< فهرست دروس

درس خارج اصول استاد مرتضی ترابی

1401/11/09

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موضوع: المطلق و المقید/مقدمات/مقدمه سوم

بحث در مطلق و مقید در این مقدمه است که علما ماهیت را تقسیم کرده اند به اقسامی[1] ، که از آن تعبیر می شود به اعتبارات ماهیت، این بحث هم در فلسفه مطرح است و هم در اصول، می فرمایند ماهیت را اگر ما لحاظ کنیم نسبتش را به یک شی، یا به شرط وجود آن شی می گیریم مثلا انسان را می سنجیم با علم اگر به شرط وجود علم در نظر بگیریم می شود بشرط شی، اگر بشرط نبودنش بگیریم می شود بشرط لا، و اگر لحاظ بکنیم نه مقید به وجود علم نه به عدم آن می شود لا بشرط، در فلسفه این را در تقسیمات ماهیت نسبت به وجود و عوارض دیگر ماهیت در نظر می گیرند ومی گویند ماهیت را ما گاهی نسبت به وجود که می سنجیم مشروط به وجود و عدم آن نیست می شود لا بشرط، یک وقت ماهیت را به صورت مجرد از همه اوصاف در نظر می گیریم فقط جنس و فصل آن مورد نظر است، این را می گویند ماهیت بشرط لا، یعنی ماهیت مجرده از اوصاف و عوارض، عقلی هم هست در عقل است و الا در خارج ماهیت با اوصاف دیگر همراه است، صرف ذات شی می شود ماهیت مجرده به شرط لا، الماهیه من حیث هی لیست الا هی، بعد اگر ماهیت را نسبت به چیزی سنجیدیم و وجودش را معتبر دانستیم می شود بشرط شی و با اعتبار عدم آن شی نسبت به ماهیت می شود بشرط لا، اگر بدون اعتبار نفی یا عدم شی نسبت به ماهیت در نظر بگیریم می شود لا بشرط، عبارت مرحوم علامه را در اینجا می خوانیم: [2]

للماهيّة بالنسبة إلى ما يقارنها من الخصوصيّات اعتبارات ثلاث ، وهي : أخذُها بشرط شيء ، وأخذُها بشرط لا ، وأخذُها لا بشرط. والقسمة حاصرة.

أمّا الأوّل: فأن تؤخذ الماهيّة بما هي مقارنةً لما يلحق بها من الخصوصيّات ، فتصدق على المجموع ، كأخذ ماهيّة الإنسان بشرط كونها مع خصوصيّات زيد فتصدق عليه.

وأمّا الثاني: فأن تؤخذ وحدها ، وهذا على وجهين: (أحدهما) أن يقصر النظر في ذاتها مع قطع النظر عمّا عداها ، وهذا هو المراد من «بشرط لا» في مباحث الماهية. و (الآخر) أن تؤخذ وحدها بحيث لو قارنها أيُّ مقارن مفروض كان زائداً عليها غيرَ داخل فيها ، فتكون موضوعةً للمقارن المفروض غير محمولة عليه.

وأمّا الثالث: فأن لا يشترط معها شيء من المقارنة واللا مقارنة ، بل تؤخذ مطلقة من غير تقييد بنفي أو إثبات.

وتسمّى الماهيّة بشرط شيء «مخلوطةً» ، والبشرط لا «مجرّدةً» ، واللابشرط «مطلقةً».

والمقْسَم للأقسام الثلاث الماهيّة ، وهي الكليّ الطبيعيّ ، وتسمّى «اللابشرط المقسميّ» ، وهي موجودةٌ في الخارج لوجود بعض أقسامها فيه كالمخلوطة.

والموجود من الكلّيّ في كلِّ فرد غيرُ الموجود منه في فرد آخر بالعدد. ولو كان الموجود منه في الأفراد الخارجيّة واحداً بالعدد كان الواحد كثيراً بعينه ، وهو محالٌ ، وكان الواحد متّصفاً بصفات متقابلة ، وهو محالٌ. وهذا معنى قولهم: «إنّ نسبة الماهيّة إلى أفرادها كنسبة الآباء الكثيرين إلى أولادهم ، لا كنسبة الأب الواحد إلى أولاده الكثيرين». فالماهيّة كثيرة في الخارج بكثرة أفرادها ، نعم هي بوصف الكلّية والاشتراك واحدةٌ في الذهن ـ كما سيأتي.

ماهیت از این سه قسم خارج نیست، بشرط شی در جایی است که آن را مقارن در نظر بگیریم به آن چیزهایی که به آن ملحق می شود مثلا در انسان وجود، علم، رجل بودن و هکذا، همه چیزی هایی که به او عارض می شود، اگر ماهیت را اینطور در نظر بگیریم بر این مجموع آن ماهیت صدق می کند، مثل اینکه ماهیت انسان را با خصوصیات زید در نظر می گیریم، عالم است جاهل است قدش چقدر است، در این صورت آن ماهیت بر زید صدق می کند و می گوییم زید انسان است، اینجا ماهیت بشرط شی است.

اما قسم دوم یعنی جایی که بشرط لا باشد، ایشان بشرط لا را در اینجا دو گونه معنا می کنند یکی بشرط لای از خصوصیات که همان ماهیت مجرده است، اگر اینطوری گفتیم همان ذاتیان فقط قابل حمل بر آن است مثل الانسان حیوان ناطق، الانسان جسم، آنچه که در ذات ماهیت وجود دارد قابل حمل است، یک معنای بشرط لا همین است، یک معنای دومی هم دارد و در بحث مشتق هم گذشت و آن این است که بشرط لای از حمل باشد، یعنی یک مرکب را در نظر می گیریم و هر جز آن را مستقلا از جز دیگر در نظر می گیریم، فرض بفرمایید که انسان مرکب از ماده وصورت است این ماده و صورت، این جسمی که دارد یک روح انسانی هم در آن دمیده شده است این روح و جسم این صورت و ماده اینها را به عنوان دو جز در نظر می گیریم که در خارج اتحاد دارد، اگر اینها را به صورت دو جز در نظر بگیریم بر یکدیگر قابل حمل نیستند نمی شود گفت آن ماده صورت است و صورت ماده است روح جسم است و جسم روح است نمی شود این را گفت، اگر چه با نگاه دیگری اگر اینها را در نظر بگیریم می شوند جنس و فصل و بر هم قابل حمل می شوند، اما به نگاه استقلالی به این دو تا جز نگاه کنیم دیگر بر هم قابل حمل نیستند، قابل حمل بر مرکب هم نیستند، چون جز خودش است و چیزی دیگر نیست.

وأمّا الثاني : فأن تؤخذ وحدها ، وهذا على وجهين [٢] : (أحدهما) أن يقصر النظر في ذاتها مع قطع النظر عمّا عداها ، وهذا هو المراد من «بشرط لا» في مباحث الماهية. و (الآخر) أن تؤخذ وحدها بحيث لو قارنها أيُّ مقارن مفروض كان زائداً عليها غيرَ داخل فيها ، فتكون موضوعةً للمقارن المفروض غير محمولة عليه.

اصطلاح دیگر بشرط لا در مساله حمل است و آن این است که خودش را در نظر بگیرید که در خارج چه حقیقتی دارد همان را در ذهن بیاورید، مثلا ماشین چرخ دارد موتور دارد بدنه دارد، اینها در خارج جدا جدا هستند به همین کیفیت در ذهن بیاورید قابل حمل بر یکدیگر نخواهند، اجزا مرکب به همان استقلالی که در خارج دارند اینها را اگر در ذهن بیاورید این صورت ذهنیه ها قابل حمل بر یکدیگر نخواهد بود این بشرط لا از حمل است، در بحث مشتق هم گفتیم مبدا بشرط لا است و نمی شود آن را از ذات حمل کرد و گفت زید علم ولی اگر مشتق باشد می شود حمل بشود بگوییم زید عالم، علم در خارج حقیقتی است اگر به تنهایی در نظر بگیریم قابلیت حمل را ندارد، ولی اگر تبدیل به مشتق بشود قابلیت حمل پیدا می کند چون مستقلا در نظر گرفته نشده است. بخلاف اصطلاح اول بشرط لا که قابلیت حمل بودن در آن مفروض است ولی باید ببینیم چی را در نظر گرفته ایم وقتی ذاتیات را در نظر گرفتیم بر غیر ذاتیات قابل حمل نخواهد بود، ولی در این اصطلاح دوم قابلیت حمل اصلا ندارد حتی بر مقارنش هم قابلیت حمل ندارد چون مستقلا در نظر گرفته ایم.

کان زائدا علیها، مقارن هم که با هم مرکب را تشکیل می دهند این زائد بر اینهاست این جداست و آن هم جداست، این موضوع می شود بر مقارن مفروض مثل جسمی که مقارن است با روح، موضوع است در خارج جسم موضوع بر روح است ولی تز هم جدا هستند و بر هم حمل نمی شود، موضوع بر آن ماهیت است ولی محمول نیست برای آن، بگوییم جسم روح است و برعکس، این نمی شود. پس محل بحث ما همان معنای اول است.

وأمّا الثالث : فأن لا يشترط معها شيء من المقارنة واللا مقارنة ، بل تؤخذ مطلقة من غير تقييد بنفي أو إثبات.

نه شرط مقارنت دارد نه عدم آن را دارد، بعد میفرمایند والمقْسَم للأقسام الثلاث الماهيّة ، وهي الكليّ الطبيعيّ ، وتسمّى «اللابشرط المقسميّ»، وهي موجودةٌ في الخارج لوجود بعض أقسامها فيه كالمخلوطة، کلی طبیعی شد همان سه قسم ماهیت، بشرط شی در خارج است انسان به شرط علم، انسان با خصوصیات زید، اما بشرط لا دیگر در خارج نیست خود ذاتیات باشد بدون خصوصیات حتی وجود دیگر در خارج نیست لذا برخی اقسام کلی طبیعی در خارج نیست، لا بشرط هم در خارج وجود دارد چون سازگاری دارد با اینکه شرطی باشد یا نه.

لوجود بعض اقسامها. لذا می گوییم کلی طبیعی در خارج وجود دارد چون برخی افرادش در خارج وجود دارد، حالا که وجود دارد نحوه وجودش چگونه وجود دارد، آیا نسبتش نسبت اب واحد است نسبت به ابنا، یک رب النوعی دارد یک جایی نشسته و بقیه از او فیض می گیرند مثلا یک رب النوع برای گنجشک ها هست اینجا نشسته است، می فرماید این طوری نیست بلکه نوع در هر فردی وجود دارد، می فرماید غیر الموجود فی فرد آخر در هر فردی غیر از آن است که در فرد دیگری است نه اینکه دارای یک جامع باشد و یک کلی طبیعی برای همه باشد، برای هر فردی یک کلی طبیعی وجود دارد.

لذا ما یک کلی طبیعی داریم که سه قسم دارد یکی بشرط شی و یکی بشرط لا که ماهیت مجرده است و لا بشرط قسمی یعنی نه مقارنت لحاظ شده است نه عدم آن، مقسم هم شد کلی طبیعی.

مرحوم آخوند نظیر این را نسبت به موضوع به اسم جنس بیان فردموده اند[3] ، می فرمایند که موضع له اسم جنس همان ماهیت مبهمه است ماهیت مهمله است، و چنانکه مرحوم نائینی به ایشان نسبت می دهند ایشان همان ماهیت مبهمه را کلی طبیعی می دانند ولذا ایشان از فلسفه جدا نمی شوند و همان مطالب فلاسفه را بیان می کنند، پس در نظر آخوند موضوع له کلی طبیعی است ماهیت مبهمه است و همان لا بشرط مقسمی هم می باشد، پس سه تا عنوان می یابد آن مقسم ماهیت مبهمه و کلی طبیعی و لا بشرط مقسمی، در تحت این آن اقسام سه گانه وجود دارند، می فرمایند موضوع له اسم جنس بشرط شی نیست بشرط سعه و شمولیت نیست، بشرط عموم بدلی نیست، اینها نیست، می فرمایند موضوع له جنس لا بشرط قسمی هم نیست، چون گفتیم موضوع له آن ماهیت مبهمه است که لا بشرط مقسمی است، چون در لا بشرط قسمی لحاظ عدم لحاظ مقارنت شده است یا عدم لحاظ تجرد شده است، نه در آن لحاظ مقارنت است و نه لحاظ عدم مقارنت است، لحاظ شده لحاظها را نداشته باشد، اینها نیست، چون موضوع له آن مبهمه است نه لحاظ عدم لحاظ، این بیان آخوند است که موضوع له اسم جنس را مشخص کرده اند.

پس اگر در روایاتی و یا آیه ای اسم جنس را دیدیم خود اسم جنس نمی گوید من شمولیت داریم چون شمولیت یا به شرط شی باید باشد یعنی بشرط سعه، یا لا بشرط قسمی باشد یعنی لحاظ عدم لحاظ باشد، که آنهم به شمولیت می رسد یعنی این معنای هیچ قیدی در آن لحاظ نشده نه شمولیت نه هیچی، لذا یک نحوه سعه پیدا می کند، پس در موضوع له نه شمولیت خوابیده نه چیزی دیگر، اگر بشرط شی باشد خود سعه خوابیده در آن اگر لا بشرط قسمی بگیریم بالاخره سعه از آن استفاده می شود، می فرمایند اینها نیست، حالت ابهام دارد و این ابهام سازگاری با سعه دارد، سازگاری دارد با اجمال و سازگاری با مقید بودن هم دارد، با هر سه حالت میسازد، پس اگر بخواهیم به سعه برسیم باید با اجرای مقدمات حکمت برسیم، پس در موضوع له نخوابیده بشرط سعه یا لحاظ عدم لحاظ که ما را به سعه می رساند. خلاصه کلام آخوند این است که موضوع له اسم جنس همان ماهیت مبهمه است که عبارت دیگری از کلی طبیعی است عبارت دیگری برای لا بشرط مقسمی است، که در موضوع له آن سعه اخذ نشده است بخلاف قبل از سلطان العلما که ادعایشان این بود که در موضوع له سعه اخذ شده است، که لازمه اش این بود که اسم جنس را در غیر حالت سعه به کار بگیریم می شود مجاز، یعنی میگویند ماهیت به شرط شی است یا ماهیت لا بشرط قسمی که لحاظ عدم لحاظ مقارنت یا تجرد شده است، که می رسد به سعه، اگر قید بخورد می شود مجاز، ولی مرحوم آخوند می گویند موضوع له همان ماهیت مبهمه است لذا برای فهم اطلاق باید مقدمات حکمت جاری بشود.

اشکالاتی بر مرحوم آخوند کرده اند:

1.اشکال اول این است این که می فرمایید لا بشرط مقسمی همان ماهیت مبهمه است این درست نیست، محقق خوئی و شهید صدر و اصفهانی این اشکال را دارند، ماهیت مبهمه درست است ولی لا بشرط مقسمی ماهیت مبهمه نیست، بیان خوئی این است که در لا بشرط مقسمی نسبت و لحاظ به آن سه قسم در نظر گرفته شده است یعنی ماهیت را در نظر می گیریم و میسنجیم که بشرط لا است یا بشرط شی است یا لا بشرط قسمی است، نسبتش را به این سه می سنجیم اما ماهیت مبهمه هیچ نسبتی با این ها ندارد ربطی با قیاس به سه ندارد، ماهیت مبهمه برای خودش امرو مفهوم مستقلی است حال آنکه در لا بشرط مقسمی ما نسبتش را لحاظ می کنیم به یکی از این سه، عبارت مرحوم خوئی:

كون اللابشرط المقسمي هي نفس الماهية من حيث هي و ان كان هو المعروف بينهم إلّا ان الصحيح انه غيرها بيان ذلك انه ربما تلاحظ الماهية من حيث هي فيكون النّظر مقصورا على الذات و لا يلاحظ معها شي‌ء آخر خارج عن مقام ذات الماهية فلا يصح حمل شي‌ء عليها في هذا اللحاظ الا الذات أو الذاتي فيقال الإنسان حيوان ناطق أو حيوان أو ناطق و ربما تلاحظ الماهية بلا قصر النّظر على مقام ذاتها فيلاحظ معها شي‌ء آخر خارج عن مقام ذاتها و الماهية الملحوظة بهذا اللحاظ تنقسم إلى أقسام ثلاثة لأن الأمر الخارج عن مقام الذات الملحوظ معها (قد يكون) تجرد الماهية عن كل خصوصية يمكن ان تلحقها في الخارج من خصوصيات افرادها و أصنافها فلا يحمل عليها في هذا اللحاظ الا المعقولات الثانوية فيقال الإنسان نوع و الحيوان جنس و الناطق فصل و الماشي عرض عام للإنسان و عرض خاص للحيوان و لا يسرى الحكم الثابت لها إلى الافراد الخارجية و يعبر عن الماهية الملحوظة بهذا اللحاظ بالماهية المجردة (و قد يكون) ذلك الأمر الخارج اعتبار خصوصية من الخصوصيات المزبورة فيصح حمل الأوصاف الخارجية أو الانتزاعية عليها فيقال الإنسان العالم خير من الإنسان الجاهل و يسرى الحكم الثابت لها إلى الافراد الخارجية الواجدة للخصوصية المعتبرة فيها و يعبر عن الماهية الملحوظة بهذا اللحاظ بالماهية المخلوطة (و قد يكون) الأمر الخارج المزبور لحاظ عدم دخل شي‌ء من الخصوصيات المزبورة في نظر الملاحظ و عدم كون شي‌ء منها معتبراً في الماهية فيقال الإنسان ضاحك بالقوة و يسرى الحكم الثابت لها إلى جميع الافراد الخارجية و يعبر عن الماهية الملحوظة بهذا اللحاظ بالماهية المطلقة فظهر بذلك ان الماهية الملحوظة من حيث هي مغايرة للماهية الملحوظة على نحو اللابشرط المقسمي و ان ما هو المقسم بين المجردة و المخلوطة و المطلقة المعبر عنها باللابشرط القسمي لا تحقق له الا في ضمن أحد اقسامه كما هو الحال في كل مقسم بالإضافة إلى اقسامه كما ظهر ان الماهية المهملة أعني بها نفس الماهية من دون تقيدها بلحاظ خاص حتى لحاظها بقصر النّظر على مقام الذات هو نفس الكلي الطبيعي الّذي يعرضه أحد اللحاظات المتقدمة و قابل للصدق على الافراد الخارجية و جهة جامعة بينها فكما لا يتم ما أفاده المحقق السبزواري (قده) من ان الكلي الطبيعي انما هو نفس اللابشرط المقسمي لا يتم ما أفاده شيخنا الأستاذ قدس سره من كونه هو اللابشرط القسمي لأن اللابشرط القسمي على ما عرفت متقوم بلحاظه على نحو يكون بالفعل فانياً في جميع مصاديقه و اما الكلي الطبيعي فهو قابل لأن يصدق على الخارجيات لا انه هو الصادق بالفعل عليها بلحاظ فنائه فيها فافهم و تدبر ذلك و بما ذكرناه يظهر الخلل في جملة مما أفاده شيخنا الأستاذ قدس سره فلا حاجة إلى التعرض لكل فقرة بخصوصها. [4] و [5]

پس در ماهیت لا بشرط مقسمی حالت نسبت سنجی وجود دارد ولی در ماهیت مبهمه این حالت نسبت سنجی وجود ندارد، پس با هم فرق دارند. عرض می کنیم اشکال ما به کلام ایشان این است که مقیس بودن همیشه معنا را عوض نمیکند، بله شما به یک انسانی در حالت مقیس یک نامی میدهید و در حالت غیر آن اسم دیگر را میدهید، مثلا نسبت به فرزند اسم پدر به او می دهید و در غیر آن می گویید زید است، قیاس ممکن است گاهی نامگذاری را عوض کند ولی همیشه اینطوری نیست مقیس بودن یک خصوصیتی باشد از نظر عرف که نام جدیدی بگذارند، یک وقت قیاس می شود و یک وقت نمی شود، چه قیاس بشود چه نشود نامش عوض نمی شود همان ماهیت مبهمه است، مثلا این فرش است چه مقایسه بشود با اشیا دیگر چه نشود، فرش دو نام ندارد نامش یک چیز است، مقایسه در اینجا اثر نمی گذارد. لذا بیان ایشان را نمی شود قبول کرد و فرمایش آخوند درست است.

بیان شهید صدر این است که ماهیت مبهمه غیر از ماهیت لا بشرط مقسمی است، البته ایشان نظرشان این نیست که موضوع له اسم جنس ماهیت مبهمه است، ایشان کلام آخوند را دارند نقد می کنند، ولی روی این مساله تاکید دارند که لا بشرط مقسمی غیر از ماهیت مبهمه است و نمی تواند موضوع له باشد، می فرمایند چون لا بشرط مقسمی چون امر ذهنی است چون حالت لحاظ را دارد امر ذهنی است و امر ذهنی موضوع له جنس نیست، به نظر ما این استکه امر ذهنی بودن درست است ولی هر امر ذهنی بودن باعث جدایی از خارج نمی شود، امر ذهنی گاهی مستقل است و گاهی آلی است، اینجا نظر آلی است لا بشرط مقسمی که همان کلی طبیعی است نظر ما به آن استقلالی نیست که در ذهن من است همه مفاهیم در ذهن است وقتی نظر ما آلی بشود می تواند موضوع له اسم جنس واقع بشود، چنانکه مرحوم علامه طباطبایی هم فرمودند که کلی طبیعی بوجود فردش در خارج است اگر چه مفهوم ذهنی است، پس ذهنیت باعث نمی شود از خارج قطع رابطه بکند بله اگر شما ماهیت مجرده در نظر بگیرد قطع رابطه می کند ولی اگر اینگونه در نظر نگیرید در خارج محقق می شود مثل کلی طبیعی که با وجود فردش در خارج محقق می شود. درست است لا بشرط مقسمی در ذهن است ولی می شود آلی باشد و در خارج موجود باشد. عبارت ایشان این چنین است:

انّ الذهن ينتزع جامعا بين اللحاظات الثلاثة للماهية المتقدمة، و هو عنوان لحاظ الماهية من دون ان يقيّد هذا اللحاظ بلحاظ الوصف و لا بلحاظ عدمه و لا بعدم اللحاظين، و هذا جامع بين لحاظات الماهية الثلاثة في الذهن، و يسمّى بالماهية اللابشرط المقسمي، تمييزا له عن لحاظ الماهية اللابشرط القسمي، لأنّ ذاك أحد الاقسام الثلاثة للماهية في الذهن، و هذا هو الجامع بين تلك الاقسام الثلاثة. لا شك في انّ اسم الجنس ليس موضوعا للماهية اللابشرط المقسمي، لأنّ هذا جامع- كما عرفت- بين الحصص و اللحاظات الذهنية، لا بين الحصص الخارجية. كما انه ليس موضوعا للماهية المأخوذة بشرط شي‌ء أو بشرط لا، لوضوح عدم دلالة اللفظ على القيد غير الداخل في حاق المفهوم، فيتعين كونه موضوعا للماهية المعتبرة على نحو اللابشرط القسمي. [6]

عرض می کنیم درست است ذهنی است ولی ذهنی مرآتی است ولذا اشکال رفع می شود.

 


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo