< فهرست دروس

درس خارج اصول استاد مرتضی ترابی

1401/10/20

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موضوع: العام و الخاص/روشهای تفسیر قرآن/قرآن بسندگی

 

عرض شد که راجع به تفسیر قرآن به روایات، سه نظر عمده وجود دارد نظر سوم این بود که ما نیازی به روایات در تفسیر قرآن نداریم و تحت این نظر هم دو قول وجود داشت: یک قول مربوط به علامه طباطبایی و برخی از اعلام دیگر است که اینها قائلند در فهم قرآن ما نیازی به حدیث نداریم بدون حدیث هم می شود مفاهیم قرآنی را بدست بیاوریم، البته این دیدگاه را که مرحوم علامه دارند نظرشان این نیست که اگر سخنی از پیامبر رسید درباره تفسیر قرآن، این دیگر حجت نیست، نه آن را حجت می دانند ولی می گویند نیاز نداریم حجیت را قبول دارند ولی نیاز را قبول ندارند لذا در مواردی تصریح می فرمایند که اگر سخنی از پیامبر درباره تفسیر برسد برای ما حجت است مثلا در جایی می فرمایند :

و في الآية دلالة على حجية قول النبي ص في بيان الآيات القرآنية، و أما ما ذكره بعضهم أن ذلك في غير النص و الظاهر من المتشابهات أو فيما يرجع إلى أسرار كلام الله و ما فيه من التأويل فمما لا ينبغي أن يصغي إليه. هذا في نفس بيانه (ص) و يلحق به بيان أهل بيته لحديث الثقلين المتواتر و غيره و أما سائر الأمة من الصحابة أو التابعين أو العلماء فلا حجية لبيانهم لعدم شمول الآية و عدم نص معتمد عليه يعطي حجية بيانهم على الإطلاق. و أما قوله تعالى: ﴿فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ﴾ فقد تقدم أنه إرشاد إلى حكم العقلاء بوجوب رجوع الجاهل إلى العالم من غير اختصاص الحكم بطائفة دون طائفة. هذا كله في نفس بيانهم المتلقى بالمشافهة، و أما الخبر الحاكي له فما كان منه بيانا متواترا أو محفوفا بقرينة قطعية و ما يلحق به فهو حجة لكونه بيانهم، و أما ما كان مخالفا للكتاب أو غير مخالف لكنه ليس بمتواتر و لا محفوفا بالقرينة فلا حجية فيه لعدم كونه بيانا في الأول و عدم إحراز البيانية في الثاني و للتفصيل محل آخر.[1]

لذا قول پیامبر در بیان قرآن حجیت دارد ولی می گویند که ما نیازی به آن نداریم در تفسیر، برخی گفته اند حدیث فقط در تاویلات حجیت دارد ولی ایشان می گویند در ظهورات هم حجیت دارد و بیان اهل بیت او هم به آن ملحق است بخاطر وجود حدیث ثقلین. پس وقتی می فرمایند ما نیاز نداریم به این دلیل نیست که ما آن را حجت نمی دانیم نه ایشان روایات را حجت می دانند ولی می فرمایند فهم آیات قرآن متوقف بر روایات نیست یعنی اگر روایات نبود ما میتوانستیم قرآن را بفهمیم. البته در برخی جاها می فرمایند اگر بیان پیامبر نبود نمی شد برخی آیات را فهمید، می فرمایند:

فقوله: ﴿وَ امْسَحُوا بِرُؤُسِكُمْ﴾ يدل على مسح بعض الرأس في الجملة، و أما أنه أي بعض من الرأس فمما هو خارج من مدلول الآية، و المتكفل لبيانه السنة، و قد صح أنه جانب الناصية من الرأس.[2]

آیه اجمالا می فرماید بعضی از قسمت سر را باید مسح کرد نه مثل اهل سنت که دو دست را روی سر می کشند و مسح می کنند ولی این را که کجای سر باید مسح بشود از سنت باید فهمید. لذا ایشان حجیت سنت را نفی نمی کنند، می فرمایند در تفسیر قرآن ما نیاز نداریم اگرچه در برخی از جاها این نیاز را قائل شده اند و یا اینکه در همین برخی جاها بگوییم بیان شاگردان شان مد نظر ایشان بوده که این هم اصلا تفسیر نیست یک بیانی است در کنار بیایات قرآنی نه اینکه تفسیر باشد. ارکان نماز واجبات نماز در قرآن نیامده اینها را چه کار کنیم شاگرد ایشان می فرمایند که اینها بیانی است در کنار قرآن نه تفسیر، ولی به نظر ما اشکال این کلام واضح است چطور اینها را تفسیر محسوب نمی کنید، لفظی که خود شارع بیان کرده خودش باید آن را تفسیر کند، تفسیر کشف القناع است آن ستر و پوشیدگی را برمیدارد، وقتی گفت صلاتی که من بیان می کنم باید آن را اتیان کنید باید آن را بیان کند این می شود تفسیر نه اینکه شما بگویید این تفسیر نیست بیانی است در کنار آیات قرآن، در روایت هم بیان نماز تفسیر نامیده شده است، در آن حدیث معروف که از امام صادق می پرسند که چطور اسما ائمه در قرآن نیامده است و به ولایت آنها با بردن نام تصریح نشده است امام ع می فرمایند کیفیت دیگر واجبات هم در قرآن تصریح نشده نماز هم در قرآن کیفیتش بیان نشده و تفسیرش را به عهده پیامبر گذاشته اند، و در این روایت کلمه تفسیر را تعبیر می کنند.

لذا در بیان ولایت و نماز و دیگر واجبات اجمالا در قرآن تصریح شده است ولی خدای متعال تفسیرش را به عهده پیامبر گذاشته است شما ببینید این نماز را که همه مسلمین قبول دارند و احتلافی نیست کیفیت آن در قرآن نیامده و خداوند تفسیر آن را بر عهده پیامبر گذاشته و باید با سنت و روایات پیامبر آن را بفهمیم، نماز مهمترین رکن در دین است و حال اینکه تفصیل آن در قرآن نیامده در سنت آمده است، ولایت هم رکن اسلام است مثل نماز ولی تفسیر و تفصیل آن در سنت او آمده است و در قرآن نیامده است، در آن روایت معروف هم آمده که اسلام بر پنج چیز بنا شده است: عَنْ أَبِي حَمْزَةَ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ: بُنِيَ الْإِسْلَامُ عَلَى خَمْسٍ عَلَى الصَّلَاةِ وَ الزَّكَاةِ وَ الصَّوْمِ وَ الْحَجِّ وَ الْوَلَايَةِ وَ لَمْ يُنَادَ بِشَيْ‌ءٍ كَمَا نُودِيَ بِالْوَلَايَةِ.[3]

همه اینها در قرآن اصلش آمده است ولی بیان و تفسیرش به عهده پیامبر گذاشته شده است. لذا کلمه تفسیر در آن روایت قطعا به معنای همان تفسیر مصطلح است. البته مرحوم علامه همچنان که نقل کردیم کلام شان را، کلمه «المتکفل لبیانه السنة» را به کار می برند، نمی فرمایند تفسیرش در سنت است حالا اگر منظورشان این است که این تفسیر نیست ما موافق ایشان نیستیم و اگر هم منظورشان تفسیر است که ما با ایشان موافقیم پس در تفسیر نیاز به سنت داریم. به هر حال این را تفسیر بدانیم یا ندانیم قطعا ایشان تفسیر پیامبر را بیان پیامبر را در فهم قرآن حجت می داند، مدعای ایشان این است که به آن نیازی نداریم ولی اینکه روایت حجت نیست این را ایشان ادعا نکرده اند.

بله یک مطلبی را فرموده اند و آن این است که خبر واحد در تفسیر معارف حجت نیست چون خبر واحد ظنی است در تفسیر معارف دین بغیر احکام حجت نیست فقط در احکام حجت است، یعنی اگر یک حدیثی از معصوم بیاید اگر مربوط به احکام و شریعت باشد قبول می کنیم ولی اگر مربوط به عقائد بود تاریخ بود قصص انبیا بود اخلاقیات بود احوال روز قیامت بود احوال عالم برزخ بود اینها حجیت نداردف آن روایاتی که درباره معارف دین است حجیت ندارد فقط در احکام شرعی حجیت دارد ولو حدیث و خبر واحد معتبر باشد مگر اینکه موافق مضمون آیات باشد یعنی کالحجر في جنب الانسان است لذا قبول نمی کنیم. می فرمایند: [4]

أن روايات التفسير إذا كانت آحادا لا حجية لها إلا ما وافق مضامين الآيات بقدر ما يوافقها على ما بين في فن الأصول فإن الحجية الشرعية تدور مدار الآثار الشرعية المترتبة فتنحصر في الأحكام الشرعية و أما ما وراءها كالروايات الواردة في القصص و التفسير الخالي عن الحكم الشرعي فلا حجية شرعية فيها.

چرا می گوییم حجیت ندارد برای اینکه حجیت امر اعتباری است و شارع آن را جعل نموده است چون خبر واحد علم آور نیست و مثل قطع نیست که حجیتش ذاتی باشد پس حجیت مجعول شارع است و حجیت باید به لحاظ اثر باشد، اثری که در شرع برای حجیت وجود دارد این است که شما باید عمل بکنید به مضمون آن، لذا منجز است و معذر است، این آثار قابل اعتبار است اما اینکه مربوط به تاریخ باشد چه اثری برای آن قابل اعتبار است اگر مربوط به عقائد بود همچنین، حجیت به مبنای جعل موثر و مؤدی است جعل مؤدی یک حلالی را بگوید حلال است با دلیل، و ما طبق آن بگوییم آن چیز حلال است یعنی شارع آن حلال را حلال قرار داده است. یعنی آن چیزی که خبر واحد گفت حلال است ما هم حلال قرارش دهیم این جعل مؤدی است، مؤدی باید یک قابلیت جعلی داشته باشد در اختیار شارع باشد از امور اعتباریه باشد حلال باشد حرام باشد واجب باشد تا قابل اعتبار باشد تا بشود امرش در اختیار شارع قرار بگیرد اما اگر از امور واقعیه باشد خورشید کی طلوع می کند یا فلان برج چه حکمی دارد و .. این موارد مگر امرش در اختیار شارع است تا بخواهد آن را اعتبار بکند، یعنی اصلا اینجا قابل جعل حجیت نیست حجیت در امور اعتباری است یعنی در قوانین، حلال، واجب، مستحب و... یعنی شارع بگوید این خبر واحد که می گوید فلان چیز حلال است یا حرام، این را ما قبول داریم.

اما وقتی به امور واقعیه تعلق می گیرد شارع آن را چگونه حجت قرار دهد اصلا در اختیارش نیست تا بخواهد آن را جعل کند و اعتبار کند، می فرمایند فإن الحجية الشرعية تدور مدار الآثار الشرعية المترتبة فتنحصر في الأحكام الشرعية و أما ما وراءها كالروايات الواردة في القصص و التفسير الخالي عن الحكم الشرعي فلا حجية شرعية فيها. خلاصه حجیت شرعیه در این امور واقعیه معنا ندارد، اما اینکه حجیت عقلائیه باشد چون در آنها اخبار جعلی آمده است دیگر نمی تواند حجت باشد، اینکه بگوییم این اخبار آحاد حجیت عقلائیه دارند که این هم فایده ندارد و حجیتش می رود کنار چون جعلیات در آن زیاد است لذا اخبار آحاد در تفسیر کلا از حجیت می افتد با توجه به بیانی که ایشان دارند.

می فرمایند: و أما الحجية العقلية أعني العقلائية فلا مسرح لها بعد توافر الدس و الجعل في‌ الأخبار سيما أخبار التفسير و القصص إلا ما تقوم قرائن قطعية يجوز التعويل عليها على صحة متنه، و من ذلك موافقة متنه لظواهر الآيات الكريمة.

باید نظر ایشان از نظر آن دسته که منحرفند جدا بشود آنها اولا می گویند در فهم اصل دین و معارف الهی نیازی به روایت نداریم ساحت مرحوم علامه طباطبایی از این گونه حرف های انحرافی برئ است، ایشان قطعا احادیث را در فهم دین حجت می دانند و اعتبارش را قبول دارند، ایشان سخن پیامبر را حجت می دانند و مثل قرآن بسندگان نیستند که سخن او را مثل حرف های انسان های عادی بدانند. نظر مرحوم علامه را باید در چهارچوب خودش فهمید. می فرمایند اگر خبر متواتر بود خبر واحد محفوف به قرائن بود در همه معارف قرآن و دین حجت است ولی به خبر واحد که میرسیم آن قسمتی که مربوط به شرایع است حجیت دارد ولی آن قسمتی که به شرایع و احکام مربوط نیست حجیت ندارد چون قابل جعل حجیت نیست در آنجا، لذا حجیت ندارد مگر موافق مضمون آیات قرآن باشد مگر قرینه ای برای حجیتش پیدا شود. (اشکال و جواب طولانی).

ما نظر ایشان را ممکن است نقد کنیم و واقعا هم قبول نداریم چون برخلاف نظر مشهور شیعه است ولی باید بدانیم با آن نظریه انحرافی فرق دارد و ساحت ایشان از آن نظر انحرافی به دور است رحمة الله علیه. اشکال ما در کلیت کلام ایشان است والا ما هم تفسیر قرآن به قرآن را قبول داریم منتها کلیت کلام ایشان را قبول نداریم ما همان قول مشهور را قبول داریم که در تفسیر قرآن هم از تفسیر آیه به آیه استفاده می کنند و هم از روایات تفسیری همه اینها باید در کنار هم باشد، لذا قرائن قطعیه ای هم بر کلام مشهور وجود دارد و این قول موافق تحقیق است.

اما اشکال مرحوم علامه به اخبار آحاد که در معارف قرآنی اصلا حجیت ندارد و فقط در احکام شرعی حجیت دارد جوابش همان بیانی است که مرحوم خوئی فرموده اند. ایشان در تفسیر البیان فرموده اند که مبنا در حجیت خبر واحد فقط این مبنای جعل مؤدی نیست، مرحوم علامه بر مبنای اینکه حجیت جعل مؤدی است فرموده اند که چون در اخباری که در امور تکوینی است جعل مؤدی ندارد چون امر اعتباری نیست تا قابل جعل باشد اشکال وارد کرده اند پس حجیت در امور تکوینی معنا ندارد لذا خبر واحد در آن امور حجیت ندارد، جوابش این است که ما در حجیت، مبنای مرحوم نائینی را مطرح می کنیم مبنای ایشان در حجیت تتمیم کشف است یعنی می گوید این خبر ثقه عند العرف کاشفیت دارد شما به عرف مراجعه بکنید یک پدری یک ثقه ای را پیش فرزندش بفرستد و فرزند آن را قبول نکند و عذر بیاورد که من نمی دانستم پدر از او عذرش را نمی پذیرد و می گوید تو میدانستی فلان ثقه از جانب من آمد و حکم را بیان کرد و شما قبول نکردید.

لذا معلوم می شود بر اساس مبنای مرحوم نائینی اینجا جعل علم است به این معنا که عرف این خبر ثقه را علم عرفی می داند و با خبر ثقه اطمینان حاصل می شود و شارع هم این را تایید کرده است به تعبیر دیگر اینجا تتمیم کشف است یعنی کاشفیت دارد و شارع فرموده من این کشف را قبول دارم، لذا وقتی علم شد این علم هم نبست به تکوینیات و هم نبست به تشریعیات علم است وقتی خبر ثقه آمد و گفت فلان حادثه اتفاق افتاده و شارع این علم را تایید کرده و قبول کرده این شامل خبر واحد هم می شود، پس حجیت به معنای جعل مؤدی نیست بلکه به معنای این است که شارع کاشفیت آن را تایید کرده است. با این بیان اشکال مرحوم علامه طباطبایی که فرمود حجیت خبر واحد در تکوینیات معنا ندارد دفع می شود می گوییم معنا دارد از باب تتمیم کشف.

یک شبهه دیگری مرحوم علامه دارند و آن این است که به حدیث ثقلین اشاره می کنند و می گویند ما از این حدیث می فهمیم که هر کدام از اینها راه مستقلی اند قرآن راه مستقل است حدیث هم راه مستقل است حدیث که می فرماید مَا إِنْ تَمَسَّكْتُمْ بِهِمَا لَنْ تَضِلُّوا یعنی بکل واحد منها، نه اینکه هر دو تا را باهم تمسک کنیم ما اگر به هر کدام مستقلا هم تمسک کنیم هدایت می شویم و گمراه نمی شویم عرض می کنیم این معنا هم درست نیست ظاهر حدیث که می گوید لن یفترقا و بیان های دیگری که در این زمینه است و آن صحیحه منصور بن حازم و ده ها روایت دیگر همه دلالت دارند که این قرآن و عترت کنار هم هستند و اگر جدا جدا باشد این تمسک فایده ندارد تمسک به آنها زمانی فایده دارد که همراه هم و با هم باشد، همان بیانی که امام رضوان الله تعالی علیه در وصیت نامه الهی سیاسی خود دارند که می فرمایند از این حدیث فهمیده می شود که اگر کسی ادعای تمسک به یکی کند و دیگری را کنار بگذارد در حقیقت به آن یکی هم که تمسک کرده تمسک نکرده است. ظاهر این حدیث همین است که عرض کردیم و بر این مطلب روایات بسیاری هم دلالت دارد.

آن جمله ای که امام صادق به ابوحنیفه فرمودند، ابو حنیفه چون گفت من به کتاب الله حکم می کنم امام ع فرمودند که والله ما ورثک الله من علم الکتاب حرفا، یک حرف هم شما از کتاب خدا بلد نیست، این جمله امام فهمش مشکل است چطور می شود یک حرف را بلد نباشد، یا آن جمله ای که امام باقر ع به آن دو تا مفسر فرمودند که اگر به شرق بروید یا به غرب بروید علم صحیحی پیدا نمی کنید مگر از نزد ما اهل بیت بگیرید با اینکه آن دو نفر خودشان مفسر بودند.

لذا این نظر مرحوم علامه طباطبایی اگرچه منشا آن خدمت به شیعه بوده و خدمت به شیعه هم با این نظریه حاصل شده است چون با این نظریه ایشان توانستند معارف اهل بیت را بدون تکیه به احادیث از خود قرآن عرضه بکنند و این نظر خدمت بزرگی است که نظیر آن را مرحوم طبرسی در مجمع البیان عرضه کرده است در مجمع هم ایشان زیاد به روایات توجه ندارد لذا مجمع البیان را مجامع اهل سنت خیلی به آن اهمیت می دهند این دو بزرگوار با روش خود خدمتی که دیگران موفق نشدند انجام بدهند اینها انجام دادند، به لسانی تفسیر کرده اند که لسان یک تابع مکتب اهل بیت نبوده، این شخصی که اصلا بی طرف است با این نظر معارف قرآن را بیان کرده اند لذا این عامل مهمی است ولی اصل نظریه را به صورت کلی قبول ندرایم وشبهات آن را هم جواب دادیم.

بله در این نظریه برای خود این بزرگواران اشکالی پیش نمی آید مرحوم علامه باشد پوست و گوشتش با قرآن پرورش یافته اما برای کسی دیگری که بخواهد پیش برود بر اساس این نظریه ایشان، اینجا اول انحراف اوست و منحرف خواهد شد. هر کسی که بخواد با این نظریه پیش برود از فکر خودش یک مکتبی درست می کند و انحرافات زیادی شکل می گیرد. قرآن را باید هم از قرآن فهمید و هم از روایات فهمید.

 


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo