< فهرست دروس

درس خارج اصول استاد مرتضی ترابی

1401/11/23

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موضوع: المطلق و المقيد/بیان مقدمات حکمت/مقدمه اول و دوم

بحث در مقدمه سوم بود که درباره موضوع له اسم جنس بود که عرض کردیم اصح این است که موضوع له آن، ماهیت لا بشرط مقسمی است که مطابق با ماهیت مبهمه است و اینها یکی اند. اصولی ها پس از مرحوم سلطان العلما قائل اند اطلاق جز موضوع له اسما اجناس نیست و ما اطلاق را باید بواسطه یک دلیل خارجی بدست بیاوریم مرحوم آخوند فرمودند ما با قرینه ای باید اطلاق را بدست بیاوریم و می شود آن قرینه حالیه و مقامیه باشد، می شود قرینه عامه باشد یا خاصه، فرموده اند از جمله قرائن عامه مقدمات حکمت است اگر مقدمات حکمت در جایی تام باشد وجاری باشد ما می توانیم اطلاق را در آنجا استفاده کنیم هم در ناحیه موضوع حکم، هم در ناحیه متعلق حکم، لذا با جریان مقدمات حکمت در ناحیه موضوع حکم و متعلق حکم و حتی در ناحیه خود حکم در این سه ناحیه ما می توانیم با جریان مقدمات حکمت اطلاق را بدست بیاوریم.

مثلا اگر مولا می فرماید اکرم العالم اینجا یک حکمی داریم که از هیئت استفاده می شود آن وجوب است که متعلق آن اکرام است و موضوع آن عالم است، اگر مقدمات حکمت جاری باشد ما در هر سه تای اینها می توانیم اطلاق را اثبات کنیم و بگوییم عالم با جریان مقدمات حکمت شامل هر عالمی است پیر و جوان وشرقی و غربی و نحوی و فقهی و...همه را شامل است، همچنین در ناحیه متعلق که اکرام است چون اسم جنس شامل همه این هاست، هم اکرام و هم عالم در اسم جنس داخل هستند، اکرام هم هر نوع اکرامی را شامل است و همچنین وجوب که حکم است مقید نشده است به اینکه در صورت عدم اتیان فعل دیگری این وجوب هست، نه مطلق است پس حکم می کنیم این وجوب تخییری نیست بلکه تعیینی است و نوعا در خطابات شرعیه ما کار با اطلاق داریم چون هیچ خطاب شرعی نیست که در آن موضوع نداشته باشد و موضوع هم بصورت اسم جنس می آید پس با جریان مقدمات حکمت ما میتوانیم اطلاق را در این سه ناحیه بدست بیاوریم. مثال دیگر می فرماید لا تشرب الخمر، خمر در اینجا موضوع است اگر مقدمات حکمت تام باشد اطلاق را استفاده می کنیم، شرب متعلق است اگر مقدمات حکمت تام باشد می شود اطلاق را استفاده کنیم که هر نوع شربی را شامل است. یا فرموده لباس تان را اگر با بول ملاقات کرد باید بشویید، متعلق تکلیف اینجا غسل است در ناحیه غسل می توانیم با مقدمات حکمت اطلاق را بدست بیاوریم و بگوییم در ناحیه غسل فرق ندارد آب را روی آن بریزیم و یا لباس را در آب فرو ببریم، آیا یک بار ریخته بشود یا نه؟ این اطلاق دارد وقتی با یک بار غسل صدق می کند دلیل شامل این مورد هم می شود یعنی یکبار شستن.

لذا در ناحیه حکم و متعلق و موضوع در هر سه ناحیه ما نیاز به اطلاق داریم که از راه آن بفهمیم این ها سعه دارند یا ندارند. مرحوم آخوند می فرمایند اطلاق هم وابسته است به جریان مقدمات حکمت به عنوان یک قرینه عامه که مرکب است از سه مقدمه: [1]

مقدمه اول از مقدمات حکمت این است که باید متکلم در مقام بیان تمام مراد استعمالی خود باشد موضوع را می خواهد بیان کند یعنی مولا آنچه را که می خواهد به ما بفهماند باید در مقام بیانش باشد، در این رابطه موضوع را در اینجا فهمانده است اگر قیدی نیاورده است معلوم می شود مرادش نبوده است چون درمقام بیان مرادش درباره حکم و موضوع و متعلق است. البته از این تمام مراد مرادی که اینجا ذکر می شود مقصود آن مراد جدی نیست بلکه مراد استعمالی است، آنچیزی که متکلم می خواهد الان مخاطب این برداشت را درباره موضوع داشته باشد، پس مقدمه اول این است که اثبات بکنیم و احراز بکنیم متکلم آنچه را که می خواهد به مخاطب بفهماند را در مقام بیانش می باشد، و اگر نگفت معلوم می شود مرادش نبوده است.

حالا ممکن است واقعا مراد جدی او هم نباشد و ممکن است آن قیدی را که نفرموده مراد جدی اش نیست ولی فعلا نمی خواهد به ما بفهماند، به هر حال باید اثبات کنیم که مولا الان در صدد تبیین همه آن قیودی است که درباره موضوع و متعلق و حکم است، البته اینها را باید جدا جدا حساب کرد نه اینکه هر سه همراه هم باشند، می گوید اکرم العالم، اگر می خواهیم در ناحیه عالم اطلاق گیری کنیم باید احراز کنیم مولا در صدد بیان همه قیودی است که درباره عالم می خواهد ما بفهمیم، ولی اگر نتوانیم احراز کنیم مثل اینکه مولا در مقام اجمال یا اهمال باشد نه بیان مرادش، دیگر نمی توانیم اطلاق گیری کنیم. مقدمه اول دیگر برای اثبات اطلاق تام نخواهد بود و نمی شود گفت مولا در مقام بیان است.

ما باید احراز کنیم مولا در صدد بیان آن چیزی هایی است که درباره موضوع است در مقام اهمال و اجمال نیست، اهمال در جایی است که مولا داعی بر بیان ندارد نمی خواهد بیان کند، اجمال هم در جایی است که مولا داعی دارد برای عدم بیان مثل مقام تقیه، مولا قیود را نمی خواهد ما در اینجا متوجه بشویم. این شد مقدمه اول یعنی باید احراز کنیم مولا در مقام بیان اهمال و اجمال نیست بلکه در مقام بیان همه مرادش است، چه نبست به موضوع چه متعلق و چه حکم باید در مقام بیان همه مرادش باشد.

نکته ای که اینجا قابل توجه است این است که این مقدمه اول را از کجا احراز کنیم از کجا بدانیم هر آنچه را که مولا درباره قیود می خواهد به ما بفهماند الان در صدد بیان آنهاست، فرموده اند[2] که اینجا تمسک می شود به یک اصل عقلایی اصل این است که هر متکلمی وقتی دهان باز می کند و مطالبی را بیان می کند این است که در مقام بیان آن مطلق مقصود است می خواهد موضوعش و متعلقش و حکمش برای مخاطب روشن باشد، اینجا یک سوالی مطرح می شود که این اصل چه اصلی است، در اینجا دو تا نظر وجود دارد:

یک نظر را شهید صدر بیان کرده که اصل، ظهور سیاقی کلام است یعنی وقتی گوینده درباره مطلبی دارد سخن می گوید و حرف می زند و دارد بیانی را به مکلف القا می کند از ظهور سیاقی کلام بدست می آوریم متکلم در مقام بیان می باشد.

بیان دوم این است که این اصل یک اصل عقلایی است[3] یعنی عقلا کانه این گونه احتجاج می کنند و اینگونه استدلال می کنند، وقتی متکلمی دارد درباره مطلبی سخن می گوید آن متکلم بر طبق اینکه می خواهد غرضش استیفا بشود و نقض غرض نشود و کار لغو انجام نشود، از حکیم بودن آن گوینده که آدم عاقل و حکیمی است و می خواهد غرضش حفظ بشود می فهمیم اصل این است که در مقام بیان است، لذا این مقتضای حکمت است مقتضای غرض در کلامش است، وقتی در صدد تفهیم است همان مطلبی که در نظرش آمده که به ما القا کند دارد آن را درست بیان می کند والا نقض غرض می شود، مثلا بگوییم خواسته چیزی را برای ما بیان کند ولی بیان نکرده این معنا ندارد، لذا اصل این است که متکلم در مقام بیان مرادش می باشد. لذا به واسطه این اصل عقلائی که مطابق غرض و حکمت است احراز اطلاق می کنیم.

مرحوم شهید صدر می فرمایند[4] ما چنین اصل تعبدی در بین عقلا نداریم که بگوییم هر متکلمی وقتی سخن می گوید ما به عنوان یک اصل عقلایی چنین برداشت می کنیم که او در مقام بیان است، این برمیگردد به همان ظهور سیاقی کلام. ولی به نظر ما می رسد همان اصل عقلایی بگوییم بهتر است و این اصل تعبدی نیست که بگوییم عقلا چشم خود را بسته اند و چنین تصمیمی گرفته اند هر گوینده ای در مقام بیان آن مراد استعمالی خودش است، نه این برمیگردد برای اینکه اگر اینطور نباشد نقض غرض می شود، باید غرضش را درست بیان بکند چه مراد استعمالی چه مراد جدی، بالاخره متکلم یک غرض در گفتارش دارد که باید به دست بیاید. لذا این بیان بر میگردد به همان اصل عقلائی که متکلم اگر بخواهد غرضش در گفتارش حاصل شود چه در مراد استعمالی چه در مراد جدی این شخص باید در مقام بیان باشد والا اگر در صدد اهمال و اجمال باشد غرضش حاصل نمی شود، واین چنین چیزی به ظهور سیاقی برنمیگردد لذا این بیان از بیان شهید صدر بهتر است.

نکته دومی که باید در اینجا اشاره بکنیم این است که در این مقدمه اول مرحوم صاحب کفایه[5] وقتی می فرمایند متکلم در مقام بیان تمام مراد منظورش است مقصود ایشان مراد استعمالی است نه جدی، لذا مقصودشان از این بیانی که در اینجا دارند بیان در مقام مراد استعمالی است، نه بیان مراد جدی که در آن تاخیر بیان از وقت حاجت قبیح است، در جایی که می گویند تاخیر بیان از وقت حاجت قبیح است مراد از بیان در آن بیان مراد جدی است نه استعمالی چنانکه در بحث عام و خاص گذشت، یعنی در جایی که وقت عمل رسیده و مولا غرضش را بیان نکند و مصلحتی هم در عدم بیان نباشد این تاخیر از وقت حاجت است و قبیح میباشد، آنجا مراد از بیان همان مراد جدی است.

ولی مرادشان در این بحث که می فرمایند اصل این است که متکلم در مقام بیان باشد مقصودشان از آن مراد استعمالی است نه جدی، یعنی اصل این است که متکلم در مقام بیان تمام آنچیزی است که می خواهد به ما برساند و متعلق غرضش است، یعنی آنچه که در مقام تفهیم وتبیین آن است در مقام القا آن به مخاطب است، البته فعلا در اینجا کار نداریم مطابق مراد جدی او هم هست یا نه، این را کار نداریم فعلا، ما می خواهیم بفهمیم که آیا متکلم در مقام اجمال و اهمال است یا در مقام بیان مراد است، می خواهد ما یک چیزی را بفهمیم قیود کلامش را بفهمیم تمام مراد استعمالیش را بفهمیم از حیث حکم و متعلق و موضوع، این نظر مرحوم آخوند است.

مقدمه دوم از مقدمات حکمت این است که متکلم قید متصلی هم در کلام ذکر نکرده، یعنی علاوه بر اینکه در مقام بیان است قید متصلی هم برای آن نیاورده است، برای آنکه آن چیزی که مراد استعمالی را تغییر می دهد همان قید متصل است والا اگر قید منفصل باشد می گوییم در مقام بیان مراد استعمالی بود و قیدی متصلی هم نیاورد و مثلا منفصل آورد در اینصورت هم اطلاق شکل می گیرد لذا آنچیزی که اطلاق را از بین می برد در مقدمه دوم آخوند میفرماید قید متصل است نه منفصل، پس ایشان چون اطلاق را ناظر به مراد استعمالی می دانند لذا می فرمایند که قید متصلی نباید در کلام باشد تا اطلاق شکل بگیرد.

اما مرحوم نائینی می فرمایند نه اطلاق ناظر است به مقام مراد جدی نه استعمالی، در سایه اطلاق ما باید در مقدمه اول اثبات کنیم که متکلم در مقام بیان مراد جدی خودش است و در مقام اجمال و اهمال نیست، یعنی می خواهد ما مراد جدی را بفهمیم، لذا ایشان در مقدمه دوم می فرمایند احراز اطلاق در جایی است که نه قید متصل باشد و نه قید منفصل و مثل مرحوم آخوند نمی گویند فقط قید متصل نباشد تا اطلاق احراز بشود، لذا نائینی می فرمایند قید متصل و منفصل هر دو مراد جدی را از بین می برند.

قرینه متصله علاوه بر اینکه مراد جدی را از جهت اطلاق از بین می برد مراد استعمالی را هم از بین می برد، بله قرینه منفصله و قید منفصل فقط مراد جدی را از بین می برد ولی مراد استعمالی به حال خودش باقی است. این فرق بین آخوند و نائینی.

برکلام مرحوم نائینی که می فرمایند اطلاق ناظر به مراد جدی است و بعد هم گفتند قرینه بر تقیید نباشد چه متصل چه منفصل تا بشود اطلاق را احراز کرد، اشکال شده است که اگر شما این را بفرمایید وقتی مولا یک مطلقی را فرمود و شما می فرمایید احراز اطلاق وابسته به این است که در مقام بیان مراد جدی باشد و قرینه متصل و منفصل ذکر نکند، وقتی کلامش را گفت و تمام شد میفهمیم قید متصلی وجود ندارد اما شما می فرمایید قرینه منفصل هم نباشد، قرینه منفصل ممکن است بعد از یکسال بیایید ولی طبق فرمایش شما اطلاق شکل نخواهد گرفت، نمی شود بگوییم کلام مولا که قید متصل ندارد مطلق است چون احتمال دارد بعدا قید متصل بیاید وشما فرمودید در اطلاق که ناظر به مراد جدی است نباید قرینه متصل و منفصل بیاید، خوب قرینه منفصل ممکن است بعدا بیاید لذا لازمه کلام نائینی این می شود که نتوان از کلامی که قید ندارد اطلاق را فهمید ولو احتمال بدهیم قرینه منفصل بعدا بیاید.

اشکال دیگر این است که پس آمدن قید منفصل دیگر اطلاق از کار می افتد چون می فهمیم مراد جدی متکلم اطلاق نبوده است، پس اگر در قید دیگری شک کردیم دیگر نمی توانیم به این دلیل تمسک کنیم چون فرض کرده ایم اطلاق آن از بین رفته است حال آنکه طبق نظر آخوند چون آمدن قرینه منفصل اطلاق را از بین نمی برد و مراد استعمالی را تغییر نمی دهند شما می توانید در صورت شک در قید دیگری به اطلاق تمسک کنید و می توانید به مولا نسبت بدهید آن موقع که مطلق را فرموده بدون هیچ قیدی فرموده است مطلق فرموده است، مراد استعمالی او هم مطلق بوده است حتی بعد از اینکه منفصلا قیدش بیاید، چون منفصلا آمده است مراد استعمالی آن عوض نمی شود لذا طبق نظر آخوند حتی بعد از آمدن قید منفصل هم می شود به اطلاق تمسک کرد در حالی که طبق نظر نائینی نمی شود، زیرا اطلاقی باقی نمی ماند چون فرض این است که اطلاق ناظر به مراد جدی است و با آمدن قید منفصل می فهمیم مراد جدی مقید بوده و مقدمات حکمت در اینجا تام نیست و جاری نمی شود، مقدمه دوم از نظر نائینی این می شود که نه قید متصل بیاید نه قید منفصل.

 


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo