< فهرست دروس

درس خارج اصول استاد مرتضی ترابی

1401/11/19

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موضوع: المطلق و المقيد/بیان مقدمات حکمت/مقدمه اول: احراز در مقام بیان بودن

به اینجا رسیدیم که تقابل بین اطلاق و تقیید از چه نوع تقابلی است؟ هم در مقام ثبوت بحث شده است و هم در مقام اثبات، عرض شد که مساله در مقام ثبوت اختلافی است و سه قول وجود دارد در آنجا، نظر مرحوم خوئی[1] و استادشان مرحوم اصفهانی این بود که تقابل بین آن دو از قبیل تضاد است، هر دو امر وجودی اند، اطلاق لحاظ عدم قید است و تقیید لحاظ قید، در هر دو، لحاظ هست یکی لحاظ وجود قید و دیگری هم لحاظ عدم قید است، یعنی لحاظ و عدم لحاظ، لذا چون هر دو دارای لحاظ هستند و وجودی اند تقابل شان تضاد است، مولا این قیدی را که لحاظ کرده یا آن را دخیل در موضوع می داند یا نمی داند، پس ملاحظه می کند موضوع وقید را، چون در هر دو ظرف لحاظ است لذا تقابل شان تضاد است. اگر این بیان را کسی بگوید ارتفاع هر دو ممکن است یعنی مولا در مقام ثبوت موضوع را در نظر می گیرد می تواند نه لحاظ قید بکند نه لحاظ عدم آن را بکند، می شود مهمل و مجمل، چون ارتفاع ضدین محال نیست آنچه که محال است اجتماع آنهاست، لذا مولا می تواند مجمل یا مهمل بگذارد.

نظر دیگر این است که فرموده اند تقابل بین اطلاق و تقیید عدم و ملکه است مثل اعمی و بصیر[2] ، اگر اینطوری باشد باز ارتفاع هر دو ممکن است چون ممکن است جایی را مثل حجر فرض کنیم که نه بصیر است نه اعمی.

نظر سوم که شهید صدر فرموده این است که تقابل از نوع تقابل تناقض است اگر این نظر را بگوییم دیگر ما مرتبه ای خارج از این دو نخواهیم داشت یا اطلاق است و یا تقیید و نمی شود ارتفاع و اجتماع داشته باشند، هر دو محال است، یکی باید باشد، یا اطلاق و یا تقیید، ثمره بین اقوال این شد که بنا بر قول به تضاد اهمال و اجمال ممکن است، اما بنا بر قول به تناقض اگر تقیید ممکن نبود جایگزین آن اطلاق است و بر عکس، لذا در باب اخذ قصد امر در تعبدی و توصلی اگر کسی قائل به عدم امکان قصد امر در متعلق امر شد، اگر قائل به تناقض باشد باید قائل به اطلاق باشد، بگوید حال که اخذ قصد امر ممکن نیست پس قطعا مطلق است، یعنی امر مولا مطلق است و توصلیت هم قابل استفاده است. این درباره ثمره، نکاتی دیگر هم هست که آقایان خودشان مطالعه کنند.

از اینجا ببعد وارد در بررسی مقدمات حکمت می شویم که واقعیت شان چیست و چند مقدمه اند، ما عرض کردیم که مشهور متاخرین مثل مرحوم آخوند قائلند موضوع له اسم جنس اطلاق نیست بلکه ماهیت مبهمه مهمله است، که تعبیر کردند به لا بشرط مقسمی، موضوع له رجل یا فرض بفرمایید موضوع له انسان و عالم و شجر و غنم، فرمودند در خود موضوع له اطلاق اخذ نشده است ماهیت لا بشرط مقسمی هم می تواند مطلق باشد هم مقید، جامع بین مطلق و مقید و اهمال و اجمال، ماهیت مبهمه است لا بشرط مقسمی است.

رجل یعنی انسانی که دارای رجولیت است بیشتر از این در آن نیست، بله سازگاری دارد یا تقیید و مطلق و اجمال و ابهام، ولی موضوع له آن صرف ماهیت مبهمه است نه بیشتر، با رجل عادل و عالم و جاهل و اینها با همه سازگاری دارد، ماهیت مبهمه و مهمله ای که همه افراد در آن وجود دارد، آخوند می فرمایند اگر بخواهیم در یک جایی اطلاق را استفاده بکنیم از ماهیت مبهمه این در سایه مقدمات حکمت است اگر در موضوع حکمی یک اسم جنسی یا علم جنسی وارد شد و مولا قیدی نیاورد ما با اجرای مقدمات حکمت به اطلاق می رسیم، می فرمایند این مقدمات حکمت سه تاست، شاگردان ایشان نوعا مقدمه سوم را قبول نکرده اند وگفته اند مقدمات حکمت دو تاست، نظر آخوند را بیان کنیم تا روشن بشود محل خلاف کجاست:

    1. مقدمه اول از مقدمات حکمت را فرموده اند جایی است که متکلم در مقام بیان باشد، توضیح خواهیم داد.

    2. مقدمه دوم از مقدمات حکمت این است که قید متصل نیاورده باشد.

    3. مقدمه سوم از مقدمات حکمت این است که قدر متیقن در مقام تخاطب در میان نباشد. قدر متیقن هم یا خارجی است و یا در مقام تخاطب است که اولی ضرر به اطلاق نمی زند ولی دومی به آن ضرر می زند و آن را از بین می برد. [3]

قدر متیقن در مقام تخاطب از سوال سائل معلوم می شود مثلا از خون حشره سوال کرده است اینجا شما نمی توانید بگویید هر خونی لا باس به، اشکال ندارد، اگر در نماز خونی در دست و لباس من بود چطور؟ می شود بگوییم اشکال ندارد؟ اینجا قدر متیقن در مخاطب است و اطلاق ندارد، خون قدر متیقن دارد، اگر چه امام به صورت مطلق فرمود لا بأس به، ولی سائل که سوال می کرد از خون حشره پرسید، مرحوم آخوند می فرمایند قدر متیقن باعث می شود آن جوابی که مطلق بود نشود به اطلاقش عمل کرد به خاطر وجود قدر متیقنی که از سوال سائل حاصل شد.

یا مثلا از عالم سوال کرده و امام هم فرموده یستحب اکرام العالم، اینجا قدر متیقن وجود دارد ولی خارجی است و در مقام تخاطب نیست، یعنی از خارج می فهمیم قدر متیقن از عالم، عالم دینی است نه غیر آن، عالم به معارف دین است ولی عالم غیر دینی هم فراوان وجود دارد، این قدر متیقن در اینجا مانع از اطلاق نیست چون سائل از عالم دینی نپرسیده است از مطلق عالم پرسیده است لذا کلام امام اطلاق دارد و می شود به آن تمسک کرد. فقط قدر متیقن در مقام تخاطب مانع اطلاق می شود. لذا این هم مقدمه سوم برای مقدمات حکمت است و تا این سه تا احراز نشوند اطلاقی در کار نخواهد بود و اگر احراز شدند میشود به اطلاق تمسک کرد. اگر غرض مولا مقید نبوده و ذکر قید نکرده این می شود اخلال به غرض خودش و حالا که ذکر نکرده است پس غرضش مطلق بوده است و این خودش یک قاعده عقلائیه است وقابل تمسک.

اما بررسی مقدمه اول از مقدمات حکمت: اینکه متکلم در مقام بیان باشد، این کلمه «بیان» مراد از آن چیست، بیان مراد واقعی مولا، یا مراد از آن این است که در مقام بیان مراد استعمالی خودش است و اینطوری نیست که هر وقت کسی در مقام بیان مراد استعمالی باشد در مقام بیان مراد جدی خودش هم باشد، ممکن است در مقام بیان مراد استعمالی باشد یعنی می خواهد مطلق را بفهماند ولی مراد واقعی و جدی اش مقید است، مثلا فعلا می خواهد مطلق را به ما بفهماند تا قاعده ای به دست ما بیاید ولی بعد مقید را هم بیان می کند بعد از چند ماه مثلا، پس مولا الان در مقام بیان مراد واقعی خودش نیست اما در مقام بیان مراد استعمالی است و می خواهد فعلا ما مطلق را بفهمیم به خاطر مصلحتی که می داند، تا ما در موارد مشکوک به این قاعده رجوع کنیم، در بحث عام و خاص گذشت که اگر عامی داشتیم و یک خاصی، و آن خاص هم منفصل است و خاص ما شبهه مفهومیه داشته باشد می توانیم به عام مراجعه کنیم در شبهات مفهومیه مخصص منفصل، در مخصص متصل اینطوری نیست چون اجمالش به عام سرایت می کند، اما در منفصل می شود به عام مراجعه کرد در شبهات مذکور. حالا در اینجا مراد از «در مقام بیان بودن» چیست؟ مراد همان مراد استعمالی است، اگر اینطوری گفتیم مقدمه دوم از مقدمات حکمت که بیان خواهیم کرد برای ما فهمش روشن تر می شود، یعنی اگر قید منفصل بیاورد باعث نمی شود اطلاق از بین برود، قید متصل می تواند اطلاق را از بین ببرد چون قید متصل باعث می شود در مقام بیان که ما گفتیم آن از بین برود، متکلم در مقام بیان مراد استعمالی بود و قید متصلی نیاورد لذا اطلاق استفاده می شود ولی اگر قید متصل بیاورد اطلاق از بین می رود و اصلا شکل نمی گیرد، اگر قید متصل بیاورد شما نمی توانید بگویید مولا در مقام بیان است و مراد استعمالیش مطلق است.

اما بعد از مدتی اگر منفصلا قیدی را ذکر کند یعنی اکرم العلماء گفت ولی العالم العادل را نگفت و بعد از مدتی گفت لا تکرم العالم الفاسق، اینجا عرض می کنیم اطلاق تمام شده است چون هم در مقام بیان مراد استعمالی بوده است و چیزی هم که این مراد استعمالی را از بین ببرد نیاورده است، مولا خواسته ما مطلق بفهمیم چون قیدی در کنارش نیاورده، آنچیزی که می تواند اطلاق در مراد استعمالی را از بین برود قید متصل است نه منفصل، آن موقع که شارع مطلق فرمود، به ما قصد تفهیم اطلاق را داشت الان هم که بعد از سه ماه قید منفصل آمده است الان هم میتوانیم مراد استعمالی را بگوییم مطلق است.

پس مرحوم آخوند می فرمایند بیانی که در مقدمه اول است بیان مراد واقعی نیست که اگر این باشد آنوقت قید چه متصل بیاید چه منفصل اطلاق را از بین می برد، ولو اینکه قید بعد از سه ماه بیاید مراد جدی از بین می رود چون معلوم می شود مراد جدی واقعا اطلاق نبوده است، بخلاف زمانی که بگویید مراد از در مقام بیان بودن، بیان مراد استعمالی است که در این صورت فقط قید متصل اطلاق را از بین می برد ولی قید منفصل اطلاق در مراد استعمالی را از بین نمی برد. آوردن قید منفصل اطلاق مراد استعمالی را از بین نمی برد.

ذکر یک نکته: در این مقدمه گفتیم مراد از بیان در اینجا بیان مراد استعمالی است و اطلاق در اینجا با قید منفصل از بین نمیرود، ولی در یک قاعده دیگر هم کلمه بیان را داریم و آن قاعده «قبح تاخیر بیان از وقت حاجت است»، مراد از بیان در آنجا چیست؟ در آنجا هم مراد همان بیان مراد استعمالی است یا مراد از بیان مراد واقعی و جدی است نه استعمالی. در آنجا مقصود مراد جدی و واقعی است، یعنی اگر مولا مراد واقعی خودش را تا زمان عمل و وقت رسیدن عمل بیان نکند قبیح است، در آنجا کلمه بیان مراد از آن مراد واقعی است، لذا می گویند تاخیر بیان قبیح است در زمان حاجت به بیان، حالا آنجا قید اتصال و انفصال ندارد، منفصل هم باشد باید قبل از وقت حاجت باشد، پس تاخیر بیان یعنی تاخیر بیان مراد واقعی نه استعمالی. در نتیجه در بحث مقدمات حکمت مراد از بیان همان بیان مراد استعمالی است و در قبح تاخیر بیان در وقت حاجت، مراد از بیان، بیان مراد واقعی و جدی است چه متصل و چه منفصل، این است که قبیح است، پس تا اینجا روشن شد که ....

در مقابل آخوند مرحوم نائینی می فرمایند مراد از بیان در مقدمه اول از مقدمات حکمت بیان مراد استعمالی نیست بلکه بیان مراد جدی است لذا در مقدمه دوم از مقدمات حکمت می فرمایند قید چه متصل باشد چه منفصل اطلاق را از بین می برد بخلاف آخوند که می گفتند فقط قید متصل مانع از اطلاق است نه قید منفصل. پس اینجا دو نظر وجود دارد یکی نظر آخوند که این است که مراد از بیان در مقدمه اول از مقدمات حکمت بیان مراد واقعی است لذا قید منفصل اطلاق را از بین نمیبرد چون مراد استعمالی را از بین نمی برد و اطلاق هم در مرتبه مراد استعمالی وجود دارد لذا باقی می ماند، نظر دیگر نظر مرحوم نائینی است که میفرماید مراد از بیان در مقدمه اول از مقدمات حکمت بیان مراد جدی است لذا اطلاق موجود در مراد جدی هم با قید متصل از بین می رود و هم با قید منفصل، قید اگر بعد از یکسال هم بیاید باز هم اطلاق را از بین خواهد برد، این فرق موجود بین این دو نظر است در اینجا.

نکته ای دیگر که در تقریر مرحوم آخوند[4] برای مقدمه اول از مقدمات حکمت وجود دارد این است که اگر مولا مثلا مقام بیان است ولی در مقام بیان بودن او را ما از کجا به دست بیاوریم و چگونه تشخیص بدهیم و بفهمیم؟ می فرمایند با اصل عقلایی این را می فهمیم اصل عقلایی این است که کسی که یک مطلبی را بیان می کند در مقام بیان است و می خواهد تمام قیود موضوع را بگویید و اهمال و اجمال نکند، هر قیدی را که در نظر متکلم دخیل است در مقام بیان آن است، این را از جهت عقلایی می فهمیم بنای عقلا بر این است که متکلمی که دارد درباره مطلبی بحث می کند و کلامش موضوع و متعلق و حکم دارد اصل عقلایی این است که اگر موضوع و متعلق و حکمش دارای قیدی است آن را بیان کرده است یا دارد بیان می کند، خلاصه در مقام بیان مراد خود بتمامه و کماله است، اصل این است، نمی خواهد ما از خارج کشف کنیم یا برویم از او سوال کنیم شما در مقام بیان هستید یا نیستید. مثلا در قرآن خداوند متعال فرموده وَ لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْت‌، یا فرموده وَ أَقيمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّكاةَ ‌یا فرموده يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا كُتِبَ عَلَيْكُمُ الصِّيامُ، این متعلق احکام، نماز است و حج است و ... قیدی هم ذکر نکرده است غیر از آن قیودی که فرموده است، می توانیم به اطلاق تمسک کنیم چون اصل این است که مولا در مقام بیان است.

بله دو مورد از این اصل خارج می شود: [5]

مورد اول در جایی است که مولا در مقام اصل تشریع باشد نه کیفیات آن، بگوید ما چنین تشریعی را داریم و نمی خواهیم اجزا را فعلا بیان کنیم، مثلا نقل است که وقتی آیه خُذْ مِنْ أَمْوالِهِمْ صَدَقَة در ماه رمضان نازل شد پیامبر در مسجد فرمودند بر شما دادن زکات واجب شده است، اما این زکات چیست و کیفیتش چطور است دیگر بیان نشد، این یعنی در مقام اصل تشریع بودن، یکسال گذشت بعد در ماه رمضان بعدی پیامبر فرمودند آن زکاتی که بر شما واجب بود در این اموال است، این یعنی در مقام بیان اصل تشریع بودن، در مقام بیان نبوده تا اجزا را بیان بفرماید.

مورد دوم جایی است که مولا در مقام بیان از یک جهت است و جهات یا جهت دیگری وجود دارد که در مقام بیان آن نیست مثل آیه معروف فَكُلُوا مِمَّا أَمْسَكْنَ عَلَيْكُمْ در کلاب معلمه می فرماید اگر بعد از ذکر بسم الله و رها کردن، صید را شکار کردند و کشتند قبل از رسیدن صاحب شان، اینجا تزکیه می شود و می شود از آن خورد و استفاده کرد، این آیه از جهت تزکیه در مقام بیان است یعنی می شود از صید استفاده کرد، ولی اگر یک خرگوشی را گرفت این یعنی جایز است ما از گوشت آن بخوریم یا اگر حلال گوشتی را شکار کرد آیا نیاز به طهارت آن از آب دهان آن کلب نیست؟ می گوییم آیه از این جهات، دیگر در مقام بیان نیست، آیه از این جهت در مقام بیان است که اگر قبل از رسیدن صاحبش صید را بکشد استفاده از صید جایز است ولی دیگر ناظر به طهارت آن نیست مثلا، خلاصه آیه فقط از جهت تزکیه در مقام بیان است یعنی شما که اوداج اربعه را نبریده اید در اینجا در مقام بیان است که تزکیه با امساک این حیوان حاصل می شود، اما از جهت دیگر مثل اینکه صید اصلا قابل تزکیه است یا نیست یعنی اگر حرام گوشت هم بود می شود به اطلاق تمسک کرد و گفت خوردنش حلال است؟ یا از جهت اینکه صید که آب دهان حیوان نجس با آن برخورد کرده نیاز به شستن ندارد نیاز به طهارت ندارد؟ از این جهات دیگر در مقام بیان نیست لذا اطلاقی هم در کار نیست تا به آن تمسک کرد. یا مثلا می گوییم از این جهت در مقام بیان است که فرقی ندارد کلب معلمه حیوان را از چه ناحیه ای بگیرد از ناحیه سر یا گردن صید را بگیرد از این ناحیه در مقام بیان است فرقی ندارد می شود از حیوان استفاده کرد با توجه به اطلاق آیه از این جهت، اما از جهت عدم نیاز به طهارت جای دندان کلب دیگر در مقام بیان نیست تا بگوییم نیاز نیست جای دندان های آن شسته شود. پس این دو مورد از مقدمه اول از مقدمات حکمت خارج می شود، یکی در جایی که در مقام اهمال و اجمال است و یکی در جایی که از یک جهت خاص در مقام بیان است نه از همه جهات. در این دو مورد نمی شود به اطلاقات تمسک کرد.

فرق بین اهمال و اجمال این است که اهمال در جایی است که مولا داعی بر بیان ندارد فعلا مصلحت نمی بیند که بیان کند ولی اجمال در جایی است که داعی بر عدم بیان دارد یعنی خودش می خواهد که بیان نشود مثل موارد تقیه، مقام اهمال و اجمال در مقابل مقام بیان است یعنی در جایی که در مقام بیان نیست یا در مقام اهمال است ویا در مقام اجمال گویی است، اگر در مقام اهمال و اجمال بود دیگر مقدمه اول از مقدمات حکمت شکل نمی گیرد تا بتوانیم به اطلاق تمسک کنیم اصلا اطلاق بدون این مقدمه شکل نمی گیرد.

 


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo