< فهرست دروس

درس خارج اصول استاد مرتضی ترابی

1402/02/09

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موضوع: الأمارات/مباحث قطع/مقدمات

بحث در این بود که آیا بحث قطع از مسائل اصول است یا نه؟

آخوند فرمودند[1] از مسائل علم اصول نیست گرچه مناسبت دارد با مسائل آن، و شبیه است از جهتی به مباحث کلامی، عرض کردیم اینکه از مسائل اصولی نیست به دلیل است که تعریف علم اصول این است که علم به قواعدی است در طریق استنباط واقع می شود کلمه استنباط را اگر برداریم و بجایش بگذاریم علم، در طریق علم به احکام شرعیه واقع می شود لذا خود علم در طریق نیست و نتیجه قواعد است لذا در اینجا دیگر نمیتوانیم بگوییم که علم و قطع جز مسائل اصول است بلکه جز مسائل اصول نیست چون علم اصول قواعدی است که در طریق علم و قطع به احکام شرعیه قرار بگیرند واینجا بحث از خود علم و قطع است نه آن علم و قطعی که نتیجه قواعد اصولی باشد. این جواب اجمالی بود برای اینکه چرا آخوند می فرماید مساله قطع از مسائل اصولی نیست.

اگر بخواهیم این بحث را بشکافیم و تبیین کنیم همان مطالبی است که شیخ در رسائل مطرح کرده اند و آن هم این است که آیا بر قطع حجت اطلاق می شود یا نه، چون حجت موضوع علم اصول است در علم اصول از حجت در فقه بحث می شود یعنی می شود گفت علم اصول علم به حججی است که بر احکام اقامه می شود. پس اگر به آن اطلاق حجت بشود از مسائل علم اصول می شود و الا نه.

بحث می شود حجت به چه معناست می فرمایند حجت سه کاربرد و معنا دارد:

1.معنای لغوی یعنی حجت دلیلی است که احد المتخاصمین در مقابل دیگری اقامه می کند یا بفرمایید مولا برعلیه عبد یا عبد در برابر مولا اقامه می کند اگر طبق دستور مولا عمل کرده ولی خطا رفته است، بالاخره حجت آن است که قابل احتجاج باشد در محکمه. این معنای اول حجت است به معنای لغوی. اگر بگوییم موضوع علم اصول به این معناست چنانکه مرحوم بروجردی همین را فرموده است، قطعا بر قطع صدق می کند چون قطع چیزی است که قابل احتجاج است، مولا می گوید ای عبد قطع کردی چرا مخالفت کردی تو که میدانستی حکم خدا چیست چرا عمل نکردی این می شود احتجاج، از طرف عبد هم قابل احتجاج است در زمانی که قطع او خلاف دربیاید. پس اگر حجت را به معنای لغوی بگیریم این شامل قطع هم می شود و قطع می شود از مباحث علم اصول و این دیدگاه مرحوم بروجردی است.

2.معنای دوم حجت به معنای حد وسط است که در برهان و در منطق به آن استناد می شود برای اثبات نتیجه یعنی ثبوت الأکبر للأصغر. به آن حد وسط می گویند حجت، مثلا می گوییم «العالم متغیر و کل متغیر حادث فالعالم حادث»، اثبات حادث برای اصغر که عالم است بواسطه آن تغیر انجام شده است، این متغیر را در منطق می گویند حجت و به دو قسم تقسیم می شود یا برهان لمی است یعنی حدوسط علت است برای ثبوت اکبر برای اصغر یعنی علیت دارد نسبت به آن اکبر، یعنی علت حدوث همان تغیر است، یا علیت ندارد.

علیت ندارد هم دو قسم است یا معلول اکبر است یا ملازم اکبر است، این دو قسم را می گویند برهان انی، پس آنجایی که این حدوسط علت باشد برای وجود اکبر می شود برهان لمی، اگر علت نباشد بلکه حد وسط معلول و یا ملازم اکبر باشد، این می شود برهان انی، پس در منطق حجت عبارت از حد وسط است. مثلا بگوییم زید همواره به یاد خداست و هرکه همواره به یاد خداست قلب مطمئنی دارد پس زید قلب مطمئنی دارد، اینجا از همان نوع برهان لمی است چون به یاد خدابودن باعث اطمینان قلب می شود، علت قلب مطمئن داشتن که همان اکبر است به یاد خدا بودن است، این را می گویند برهان لمی.

یا فرض کنیم میگوییم این فلز گرم شده است و فلز هرگاه گرم بشود منبسط می شود پس این فلز منبسط شده، این برهان لمی است چون علت آن انبساط که می گوییم منبسط شده است گرم شدن آن است. این می شود برهان لمی.

برهان انی به عکس این است مثلا اگر بگوییم این فلز منبسط شده است و هرگاه فلزی منبسط بشود گرم شده است پس این فلز گرم شده است، اینجا از معلول به علت رسیده است، یا می گوییم زید قلب مطمئنی دارد و هر کسی قلب مطمئنی دارد همواره به یاد خداست پس زید همواره به یاد خداست، یعنی از معلول به علت می رسیم.

یا از ملازم به ملازم برسیم مثلا خدای متعال ماهیت ندارد و هر شئ ای که ماهیت ندارد ممکن نیست پس خداوند ممکن نیست، ماهیت و امکان ملازم هم هستند، یا بگوییم خدای متعال ممکن نیست و هر شئ ای که ممکن نباشد ماهیت ندارد پس خداوند ماهیت ندارد، این یعنی رسیدن به ملازم از راه ملازم دیگر.

پس برهان منطقی دو قسم دارد یکی آنجایی که حد وسط علت آن اکبر است که می شود برهان لمی و یا حد وسط علت نیست بلکه یا معلول و یا ملازم اکبر است که می شود برهان انی. اگر حجت را به این معنا گرفتیم آیا قطع را شامل می شود یا نه، می توانیم بگویم قطع هم حجت منطقی است ؟ می فرمایند نمی شود، چون بین حکم خداوند متعال وقطع نه علیت است نه معلولیت، اینطوری نیست که ما هر وقت قطع پیدا کنیم خداوند حکم را جعل کند یا هر وقت خداوند حکمی را جعل کرده باشد ما هم قطع پیدا کنیم، لذا نه رابطه علیت و معلولیت است نه ملازمه.

3.معنای سومی مطرح کرده اند که حجت یک اصطلاح اصولی هم دارد، در اصطلاح منطقی یک رابطه تکوینی و منطقی بود بین حجت و بین آن نتیجه، اما در حجت اصولی رابطه تکوینی وجود ندارد بلکه رابطه کاشفیت است اگر یک امری یک قاعده ای کاشف از حکم شرعی بود آن را می گویند حجت، البته واسطه در اثبات در حجت منطقی هم برقرار است ولی آنجا علاوه بر واسطه در اثبات نوعی رابطه تکوینی هم وجود داشت، اما در حجت اصولی این کاشفیت هست رابطه در اثبات هست واسطه در اثبات وجود دارد ولی بفرمایید که رابطه تکوینی ندارد شارع اینطوری جعل کرده فرموده خمر حرام است این رابطه را شارع برقرار کرده که هر وقت خمر باشد حرمت هم هست، نه اینکه خمر علت برای حرمت باشد و یا حرمت علت برای خمر باشد یا ملازمه داشته باشند، رابطه تکوینی نیست جعل الهی است، اگر حجت را به معنای اصولی بگیریم آیا بر قطع صدق می کند یا نه، می گوییم نه چون کاشفیتی نیست که هر وقت قطع پیدا کردید قطعا حرمتی در کار باشد یا حرمت باشد حتما شما قطع پیدا کنید، چه بسا احکامی وجود داشته باشد که اصلا ما از آنها اطلاع نداشته باشیم.

پس کاشفیتی در کار نیست چون احکام وضع شده اند بر عناوین نه بر عناوین با قید قطع، بر عناوین اگر با قید قطع بود و قطع موضوع بود آن وقت می توانستید بگویید دلیلیت دارد ولی احکام را بر ذات عناوین وضع کرده اند نه بر آنها با قید قطع، تا بگویید هر وقت قطع پیدا کردیم این تقابل موضوع است پس حکم خدا هم آنجاست ما که اشعری نیستیم که بگوییم هر وقت قطع پیدا شد حکم هم حادث می شود، این تنها بر مسلک آنهایی است که مصوبه اند و علم مجتهد را تمام الموضوع می دانند اما بر مسلک ما که مخطئه هستیم چنین چیزی صحیح نیست پس قطع به معنای حجت اصولی هم جز مسائل علم اصول نخواهد بود.

البته در اینجا نکته ای بگوییم و آن اینکه اخذ قطع نسبت به خود آن حکم اصلا محال است یعنی علاوه بر اینکه شارع آن را اینطور قرار نداده است اگر نسبت به خود حکم اگر قطع را جز موضوع قرار بدهید استحاله لازم می آید دور لازم می آید، می گوییم حرمت خمر منوط به علم شما به این حرمت است در اینجا علم وابسته به حرمت است و حرمت هم وابسته به علم است. اما اگر در موضوع بخواهد اخذ بشود نه در خود حکم، اگر علم به خمریت پیدا کردی من آن را حرام می دانم اینجا دور لازم نمی آید ولی اشکالش این است که مطابق واقع نیست چون احکام بر ذات عناوین بار شده اند نه عناوین با قید علم و قطع. پس حجت اصولی هم بر مساله قطع صدق نمی کند چون آیا استحاله لازم می آید یا مطابق واقع نمی شود.

با این بیان معلوم می شود تنها در یک صورت که حجت را به معنای لغوی بگیریم بحث قطع از مسائل اصولی به شمار می آید، و در دو صورت دیگر جز مسائل اصولی به شمار نمی آید.

حالا بر ظن چطور، مرحوم شیخ می فرمایند[2] ظن اشکالی ندارد، ظن را به حکم یا به موضوع حکم قید قرار بدهیم این اشکال ندارد، البته امام خمینی اشکال کرده اند همان دور و خلاف واقع بودن در اینجا هم پیش می آید، چون احکام بر ذات عناوین وضع شده و نه با قید ظنی بودن آن، این جوابی دارد جوابش مختصرا این است که اینجا متعلق ظن را می شود از هم متفاوت کرد، مثلا اذا ظننت بالحرمة الواقعیة فهذا حرام طریقا و ظاهرا، پس متعلق ظن اول را حرمت واقعیه می گیریم و متعلق اکبر را ظن به حکم ظاهری می گیریم و چون متعلق ها را می شود در اینجا از هم جدا کرد اشکال دور پیش نمی آید.

 


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo