتبار امارات وارد میشوند بر ادله اصول عملیه. باید موضوع آن را از بین ببرند کلا. چونکه وقتی شارع فرموده خب ثقه حجه واقعا آن حتی تعلم میرود کنار. حتی تعلم را شما معنا کردید: حتی تقوم الحجه معنا کردید پس حجت هم قائم شده. حال آنکه نظر مرحوم شیخ انصاری این است که ادله اعتبار امارات حاکم است وارد نیست. پس مقتضای این جواب دوم این است که ادله اعتبار امارات موضوع اصول عملیه را واقعا بالوجدان به برکت تعبد از بین ببرد اما حال آنکه قائل به این معنا نیست. قائل به این است که حاکم است. حکوت یعنی اینکه توسعه میدهد موضوع را یا تضییق میکند اما بالوجدان نه، به وسیله تعبد و تعبدا نه وجدانا خب آنجا هر دو قسمتش تعبدیه یعنی هم توسعه اش هم تضییقش اینها تعبد میاد دخالت میکند و تعبدا هم میگوید که شما فرض کن که موضوع هست یا نیست. نه وجدانا از بین نمیبرد. و شیخ قائل است که در مواردی که ما امارات داریم میاد موضوع اصول عملیه که مقید است به علم، علم که نیست شارع میاد علم را توسعه میدهد، میگوید: این هم خبر ثقه هم یک نوع علم است تعبدا میاد از بین میبرد نه وجدانا. اما برخلاف اینکه ما علم را به معنای حجت بگیریم آن موقع این هم حجت ات از نظر حجت بودن که چیزی کم ندارد بله از نظر علم بودن کمبود دارد. این اشکالی هست که بر این توجیه ذکر میشود.

توجیه سومی که ذکر شده بگوییم که: علم دو تا نسبت دارد یک نسبتی به عالم دارد یک نسبتی به معلوم دارد الان هم اشاره کردیم. این را اینطوری بیان کنیم که: یک کمالی برای این آقا حاصل میشود وقتی علم دارد قطع دارد یک انکشافی در ذات این پیدا میشود کأنّ یک مرتبه رشدی پیدا کرده وقتی قطع پیدا میکند. یک کشفی هم برای این آقا حاصل میشود که یک چیز دیگری را میفهمد. پس یک زیادی درش حاصل میشود و یک کشف. یک انکشاف فی النفس حاصل میشود و یک انکشاف للنفس حاصل میشود. یعنی دو نوع انکشاف برای انسان حاصل میشود وقتی قطع پیدا کرد. یک انکشاف فی النفس نفس بالا رفته و کأنّ بالنده شده وقتی علم پیدا کرد و قطع پیدا کرد. یک انکشافی هم للنفس حاصل میشود یک چیزهایی را فهمیده. پس دو نوع انکشاف هست به طوری که اگر مثلا اگر این قطع برای یک جمادی یک سنگی هم حاصل میشد آن انکشاف در آن سنگ حاصل میشد انکشاف فی الحجر حاصل میشد یعنی آن یک بالندگی پیدا کرده بود ولی انکشاف للحجر حاصل نشده بود چون او قابلیت درک ندارد. پس این دو نوع انکشاف را باید از هم جدا کرد. یک زیادی پیدا کرده ولی آن زیادی آنطوری نیست که یک چیز دیگر را هم بفهمد پس قطع دو جهت دارد یک انکشاف فی النفس و یک انکشاف للنفس هست. بگوییم که اگر انکشاف فی النفسش را در نظر بگیریم میشود قطع موضوعی وصفی. اما انکشاف للنفس را در نظر بگیریم میشود قطع موضوعی طریقی. اینجوری معنا بکنیمو این بیان هم ظاهرا بیان درستی نیست و به السنه مختلفی در کلمات علما آمده و بیان درستی نیست. چونکه با فرض که درست نمیشود اینجا....، شما فرض میکنید در سنگ اگر قطع حاصل میشد انکشاف نوع اول بود و بالندگی بود ولی انکشاف للحجر حاصل نمیشد. عرض میکنیم که برای سنگ که قطع حاصل نمیشود. یا فرض که نمیشود درست کرد پس این را وقتی میاریم در انسان دو تا انکشاف همواره با هم هستند و نمیشود این دوتا انکشاف را هم جدا کرد.

شاگرد:...

استاد: احسنت یک انکشاف است که گاهی اینطرف اضافه را در نظر میگیریم و گاهی آنطرف اضافه را در نظر میگیریم پس اصلا دوتا نیستند، دوتا هم باشند اصلا از هم قابل جدا شدن نیستند. پس این بیان هم تمام نیست.

شاگرد: این مطلب با همان فرمایش مرحوم آخوند که قطع نور لنفسه و نور لغیره فرقی میکند؟

استاد: بله با آن تقریبا از یک ریشه هستند که آن هم رد کردیم آن بیان را که بیان اول بود رد کردیم. این در حقیقت جهت نورانیت را در نظر نمیگیرد جهت اینکه یک نوع رشدی در نظر گرفته آن را در نظر میگیرد یک نوع بالندگی و کمالی پیدا کرده این را در نظر میگیرد. آن بیان روی نورانیت متمرکز بود این بیان روی کمال و رشد و اینها متمرکز هست. پس این بیان ها هیچ کدوم مشکل را حل نکرد. یک بیانی مرحوم آخوند باز در کفایه دارند غیر از آن نور لنفسه و نور لغیره. بیانی که مرحوم آخوند درکفایه دارند اینطوریه: أن یؤخذ القطع فی موضوع الحکم بما هو صفه خاصه و حاله مخصوصه این قطع را در موضوع حکم اخذ میکنیم به جهت اینکه قطع یک صفت خاصه هست و یک حالت مخصوصه است بالغاء جهت کشفه اون جهت کشف را هم لغو میکنیم و در نظر نمیگیریم. این همان بیانی است که تا حالا داشتیم.«او» أو یک بیان جدیدی است. اون جهت کشف را لغو نمیکنیم که مرحوم اصفهانی اشکال کند که جهت کشف اصلا قابل لغو نیست. نه، همان جهت کشفش هم کنارش باشد در قطع موضوعی وصفی میخوایم بیان را پیاده کنیم. در قطع موضوعی وصفی یک وقت آن جهت کشف را لغو میکنیم گفتیم این اشکال شد این را نپسندید مرحوم اصفهانی، أو اعتبار خصوصیه اخری فیه معها. یا یک خصوصیت دییگری در قطع در نظر میگیریم با این کاشفیتش یعنی در کنار آن کاشفیتش یک خصوصیت دیگری هم در نظر بگیریم. خصوصیت دیگر چیه؟ خب قطع یک لوازمی دارد مثل سکون نفس مثل حالت اطمینان مثل حالت جزم. اینها را در نظر میگیریم اینها لوازم قطع است. آن جهت کاشفیت را لغو نمیکنیم. بله اگر لغو کنیم آن اشکال پیش میاد که اصلا قابل لغو نیست کاشفیت. پس طبق این بیانی که مرحوم آخوند دارند یک لازمه ی دیگر قطع را در نظر میگیریم کنار آن کاشفیتش، میشود قطع موضوعی وصفی. وصفی به اعتبار آن خصوصیت دیگری که قطع دارد. آن چیه؟ آن حالت جزم و حالت سکون نفس و اینها است[3] . اگر این باشد ظاهرا دیگه اشکال مرحوم اصفهانی جواب داده میشود. مرحوم اصفهانی اشکال کرده بودند قطع را هیچ وقت نمیشود ز آن جهت کشفش جدا کرد. ما جدا نکردیم فقط یک خصوصیت دیگری که در قطع بود آن را هم در نظر گرفتیم. شارع آمد گفت اگر آن حالت سکون نفس (آن قطعی که همواره همراه با سکون نفس است)ذ در شما حاصل شد بر شما این شیء واجب است. نظرش به جهت لغو کاشفیتش نیست که شما بگید آقا قابل جدا شدن نیست. همراه او یک لازمه دیگری از قطع را در نظر میگیرند. اگر این باشد ظاهرا دیگه اشکال مرحوم اصفهانی جواب داده میشود فقط باید دیگه مرحوم آخوند باید بفرمایند متعین است و أو ندارد. یعنی در قطع موضوعی وصفی همواره باید آن خصوصیت اخری باشد والا اگر آن خصوصیت اخری نباشد و بخواهید همان قطع را با حالت کشفش ازش منسلخ کنید قابل انسلاخ نیست. پس أو ندارد. قطع موضوعی وصفی آن است که قطع باشد و کاشفیتش هم باشد ولی کنارش آن خصوصیت اخری را در نظر بگیرید. پس قطع موضوعی دو گونه شد: قطع موضوعی طریقی که فقط آن کاشفیت قطع در نظر گرفته میشود و دیگر خصوصیت اخری در نظر گرفته نمیشود. و قطع موضوعی وصفی که علاوه بر کاشفیتش آن خصوصیت أخرای قطع هم در نظر گرفته میشود، آن جزم و سکون نفس هم در نظر گرفته میشود. این جواب ظاهرا درست است چنانکه در منتقی هم فرمودند این جواب درست است ولی متعیّن است و أو ندارد. صاحب منتقی هم گفته این جواب درسته ولی دیگه أو ندارد. حتما باید آن خصوصیت در نظر گرفته بشود تا اینکه بشود قطع موضوعی وصفی.

شاگرد:...

استاد:.... پس به هر حال قطع موضوعی وصفی این شد که همراه آن کاشفیت صفت دیگر قطع هم در کنارش در نظر گرفته بشود. باز اینجا یک اشکال کوچک دیگری هست دیگر وقت گذشت.به همین مقدار اکتفا میکنیم.


[1] تهذیب الأحکام، شیخ الطائفه، ج4، ص159.
[2] نهایه الدرایه فی شرح الکفایه، الغروی الاصفهانی الشیخ محمد حسین، ج3، ص50.
[3] کفایه الاصول- ط آل البیت، الآخوند الخراسانی، ج1، ص263.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo