< فهرست دروس

درس خارج اصول استاد مرتضی ترابی

1401/10/18

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موضوع: العام و الخاص/روشهای تفسیر قرآن/قرآن بسندگی

 

موضوعی وجود دارد و بنده مناسب دیدم به آن اشاره ای بشود اگر چه در کتب اصولی خیلی مطرح نکرده اند، ولی ما مطرح می کنیم تا شاید کسی از دوستان در این موضوع مقاله ای بنویسد، و آن این است که در تفسیر قرآن کریم ما چقدر نیاز به حدیث داریم، آیا نیاز به حدیث داریم یا نه، در صد یا صدوپنجاه سال اخیر مساله ای مطرح شده به اسم قرآن بسندگی، یعنی قرآن کافی است و نیازی به حدیث در فهم آن وجود ندارد، البته طیف های مختلفی در درون خودش دارد و کم کم در ایران هم مطرح شده است و شاید عده ای را هم جذب کرده و لذا باید بحث بشود که آیا قرآن بسندگی نظریه درستی است یا نه. عرض می کنیم در مورد نفسیر قرآن چهار نظر وجود دارد یعنی سه نظر عمده وجود دارد و نظر سوم هم خودش دو نظر شده است.

1.نظر اول این است که قرآن تفسیرش تنها با حدیث میسر است و بدون روایت تفسیر قرآن جایز نیست عبارتی را صاحب مجمع البیان دارند که قبلا نظیر این عبارات را هم شیخ طوسی در تبیان دارند، شیخ می فرمایند:

و اعلم ان الرواية ظاهرة في اخبار أصحابنا بأن تفسير القرآن لا يجوز إلا بالأثر الصحيح عن النبي صلى اللَّه عليه و آله، و عن الائمة عليهم السلام، الذين قولهم حجة كقول النبي (ص)، و ان القول فيه بالرأي لا يجوز.[1]

تا بیانی و روایتی از ناحیه اهل بیت نرسد نمی شود قرآن را تفسیر کرد، قول ائمه مثل قول پیامبر حجت است و اگر کسی بخواهد نظر بدهد درباره قرآن بدون رجوع به روایت جایز نیست. تفسیر فقط جوازش منوط است به وجود روایت. اخباری ها این را به صورت یک قول به اصطلاح متبع در آورده اند، قولی که حتما از آن تبعیت باید بشود که ظاهر قرآن حجت نیست مگر اینکه روایتی بیاید آن ظاهر را باز گو کند، شیخ حر عاملی در وسائل بابی دارد که می فرماید باب عدم جواز استنباط الاحکام النظریه من ظواهر القرآن الا من بعد تفسیرها من الائمه علیهم السلام و روایاتی را در این باب می آورد که تفسیر قرآن و استنباط احکام بدون روایت جایز نیست.

این جمله مرحوم شیخ طوسی درباره قرآن بود که بدون روایت صحیح نمی شود به قرآن عمل کرد، ولی جمله شیخ حر عاملی اعم است اخباری ها می گویند در اصول وقتی وارد می شویم اگر بخواهیم به ظاهر قرآن استناد کنیم باید در کنارش یک حدیث باشد والا بدون حدیث ظاهر قرآن قابل استناد نیست. این نظریه را برخی بزرگان شیعه و اخباری ها قائلند.

2.نظر دوم قول مشهور است که آن را به اصولیین نسبت داده اند این است که تفسیر قرآن هم به خود قرآن جایز است یعنی هم می شود به ظواهر قرآن اخذ کرد و هم تفسیر قرآن به احادیث معتبره جایز است یعنی هر دو راه را قبول دارند هم تفسیر القرآن بالقرآن و هم تفسیر القرآن بالاحادیث و روی این نظریه تاکید دارند.

3.نظر سوم که خودش دو نظر می شود این است که در تفسیر نیاز به حدیث نداریم مطلقا، یعنی تفسیر القرآن بالقرآن کافی است ونیازی به احادیث و روایات نداریم. از این روش تعبیر به قرآن بسندگی می شود این قول دوتا قول می شود:

قول اول قولی است که در فهم قرآن نیازی به حدیث نداریم و خود قرآن کافی است این نظر را می شود به مرحوم علامه طباطبایی و برخی از شاگردان ایشان نسبت داد که در فهم قرآن ما نیازی به حدیث نداریم نه در فهم کل شریعت و کل دین.

قول دوم در این نظر سوم این است که در فهم دین و کل شریعت و در فهم اسلام به قرآن اکتفا میکنیم واصلا نیازی به حدیث نداریم دین همان چیزی است که در قرآن است و قرآن را با قرآن می فهمیم نه با چیز دیگری، این دو رای با هم خیلی فاصله دارند. نظر چهارم نظر انحرافی است و دین را خیلی دست خوش تغییرات قرار می دهد حتی کیفیت نماز هم تغییر می کند چون کیفیت نمازها و واجبات در قرآن معمولا بیان نشده است لذا طبق این نظر چهارم دین تغییر میکند، ولی نظر مرحوم علامه طباطبایی این است که در فهم قرآن نیازی به روایت نیست نه فهم کل شریعت و دین را، پس در فهم دین قائلند نیاز به حدیث داریم لذا این دو راه از هم جدا می شود ولو اینکه عنوان کلی هر دو نظر قرآن بسندگی است ولی آنچه که علامه می فرمایند غیر از آن چیزی است که مدعیان روشنفکری بیان می کنند.

نظریه شیخ طوسی و اخباریها که نظریه ایشان را با چهارچوب خاص بیان کرده اند و آن را گسترش داده اند و گفته اند در مقام استنباط هم ظواهر قرآن حجت نیست، استناد کرده اند به یک سلسله روایات که ما آنها را نمی خوانیم ولی اشاره ای می کنیم یکی از این روایات صحیحه منصور بن حازم است که ایشان خدمت امام صادق علیه السلام نظر خودش را مطرح می کند و امام هم تایید می کنند، ایشان می فرماید که به مردم گفتم که «فَقُلْتُ لِلنَّاسِ أَ لَيْسَ تَعْلَمُونَ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص كَانَ هُوَ الْحُجَّةَ مِنَ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ قَالُوا بَلَى قُلْتُ فَحِينَ مَضَى ص مَنْ كَانَ الْحُجَّةَ قَالُوا الْقُرْآنُ فَنَظَرْتُ فِي الْقُرْآنِ فَإِذَا هُوَ يُخَاصِمُ بِهِ الْمُرْجِئُ وَ الْقَدَرِيُّ وَ الزِّنْدِيقُ الَّذِي لَا يُؤْمِنُ بِهِ حَتَّى يَغْلِبَ الرِّجَالَ بِخُصُومَتِهِ فَعَرَفْتُ أَنَّ الْقُرْآنَ لَا يَكُونُ حُجَّةً إِلَّا بِقَيِّمٍ فَمَا قَالَ فِيه‌ مِنْ شَيْ‌ءٍ كَانَ حَقّاً فَقُلْتُ لَهُمْ مَنْ قَيِّمُ الْقُرْآنِ قَالُوا ابْنُ مَسْعُودٍ قَدْ كَانَ يَعْلَمُ وَ عُمَرُ يَعْلَمُ وَ حُذَيْفَةُ يَعْلَمُ، قُلْتُ كُلَّهُ قَالُوا لَا فَلَمْ أَجِدْ أَحَداً يُقَالُ إِنَّهُ يَعْلَمُ الْقُرْآنَ كُلَّهُ إِلَّا عَلِيّاً صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِ ... تا آخر حدیث که طولانی است و سایر ائمه را می شمارد به عنوان حجت، فَقَالَ رَحِمَكَ اللَّهُ قُلْتُ أَعْطِنِي رَأْسَكَ حَتَّى أُقَبِّلَهُ فَضَحِكَ قُلْتُ أَصْلَحَكَ اللَّهُ قَدْ عَلِمْتُ أَنَّ أَبَاكَ لَمْ يَذْهَبْ حَتَّى تَرَكَ حُجَّةً مِنْ بَعْدِهِ كَمَا تَرَكَ أَبُوهُ وَ أَشْهَدُ بِاللَّهِ أَنَّكَ أَنْتَ الْحُجَّةُ وَ أَنَّ طَاعَتَكَ مُفْتَرَضَةٌ فَقَالَ كُفَّ رَحِمَكَ اللَّهُ قُلْتُ أَعْطِنِي رَأْسَكَ أُقَبِّلْهُ فَقَبَّلْتُ رَأْسَهُ فَضَحِكَ وَ قَالَ سَلْنِي عَمَّا شِئْتَ فَلَا أُنْكِرُكَ بَعْدَ الْيَوْمِ أَبَداً.». [2]

منصور بن حازم مناظره خودش با عامه را بیان می کند، می گوید به مردم یعنی اهل سنت گفتم که آیا نمی دانید که رسول الله بر مردم حجت است گفتند بله و بعد گفتم بعد از رسول الله کی حجت است گفتند قرآن، گفتم وقتی پیامبر از دنیا رفت حجت چه کسی بود آنها گفتند قرآن حجت است می گوید من نگاه کردم دیدم مرجئه و قدریه و زندیق هم دارند برای اثبات خود به قرآن تمسک می کنند لذا قرآن به تنهایی نمی تواند حجت باشد بلکه باید در کنار آن یک قیم باید باشد تا حجت باشد. امام هم مطالب اورا همه اش را تایید کردند، که در کنار قرآن باید حجتی باشد و قرآن به تنهایی کافی نیست.

نظر دوم که نظر اصولیهاست که نظرشان این است که ما به روایات اهل بیت نیاز داریم، ولی ظهور گیری از آیات را هم قبول کرده اند به دلیل روایات فراوانی که امر کرده به تمسک به قرآن یا ارجاع می دهد به قرآن در مقام سوال سائل، یعرف هذا و اشباهه من کتاب الله که در روایات زیادی مطرح شده اینها، یا حدیث ثقلین، یا عرض روایات بر قرآن، که همه اینها ادله روشنی است که ظواهر قرآن هم حجت است، البته ما به روایات تفسیری هم نیاز داریم، خود ائمه این راه را بیان کرده اند، ان شاء الله در بحث حجیت ظواهر مفصلا بحث می کنیم.

نظر سومی که می گوید اصلا نیازی به روایات نداریم ین را عرض کردیم دو قول در این نظر سوم وجود دارد: قول اول این است که در فهم قرآن به روایات نیاز نداریم نه در فهم کل دین، قول دوم از نظر سوم این است که در نه در فهم قرآن به روایت نیاز داریم و نه در فهم تمام دین، اصلا نیازی به روایات نداریم قرآن به تنهایی کافی است که البته این نظر انحرافی است و دین را از بین می برد و تغییر می دهد.

اما نظر علامه طباطبایی که می فرمایند در تفسیر قرآن نیازی به روایت نداریم را باید در اینجا مقداری بحث کنیم. ایشان در چند جای تفسیرشان این مطلب را مطرح کرده اند خصوصا در ذیل آیه «هُوَ الَّذي أَنْزَلَ عَلَيْكَ الْكِتابَ مِنْهُ آياتٌ مُحْكَماتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتابِ وَ أُخَرُ مُتَشابِهاتٌ فَأَمَّا الَّذينَ في‌ قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ مِنْهُ ابْتِغاءَ الْفِتْنَةِ وَ ابْتِغاءَ تَأْويلِهِ وَ ما يَعْلَمُ تَأْويلَهُ إِلاَّ اللَّهُ وَ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ يَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ كُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنا وَ ما يَذَّكَّرُ إِلاَّ أُولُوا الْأَلْباب‌»، [3] که بحث مستوفایی دارد که ما چرا ما نیازی به روایت در تفسیر قرآن نداریم، خلاصه اش این است که ما به وجوه مختلفه تمسک می کنیم که قرآن نیازی به حدیث ندارد برای تفسیرش:

    1. یکی از وجوه این است که قرآن تبیان لکل شئ است چیزی که چنین است چطور می تواند تبیان برای خودش نباشد و به چیز دیگری نیاز داشته باشد.

    2. یکی از وجوه دیگر این است که در حدیث متواتر فرموده به قرآن در کنار اهل بیت تمسک کنید این را در حدیث ثقلین فرموده است، یکی راه عترت است و دیگری قرآن است یعنی انسان به هر کدام از اینها تمسک کند نجات پیدا می کند به سعادت اگر به درستی تمسک کند. تفسیرش از حدیث ثقلین این است که این دو راه از یکدیگر مستقلند.

    3. یکی از وجوه روایات عرضه روایات بر قرآن است.

    4. یکی از وجوه آیات تحدی است می گوید اگر بنا باشد واضح نباشد چطور قرآن کریم تحدی کرده است اگر بنا باشد قرآن را کسی نفهمد ما از کجا بفهمیم آنچه را که دیگران برای تحدی آورده اند و ادعای نبوت کرده اند این با قرآن برابر است یا نیست، آنچه که غیر مفهوم است تحدی به آن معنا ندارد.

و ادله ای دیگر هم دارند، لذا می فرمایند نقش پیامبر و اهل بیت این است که آنها برای فهم قرآن روش ارائه می کنند و نه تفسیر می گویند در تفسیر قرآن این روش را شما متبع بشوید یعنی آن بزرگواران روش فهم قرآن را ارائه می دهند نه اینکه بخواهند بگویند فهم قرآن به فلان روش منحصر است، بعد می فرمایند البته اگر نمی گفتند ما خودمان هم می توانستیم روش فهم قرآن را به دست بیاوریم، از راه آزمون و خطا یعنی یک بار می رفتیم اشتباه می کردیم وبعد برمیگشتیم و راه را پیدا می کردیم، آنها آمده اند تا راه را برای ما کوتاه کنند، تا به همان روشی که می خواهند به ما آموزش بدهند خودمان برسیم، لذا ما در فهم قرآن اصلا به روایات نیازی نداریم، البته در فهم شریعت به روایات نیاز داریم تفاصیل شریعت که نماز چیست روزه چیست زکات چیست برای فهم اینها قطعا به روایات نیاز داریم، ولی در تفسیر ما نیازی به غیر قرآن نداریم اگر نیازی وجود دارد در آموزش روش های فهم قرآن است که البته این هم با روش آزمون و خطا قابل فهمیدن بود، مثلا در علوم تجربی الان اینگونه است که با روش آزمون و خطا راه درست را کشف می کنند. در قرآن هم شما از این روش پیش می آیید کسی چندتا اشکال می کند که این نظر با آیات دیگر قرآن تعارض دارد و شما از نظرتان برمیگردید و نظر درست را انتخاب میکنید. این خلاصه بیان ایشان و نظریه ایشان است که در تفسیر قرآن ما نیازی به روایات نداریم خود قرآن کافی است.

شاگرد ایشان آقای جوادی یک تکمله ای در فرمایش ایشان دارند می فرمایند که این روایاتی که می گوید نماز چیست و روزه چیست و اینها، همه این روایات تفسیر حساب نمی شود اینها بیان اموری اند در کنار آیات، این روایات مطالبی اند در جنب آن احکامی که در قرآن آمده است اینها تفسیر حساب نمیشوند تفسیر این است که شما یک اجمالی را بیان کنید در قرآن که نماز و روزه و اینها که مجمل نیست تا نیاز به تفسیر داشته باشد، احکام در قرآن روشن است بله یک مطالبی دیگر در دین وجود دارد و روایات آمده اند آنها را بیان کرده اند. ما در نوشته خود به اسم قرآن از نظر اهل بیت آورده ایم. ایشان می فرمایند روایات از باب و مقوله تفسیر قرآن نیستند. عبارت مرحوم علامه اینگونه است:

قلت: قد مر فيما تقدم أن الآيات التي تدعو الناس عامة من كافر أو مؤمن ممن شاهد عصر النزول أو غاب عنه إلى تعقل القرآن و تأمله و التدبر فيه و خاصة قوله تعالى: «أَ فَلا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَ لَوْ كانَ مِنْ عِنْدِ غَيْرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فِيهِ اخْتِلافاً كَثِيراً»: النساء- 82، تدل دلالة واضحة على أن المعارف القرآنية يمكن أن ينالها الباحث بالتدبر و البحث، و يرتفع به ما يتراءى من الاختلاف بين الآيات، و الآية في مقام التحدي، و لا معنى لإرجاع فهم معاني الآيات- و المقام هذا المقام- إلى فهم الصحابة و تلامذتهم من التابعين حتى إلى بيان النبي ص فإن ما بينه إما أن يكون معنى يوافق ظاهر الكلام فهو مما يؤدي إليه اللفظ و لو بعد التدبر و التأمل و البحث، و إما أن يكون معنى لا يوافق الظاهر و لا أن الكلام يؤدي إليه فهو مما لا يلائم التحدي و لا تتم به الحجة و هو ظاهر. نعم تفاصيل الأحكام مما لا سبيل إلى تلقيه من غير بيان النبي ص كما أرجعها القرآن إليه في قوله تعالى: «وَ ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا»: الحشر- 7 و ما في معناه من الآيات، و كذا تفاصيل القصص و المعاد مثلا.[4]

کلمات ایشان در اینجا مفصل است خودتان رجوع کنید. علت این که مرحوم علامه طباطبایی به این نظر سوق داده شده اند این است که شخصی می گفت ما خدمت علامه مصباح رسیدیم که گفتیم این چگونه نظری است که مرحوم علامه در تفسیر مطرح کرده اند ایشان فرمودند که یک عده ای از یکی از شهرهای ایران (تبریز) خدمت ایشان آمده اند که نظرشان این بوده که احادیث را اگر ما کنار بگذاریم مذهب شیعه دلیلی برای حقانیت خودش نمی تواند داشته باشد لذا مذهب شیعه از بین می رود، مرحوم علامه هم مشغول بوده اند به نوشتن تفسیر و چند جلدیی هم نوشته بودند و نوشته تفسیری شان هم بر اساس احادیث بوده است وقتی این اشکال آن عده را می شنوند برای رد این فکر انحرافی ایشان سبک تفسیر آیه به آیه را در پیش می گیرند و اثبات می کنند که اصلا با تفسیر قرآن با قرآن هم ثابت می شود من أول التوحید إلی آخر العقائد، کانه داعی ایشان بر این روش تفسیری برای جواب به آن نظریه بوده که قرآن نظر شیعه را مطرح نمی کند و ایشان با این راه جواب آنها را داده اند.

از نظر ما ظاهر کلام ایشان این است که ایشان اصلا به این روش معتقد هستند و از ظواهر استدلال های ایشان هم همین برمی آید که قرآن برای بیان خودش به چیزی نیاز ندارد. این نظریه جای بحث دارد ولی آن چیزی که نظر انحرافی است و ابتدا در قاره هند پیدا شده است و آنجا هم مستعمره انگلیش بوده و بعید نیست آنها این روش را در آن دست داشته باشد و سیاست آنها باشد، آنها گفته اند اصلا ما سنت نداریم و فقط قرآن برای ما کافی است و بدبختی اسلام از همین احادیث است البته این فکر از اهل سنت شروع شده است نه در شیعه اگر چه بعدا به شیعه هم راه یافته و عده ای طرفدار پیدا کرده است. این نظر غیر از نظر علامه طباطبایی است زیرا ایشان و روح شان با حدیث پرورش یافته است و کل بحار را ایشان خوانده اند و حواشی هم دارند بر آن، نظر اخیر کاملا انحرافی است و نمی شود کل دین را فقط از قرآن فهمید. نظر اخیر را باید از جهاتی نقد بکنیم که در جلسه بعد ادامه می دهیم.

 


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo