< فهرست دروس

درس خارج اصول استاد مرتضی ترابی

1401/11/11

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موضوع: المطلق و المقید/مقدمات/مقدمه سوم (بحث از اعتبارات ماهیت)

بحث در موضوع له اسم جنس است[1] که در خطابات شرعی یا موضوع حکم است یا متعلق آن، مثلا وقتی بفرماید «اکرم العلماء»متعلق وجوب اکرام است که اسم جنس است، یا وقتی بفرماید «یجب علی الرجل» که رجل اسم جنس است و هکذا، بالاخره هر عنوانی که در حکم شرعی اخذ می شود اسم جنس در آنها وجود دارد، لذا باید روشن بشود این اسم جنس موضوع له آن چیست، از قدیم الایام اختلاف شده که موضوع له اسم جنس مطلق است یا معنای مبهمی است، ما اطلاق را بواسطه مقدمات حکمت می فهمیم، قبل از سلطان العلما نظر این بود که اطلاق در خود موضوع له اسم جنس اخذ شده ولی از ایشان ببعد نظر بر این مستقر شد که معنای آن مبهم است که هم با اطلاق سازگاری دارد و هم تقیید و اطلاق را باید با جریان مقدمات حکمت فهمید و استظهار کرد، در خود موضوع له اطلاق اخذ نشده است. از اینجا برای تعیین موضوع له یک بحث فلسفی را مطرح کرده اند که ماهیت چند نوع اعتبار دارد.

مرحوم آخوند فرمودند ماهیت چهار اعتبار دارد که یکی مقسم است وسه تا هم قسم آن است، مقسم همان ماهیت مهمله و مبهمه است یا همان کلی طبیعی است، این موضوع له اسم جنس است، این لا بشرط مقسمی در هر سه ساری است. با مقدمات حکمت می فهمیم مراد گوینده بشرط شی یا بشرط لا نیست بلکه لا بشرط است که همان اطلاق است این بیان آخوند بود. نکاتی هم به عنوان ملاحظه بر کلام ایشان عرض شد.

بیان دیگر در اینجا را مرحوم خوئی ذکر کرده اند[2] ، ایشان اقسام ماهیت را پنج قسم قرار داده اند، می فرمایند:

    1. ماهیت یا مبهمه است یا لا بشرط مقسمی است یا لا بشرط قسمی است یا بشرط لا است یا بشرط شی است، و می فرمایند موضوع له هم همان ماهیت مهمله و مبهمه است. به طور خلاصه بیان ایشان این است که وقتی ما معنا و ماهیتی را در نظر می گیریم یک وقت در کنارش چیزی دیگر را ملاحظه نمی کنیم فقط خود معنا را در نظر می گیریم، این می شود ماهیت مبهمه و مهمله، چیزی در کنارش ملاحظه نمی کنیم فقط خود ماهیت را در نظر داریم مثلا می گوییم انسان یعنی حیوان ناطق، و هکذا، ماهیت نار را در نظر می گیریم و در کنارش چیزی را معیارر قرار نمی دهیم.

    2. بعد می فرمایند همین ماهیت را با ملاحظه چیزی در کنارش اعتبار می کنیم، می فرمایند آن چیزی که در کنار ماهیت ملاحظه کرده ایم این است که تقسیم پذیر است بر سه قسم، در اینجا از ذات معنا فاصله گرفتیم یعنی علاوه بر ذات معنا حضور آنرا هم در اقسام سه گانه دیگر در نظر گرفته ایم مثلا کلمه مقسم است و سه قسم دارد اسم و فعل و حرف، ما کلمه ای نداریم که خارج از این سه قسم باشد، پس یک بار خود کلمه و ذات آن را در نظر می گیریم و یک وقت ساری بودن آن را در اقسامش در نظر می گیریم. اگر ساری بودنش را در اقسامش در نظر بگیریم این می شود لا بشرط مقسمی که سه قسم دیگر در ذیل آن و در تحت آن قرار می گیرند.

    3. قسم سوم این است که ماهیت را در نظر می گیریم با یک لحاظی که تجرد است، این ماهیت کنارش هیچ چیز نباشد هیچ مفهومی از مفاهیم در کنارش نباشد اگر این باشد می شود بشرط لا.

    4. قسم چهارم جایی است که همین را در نظر می گیریم و یک وصف را ملاحظه می کنیم یا وجودی یا عدمی، این می شود به شرط شی.

    5. قسم پنجم در جایی است که ماهیت را در نظر می گیریم و ملاحظه هم می کنیم نسبت به قیودش در خارج، ولی نه تجرد را در نظر می گیریم و نه وجود آن وصف را در نظر می گیریم، بلکه در نظر می گیریم وقتی به آن اوصاف مقایسه کردیم می گوییم این بلا شرط است، لحاظ می کنیم نسبت آن اوصاف را، این می شود قسم پنجم، ایشان این پنج قسم را با مثال آوردن به کلمه بیان می کند.

ایشان در دو جا با مرحوم آخوند جدا می شود:

یکی اینکه اقسام را پنج قسم ذکر کردند بخلاف مرحوم آخوند، ایشان ماهیت مبهمه در ابتدا در نظر گرفتند و در تحت آن ماهیت لا بشرط مقسمی را در نظر گرفتند.

یکی دیگر اینکه ایشان بشرط شی را اعم گرفتند از وجود ویا عدم شی گرفتند، حال آنکه بشرط عدم را تصریح دارند که اصولی ها داخل در بشرط لا می دانند، ولی این را قبول نمی کنند و بشرط شی را اعم از وجودی و عدمی می گیرند، و لذا بشرط لا را اینگونه معنا می کنند که مراد از آن این است که از هر قیدی خالی است، یعنی مجرد از هر قیدی است چه وجودی چه عدمی اصلا قیدی ندارد ماهیت یعنی فقط ماهیت نه چیزی دیگر، بشرط لا را مخصوص جایی می دانند که هیچ قیدی نداشته باشد. این هم نقطه افتراق دیگر ایشان از آخوند.

در اینجا ملاحظاتی بر کلام ایشان ذکر شده است:

یک ملاحظه این است که ایشان لا بشرط مقسمی را جدا کرده اند از ماهیت مبهمه و مهمله، چون فرموده اند در ماهیت مبهمه ماهیت را مجرد از هر لحاظی در نظر گرفته اند چیزی در کنارش وجود ندارد، لذا این غیر از لا بشرط مقسمی است، ما عرض کردیم که این لحاظ دو تا معنا درست نمی کند لحاظ باشد یا نباشد یک مفهوم است لذا فرمایش آخوند صحیح تر است به نظر ما، همان معنا را بدون اینکه یک خصوصیتی در آن اخذ بشود، فقط یک خصوصیتی دارد و آن این است که ملاحظه می کنید که این ماهیت مبهمه قابلیت تقسیم را هم دارد، قابلیت تقسیم داشتن این ماهیت مبهمه را دو تا معنا نمی کند.

دوم اینکه ایشان که می فرمایند بشرط شی دو قسم است بشرط شی وجودی و عدمی، بشرط لا را مخصوص به ماهیت مجرده می دانند، و نسبت به حکما می دهند که مراد حکما هم همین است که وقتی می گویند ماهیت بشرط لا مرادشان ماهیت مجرد از همه چیز است، ولی بشرط شی که می گویند دو قسم در آن داخل است چه وجود شی و چه عدم شی، این مطلب را به حکما نسبت میدهند و بعد میگویند بعضی از اصولی ها آمدند و گفتند که قسم دوم بشرط شی را که عدمی است داخل در بشرط لا کردند و اصطلاح جعل نمودند. عرض می کنیم این هم ظاهرا درست نیست زیرا ظاهر از کلمات فلاسفه این است که بشرط لا را اعم می گیرند یعنی هم بشرط لا را ماهیت مجرده میگیرند و هم نسبت به عدم یک وصف را هم به شرط لا تعبیر می کنند، البته درست است بیشترین استعمالات شان در ماهیت مجرده است ولی بر موردی که عدم یک وصف را هم در نظر می گیرند تعبیر به بشرط لا می آورند. لذا این نسبت ایشان به حکما قابل بحث است.

اشکال سوم به کلام ایشان این است و این را باید بگوییم از باب اشتباه مقرر فرض کنیم و آن این است که در آن قسم اول یعنی ماهیت مبهمه می فرمایند خود ذاتیات ماهیت ملاحظه می شود، آنجا را وقتی توضیح می دهند آن قابل حمل نیست مگر بر ذاتیات خودش، الانسان حیوان ناطق، فقط بر اینها قابل حمل است، این هم ظاهرا درست نیست برای اینکه شما ماهیت مبهمه را به میدان آوردید که همه را دربر بگیرد هم بشرط شی را، هم بشرط لا را، و هم لا بشرط را، و دلیل شما هم این بود که استعمالش در همه اینها حقیقی است نه مجازی، اگر بگویید قسم اول فقط بر ذاتیات حمل می شود معنایش این است که در غیر از ذاتیات مجازی بشود، در بشرط شی مجاز بشود و حال اینکه اصل غرض این بود که بگویید لفظ برای ماهیت مبهمه وضع شده تا همه را بگیرد، استعمالش حقیقی باشد، نه اینکه فقط در یک قسم که ماهیت مجرده است آنجا حقیقی باشد، این لازمه اش این است که بگویید موضوع له فقط ماهیت مجرده است، در حالی که همه تحت موضوع له است لذا درست نیست گفته شود ماهیت مبهمه فقط بر ذاتیات خود قابل حمل است فقط، خوئی مثال می زنند به انسان که وضع شده است برای ماهیت مبهمه که فقط قابل حمل بر ذاتیات است، یعنی سه حمل دارد الانسان حیوان ناطق، الانسان حیوان، الانسان ناطق وبیشتر از این حملی ندارد، نه بر زید نه انسان جاهل نه بر ... بر هیچی قابل حمل نیست، در حالی که این خلاف فرض است ما می خواهیم بگوییم اسم جنس بر یک جامعی وضع شده تا همه اقسام را بگیرد.

عبارت ایشان این چنین است: [3]

الماهية تارةً تلاحظ بما هي هي، يعني أنّ النظر مقصور على ذاتها وذاتياتها ولم يلحظ معها شي‌ء زائد، وتسمى هذه الماهية بالماهية المهملة، نظراً إلى عدم ملاحظة شي‌ء من الخصوصيات المتعينة معها فتكون مهملةً بالاضافة إلى جميع تلك الخصوصيات حتى خصوصية عنوان كونها مقسماً للأقسام الآتية. وبكلمة اخرى: أنّ النظر لم يتجاوز عن حدود ذاتها وذاتياتها إلى شي‌ء خارج عنها حتى عنوان إهمالها وقصر النظر عليها، فانّ التعبير عنها بالماهية المهملة باعتبار واقعها الموضوعي، لا باعتبار أخذ هذا العنوان في مقام اللحاظ معها.

فالنتيجة: أنّ هذه الماهية مهملة ومبهمة بالاضافة إلى جميع طوارئها وعوارضها الخارجية والذهنية. وتارة اخرى يلاحظ معها شي‌ء خارج عن مقام ذاتها وذاتياتها، وذلك الشي‌ء إن كان عنوان مقسميتها للأقسام التالية دون غيره سمّيت هذه الماهية بالماهية اللا بشرط المقسمي، وإن كان ذلك الشي‌ء الخارج عنوان تجردها في وعاء العقل عن جميع الخصوصيات والعوارض سمّيت هذه الماهية بالماهية المجردة وفي الاصطلاح بالماهية بشرط لا. وهي بهذا العنوان غير قابلة للحمل على شي‌ء من الموجودات الخارجية، لوضوح أ نّها لو حملت على موجود خارجي لكانت مشتملةً على خصوصية من الخصوصيات وهذا خلف الفرض. وهذه الماهية تسمّى بالأسماء التالية: النوع، الجنس، الفصل، العرض العام، العرض الخاص، حيث إنّها عناوين للماهيات الموجودة في افق النفس فلا تصدق على الموجود الخارجي. من اینجا نوشته ام الظاهر عدم صحة حمل النوع و الفصل حیث أنها خارجة عن الذات، چنانکه وجود و عدم بر آن حمل نمی شود این معقولات ثانیه هم بر آن حمل نمی شود در آن مرتبه ذات، بشرط لا ماهیت مجرده است، ایشان که ماهیت مجرده را توضیح می دهند می گویند فقط معقولات ثانیه مثل نوع و فصل و اینها بر آن حمل می شود و حال آنکه ماهیت مجرده چیزی بر آن حمل نمی شود، اینجا هم ملاحظه بر کلامشان وارد است.

وإن كان ذلك الشي‌ء خصوصية من الخصوصيات الخارجية سمّيت هذه الماهية بالماهية المخلوطة، وفي الاصطلاح بالماهية بشرط شي‌ء، وهذه الخصوصية تارةً وجودية واخرى عدمية. والأول كلحاظ ماهية الانسان مثلًا مع العلم، فانّها لا تنطبق إلّاعلى هذه الحصة فحسب، يعني الانسان العالم دون غيرها، والثاني كلحاظها مثلًا مع عدم العلم أو عدم الفسق، فهي على هذا لا تنطبق في الخارج إلّاعلى الحصة التي لا تكون متصفةً بالعلم أو بالفسق، فهذان القسمان معاً من الماهية الملحوظة بشرط شي‌ء. نعم، قد يعبّر عن القسم الثاني في الاصول بالماهية بشرط لا ولكنّه مجرد اصطلاح من الاصوليين و لا مناقشة فيه. ما عرض کردیم عند الحکماء هم داخل بشرط لا است ظاهرا.

وإن كان ذلك الشي‌ء عنوان الاطلاق والارسال سمّيت هذه الماهية بالماهية اللا بشرط القسمي، حيث إنّها ملحوظة مطلقة ومرسلة بالاضافة إلى جميع ما تنطبق عليه في الخارج.

وقد ذكرنا في غير مورد أنّ الاطلاق عبارة عن رفض القيود وعدم أخذ شي‌ء منها مع الماهية، وإلّا لم تكن الماهية ماهيةً مطلقة، ولنأخذ لذلك بمثال وهو أنّ الكلمة إذا لوحظت بما هي بأن يكون النظر مقصوراً على ذاتها وذاتياتها فحسب، فهي ماهية مهملة ومبهمة بالاضافة إلى جميع التعيّنات الخارجية والذهنية حتى تعيّن قصر النظر عليها، يعني أنّ هذه الخصوصية أيضاً لم تلحظ معها، فالكلمة في إطار هذا اللحاظ لا تصلح أن يحمل عليها شي‌ء إلّاالذات أو الذاتيات، نعم إنّها تصلح أن تكون محلًا لعروض كل من الاسم والفعل والحرف.

وإن لوحظت معها خصوصية زائدة عن ذاتها وذاتياتها، فإن كانت تلك الخصوصية هي عنوان كونها مقسماً لهذه الأقسام فهي الماهية لا بشرط المقسمي، حيث إنّها في إطار هذا اللحاظ مقسم لتلك الأقسام، يعني أ نّه لا تحقق لها إلّافي ضمن أحد أقسام الماهية كالمجردة والمخلوطة والمطلقة. كما أ نّها تمتاز بهذا اللحاظ عن الماهية المهملة.

وإن لوحظت معها خصوصية زائدة على تلك الخصوصية أيضاً، فإن كانت تلك الخصوصية الزائدة عنوان تجرّدها في افق النفس عن جميع العوارض والطوارئ التي يمكن أن تلحقها في الخارج من خصوصيات أفرادها وأصنافها، فهي ماهية مجردة، وإن كانت تلك الخصوصية خصوصية خارجية كخصوصية الاسم أو الفعل أو الحرف فهي ماهية مخلوطة، وإن كانت تلك الخصوصية عنوان الاطلاق والارسال فهي ماهية مطلقة المسماة في الاصطلاح بالماهية لا بشرط القسمي.

لذا ایشان پنج قسم دانستند ماهیات را، می فرمایند موضوع له همان ماهیت مبهمه است و بقیه تحت آن داخل هستند، و دلیل شان هم همین یک کلمه است که وقتی ما اسم جنس را به کار می گیریم در همه این موارد حقیقتا استعمال می شود و مجازیتی وجدانا در کار نیست پس معلوم می شود موضوع له معنایی است که در همه وجود دارد و آن ماهیت مبهمه است. فردا نظر شهید صدر را می خوانیم و از این بحث خارج می‌شویم، فقط دوستان این قسمت محل بحث را در اصول مظفر بخوانند، عبارت مظفر در این مساله از کفایه سنگین تر است، مطلبش را ما عرض کردیم ولی اصول فقه مظفر اینجاها را بیشتر بحث کرده اند مراجعه کنید ما دیگر نظر مظفر را بنا نداریم ذکر کنیم ما فردا فقط نظر شهید صدر را عرض می کنیم و از این بحث خارج می‌شویم.

 


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo