< فهرست دروس

درس خارج اصول استاد مرتضی ترابی

1401/12/14

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موضوع: المطلق و المقید/قواعد اطلاق و تقیید/مفرد معرف به لام(أل)

بحث در الفاظی بود که گفته شده است این الفاظ وضع شده اند یا دلالت دارند بر مطلق، از این الفاظ مفرد معرف به «أل» است. مثلا شجر اگر أل را بر سرش درآوریم و بگوییم الشجر گفته اند این دال بر اطلاق است مثل العالم و الانسان، هر کلمه ای که دال بر یک معنای جنسی اعم از اینکه جوهر باشد یا عرض باشد یا از نسب و افعال باشد فرق نمی کند هر کلمه ای که معنایی دارد و دال بر یکی از این معانی است اگر أل بر سرش وارد بشود این می شود یکی از الفاظ مطلق است اینطوری گفته اند.

مفرد معرف به أل البته برای آن معانی پنج گانه ای ذکر کرده اند که آنها را اشاره می کنیم تا روشن بشود کدام یک از اینها مربوط به اطلاق است و کدام نیست:

اولا گفته اند که لام یا برای جنس است یا برای استغراق است، لام جنس مثل «خُلِقَ الْإِنْسانُ ضَعيفا»، یعنی جنس انسان این خصوصیت را دارد، یا فرموده «إِنَّ الْإِنْسانَ خُلِقَ هَلُوعا»، الرجل خیر من إمرأة، اینها ناظر به طبیعت شئ است، معنای دوم را استغراق گرفته اند یعنی اینکه همه افراد را در نظر می گیرند، اولی به ماهیت نظر داشت و این دومی به افراد نظر دارد، مثلا می گوید «إِنَّ الْإِنْسانَ لَفي‌ خُسْر»، نه اینکه طبیعت انسان در خسارت است یعنی افراد انسان در خسارت هستند.

بنابر یکی از معانی که عرفانی است و حضرت امام خمینی هم در سوره حمد مطرح کرده اند، می فرماید الحمدلله یکی از معانی آن استغراق است یعنی هر کسی دارد ستایش هر چیزی را می کند ولو اینکه آن چیز ضد خداوند باشد ولی در حقیقت همه حمدها و ستایش ها مال خداست، چون همه عالم مال خداست لذا شخص ناخودآگاه خداوند را دارد حمد می کند ولو خیال می کند دارد زید را ستایش می کند، یعنی کلما صدر حمد من حامد لمحمود فهو لله تعالی، «الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمين‌» یعنی همین. پس معنای دوم ال می شود استغراق. پس یک معنای أل طبیعت و حقیقت شئ است و یک معنا هم استغراق است و می شود أل جنس و استغراق.

البته برخی استغراق صفات را هم در کنار استغراق افراد ذکر کرده اند، ما گفتیم استغراق فقط در افراد است، مثلا می گوید زید الشجاع، یعنی همه شجاعت ها در زید وجود دارد.

معنای سومی که برای أل ذکر شده است أل عهد است، و عهد هم چند قسم دارد:

    1. عهد حضوری: مثلا امام ع از کسی که می پرسد که احادیث شما را از چه کسی بگیرم می فرماید فَإِذَا أَرَدْتَ بِحَدِيثِنَا فَعَلَيْكَ بِهَذَا الْجَالِسِ وَ أَوْمَى إِلَى رَجُلٍ مِنْ أَصْحَابِهِ فَسَأَلْتُ أَصْحَابَنَا عَنْهُ فَقَالُوا زُرَارَةُ بْنُ أَعْيَنَ. اینجا أل عهد حضوری است. یعنی زراره آنجا نشسته و مورد اشاره واقع می شود.

    2. عهد ذکری: مثلا می فرماید «كَما أَرْسَلْنا إِلى‌ فِرْعَوْنَ رَسُولًا فَعَصى‌ فِرْعَوْنُ الرَّسُول»‌، یعنی قبلا رسول ذکر شده و بعدا با أل آمده این را می گویند عهد ذکری.

    3. عهد ذهنی: در ذهن آن گوینده یا هر دو طرف کلام، یک مورد خاصی طرف اشاره است و می خواهد به آن اشاره کنند مثل آن شعری که می گوید:

ولقد أمرّ على اللّئيم يسبّني فمضيتُ ثمّة قلت: لا يعنيني‌

ال در اللئیم در اینجا عهد ذهنی است. پس أل مجموع اقسامش شد پنج قسم و اگر استغراق را هم دو قسم بدانیم می شود شش قسم.

آن وقت بحثی که در اینجا مطرح شده است این است که آنچیزی که أل بر آن دلالت دارد که گاهی جنس است و گاهی استغراق و گاهی عهد، آن دال بر این خصوصیات چیست؟ در اینجا چند احتمال ذکر شده: [1]

    1. در احتمال اول مرحوم آخوند می گوید دالّ خود أل است یا به وضع اشتراک لفظی بر این سه مورد وضع شده و یا به نحو اشتراک معنوی.

    2. احتمال دوم این است که کسی بگوید این مربوط به مدخول است.

    3. احتمال سوم این است که مجموع أل و مدخولش بر این معانی دلالت دارند.

    4. احتمال چهارم این است که این ناشی از قرائن است.

ظاهرا احتمال چهارم درست است و مربوط می شود به قرائن، یعنی ما از کجا بفهمیم این مراد از أل عهد است یا جنس یا استغراق، اینها را باید از قرائن بفهمیم.

وقتی انسان نگاه می کند در تکلم می بیند کلام یا محفوف به قرینه مقالیه است یا حالیه. مثلا در عهد ذکری قرینه مقالیه است، «كَما أَرْسَلْنا إِلى‌ فِرْعَوْنَ رَسُولًا فَعَصى‌ فِرْعَوْنُ الرَّسُول» که لفظ رسول اول قرینه است، یا در قول فَعَلَيْكَ بِهَذَا الْجَالِسِ قرینه حضور زراره در مجلس است، یا تناسب حکم و موضوع است مثلا در «إِنَّ الْإِنْسانَ لَفِي خُسْر» تناسب حکم و موضوع اقتضا می کند مراد افراد باشد، یا در مثال «خُلِقَ الْإِنْسانُ ضَعيفا» تناسب حکم و موضوع اقتضای می کند مراد طبیعت انسان باشد، انسان مثل حیوانات نیست تا به دنیا بیاید بایستد سرپا، بچه انسان یکسال طول می کشد بایستد، لذا درباره طبیعت است. اینها از ناحیه قرینه فهمیده می شود و از جهت أل نیست.

مطلب دیگر این است که شما که فرمودید مربوط به أل نیست پس معنای أل چیست؟ در اینجا هم بحث هایی صورت گرفته است:

یکی از اقوال این است که لام برای تعریف وضع شده است این را ابن مالک گفته است، شعر او این است:

ال حرف تعريف أم اللام فقط فنمط عرّفتَ قل فيه النمط

مرحوم خراسانی هم می فرماید معروف این است که قول دلالت بر تعریف دارد، البته مرحوم صاحب کفایه یک مورد را استثنا می کند و آن عهد ذهنی است که در اینجا دیگر برای تعریف نیست، عهد ذهنی را می فرماید علما ادب می فرمایند برای تعریف نیست. نسبت ایشان برای ما محرز نیست که علما عربی این چنین نظری داشته باشند ولی اگر این نسبت درست باشد این قابل اشکال است چون در عهد ذهنی هم تعین است، پس تعریف به معنای تعین و شناخته شدن است پس چرا شما می فرمایید همه اقسام تعین دارند ولی می گویید عهد ذهنی تعین ندارد، أمرّ علی اللئیم هم دارای تعین است و مخاطب هم او را می شناسد.

بر این قول، آخوند دو اشکال می کنند:[2]

می فرماید اگر برای تعریف و تعین باشد لازم می آید که اولا شما هر وقت این را استعمال می کنید تجرید بکنید از آن تعریفی که از ناحیه تعین ذهنی پیش آمده است، و این تجرید مساوق با مجازیت است و حال آنکه در استعمال أل جنس و استغراق و عهد مجازیتی در کار نیست و ثانیا این خلاف حکمت است که واضع لفظی را بر معنایی وضع کند که همیشه به تجرید نیاز دارد، این خلاف حکمت وضع است. لذا می فرمایند این قول اول را ما قبول نداریم.

می شود از این قول اول به نحوی دفاع کرد در برابر اشکال آخوند به این که آن تعینی که گفته شده است ما آن را آلی و مرآتی در نظر می گیریم و موضوعیت به آن نمی دهیم، تعین درست است که در ذهن حاصل می شود ولی مرآت برای خارج است، اگر مرآت شد برای خارج دیگر در حین استعمال تجرید نمی خواهد از اول مرآت قرار دادیم، اتفاقا همه صور ذهنیه همین خصوصیت را دارند ولذا با این بیان می شود از قول اول دفاع کرد.

قول دوم را آخوند گفته[3] که أل هیچ خاصیتی ندارد و برای زینت است اصلا أل که می آید سر اسم برای زینت است، اشکالی که استاد سبحانی دارند این است که لام زینت درست است اما در جایی است که صفتی نقل بشود و علم بشود مثل حسن و حسین، در این موارد أل برای زینت است، چون علم است و نیاز به تعریف ندارد، در اینجا مسلم است که برای زینت است، ولی برای جاهای دیگر باید دلیل ارائه کنید و بدون دلیل نمی شود گفت أل برای زینت است. ظاهرا اشکال استاد سبحانی وارد است بالاخره أل از نظر معنوی تاثیر دارد زیادة المباني دلیل علی زیادة المعانی، اصل این است که الفاظ برای معنا به کار می روند نه برای زینت و عدم دلالت بر مدلول خاص.

قول سوم را مرحوم بروجردی فرموده اند که این أل برای تعریف لفظی می آید نه تعریف معنوی بخلاف قول اول که می گفت برای تعریف معنوی است مثل تانیث لفظی و معنوی، احکام معرفه از نظر لفظ برای لفظ ثابت می شود، می شود مبتدا بیاید و ...

قول چهارم را استاد تبریزی دارند[4] و همان بیانی که در علم جنس داشتند به اینکه علم جنس فرقش با اسم جنس این است که در علم جنس به شرط لای از تنکیر است اینجا هم همین قول را دارند که معرف به أل خاصیتش این است که به شرط لای از تنکیر است، الرجل به معنای یک مرد نمی تواند باشد تنکیری در اینجا در کار نیست، لذا خاصیت أل این است که لفظ را از تنکیر دربیاورد مثلا رجل تنکیر دارد ولی وقتی شد الرجل دیگر به شرط لای از تنکیر است. الرجل به هر معنای شش گانه که برای أل گفته شد دیگر به معنا یک مرد است که غیر معین نیست بلکه متعین است هر کدام از اقسام را بگیریم به معنای تنکیر نمی آید. (اشکال و جواب)

نظر پنجم را استاد سبحانی دارند [5] که أل برای اشاره به طبیعت است مثلا می گوییم الرجل یعنی آن مرد، یا به لفظ الرجل اشاره میکنیم و میگوییم آن...، این «آن» گاهی عهد ذهنی است و گاهی عهد ذکری است، در هر کلامی که باشد لفظ «آن» در ترجمه می آید همه لفظ آن را دارند، ایشان می فرمایند معنایش اشاره است البته با آن اشاره می کنیم و در هر جایی معنایش متفاوت است، گاهی اشاره به فرد خاصی است گاهی اشاره به طبیعت است خلاصه مشارالیه با توجه به مقام های مختلف در کلام مختلف است.

به نظر ما این نظر، نسبت به نظرات دیگر اوفق است، نسبت به آن ظهوری که انسان از این عبارت می فهمد، یعنی أل یک نحوه دلالت بر اشاره دارد بر مطلبی خاص. ما نمی گوییم دلالت بر تعین دارد می گوییم دلالت بر اشاره بر چیزی دارد، یعنی در هر جا شما أل ببینید اگر در ترجمه اش لفظ آن را بیاورید صحیح است و معنا دارد، مخصوصا در جایی که أل برای عهد است لفظ آن در ترجمه می آید مثل عبارت علیک بهذا الجالس، حالا ممکن است در جنس و استغراق شما خدشه بکنید که أل به معنا آن باشد پذیرشش سخت است، ولی وقتی تامل کنیم می بینیم در همه این موارد أل در معنایش لفظ آن می آید. به هر حال ایشان این را فرموده اند و به نظر ما از نظر ظهور این قول قابل تقویت است و می شود بپذیریم.

می رسیم به جمع محلی به أل، آخوند فرمودند کار لام فقط برای زینت است و دخلی در معنا ندارد یک اشکالی که به ایشان وارد است این است که در جمع محلی به أل همه گفته اند برای عموم است، عمومیت هم که از مدخول ناشی نمی شود پس أل در آنجا نقش دارد چطور شما می گویید لام برای زینت است و دلالت بر معنایی ندارد! در حالی که همه می گویند برای دلالت بر عمومیت دارد در جمع محلی به لام. ایشان جوابی دارند که در جلسه بعدی می خوانیم.

 


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo