< فهرست دروس

درس خارج اصول استاد مرتضی ترابی

1401/11/24

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موضوع: المطلق و المقيد/بیان مقدمات حکمت/مقدمه اول و دوم

بحث در مقدمات حکمت بود. [1] در اینجا مقدماتی را باید عرض کنیم، مقدمه اول را عرض کردیم که باید احراز بشود متکلم در مقام بیان است، و احراز در مقام بودن متکلم با اصل عقلایی صورت می گیرد یعنی از اول طهارت تا آخر دیات که به اطلاقات تمسک می کنید می گویید متکلم در مقام بیان است این را با اصل عقلایی احراز می کنید. نائینی در اینجا می فرمایند در مقام بیان بودن نسبت به آن مطلب اصلی است که متکلم در مقام بیانش است می باشد، اما اگر مطالب دیگری در همان بیان مورد نظر است آنها باید احراز بشود در مقام بیان است دیگر در آنجا اصل عقلایی نداریم پس اصل عقلایی نسبت به اطلاق اصلی کلام است، اما اطلاقاتی که در ضمن آن اطلاق اصلی شکل می گیرد درباره آنها اصل عقلایی نداریم که در مقام بیان آنهاست مثال معروفش هم آن آیه معروف فَكُلُوا مِمَّا أَمْسَكْنَ عَلَيْكُمْ می باشد که در مقام بیان این است که اگر کلب معلمه را با تزکیه بفرستند با بسم الله بفرستند و صید را هم اخذ کند تزکیه حاصل می شود، پس در مقام بیان کیفیت تزکیه است اما اینکه محل اصابت دندان های حیوان هم پاک است یا نه فرموده اند در مقام بیان آن نیست لذا نمی توانیم بگوییم جای دندان های حیوان نیاز به شستن ندارد، پس این می شود اطلاق طفیلی که اصل عقلایی شامل آن نمی شود، اگر از خارج فهمیدیم نسبت به این مطلب هم در مقام بیان است اطلاق تطفّلی هم شکل می گیرد اما اگر احراز نکردیم اصل عقلایی نمی گوید که از جمیع جهات در مقام بیان است.

لذا می بینید که فقها وقتی کسی استدلال به اطلاق می کند در جواب می گویند از این جهت در مقام بیان نیست، با اینکه اصل عقلایی را قبول دارند ولی می گویند از این جهت فلان کلام اطلاق ندارد. پس اصل این است که در مقام بیان است ولی اطلاق از آن جهت که متکلم در مقام بیان آن است نه از جهات دیگر، لذا اصل عقلایی اطلاقات تطفّلی را شامل نمی شود. یعنی پس از احراز اینکه این مطلب را مولا می خواهد برای ما بیان کند مطلب اصلی او این است اصل این است که در مقام بیان تمام موضوع و متعلق و حکم است از جهت اینکه تخییری است یا تعیینی است یا ... پس آن مقام اول پس از این است که احراز کنیم در مقام بیان فلان مطلب است.

از کجا می فهمیم در مقام بیان چیست از ظهور کلامش می فهمیم وقتی فهمیدیم در رابطه با فلان مطلب می خواهد سخن بگوید آنوقت مقدمه اول را جاری می کنیم و می گوییم اصل این است که باید در مقام بیان تمام موضوع یا متعلق یا حکم باشد، و مقدمات حکمت جاری می شود. پس این راجع به مقدمه اول که عرض شد مرحوم نائینی تذکر داده اند. این نکته تمسک به اطلاق را محدود می کند یعنی باید اول از ظهور مشخص کنیم نکته اصلی بیان چیست وبعد از این نوبت به این می رسد که بگوییم اصل این است که متکلم در مقام بیان تمام مراد خودش می باشد اما جهات دیگر را نمی توان با اصل عقلایی احراز کرد بلکه باید با قرائن دیگر آن را احراز کنیم.

مقدمه دومی که در اینجا مرحوم آخوند مطرح کرده اند این است که قرینه ای به صورت متصل در کلام نباشد که آن اطلاق را از بین ببرد پس اطلاق نسبت به مراد استعمالی شکل می گیرد، مقدمه اول این بود که در مقام بیان باشد مقدمه دوم این است که قرینه متصل که اطلاق را نقض بکند در کلام نباشد وقتی قرینه وقید متصلی نیاورد این مقدمه دوم اطلاق هم تام می شود و می شود ما اطلاق گیری بکنیم. پس مقدمه دوم عدم اتیان به قرینه متصله است که اگر این قرینه بیاید جلوی اطلاق گرفته می شود واگر نیاید دیگر اطلاق شکل می گیرد ولو اینکه بعدا قرینه منفصل بیاورد مثلا یکسال بعد قرینه بیاید بر خلاف اطلاق، زیرا قرینه منفصل جلوی اطلاق در مراد استعمالی را نمی گیرد باز شما می توانید به اطلاق کلام تمسک کنید که او این گونه گفت، می شود به مولا نسبت داد که کلامش مطلق است و قرینه منفصل جلوی اطلاق استعمالی را نمیگیرد بله جلوی مراد جدی را میگیرد.

مرحوم نائینی بخلاف آخوند می فرماید اطلاق اصلا ناظر به مراد جدی است لذا در مقدمه دوم فرمودند نباید قرینه وجود داشه باشد تا اطلاق را بتوان احراز کرد چه قرینه متصل و چه قرینه منفصل، قرینه بر خلاف اطلاق نباید باشد چه منفصل و چه متصل، اگر اینها باشد مراد جدی از اطلاق می افتد و می فهمیم مراد جدی مطلق نبوده است و لذا اطلاق نسبت به مراد جدی شکل نمی گیرد. به عبارت دیگر می فرمایند که باید قرینه بر خلاف در مجموع کلامش نباشد نه در کلام بالخصوص، در مجموع کلام نباید قرینه باشد تا اطلاق در مراد جدی شکل بگیرد.

اشکال شده بر ایشان که لازمه کلام شما این است که اگر ما احتمال بدهیم بعدا قید منفصل می آید، دیگر اطلاق شکل نمی گیرد و نمی توان نسبت به مراد جدی به اطلاق تمسک کرد چون اطلاق اصلا شکل نمی گیرد.

اشکال دوم این است که بعد از آمدن قرینه منفصل باید بگویید به اطلاق نمی توانیم تمسک کنیم، حالا فرض کنید قبل از آمدنش اشکال نکردیم حالا قرینه منفصل قطعی آمد طبق بیان شما از اطلاق می افتد و بعد از آن دیگر نمی توان به اطلاق آن تمسک کرد حال آنکه طبق بیان آخوند بعد از آمدن قید منفصل هم می شود به اطلاق تمسک کرد چون مراد استعمالی کلام هنوز باقی است و فقط اطلاق در مرحله مراد جدی از بین رفته است. پس فرمایش آخوند نتیجه اش این است مراد استعمالی اطلاقش باقی است چه قرینه منفصله بیاید چه نیاید، اما طبق بیان نائینی اگر قید منفصل بیاید اطلاق از بین می رود چون ایشان اطلاق را ناظر به مراد جدی دانستند.

مرحوم شهید صدر از این اشکال جواب داده اند[2] به این که مرحوم نائینی اگر آمدن آن قرینه منفصل را شرط اطلاق بداند به صورت شرط متاخر یعنی بگوید اطلاق نسبت به مراد جدی وقتی حاصل می شود که مشروط به شرط متاخر باشد که بعدا چنین قرینه ای منفصلا نیاید، اگر اینطوری بگوید اشکال شما وارد است چون ممکن است شرط متاخر بعدا بیاید و لذا اطلاق از بین می رود، اگر منوط باشد به عدم آمدن قرینه به نحو شرط متاخر بله اشکال شما به نائینی وارد است، اما اگر منوط باشد به عدم قرینه منفصل به نحو شرط مقارن به این معنا که تا شرط نیامده این اطلاق سرجای خودش است، وقتی این شرط آمد از آن زمانی که آمده به صورت مقارن تاثیر می گذارد یعنی از آن موقع مراد جدی اطلاقش عوض می شود وقید برمیدارد، پس اطلاق مراد جدی استمرارا منوط است به اینکه قرینه منفصل نیاید نه ایجادا و حدوثا، حدوثا آن نه، به نحو شرط متاخر نمی گیریم بلکه بنحو شرط مقارن می گیریم یعنی قید نیاید که اگر آمد بعدا از زمان آمدنش تاثیر بگذارد، اگر این را مرحوم نائینی بگوید آن وقت می شود قبل از آمدن قرینه منفصل می شود به اطلاقات تمسک کرد وبه آنها عمل کرد. اگر نائینی اینطور بگوید می شود به اطلاقات تمسک کرد قبل از آمدن آن قرینه منفصل، به اطلاقات تمسک می کنیم تا آمدن قرینه منفصل، اگر آمد دیگر از همان ببعد به اطلاقات تمسک نمی شود، به نحو مقارن تاثیر می گذارد و اعتراضات به نائینی دفع می شود.

بعد مرحوم شهید صدر بر همین جواب خودشان برای دفاع از نائینی اشکال می کنند به اینکه اگر شما بگویید به نحو شرط مقارن، شرط است نیامدن آن قرینه منفصل لازمه اش این است که یک کلام دو تا مدلول جدی داشته باشد، تا یک زمانی یک مدلول جدی دارد، بعدا که قرینه منفصله آمد یک مدلول جدی دیگر می آید، تا یک دوره ای که هنوز قرینه منفصل نیامده است می گویید مراد جدی همان اطلاق است بعد که آمد مراد جدی می شود مقید، و این نمی شود یک کلام دو تا مدلول جدی داشته باشد. لذا اشکال از این جهت وارد بر نائینی است که لازمه فرمایش شما که آن قرینه منفصل تاثیر می گذارد این است که دو تا مراد جدی وجود پیدا کند.

به نظر بنده این جواب ایشان درست نیست یعنی اینکه لازم می آید یک کلام دو مدلول جدی داشته باشد این از قبیل تبدل موضوع است نه تعدد مراد جدی، شما تا یک زمانی که مثلا شک داشتید اصل عملی جاری می کردید، وقتی اماره ای قائم شد که این شی نجس است از آن موقع موضوع اصل عملی از بین می رود و شما طبق اماره عمل می کنید، مراد جدی تا حال موضوعش یا حکم ظاهری موضوعش نیامدن قرینه بود وقتی قرینه آمد موضوع این حکم ظاهری از بین رفت، لذا مراد جدی مولا بعد از این به جهت تبدل آن موضوع حکم ظاهری عوض می شود و وظیفه تغییر می کند و این هم به این معنا نیست که دو تا مراد جدی در یک کلام وجود دارد، می گویید بیان عوض نشود من با یک جمله دو چیز را اراده کنم زمان بندی شده، می گوییم اگر قید نمی آمد این اشکال وجود داشت ولی وقتی قید آمد و ما فهمیدیم تا حال وظیفه این بوده و بعد از این هم وظیفه ما یک قیدی برداشته و عوض شده است این که اشکالی ندارد لذا اشکال شهید صدر وارد نیست.

شما فرض کنید از مجتهدی تقلید می کنید اگر رای او در مساله ای تغییر کند از همان زمان ببعد به رای جدید عمل می کنید، پس می گوییم این مراد جدی حجت بود تا این زمان و بعد از آن از حجت می افتد با توجه به قرینه جدید، حجت عوض می شود در اینجا، مراد جدی عبارت دیگری از حجت است، لذا ظاهرا اشکال ایشان بر نائینی وارد نیست. می توانید به جای کلمه مراد بگویید مطلوب، مطلوب مولا اول یک چیز بود و بعد از آمدن قید، مطلوب مولا عوض می شود و این اشکالی ندارد چون در دو زمان متفاوت است.

اما اشکال دوم بر نائینی که می گفت بنا بر نظر شما که می فرمایید آمدن قرینه منفصل اطلاق را از بین میبرد لازم می آید دیگر نتوانیم به اطلاق تمسک کنیم، چون اطلاق نسبت به مراد استعمالی همچنان پابرجاست، جواب این هم روشن است عرض می کنیم بعد از آمدن قرینه منفصل در همان جهتی که قرینه آمده تمسک می کنید؟ هرگز، چون قید آمده است، لذا قطعا از جهات دیگر نسبت به قیودی که ذکر نشده است به اطلاق تمسک می کنید پس اطلاق از یک جهت منثلم می شود مرحوم نائینی و شما هم باید ملتزم بشوید که بعد از آمدن قید در آن جهتی که قید آمده نمی توانید به اطلاق تمسک کنید، وقتی می گوید اکرم العلماء و بعد می فرماید لا تکرم الفساق من العلماء می فهمیم که آن اکرم العالم دیگر از این جهت قابل تمسک به اطلاق نیست، اما از جهات دیگرش که قیدی ندارد لذا هم شما که میگویید مراد استعمالی، می توانید به اطلاق تمسک کنید، هم نائینی که می گوید مراد جدی، می تواند به اطلاق تمسک کند، مراد جدی از یک حیث قید برداشته نه از همه حیثیات، لذا این اشکال هم وارد نیست چون اطلاق از جهات دیگر پابرجاست چه مبنای آخوند را داشته باشیم و چه مبنای نائینی را.

می شود بین کلام آخوند و نائینی اینطور جمع کنیم که بگوییم ما دو نوع اطلاق داریم یک اطلاق نسبت به مراد استعمالی که شرطش عدم وجود قرینه متصل است و یکی نسبت به مراد جدی که شرط آن این است که نه قرینه متصله باشد نه منفصله، لذا این دو قابل التزام است و هر دو مکمل هم هستند، به نظر ما این دو اطلاق قابل جمع هستند و بین کلام آخوند و نائینی تعارضی نیست.

اطلاق اول حجت است از نظر عقلا از باب اصالت تطابق بین مراد استعمالی و جدی اگر قرینه منفصله نباشد، پس اطلاق استعمالی که قبل از آمدن قید منفصل مستقر شده حجت است، بله وقتی آمد موضوع تبدل پیدا می کند و می فهمیم وظیفه ما این نبوده است، اگر این باشد بین این دوتا فرمایش آخوند و نائینی تهافتی پیش نمی آید ظاهرا، مرحوم آخوند ناظر هستند به مراد استعمالی و می گوید آن مراد استعمالی به اطلاق شکل می دهد و حجت می شود برآن مراد جدی و آن برقرار است با نیامدن قرینه متصله، ولی همین یک طریق است برای ثبوت آن مراد جدی، وقتی قرینه منفصل آمد از آن زمان آمدن، این از بین می رود، لذا می شود بین این دو جمع کرد، پس ما اطلاق مراد استعمالی را تا قبل از آمدن قید قبول داریم و بعد از آمدن قید هم مراد جدی را قبول می کنیم. در جلسه بعد مقدمه سوم را عرض می کنیم.

 


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo