< فهرست دروس

درس خارج اصول استاد مرتضی ترابی

1402/07/05

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موضوع: الأمارات/أحكام القطع /تجری

 

بحث در تتمه ی مسائل مربوط به تجری بود.در ادامه ی این بحث تجری اقسام تجری را باید عرض کنیم.مرحوم شیخ انصاری شش قسم برای تجری در رسائل[1] ذکر فرمودند، ولی برای اینکه مطلب مرحوم شیخ انصاری و مطالب دیگر روشن تر بشود مقدمتا اشاره می‌کنیم به تعریف تجری،تا این تقسیمات روشن تر بشود. تجری یک تعریف مشهور دارد، یک اصطلاح مشهور دارد و یک اصطلاح عام دارد که از این تعریف مشهور گسترده تر است.تعریف مشهور تجری که همان اصطلاح مشهور تجری است،عبارت است از اتیان به عملی که شخص قطع دارد یا حجت قائم شده که آن عمل معصیت است با کشف خلاف. دوبار عرض میکنم: اتیان به هر عملی است که شخص قطع دارد یا حجت قائم شده که این عمل معصیت است.یا خودش یقین دارد که این مایع مثلا خمر است،یا دو نفر شاهد عادل آمدند گفتند این مایع خمر است.یا قطع دارد یا حجت قائم شده است که این عمل معصیت است با کشف خلاف، یعنی بعدا هم کشف خلاف بشود،نه این عمل معصیت نبوده است.این تعریف مشهور تجری است.اما یک تعریف عامی هم هست،یک اصطلاح عامی هم هست که گسترده تر از این است،وسیع تر از این است.آن چیست؟آن هم این است که بگوییم این تجری عبارت است از اتیان به هر فعل جوارحی یا جوانحی،هم فعل جوارحی هم یا فعل جوانحی-قلبی که در نظر شخص مخالفت مولاست،در نظر این شخص مخالفت مولاست.چه کشف خلاف بشود چه کشف خلاف نشود.پس اینجا ملاحظه میفرمایید که یک جهاتی را اضافه کردیم.اول اینکه گفتیم اتیان به هر عملی که چه جوارحی باشد چه جوانحی باشد و بعد نگفتیم که قطع داشته باشد یا حجت شرعی،گفتیم به نظرش مخالفت مولا حساب بشود ولو اینکه قطع یا حجت شرعی هم نباشد ولی یه نحو مخالفت حساب بشود به نظر خودش،چه کشف خلاف بشود چه کشف خلاف نشود.کشف خلاف بشود می‌شود همان تجری اصطلاحی، نشود می‌شود معصیت دیگر! همه را در برمی‌گیرد.این معنای تجری می‌شود چی آقا؟گسترده،اعم.خوب حالا که این مطلب این تعریف مد نظر شد می آییم به تقسیمات.تقسیم تجری گاهی به لحاظ مراتب تجری هست.گاهی به لحاظ فعل متجری به است.گاهی به جهت اینکه شبهه،شبهه ی موضوعیه هست یا حکمیه هست.پس از جهاتی تجری را می‌شود تقسیم کرد:۱-به لحاظ مراتب تجری

مرحوم شیخ انصاری که تقسیم کردند تجری را به لحاظ همان مراتبش تقسیم کردند،مراتب تجری.فرمودند شش قسم است.اقسامی که مرحوم شیخ انصاری ذکر کردند عبارت است از این:

۱-قصد معصیت،این قسم اول

۲-قصد معصیت با اتیان مقدمات نه خود فعل،مقدماتش را اتیان می‌کنیم.

۳-قصد معصیت با اشتغال به خود آن فعل

۴-ایشان میفرمایند: تلبس بما یحتمل کونه معصیه مع رجاء کونه معصیتا

تلبس به فعلی که احتمال می‌دهد این معصیت است و امیدوار هم هست که معصیت باشد. یعنی دوست دارد آن معصیت باشد. مثلا یک مایع را برمی‌دارد می‌خورد،مایع رنگش شبیه به فرض بفرمایید که شراب است،خمر است،به امید اینکه خمر است. آدمی هست که خدای نکرده به خمر معتاد است و نیاز دارد و دنبالش است،خب برمی‌دارد خمر را به عنوان احتمال اینکه این معصیت باشد رجاءا انجام می‌دهد که معصیت باشد،به امید اینکه معصیت باشد انجام می‌دهد.خوب این صورت چهارم.

۵-تلبس بما یحتمل کونه معصیتا من جهت عدم المبالات.حالا معصیت باشد،نباشد،اصلا کار ندارد.چیزی که احتمال دارد معصیت باشد انجام می‌دهد اما از جهت عدم مبالات،حالا معصیت شد شد،نشد هم نشد،برایش مهم نیست.دقت فرمودید؟این هم صورت چندم شد؟پنجم.

۶-صورت ششم آنجاییست که اتیان میکند،تلبس پیدا میکند به فعلی که احتمال می‌دهد معصیت باشد با امید اینکه معصیت نباشد،احتمالش هست ولی به امید اینکه حالا این را انجام میدهیم،شبهه هم هست به امید اینکه اینجا معصیت نباشد انجام می‌دهیم. دقت فرمودید این شش قسم را؟پس صورت چهارم و پنجم و ششم همش جاییست که احتمال می‌دهد که معصیت باشد ولی در صورت چهارم به امید معصیت انجام میدهد،در صورت پنجم مبالات ندارد معصیت باشد نباشد برایش مهم نیست.صورت ششم آن جاییست که به امید اینکه معصیت نباشد،احتمال می‌دهد معصیت باشد ولی به امید اینکه معصیت نباشد انجام می‌دهد.این شش قسم را مرحوم شیخ انصاری مطرح کردند و نکاتی راجع به این شش قسم به این تقسیم عرض می‌کنیم:

یک نکته اینکه مرحوم شیخ انصاری هم این نکته را تذکر دادند، فرمودند صورت چهارم،پنجم و ششم اینها در صورتی کسی می‌تواند بگوید حرام است که عذر در اینجا ها جاری نباشد،یعنی قواعدی که عذر شرعی یا عذر عقلی برایش پیش بیاورد،برائت شرعی برائت عقلی اینها جاری نشود.اما اگر کسی احتمال می‌دهد که مثلا فرض کنید که این نجس باشد خب احتمال شبهه ی موضوعیه می‌شود دیگر!میتواند مرتکب بشود.برائت جاری است.

ایشان میفرمایند که تجری بخواهد در این سه قسم اخیر صدق بکند،منوط است به اینکه چی؟برائت جاری نشود.اما اگر برائت جاری شد،عذر شرعی یا عذر عقلی بود،یا برائت شرعی جاری شد یا برائت عقلی جاری شد مصلا رفع مالایعلمون جاری شد احتمال می‌دهد این خمر باشد ولی احتمال که در شبهه موضوعیه که لازم نیست یقین بکند همین احتمال هم که بدهد اشکال ندارد می‌تواند مرتکب بشود دیگر!دقت فرمودید؟

پس صدق تجری در این سه قسم اخیر منوط است به اینکه عذر عقلی یا شرعی نباشد،برائت عقلیه یا برائت شرعی جاری نباشد.کجاها جاری نمیشود؟آنجاها که اطراف علم اجمالی باشد.اگر اطراف علم اجمالی بود برائت جاری نمی‌شود دیگر!جای احتیاط است.پس در قسم چهارم تا ششم دخولش تحت تجری منوط است به اینکه شبهه ی بدویه نباشد،اگر شبهه ی بدویه باشد چی است؟برائت جاری است. پس باید اطراف علم اجمالی باشد.آن‌جایی که اطراف علم اجمالی باشد می‌داند یکی از این دو إناء خمر است،آنجا دیگر برائت جاری نمیشود دیگر!دقت فرمودید؟

پس ایشان میفرمایند که در صدق تجری در این موارد سه گانه ی اخیر شرط است که عذر شرعی و عذر عقلی در کار نباشد و الا اگر باشد دیگر این خارج از بحث تجری خواهد بود.البته میفرمایند در همه ی این شش صورت یک لومی یک سرزنشی مستحق است.حالا چه برائت عقلی شرعی .بالاخره یک سرزنشی مستحق است که چرا سراغ این کار رفت؟!دقت فرمودید؟ پس بنابراین این نقطه اول این شش صورت.

نقطه دومی که اینجا قابل عرض است آن هم این است که سه صورت به این صور می‌شود اضافه کرد. ایشان شش صورت کردند دیگر. صورت اولی کدام بود؟قصد مجرد.

صورت دوم:قصد با اشتغال به مقدمات

صورت سوم:قصد همراه با اتیان آن فعل

صورت چهارم:این بود که ما یحتمل کونه معصیته مع رجاء المعصیه

صورت پنجم:آنجایی که مبالات ندارد

صورت ششم:آنجایی است که مع رجاء عدم کونه المعصیه

این شش تا را عرض کردیم مرحوم شیخ انصاری فرمودند.سه مرتبه می‌شود به این اضافه کرد که بشود نه تا‌.آن کدام است؟آن هم این است که قبل از قصد،قصد هم یک مراتبی دارد دیگر،اول تصور فعل میشود،تصور گناه.دوم تصدیق به اینکه اینکار را انجام بدهم و سوم مرحله ی شوق است تا برسد به عزم.مرحوم شیخ انصاری از کجا شروع کرد؟از آن عزم شروع کرد.حال آنکه سه تا مرحله قبل از آن هست:تصور آن گناه،تصدیق به آن گناه و بعد هم شوق،میل پیدا بکند.پس این سه مرحله را هم اضافه بکنیم می‌شود نه قسم.دقت فرمودید؟

نقطه ی بعدی عبارت از این است که ظاهر فرض ایشان آنجایی است که بعدا کشف خلاف بشود،که همان تجری اصطلاحی است که بعدا کشف خلاف بشود. ولی اگر آن معنای اعم را بگیریم،معنای دوم تجری را بگیریم همه ی این صور شش گانه، یا بفرمایید صور نه گانه یکدفعه در صورتی که کشف خلاف بشود قابل طرح است و یک صورت این است که در صورتی که کشف خلاف نشود یعنی واقعا هم معصیت باشد.تصور واقعا معصیت کرده است،معصیت واقعی است، تصدیقش کرده است،شوق پیدا کرده است، قصد کرده است، مقدمات واقعا آن حرام را انجام داده است،حرامی که واقعا هم حرام بود.دقت فرمودید؟ پس بنابراین این صور شش گانه یا با آن سه تا صورت هم می‌شود نه گانه،باز دو صورت دارد، یعنی مجموعا ضرب در دو می‌شود.یا در آنجاییست که کشف خلاف شود یا در جایی است که کشف خلاف نشود. میشود هجده صورت این هم یک نقطه.

نقطه ی بعدی که راجع به این تقسیمات عرض می‌کنیم، تقسیمات مرحوم شیخ انصاری، قدر متیقن از تجری از این اقسام کدام قسم است؟قسم سوم، یعنی در تقسیم شیخ دیگر! در قصد اتیان به مقدمات اتیان به فعل است،پس قدر مقین از تجری که مورد بحث است بین علما،از این شش قسم،قسم سوم است در تقسیمات شیخ انصاری.خوب این تقسیم تجری به لحاظ مراتب تجری بود.

یک تقسیم دیگری برای تجری می‌شود انجام داد به لحاظ اینکه شبهه یا شبهه ی موضوعیه است یا شبهه ی حکمیه است.مثال برای شبهه موضوعیه آنجایی که،همان مثالی که اشاره کردیم،یک مایعی هست،این آقا فکر می‌کند که این چی هست آقا؟خمر است،برمی‌دارد میخورد،یا مقدماتش را انجام می‌دهد.همان نه تا صورتی که گفتیم در این مثال تطبیق کنید، در این مایع خارجی.دقت فرمودید؟این می‌شود شبهه ی موضوعیه ی تجری.شبهه ی حکمیه ی تجری کجاست؟آنجایی که فرض بفرمایید این آقا معتقد است که تدخین حرام است،سیگار کشیدن حرام است و برمیدارد سیگار میکشد،اینجا شبهه ی حکمیه است دیگر!آن مثال قبلی شبهه شبهه ی چی بود آقا؟موضوعیه بود.این مایع فکر می‌کرد خمر است.ولی اینجا مسئله شبهه موضوعیه نیست،شبهه شبهه ی حکمیه است.یعنی این آقا فکر می‌کند که تدخین حرام است برمی‌دارد تدخین میکند بعدا معلوم می‌شود که بابا تدخین حرام نبوده است.پس بنابراین این اقسام را ما یا در شبهات موضوعیه در نظر بگیریم یا در شبهات حکمیه.

یک تقسیم سومی به لحاظ فعل متجری به باز هم هست.دیروز یکم اشاره کردیم به لحاظ فعل متجری به.خب این آقایی که تجری میکند به یک حرامی آن حرام را انجام میدهد.گفتیم که آن حرام یا واقعا حرام است،که آنجا گفتیم بحث تداخل می آید،مرحوم صاحب فصول گفت تداخل.یعنی واقعا هم حرام باشد هم حرمت تجری می آید هم حرمت آن معصیت. پس تداخل دو تا عقاب.یا مرتبه ی بعدیش مکروه است،بعدا معلوم می‌شود که این چه بوده است؟مکروه بوده است.یا چی هست؟مباح است.یا مستحب است یا بعدا معلوم می‌شود واجب است. گفتیم اگر واجب باشد ایشان گفته است که ملاک ها با هم تزاحم پیدا می‌کنند.

آن معنای اعمی که برای تجری ذکر کردیم باز تجری تقسیم می‌شود به لحاظ فعل متجری به.فعل متجری به یا در واقع این فکر می‌کرد حرام است مرتکب شد یا واقعا حرام است،این یک قسم،یا واقعا مکروه است،یا واقعا مباح است،یا مستحب است یا واجب است.دقت فرمودید؟ شد پنج قسم دیگر!دیروز هم به این اشاره کردیم.و همچنین در طرف واجب،فکر می‌کرد واجب است ترک کرد،آنجا می‌گفتیم حرام است مرتکب شد،اینجا مثال را بیاورید آنجایی که واجب است،ترک کرد.خوب واجب است،ترک کرد، یا واقعا واجب بوده است ترک کرده است که اینجا بحث تداخل می آید،یا واجب نبوده است،مستحب بوده است،یا مباح بوده است،یا مکروه بوده است،یا حرام بوده است.واقعا این فکر می‌کرد واجب است،ترک کرد، بعدا معلوم می‌شود که بابا خوب کاری کردی ترک کردی این حرام بوده است. اینجا هم بحث همان تزاحمی که مرحوم صاحب فصول مطرح می‌کنند مطرح می‌شود.پس یک وقت این را شما در طرف حرام در نظر بگیرید پنج صورت پیدا میکند،صورت دوم کجاست؟آنجایی که در طرف واجب در نظر بگیرید که انجام ندهد،ترک بکند،باز آن هم پنج صورت می‌شود.دقت فرمودید؟خوب.حالا که این تقسیم سوم را مطرح کردیم می آییم کلام مرحوم صاحب فصول را،قول مرحوم صاحب‌ فصول را مطرح میکنیم.

پس بنابراین تقسیم سوم تجری به لحاظ چه بود آقا؟به لحاظ فعل متجری به بود،آن فعلی که با آن تجری حاصل می‌شود یا حرام است که مرتکب می‌شود یا واجب است ترک میکند،حالا حرام است مرتکب می‌شود باز آن پنج صورت پیدا کرد،یا واجب است ترک می‌کند باز پنج صورت پیدا کرد.مرحوم صاحب فصول دیروز هم عرض کردیم یکی از اقوالی که در مورد تجری هست نظر صاحب فصول است.ایشان فرموده است که قبح تجری ذاتی نیست بلکه بالوجوه والاعتبار هست.و لذا باید نگاه کنیم به آن فعل متجری به،فعل متجری به ببینیم که اگر آن هم ملاک همان گناه تجری را دارد خب تداخل پیش می آید،دقت فرمودید؟اگر نه آن ملاک را ندارد،فرض بفرمایید مکروه است،مباح است،مستحب است،خب شدتش کمتر میشود،هی کمتر می‌شود.تا یه جایی که اگر ملاک عکسش را داشته باشد.این تجری کرد ولی معلوم شد که اصلا این واجب بوده است.این تجری کرد مثلا این را انجام داد،فکر می‌کرد حرام است انجام داد،بعد معلوم می‌شود واجب بوده است.اینجا فرمودند تزاحم پیش می آید.باید ببینیم کدامش ملاکش اقوی است. آن اقوی را میگیریم.پس نظر مرحوم صاحب فصول که میفرمایند قبح تجری ذاتی نیست بلکه بالوجوه والاعتبار است.حالا عبارت مرحوم صاحب فصول را اجازه بدهید ما بخوانیم.چون عبارتشان بعدا ببینیم که بزرگان چگونه معنا کرده اند،روشن تر بشود.عبارت صاحب فصول را من میخوانم:

 

فإن قبح التجری لیس عندنا ذاتیا

قبح تجری پیش ما ذاتی نیست.صاحب فصول می‌فرماید.

بل یختلف بالوجوه والاعتبار

با وجوه اعتبار مختلف می‌شود

فمن اشتبه علیه مؤمن ورع عالم بکافر واجب القتل

مشتبه شده است یک مومن متقی عالم به کافر واجب القتل

یه مومنی را فکر که یهودی هست.یهودی ها هم ریش می‌گذارند دیگر!فکر کرد این یهودی است گفت خوب است،این یهودی هم معلوم است که از آن یهودی های حربی هست مثلا اهل ذمه هم نیست،این فکر کرد که باید این را بکشد،این واجب القتل است

فحسب انه ذلک الکافر

این مومن ورع را فکر کرد همان کافر است.

فتجری

تجری کرد و نکشت.

و لم یقدم علی قتله

اقدام به قتلش نکرد

فانه لا یستحق الذم علی هذا التجری عقلا عند من انکشف له الواقع

آن شخص سومی که واقعه را میبیند،می‌بیند که این آقا اینجا تجری کرد ولی می‌داند که این مومنی را نکشت،نمی آید یقه ی این آقا را بگیرد مذمتش بکند آقا چرا نکشتی این مومن را،باید میکشتی. دقت فرمودید؟آن کسی که این واقع برایش منکشف است،او این را مذمت نمی‌کند که این را ببرند مثلا فرض بفرمایید که عقابش بکنند که شما چرا نکشتی آن مومن را.دقت فرمودید؟

و ان کان معذورا لو فعل

بله اگر هم انجام می‌داد معذور بود،چون این یقین کرده بود که این همان کافر واجب القتل است،اجر داشت.اما اگر انجام نداد تجری کرد دیگر عقابی ندارد مستحق ذم نیست.

و اظهر من ذلک ما لو جزم بوجوب قتل نبی او وصی فتجری ولم یفعل

مثال روشن تر میگوید،یقین پیدا کرد که این پیامبریا این وصی نبی واجب القتلند‌،کشته نشد برایش دیگر.

الا تری ان المولی الحکیم اذا امر عبده بقتل عدو له فصادف العبد ابنه

گفته بود که این دشمن من را باید بروی از پای در بیاوری،آن هم مصادفت پیدا کرد با پسر مولی

و قطع بانه ذلک العدو

قطع پیدا کرد که این همان دشمنی هست که مولی گفته بود،نشانه هایش را داده بود،نشانه ها حالا اینجا هست.

فتجری و لم یقتله

تجری پیدا کرد و نکشت

فإذا اطلع علی حاله لا یذمه بهذا التجری

آن مولی وقتی این مطلب رسانده بشود و مطلع بشود که اینطوری است،این تجری پیدا کرد و نکشته است،نمی آید این را مؤاخذه بکند و مذمت بکند.

بل یرضی به و ان کان معذورا لو فعل.

ولو اینکه معذور بود،خود مولا نشانه ها را داده بود،آن را تطبیق کرده بود ولی بالاخره مذمت نمی‌کند برای این تجری.

الی أن قال: و من هنا يظهر أنّ التجري على الحرام في المكروهات الواقعية أشدّ منه في مباحاتها

تجری بر حرام در مکروهات واقعیه اشد هست از مباحات،چون در مکروه یک ملاک مذمت هست،این آقا مکروه را مرتکب شد به فکر اینکه این چی هست آقا؟حرام است.اینجا باز شدید تر از مباحات است.دقت فرمودید؟چون هم ملاک تجری هست هم ملاک اینکه آن مکروه است دیگر!

و هو فيها أشد منه في مندوباتها

تجری در حرام نسبت به مکروهات اشد از مباحات است.مباحات هم اشد از مندوبات است. دقت فرمودید؟

رفت یک مستحبی را به فکر اینکه کار حرامی انجام داد،بعدا معلوم شد که بابا مستحب است این کار را انجام داده است،خب این آن مباح از این شدید تر است دیگر.دقت فرمودید؟چون اینجا باز یک ملاک حسنی هست آن هم مستحب بودن این کار است.

و يختلف باختلافها ضعفا و شدة

پس به اختلاف این به اصطلاح فرض بفرمایید که این افعال،افعالی که مرتکب شده است،ضعفا و شدتا این تجری مختلف می‌شود.

کالمکروهات

مانند خود مکروهات که مکروهات شدیده داریم،مثلا مکروهات ضعیفه داریم.

و يمكن أن يراعى في الواجبات الواقعية ما هو الأقوى من جهاته و جهات التجري[2]

آن جایی که به عنوان محرم انجام داد ولی بعدا معلوم شد که واجب بوده است این کار،اینجا میفرمایند که تزاحم اصلا پیش می آید.به عنوان محرم انجام داد بعدا معلوم شد که این کار چه بوده است؟واجب بوده است.اینجا میفرمایند که باید ببینیم کدامش جهتش قوی است،جهات تجری را با هم میسنجیم.پس نظر مرحوم صاحب فصول روشن شد. آن فعل متجری به تاثیر میگذارد،آن حسن ذاتی آن فعل تاثیر می‌گذارد در حسن و قبح این تجری.این نظر مرحوم صاحب فصول که عبارتش را خدمتتان خواندم.

مرحوم نائینی آمده است گفته است که ما اگر دقت کنیم در فرمایش مرحوم صاحب فصول،فرمایش ایشان سه تا ادعاست.ما هر سه تا را بررسی می‌کنیم.هر سه هم باطل است.فرمایششان عبارت است از سه تا ادعا و کلها باطله. ادعای اولشان این است که تجری قبح ذاتی ندارد،بالوجوه والاعتبار عوض میشود،قابل تغییر است.این ادعای اولشان.

ادعای دومشان این است که حالا که بالوجوه والاعتبار قابل تغییر است آن فعل متجری به در واقع اگر مصلحت داشته باشد در این تاثیر میگذارد،خب بالوجوه والاعتبار دیگر!پس یکی از وجوه این است که آن تاثیر می‌تواند بگذارد،یعنی آن حالت واقعی آن فعل،حسن واقعی آن فعل،مصلحت واقعی آن فعل می‌تواند تاثیر بگذارد در این تجری.

ادعای سومش این است که اگر یک وقت این فعل متجری به هم همین ملاک تجری را داشت،یعنی واقعا آن هم معصیت بود آن جا هم قائل به تداخل شدند.پس سه تا ادعا دارد.دقت فرمودید؟

مرحوم آقای خوئی هم این سه تا ادعا را به ایشان نسبت میدهند.

 

حاصل ما ذكره فيحل إلى دعاوٍ ثلاث

(الأولى) ان قبح التجري يمكن زواله بعروض عنوان آخر موجب لحسنه فيختلف حاله في الحسن و القبح باختلاف الوجوه من الاعتبارات

قبح تجری با عروض عنوان دیگر قابل تغییر است،قبحش می‌تواند از بین برود.

فيختلف حاله في الحسن و القبح باختلاف الوجوه من الاعتبارات

این ادعای اولش است‌.ادعای دومش:

(الثانية) ان مصادفة مورد التجري لمحبوب المولى واقعا من جملة الوجوه التي بها يرتفع قبح التجري

اگر مورد این تجری با محبوب مولا یکجا جمع شد،من جمله وجوه، این از جمله وجوهی است که یرتفع بها قبح التجری،قبح تجری را از بین می‌برد.یعنی آن عنوان واقعی آن فعل می‌تواند تاثیر بگذارد در تجری.

پس بحث اول،ادعای اول این است که قابلیت تغییر را دارد،بالوجوه والاعتبار عوض میشود.

ادعای دوم ایشان چیست؟آن عنوان واقعی فعل تاثیر می‌گذارد در این تجری،تاثیر میگذارد.دقت فرمودید؟

حالا وجوه اعتبار،کدام وجوه اعتبار؟مصداقا مشخص می‌کند دیگر!می‌گوید آن فعل را نگاه میکنی اگر آن فعل محبوب مولاست،می آورد این قبح را از بین میبرد،خود آن فعل باید ببینیم اگر محبوب است به درجه ی محبوبیتی که دارد،تاثیر میگذارد در این فعل. آن قسم اخیر را می‌خواهد بگوید،فکر می‌کرد حرام است مرتکب شد بعد معلوم شد واجب است که واجب است آن تاثیر میگذارد،محبوب مولاست و محبوب مولا تاثیر میگذارد در این حرام.آن قسم اخیر.

ادعای سوم این است که اگر هر دو ملاک هم جهت بودند،آن قسم اول،یعنی تجری کرد بعد معلوم شد که حرام هم بوده است اینجا هم تداخل.ادعای ثالث:

(الثالثة) ان في صورة مصادفة التجري للمعصية الواقعية يتداخل عقابهما

پس سه تا ادعا دارد مرحوم صاحب فصول.

بالوجوه والاعتبار اینطوری نیست که ذاتی باشد،مثل ظلم باشد،این مثل فرض بفرمایید قبول ولایت از جائر است.قبول ولایت از جائر گاهی ممکن است که چی باشد آقا؟ حرام باشد،اقتضای حرمتی دارد.ولی گاهی عناوینی بر آن عارض می‌شود خوبش می‌کنیم دیگر!بالوجوه والاعتبار است،می‌رود آنجا که به شیعه ها کمک بکند.یا مثل کذب،کذب اقتضای قبح را دارد ولی اینطور نیست که یک عنوان بر آن عارض شد عوض نشود.ایشان میفرمایند تجری هم از این قبیل است،مثل شرک و مثل ظلم نیست.میشود با عروض یک عنوان دیگری این عوض بشود،بالوجوه والاعتبار عوض بشود.دقت فرمودید؟

خوب،پس سه تا ادعا شد:ادعای اول این است که این ذاتی نیست بالوجوه والاعتبار است.

ادعای دوم این است که یکی از آن وجوه واعتبار همین فعل اگر واقعا محبوب مولاست تاثیر میگذارد. یکی از آن وجوه همین است.

و سوم اینکه اگر آن فعل ملاک معصیت را داشت عقاب ها با هم تداخل پیدا می‌کنند.

و می‌فرماید که این دعاوی کلا باطل هست.مرحوم نائینی میفرمایند.

اما الدعوى الأولى[3] میفرمایند: ما شما را به وجدان حواله میدهیم.وجدانا تجری مانند معصیت ملاک قبح را دارد.چطور بگویید این معصیت گاهی خوب می‌شود!مگر معصیت می‌تواند خوب بشود؟!معصیت همیشه بد است دیگر!عصیان مولا مگر می‌شود...میفرمایند که عصیان مولا ظلم بر مولاست،ظلم هیچوقت بالوجوه والاعتبار عوض نمیشود عما هو علیه. دقت فرمودید؟

مرحوم نائینی قولش چی بود در تجری؟دیروز عرض کردیم،گفت که فعل عوض نمیشود،قبح فعلی ندارد ولی اسنادش به فاعل قبح است،قبیح است که فاعل دارد این را انجام می‌دهد به عنوان اینکه مخالفت مولاست این قبیح است.بنابر همین اسناد فاعل که گفتیم قبح فاعلی دارد مرحوم نائینی این جهت ذاتی آن است.این جهت با وجوه اعتبار عوض نمیشود.اگر این را بگویید باید بگویید معصیت هم با وجوه و اعتبار عوض میشود،نه،عقل حکم می‌کند که چنانکه معصیت ظلم در حق مولاست،تجری هم آن جهت قبح فاعلی که مرحوم نائینی قائل است،خودش قائل است،آن جهت همان جهت معصیت را دارد،ظلم بر مولاست،این اصلا عوض نمیشود،این قابل تغییر و تبدل نیست.دقت فرمودید؟پس اینجا دلیل ایشان چیست؟دلیل ایشان و آقای خوئی؟وجدان است،می‌گوید وجدان حاکم است که اینکه میفرمایند این بالوجوه والاعتبار قابل تغییر و تبدیل است،نه قابل تغییر و تبدیل نیست.پس ادعای اولشان رفت کنار. ادعای دومشان چه بود؟فرمودند که آن فعل اگر محبوب است آن تاثیر میگذارد دیگر!اگر آن فعل محبوب مولاست تاثیر میگذارد در این از بین بردن این قبح.این جا را مرحوم نائینی به صورت لو سلمنا بحث می‌کند که: اگر ما قبول کنیم که بالوجوه والاعتبار تجری عوض میشود،اگر قبول کنیم باز این ادعای دومشان را نمی‌توانیم بپذیریم.دقت فرمودید چی شد؟پس ما در ادعای اول اصلا قبول نکردیم که بالوجوه والاعتبار است،میفرمایند اگر ما از آن جا پایین آمدیم از آن ادعا،گفتیم نه فرمایش شما صحیح است،بالوجوه والاعتبار عوض میشود ولی اینکه فرمودید فعل متجری به اگر واقعا طوری بود که واجب بود،مصلحت داشت،محبوب مولا بود،از آن وجوهی هست که می‌توانیم عوض بکنیم،این را نمیپذیریم، این از آن وجوهی نیست که بتوانند عوض بکنند،به چه دلیل؟ میفرمایند آنها که گفتند بالوجوه والاعتبار بعضی از احکام بعضی از به اصطلاح عناوین افعال عوض میشوند آنجاییست که آن وجه و آن اعتبار مورد التفات باشد،مورد اختیار باشد،اصلا ملتفت نبوده است این آقا.اینجا آن عنوانی که،آن کاری که انجام داده است اصلا ملتفت نبوده است که این حالا دارد ترک می‌کند این فرض بفرمایید این ابن مولاست.این کار را انجام می‌دهد این واجب است،اصلا ملتفت نبوده است،اصلا اختیاری نبوده است،پس بالوجوه والاعتبار هم اگر قائل بشویم تاثیر میگذارد،قابل تغییر است،آن در جایی است که ملتفت باشد به آن وجه. مثل این است که کسی کذب می‌گوید برای نجات مومن،متوجه است که این کذب من باعث نجات مومن است.بله اینجا می‌گوییم این کذب از قبحش پایین می آید،قبحش از بین می‌رود.کار اختیاری است،با التفات انجام داده است،باعث می‌شود که آن عوض بشود. اما در ما نحن فیه اصلا این آقا ملتفت نبوده است و چیزی که مورد التفات نیست و اختیاری نیست،بله بدون اختیاراین اصابت کرد به محبوب مولا،بدون اختیارش،بدون التفاتش،اینکه از وجوه محسنه و مقبحه نمی‌تواند باشد.دقت فرمودید؟اشکال دوم ایشان.حالا چون اشکال دوم ان قلت و قلت دارد و بعد اشکال سوم،به همین مقدار اکتفا می‌کنیم.


[1] فرائد الاصول، الشیخ مرتضی الانصاری، ج1، ص48.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo