< فهرست دروس

درس خارج اصول استاد مرتضی ترابی

1401/12/01

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موضوع: المطلق و المقيد/بیان مقدمات حکمت/تکمله بحث(وضع لفظ برای جوهر معنا)

بحث در ذیل مقدمات حکمت به انصراف رسید عرض کردیم[1] که اصولیها انصراف را به سه قسم عمده تقسیم کردند و سه منشا برایش ذکر کرده اند و برای هر کدام اقسامی را ذکر کرده اند مثل تقسیم مرحوم شهید صدر که به شش قسم میرسید: [2]

که فرمود منشا انصراف یا کثرت وجود است یا کثرت استعمال است یا تناسب حکم و موضوع است، کثرت وجود هم گاهی انصراف بدوی می آورد که حجت نیست ولی گاهی به صورت است که کثرت وجود در مقابلش ندرت وجود قرار می گیرد وباعث می شود این انصراف بدوی نباشد مستقر باشد فرمودند این انصراف حجت است و نمی گذارد مقدمات حکمت برای اطلاق تام بشود، و در کثرت استعمال هم سه قسم کردند گاهی باعث نقل است و گاهی باعث اشتراک و گاهی باعث انس ذهن، در هر سه مورد فرمودند انصراف موجب از بین رفتن اطلاق می شود که ما عرض کردیم دو مورد اول یعنی نقل و اشتراک را قبول داریم ولی در جایی که انصراف به خاطر انس ذهنی است را قبول نکردیم و گفتیم اطلاق به حال خودش باقی است و انس اطلاق را از بین نمی برد.

قسم اخیر هم که تناسب حکم و موضوع باشد را هم قبول کردند پس از شش مورد یک قسم را قبول نکردند، ما عرض کردیم سه مورد را قبول داریم یعنی در کثرت وجود دو قسمش اعتبار ندارد و در جایی هم که باعث انس بشود اعتبار ندارد، پس طبق عرض ما می شود سه مورد خارج از انصراف معتبر است، ولی شهید صدر فقط یک مورد را اشکال کردند و آن هم انصراف بدوی بود.

در تبیین این مساله که این انصرافی که ناشی از کثرت استعمال است و باعث از بین رفتن مقدمات حکمت نمی شود و مانع اطلاق نیست در تبیین این مساله ما آن نظری که راجع ظهورات داریم آن را عرض می کنیم و شما ملاحظه کنید که این نظر درست است یا نه:

بیان آن عبارت از این است که مدعای ما این است که هر لفظی یا بفرمایید اغلب الفاظ، اینها دو نوع مدلول دارند، یک مدلول مرکزی دارند می شود بگویید مدلول جوهری دارد، و یک مدلول قشری و پیرامونی و پوسته ای دارند در مقابل مدلول جوهری، اغلب الفاظ همین گونه اند که این دو مدلول را دارند. مدلول مطابقی در هر لفظی همین گونه است یعنی دو مدلول دارد. به عبارت دیگر مدلول قشری لباس معناست و مغز معنا نیست، این مدعای ماست در اینجا. آن چیزی که در مقام وضع برای واضع مد نظر بوده است و آن را موضوع له قرار داده است و آن چیزی که برای متکلم مد نظر است در حین استعمال همان معنای مرکزی و جوهری است ولی پوسته معنا و لباس معنا نه در حین وضع مد نظر واضع است و در حین استعمال مد نظر متکلم است، باشد یا نباشد مد نظر نیست.

اثر این مدعا ممکن است در فهم کلام متکم ممکن است ظاهر بشود، آنجایی که آن مدلول مرکزی محفوظ است اما آن پوسته معنا ولباس معنا عوض شده است اگر بگوییم آن پوسته هم داخل در معناست قهرا این معنای مقصود خارج از موضوع له خواهد بود یا بگوییم بنحوی مد نظر مستعمِل است و در مستعمل فیه دخیل است این کاشف از مراد جدی خواهد بود و اگر آن پوسته کنار رفت و منتفی شد باید بگوییم این موردی که الان پوسته عوض کرده در مدلول کلام داخل نیست حال آنکه آن مدعای ما را اگر قبول کنید عرض شدن این پوسته و این قشر باعث نمی شود کلام شامل این مورادی که پوسته شان عوض شده نشود، بلکه شامل آنها هم می شود چون جوهر معنا در آنها محفوظ است وفقط پوسته شان تغییر کرده است.برای این مدعا یک مقدمه ای عرض می کنیم و بعد دو دلیل عرض می کنیم:

مقدمه این است که از مسائلی که قابل انکار نیست این است که در تطور زمان ظهورات تغییر می کنند لذا بحث نقل در لغت پیش آمده است، که الفاظ از معانی نقل می شوند به معنای جدید، و این در علم جدید لغت شناسی هم مطرح است و اسم این رشته را می گویند «سمانتیک»، که در آن بحث می کنند که معانی لغات چگونه تغییر می یابد بحث معنا شناسی می کنند، یک ریشه ای از علم لغت شناسی در دانشگاه ها این بحث را دنبال می کنند، لذا بر اساس این مقدمه ما عرض می کنیم که تطوری با گذشت زمان در معانی لغات پیش می آید این تطور در معانی به چهار قسم تقسیم شکل می گیرد:

قسم اول به صورت اشتراک است، لفظ در یک معنایی بود و بعد از گذشت زمان معانی دیگری هم برای آن لفظ پیدا می شود هر دو معنا برای آن لفظ هم محفوظ است این یک نوع تطور و تغییر است.

قسم دوم در جایی است که لفظ معنایش نقل پیدا می کند به معنای دیگر، مثلا سیاره در لغت عرب به معنای کاروان بوده است و الان به معنای ماشین هایی است که اشیا را نقل می کنند. این دو قسم از بحث ما خارج است.

قسم سوم و چهارم در جایی است که توسعه یا تضییق در معانی الفاظ پیش بیاید، توسعه و تضییق در معنا گاهی به صورتی است که جوهر معنا عوض می شود ویا توسعه و تضییق پیش می آید ولی جوهر معنا عوض نمی شود.

بعد از اینکه ما این چهار قسم را تصور کردیم می گوییم موضوع بحث ما قسم چهارم است یعنی جایی که توسعه و تضییق صورت گرفته آن هم باعث حفظ جوهر معنا، اگر این را بپذیرید عرض می کنیم این توسعه و تضیق باعث نمی شود جوهر معنا شامل معنای جدید نشود تضییق را که قطعا شامل است و همچنین توسعه را هم شامل است، این توسعه یافته را معنا شامل می شود، این مصادیق جدیدی که برای معنا در اثر تطور زمان پیدا شده است عرض می کنیم بر اساس آن مدعایی که عرض شد لفظ چنانکه شامل آن موارد قبلی بود این موارد توسعه یافته هم مدلول لفظ است بدلیل اینکه لفظ وضع شده است بر جوهر معنا و جوهر معنا هم محفوظ است و آن چیزی که تغییر یافته است ملابسات و پوسته معناست و این موجب نمی شود که جوهر معنا شامل معانی جدید نشود.

ما دو تا دلیل بر این معنا عرض می کنیم که اگر به این دو دلیل توجه کنید مدعا را قبول می کنید:

دلیل اول بر این معنا این است که وضع یک عمل ارادی است یا بگوییم وضع بر دو پایه استوار است یک پایه آن عبارت از اعتبار و انشا است و پایه دیگرش عبارت از ارتباط وثیق و مقارنت اکید است، آقای زید را خدا فرزندی داده است فکر می کند چه اسمی برای این بچه بگذارم بعد از فکر به نظرش می رسد نام جعفر مناسب است پایه اول را پدر پایه گذاری می کند این یعنی اعتبار و انشا و این عمل ارادی است یعنی با اراده و توجه معنا یعنی مولود را در نظر می گیرد و لفظ را اعتبار می کند که دال بر این معنا یعنی ولد باشد.

یک رکن دیگری هم برای تحقق وضع نیاز است که همان ارتباط وثیق باشد، مرحوم شهید صدر وضع را اینطور تعبیر می کنند، آن ارتباط وثیق یا در عامل کیفی پیدا می شود و یا در سایه عامل کمی، یا یک سوری می دهد و اعلام می کند که اسم مولود را جعفر گذاشته است همه چون سور داده است جعفر که می گویند یاد آن بچه می افتند. خود تولد یک عامل کیفی است یک حادثه ای است، آن تولد فرزند جدید در خانواده و اینکه این آقا مراسمی گرفته این نامگذاری را تحقق داده است، اینها عامل کیفی است. در نامگذاری اماکن هم همینطوری است.

ویا اینکه آن ارتباط وثیق در عامل کمی پیدا می شود فرض بفرمایید عامل کیفی در کار نبود ولی عامل کمی در کار بود مثلا هر روز مرتب می گوید جعفر جعفر جعفر بقیه هم می فهمند که این مولود نامش جعفر است، آن ارتباط وثیق ایجاد می شود به واسطها این عامل کمی، اصلا خداوند طوری انسان را خلق کرده که تداعی معنا می کند، دو چیز را به همراه هم می بیند و بعدا اگر یکی را در جایی ببیند آن دومی به یادش می افتد، این تداعی معنای حالت ضعیف وضع است، تداعی معانی در الفاظ اگر قوی بشود می شود وضع، اگر شما با دیدن یک شی یک کلمه ای را بشنوید، بعدا با دیدن آن شی آن کلمه را تداعی می کنید ولی این چون ضعیف است به آن وضع نمی گویند اگر قوی بشود به آن وضع می گویند، تداعی قوی معانی همان وضع است. پس وضع دو پایه دارد یک آن عامل اعتباری یعنی کسی اعتبار کند، و آن عامل ارتباط وثیق که نیاز دارد یا منشا آن کیفی باشد یا کمی.

این دو پایه که محقق شد وضع هم محقق می شود، از این دو پایه اولی ارادی است، اعتبار ارادی است شخص بچه را در نظر می گیرد و کلمه را هم در نظر می گیرد و آن را برای مولود وضع می کند یا لفظ آب را برای آن مایع خاص جعل می کند و هکذا موارد دیگر، پس در وضع یک حالت ارادی داریم که همان اعتبار است بالتعیین یا بالتعین، در تعینی هم اراده وجود دارد، بار اول یا دوم که می خواهد این لفظ این معنا را برساند، اگر قرینه هم باشد به خاطر ادعا و مجازیت نیست، بلکه می خواهد معنا را برساند، می خواهد این لفظ این معنا را برساند، در نظر گرفتن لفظ برای رساندن معنایی، با تعیین یا با تعین، این مرحله اعتباری، اما پایه دوم همان ارتباط وثیق است و دیگر ارادی نیست، مربوط به قدرت ذهن است که تداعی معانی می کند و این در اختیار انسان نیست، شما اگر در یک محلی حادثه ای را ببینید و در آن هم شخصی را که لباس خاصی را پوشیده ببینید، دیگر هر وقت آن حادثه را یادآوری کنند آن شخص را به یاد می آورید و در ذهن شما تداعی می شود این دیگر ارادی نیست. حادثه عامل کیفی است و تکرار عامل کمی است، اینجاها مساله اراده دخیل نیست اینجا همان قدرت تداعی انسان همه کاره است و این ارادی هم نیست، اگر این قدرت پیدا کند می شود وضع.

در حیوانات هم همین تداعی معانی هم وجود دارد، مثلا قبل از غذا زنگ می زنند و بعد به حیوان غذا می دهند و هر وقت این را تکرار کنند آن حیوان هم برای خوردن غذا می آید. این ارتباطی که بین این دو تا ایجاد می شود این می شود تداعی معانی. صرف اینکه من این لفظ را برای این معنا قرار دادم که نمی شود وضع حتی آن کسی هم که لفظ را برای این معنا قرار داده است پیش خودش هم بگویید منتقل نمی شود، مگر زمانی که تکرار شود و تداعی معانی صورت گیرد و قوی شود تا بشود وضع، پس برای تحقق وضع علاوه بر پایه اول که عامل ارادی است یعنی اعتبار نیاز به عامل دوم هم وجود دارد عامل اول ارادی است و عامل دوم غیر ارادی است.

حالا که این مطلب انشالله روشن شد عرض می کنیم در آن عامل اول متکلم دنبال آن معنایی است که مراد اوست و در حین وضع به آن معنای مرکزی توجه دارد و به لباس معنا توجه ندارد، مثلا وقتی می خواهد لفظ چراغ را برای آن شی خارجی وضع کند توجه دارد به اینکه این لفظ را دارد برای چیزی وضع می کند که مکان را روشنایی ببخشد و نور بدهد، اما اینکه آیا این چراغ نفت سوز باشد روغن سوز باشد با برق یا گاز روشن بشود اینها دیگر برایش مهم نیست لذا به آنها توجهی ندارد. واضع معنای مرکزی و جوهری را مورد نظر دارد و لباس های معنا برای او مهم نیست. اما آن عامل دوم که غیر ارادی است چون در اختیار واضع نیست مثل اینکه وقتی این آقا که چشم باز می کند و سال ها چراغ را نفتی می بیند وقتی چراغ می گویند علاوه بر آن معنای مرکزی که واضع قرار داده بود چون عامل اقتران همراه با لباسش بوده یعنی به صورت چراغ نفتی بوده لذا آن عامل دوم باعث می شود هم آن معنای مرکزی به ذهنش بیاد و هم آن پوسته و لباس آن به ذهنش بیاد چون عامل دوم هم همراه اوست و غیر ارادی است.

در عامل دوم مقارنت در معنا وجود دارد به عنوان لباس معنا، واضع به آن توجه نداشته است ولی کسی که آن را می بیند آن پوسته و قشر معنا را می بیند، اما ما می گوییم درست است که مخاطب آنرا می بیند ولی داخل در وضع نیست چون واضع آن را در نظر نگرفته بود، دلالت دارد لفظ بر پوسته معنا، منتها دلالت اعم از وضع است دلالت لفظ بر پوسته و قشر معنا بدون وضع صورت گرفته است لذا داخل در اصل معنا وضع نیست داخل در معنای جوهری و مرکزی نیست، لذا اگر پوسته عوض بشود باز لفظ را برای آن معنای مرکزی به کار می گیرند.

اگر بفرمایید الان که لفظ را در معنایی به کار می برد که دارای پوسته و قشر جدید شده است این درست نیست چون پوسته خودش قبلا چیزی دیگری بوده و الان لفظ در آن معنای مرکزی با پوسته جدید به کار رفته و این پوسته هم جز معناست، می گوییم آن پوسته داخل در موضوع له نبود و همچنین داخل در معنای مستعمل فیه هم نبود تا متکلم بخواهد همان پوسته را هم حتما بفهماند، لذا می بینید یک کلمه ای را برای موضوع له شخصی می گذارند زید بزرگ میشود باز می گویند زید میان سال می شود باز می گویند زید پیر می شود باز می گویند زید، چرا با اینکه پوسته عوض می شود با می گوییم زید ؟ به خاطر اینکه زید را وضع کرده اند بر آن جوهر معنا نه بر پوسته آن، هر چند پدر و مادر وقتی می گویند زید همان بچگی او را به یاد می آورند، چون زید را در دوران بچگی بیشتر استعمال کرده اند برای او، فکر می کنند این همان بچه است و هنوز بزرگ نشده است برای اینکه ذهن شان به آن پوسته انصراف دارد.

لذا آن چیزی که داخل در موضوع له است و داخل در مستعمل فیه است که ارادی است همان معنای مرکزی است، اما پوسته و قشر معنا نه داخل در موضوع له است و نه داخل در مستعمل فیه است و نه اینکه حجت است. برای اینکه عرف در تحلیل به این نتیجه می رسد که پوسته داخل در مراد نیست و لذا اگر پوسته عوض بشود معنا عوض نمی شود، بله اگر در جایی واقعا پوسته را هم در معنا داخل بدانند وقتی معنا پوسته جدیدی پیدا می کند دیگر می گویند معنا نقل پیدا کرد و این همانی دیگر وجود ندارد، این چیزی جدید است معنایی جدید است.

می گوییم اگر عرف بگوید این همانی دیگر بین معنای جدید و قدیم وجود ندارد می گوییم معلوم می شود آن پوسته داخل در مرکز معنا بوده لذا با عوض شدن آن معنا هم نقل پیدا می کند، اما تا زمانی که عرف می گوید این همانی وجود دارد معنا مرکزی تغییر نمی کند و این همانی هم صادق است، و لذا عوض شدن پوسته ضرری به معنای مرکزی نمی زند، مثلا کلمه میزان که تا چند سال می گفتند میزان دو کفه دارد، الان ترازوها عوض شده اند و یک کفه ای شده اند الان ما دیگر نباید بگوییم ترازو و یا میزان، برای اینکه آن چیزی که سنگینی شی را معلوم می کند ما به دنبال آن هستیم کاری به شکل و پوسته و قشر آن نداریم، ما به دنبال این هستیم که اشیا را با آن وزن کنیم تا پی به وزن آنها ببریم بفهمیم چقدر سنگین هستند چقدر وزن دارند، دیگر کاری به این نداریم که دو کفه دارد یا یک کفه دارد.

لذا دو کفه بودن دخیل در جوهر معنا نبوده است اگر حکمی در خطابی برای میزان باشد هر چند یک انصرافی به آن دو کفه بودن وجود داشته باشد میگوییم این داخل در معنا نیست چون عرف می گوید این هم میزان است این یک کفه ای، عرف می گوید این ترازوی جدید هم همان ترازو است و فرقی با قبلی ندارد.

بعد عرض می کنیم که ما در مساله، انصرافی را که باعث انس می شود در اثر کثرت استعمال آنها را دیگر معتبر نمیدانیم، ولی ظاهر فرمایش اکثر آقایان این است که کثرت استعمالی که باعث انس بشود این حجت است و مانع از اطلاق است، اغلب آقایان می فرمایند کثرت استعمال که انس بیاورد مانع از انعقاد اطلاق می شود. با این بیان ما روشن می شود که کثرت استعمالی که باعث انس ذهن بشود و معنا را که باعث پوسته ای بشود این حجت نیست این مانع اطلاق نیست این انصراف را واقعا ایجاد نمی کند چون جوهر معنا به حال خودش باقی است و پوسته ضرری به آن نمی زند چه پوسته قدیمی چه پوسته جدید.

هر چند ذهن انس پیدا کرده معنا در یک مصادیقی خاصی استعمال بشود ولی این باعث نمی شود که معنا شامل مواردی نشود که ذهن به آنها انس ندارد بلکه شامل آنها می شود. پس ربط این مساله که توضیح دادیم با محل بحث که کثرت استعمال باعث انس می شود روشن می شود. ما به عنوان یک نظریه این مساله را بیان کردیم و برخی آن را قبول کردند، این نظر ما بود در بحث انصراف.

دلیل دوم این است که شارع دینی را که آورده است برای همه ازمنه است و اگر شما می گویید خطابات شارع را با همان لباس خاص باید در نظر بگیریم این معنایش این است که شرع برای مردمی که در زمان گذشته بوده اند نازل شده است و برای ماها دیگر فایده ندارد، چون شما شرع را محصور کردید در مفاهیمی که لباس خاصی دارند، در حالی که عرض کردیم زندگی در حال تطور است در حال دگرگونی است، مفاهیم دارند توسعه پیدا می کنند ما باید جوهر معنا را در نظر بگیریم اگر عکس این را بگویید لازمه اش این است که بگویید جاودانه بودن دین به طور کامل قابل دفاع نیست در حالی که دین برای همه ازمنه است.

 


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo