< فهرست دروس

درس خارج اصول استاد مرتضی ترابی

1401/09/02

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موضوع: العام و الخاص/العام المخصص/استصحاب عدم ازلی

 

بحث در فرمایش مرحوم نائینی بود. آیا با تمسک به استصحاب عدم ازلی می شود موضوع عام را منقح کرد یا نه؟

مرحوم نائینی می فرمایند [1] [2] هر گاه عامی داشته باشیم مثل اکرم العلماء بعد یک مخصصی بیاید که در آن یک عنوان وجودی اخذ بشود مثل اکرم العلماء الفساق، فساق عنوان وجودی است، یا مخصص الا القمیین باشد که عنوان وجودی است در چنین مواردی آن عام ما مقید می شود به نقیض آن عنوان وجودی، یعنی اکرم العلماء و لا تکون فساقا و لا تکون قمیین. برای یک عامی یک مخصصی برایش بیاید چه متصل باشد و چه منفصل، اگر این مخصص عنوان وجودی باشد، یعنی یک وصف وجودی است نه عدمی، اگر چنین باشد قهرا عام مقید می شود به نقیض آن، مقید می شود به غیر آن مواردی عنوان وجودی، می شود اکرم العلماء و لا یکون قمیین اگر گفته اکرم العلماء و لا تکرم القمیین. پس عنوان وجودی نفیش می شود قید عام، یعنی می شود خاص، می شود عدم اکرام موضوعش که قمیین باشد، و موضوع عام می شود غیر قمیین. یا گفت اکرم العلماء و لا تکرم الفساق می شود اکرم العلماء غیر الفساق، پس عام قید نقیض مخصص را برمیدارد.

اما اگر عکس آن بود خاص ما عنوان عدمی بود، اکرم العلماء و لا تکرم غیر القمیین، آن موقع عام ما مقید می شود به عنوان وجودی یعنی اکرم العلماء القمیین و می شود نقیض خاص که قید می شود برای عام، آن عنوانی که در مخصص است اگر وجودی باشد قید عام عدمی می شود، و اگر قید عدمی باشد قید عام می شود وجودی. این نتیجه را گرفتیم از بیانات دیروز نائینی که هر وقت مخصص ما نسبت وقید وجودی باشد قید عام می شود عدمی. خاص ما مفادش این است که اکرام نکن و عام می گفت اکرام بکن، عام در اینجا به نقیض خاص مقید می شود یعنی در جاهایی اکرام کن که خاص نباشد. این فرمایش مرحوم نائینی.

آقای خوئی در این مساله نظرشان این است که این فرمایش نائینی قابل نقد است و صحیح نیست نائینی با آن سه مقدمه به این رسیدند که اگر آن وصفی که موضوع است برای خاص، وصف قائم به آن عنوان عام باشد این طبعا یا کان ناقصه می شود یا لیس ناقصه، و لیس یا کان تامه نمی شود، مقید می شود به کان ناقصه آنجایی که مخصص ما عدمی باشد، چون گفتیم مخصص عدمی باشد عام وجودی می شود و می شود کان ناقصه، اما اگر مخصص ما وجودی باشد آنوقت عام می شود لیس ناقصه. اگر خاص عدمی بود ونفی بود، گفت غیر قمیین را اکرام نکن، در نتیجه عام مقید می شود اکرم العلماء القمیین که می شود کان ناقصه، اگر خاص تان وجودی بود یعنی گفت اکرم العلماء و لا تکرم القمیین و نگفت غیر القمیین، اگر اینطور بود عام مقید می شود به قید عدمی، می شود اکرم العلماء غیر القمیین یعنی لیس ناقصه، ما حصل فرمایش نائینی با آن سه مقدمه ای که نقل شد این بود اگر آن وصفی که موضوع بود برای مخصص آن وصف ما قائم به موضوعی باشد که در عام اخذ شده است یکی از آن اوصافی باشد که در عام مقصود است، اگر چنین باشد آنجا بعد از اینکه تخصیص زدیم عام عنوان پیدا می کند یا بصورت کان ناقصه یا لیس ناقصه و نمی شود این طور نباشد حتما یکی از این دو نوع قید است.

مرحوم خوئی این مطلب را می خواهند نقد بکنند برای اینکه فرمایش خوئی روشن تر بشود مقدماتی را عرض می کنیم. یک مقدمه این است که در استصحاب باید مستصحب اثر شرعی داشته باشد، اگر خود مستصحب اثر شرعی دارد خودش را استصحاب می کنیم و اثرش بار می شود، اگر خود مستصحب حالت سابقه ندارد عدمش حالت سابقه دارد، عدمش را استصحاب می کنیم برای رفع آن اثر.

پس برای مستصحب می توانیم دو نوع استصحاب انجام بدهیم، وجودش استصحاب می شود برای اثبات اثر، عدمش استصحاب می شود برای نفی اثر، مثلا وضو اثر شرعی آن دخول در نماز است لذا اگر وجود وضو را استصحاب کنیم اثرش بار می شود یعنی دخول در نماز، ولی اگر وضو را عدمش را استصحاب کنیم اثر نفی می شود یعنی عدم جواز دخول در نما

مقدمه دوم این است که عرض را فلاسفه تعریف کرده اند به اینکه اذا وجد وجد فی الموضوع و جوهر هم این است که اذا وجد وجد لا فی موضوع، فرموده اند این صفاتی که مربوط به جواهر است مثل اسود و ابیض یا می گوییم انسان عالم و عادل و... این صفاتی که هست همه اش از عوارض است، یعنی اینکه سنخ وجوشان اینطور است که هر وقت موجود شوند در موضوع موجود می شود وقتی می گویند عادل یعنی عادل حتما یک موضوع می خواهد، اصلا سنخ این صفات این است که همیشه بصورت کان ناقصه در نظر می آیند، اگر کسی اینها را بخواهد به صورت مبدا در نظر بگیرد باید به آن تصریح کند، بگویید من به اتصاف کاری ندارم من به خود عدالت کار دارم، و الا ذات و طبیعت هر صفتی این است که وجودش در ضمن وجود جوهر است اذا وجد وجد في الموضوع، اصلا خاصیتش این است که کان ناقصه باشد، در صورت انسلاخ باید تصریح شود، بگوییم زید و عدالت، یعنی زید عادل و متصف به آن، چون عدالت از عوارض است خاصیت وجودیش این است که اذا وجد وجد في الموضوع، مرحوم نائینی تا اینجا را قبول دارد.

آنوقت مرحوم خوئی از اینجا راه خودشان را از نائینی جدا می کنند[3] [4] و می فرمایند آن سه تا مقدمه ای که شما فرمودید ما در جایی که وجود عرض در کار باشد آنجا می پذیریم اگر عام ما مقید به وجود عرض بود مثلا مخصص ما حالت عدمی داشت در نتیجه عام قید وجودی برداشت، گفت اکرم العلماء و مخصص آن این بود لا تکرم غیر القمیین، لذا عام قید وجودی برمی دارد می شود اکرم العلماء غیر القمیین. وقتی مخصص شما حالت نفی داشت عام وجودی می شود یعنی قید وجودی برمی دارد و چون عرض است. مرحوم خوئی می فرماید این می شود کان ناقصه یعنی اکرم العلماء المتصفون بکونهم قمیین. و اگر قید وجودی برداشت قهرا طبق آن مقدمات سه گانه ای که شما فرموده اید و ما هم می پذیریم قهرا می شود کان ناقصه. اگر این چنین شد این اتصاف هم که اگر حالت سابقه دارد استصحاب می شود ولی اگر حالت سابقه ندارد نمی شود استصحاب بکنید، و ربطی به بحث ما هم پیدا نمی کند چون ما می خواهیم عدم ازلی را استصحاب بکنیم.

اما اگر قید عدمی شد یعنی مخصص تان عدمی نبود وجودی بود گفت اکرم العلماء و لا تکرم القمیین در نتیجه قید عام عدمی می شود اکرم العلماء غیر القمیین. چون مخصص وجودی بود قیدی که عام برمی دارد عدمی می شود. اینجا می فرمایند ما نمی پذیریم فرمایش استاد را که اینجا نیاز نیست لیس ناقصه باشد بلکه لیس تامه هم کافی است، می فرمایند که اتفاقا اصل این است که اینجا لیس تامه باشد یعنی اکرم العلماء و لا یکون قمیین، آنوقت عدم ازلی این را تامین می کند می گوید بله تامین می کند، نفرمایید آقا عرض است موضوع می خواهد می گوییم عرض در طرف وجود موضوع می خواهد اما عدم که موضوع نمی خواهد، عدم می تواند سالبه به انتفا موضوع باشد یا به انتفا محمول، پس چون قید عام ما عدمی شد قید عدمی حسابش جداست از قید وجودی؛ قید وجود همواره می شود کان ناقصه که همیشه در صورت حالت سابقه استصحاب جاری می شود؛ ولی اگر قیدی که به آن عام می خورد قید عدمی شد شما چرا این را می خواهید به اتصاف برگردانید، شما اینجا یک موضوع دارید و در کنارش هم عدم وصف را می خواهید، می گوید مرأه تحیض إلی خمسین سنة إلا إمراة تکون قرشیة، اینجا مخصص تان وجودی است مگر اینکه قرشی باشد، قهرا آن عام تان یک قید عدمی برمیدارد، یعنی تحیض المرأة إلی خمسین حال کونها غیر قرشیة، این نیاز نیست برگردد به این عبارت المرأة المتصفة بعدم القرشیة، بلکه همین که برگردد به المرأة و لا تکون قرشیة کفایت می کند برای استصحاب، لا تکون قرشیة اینجا کافی است عدم محمولی کافی است لیس تامه اینجا کافی است، نیازی به حالت اتصاف نیست اگر بخواهید به اتصاف بر گردانید این دلیل خاص می خواهد که این کار را بکنید.

ایشان یعنی آقای خوئی تکرار می کنند موضوع باشد متصف نباشد، نه اینکه اتصاف به عدم داشته باشد، می فرمایند بعد از اینکه این نفی آمد و آن عام قید خورد معنایش این است که موضوع باشد نفی اتصاف داشته باشد نه اتصاف به نفی داشته باشد، نفی اتصاف را اثبات می کند نه اتصاف به نفی را که می شود لیس تامه و حالت سابقه هم دارد در عدم ازلی این اتصاف نبود چون موضوع نداشت الان هم این عدم اتصاف همچنان برقرار است پس می فرمایند وقتی که شما آن قیدتان عدمی شد عدمی یعنی عدم اتصاف به این وصف نه اتصاف بعدم این وصف بین این دو فرق است، اگر اتصاف به عدم این وصف بود می شود لیس ناقصه و حالت سابقه ندارد مرأه ای باشد متصفه بعدم قرشیت این حالت سابقه وجود ندارد و اگر استصحاب کنیم می شود اصل مثبت، ولی این را نیاز نداریم، بنا بر قول خوئی آنچیزی که نیاز داریم نفی اتصاف است و این حالت عدم ازلی را اثبات می کند، اگر اتصاف بعدم بود بله نمی شد استصحاب کرد مگر با اصل مثبت که بگویید من عدم اتصاف را اثبات می کنم که لازمه عدم اتصاف این است که این موضوع که الان موجود شده است بالوجدان اتصاف بعدم از آن در میاید عقلا، این می شود اصل مثبت ولی ما به دنبال اثبات اتصاف بعدم که نیستیم، ما به دنبال اثبات تحقق دو جز موضوع هستیم یک جزئش که مرأه است و بالوجدان محرز است و یک جزئش این است که متصف به قرشیت نباشد که این هم در ازل بوده است و آن را استصحاب می کنیم و هر دو جز موضوع درست می شود. در اول که این خانم نبود، لیس را اول بیاورید یعنی از اول لیست المرأة قرشیة بوده است نه اینکه المراة لیست قرشیة از اول نبوده، چون مراه که خودش نبوده از اول تا بخواهد قرشیتش نباشد، لیس را وسط نمی آوریم تا بگوییم حالت سابقه ندارد. لذا یک جز محرز است یعنی مرأه و یک جز هم با استصحاب عدم ازلی درست می شود یعنی عدم قرشیت لذا موضوع محرز می شود و به عام رجوع می شود. این بیان مرحوم خوئی.

در باب لباس مصلی، شک می کند که این لباس من از اجزا ما لا یاکل لحمه هست یا نه، فرض کنید که آیا از پوست حیوان غیر ماکول اللحم درست شده است مثلا ذبح کرده اند تا میته نشود مثل شیر و پلنگ، این شخص هم نمی داند از اجزای غیر ماکول اللحم است یا نه. اینجا مصلی لباسش مقید است به اینکه لباس نماز باید اجزا غیر ماکول اللحم در آن نباشد، نمازش که بالوجدان محرز است و دارد نماز میخواند و جز دیگر را یعنی عدم بودن لباس از اجزای ماکول اللحم را هم با استصحاب عدم ازلی ثابت می کند لذا موضوع ثابت می شود منقح می شود. اگر شک کرد که این لباس از اجزای حیوان ماکول اللحم ساخته شده یا نه، خوئی می گوید استصحاب عدم ازلی می کند می گوید در ازل که حیوانی نبود قطعا این لباس هم از اجزای ما لا یاکل لحمه نبود حالا بعدا لباس پیدا شد نمی دانیم از آنها هست یا نه، استصحاب عدم ازلی عدم کونه من اجزاء ما لا یأکل لحمه را می کنم و نیازی نیست که شما اثبات کنید که این مصلی باید متصف باشد به عدم بودن لباسش از غیر ماکول اللحم، بلکه عدم اتصاف کافی است در مساله.

می فرمایند این را اگر از شرایط نماز بدانیم به همین صورت بیان می کنیم ولی اگر این را اگر از شرایط لباس بدانیم همین برنامه را هم برای لباس پیاده می کنیم. می گوییم لباس وجود دارد ولی باید از اجزای غیر ماکول اللحم نباشد، لیس تامه است سلب محصل است نه اینکه بگوییم لباسی باشد که متصف به این حالت است، این دلیل می خواهد و ما نداریم، فقط این مقدار دلیل داریم که این لباس اینطور نباشد، پس ایشان می فرمایند استصحاب عدم ازلی اشکال ندارد در اینجا چه از جانب مصلی چه از جانب لبا

یک فروعاتی دیگری هم دارند و ظاهرا در رساله مستقلی هم که در لباس مصلی دارند این مساله را کامل تر بحث کرده اند ما آن رساله را ندیده ایم ولی در آن رساله اثبات دو جز از طریق استصحاب عدم ازلی را مطرح کرده اند و خلاف نظر استادشان مرحوم نائینی فتوا داده اند. مرحوم نائینی همین مثالها را در اجود می آورد و می گوید نمی شود با استصحاب موضوع را درست کرد و لذا نمی شود در لباس مشکوک نماز خواند. چون ما دنبال لیس ناقصه هستیم و آن هم با استصحاب عدم ازلی درست نمی شود. لذا مرحوم نائینی فتوا می دهند در لباس مشکوک نمی شود نماز خواند چون اثبات نمی شود نمازی که متصف است به لباسی که غیر ماکول اللحم است، مرحوم خوئی می فرمایند ما نیازی به اتصاف بعدم کونه من غیر ماکول اللحم نداریم، بلکه عدم اتصاف کافی است.

مثال دیگر آبی است نجسی با آن ملاقات کرده است کل شئ لاقی نجس فهو نجس، این کبرای کلی را داریم، مخصص آن چیست الا أن یکون الماء کرا، در حقیقت مخصص عنوان وجودی است لذا عام قید عدمی برمیدارد اذا لاقی الشئ النجس ینجس مع عدم کونه کرا، خوئی می فرمایند با استصحاب عدم ازلی کریت این اثبات می شود موضوع آن است که ملاقات هست و عدم کریت را هم با اثبات عدم ازلی درست می کنیم.

اما دیگران که این استصحاب را قبول ندارند باید ببینیم از چه راهی حکم به نجاست آب می کنند، لذا در اینجا مسائل زیادی وجود دارد. یکی از راه ها همین است که بگوییم استصحاب عدم ازلی مشکل را حل می کند، پس بنابراین در اینگونه موارد باید ببینیم می توانیم موضوع مرکب را اثبات بکنیم یا نه، با توجه به بیان مرحوم نائینی نمی شود با استصحاب عدم ازلی موضوع را اثبات کرد و اگر بیان مرحوم خوئی باشد و پذیرفته شود با استصحاب عدم ازلی موضوع اثبات می شود. چون ما نیازمند اثبات لیس ناقصه نیستیم و همان لیس تامه کافی است برای ما.

استاد سبحانی نظر مرحوم خوئی را قبول ندارند[5] چون می فرمایند اینجا یک حکمی بر روی این موضوع است، حکم آمده روی مرأه، المرأة تحیض إلی خمسین سنه الا ان تکون قرشیه، موضوعش مرأه است می فرمایند اگر شما استصحاب کنید نتیجه اش عدم کون المرأه قرشیه است و موضوع را کلا از بین برده اید، حکم تحیض موضوع می خواهد، می فرمایند شما که استصحاب عدم ازلی می کنید و موضوع را درست می کنید، با این استصحاب شما عدم این مرأه قرشیه را استصحاب می کنید، و عدم که نمی تواند موضوع برای تحیض باشد چون عدم است، باید یک مرأه ای باشد شما عدمش را اثبات کرده اید در ازل مرأه ای نبوده، قرشیه هم نبوده، شما استصحاب کنید بگویید مراه قرشیه نیست و این نمی تواند موضوع برای حکم باشد. این شد نظر استاد سبحانی که استصحاب مشکل را حل نمی کند. شما وقتی موضوع را از ریشه کندید برای حکم موضوعی باقی نمی ماند تا بر آن بار شود.

می فرمایند این قضیه یکی از این سه نحو است شما که می خواهید موضوع را در این مثال مرأه درست کنید یا به صورت معدوله است یعنی المرأه غیر القرشیة، که خودتان می گویید این حالت سابقه ندارد یا به صورت موجبه سالبه المحمول است یعنی المرأه لیست قرشیة (البته فلاسفه در صحت این قضیه اختلاف کرده اند که چنین قضیه ای وجود دارد یا برگشت آن به معدوله است) این دو قضیه دارای موضوع است، ولی اعتراف می کنید با عدم ازلی درست نمی شود زیرا مرأه غیر قرشیه یا مرأه ای که لیست قرشیه اینها حالت سابقه ندارند تا بخواهیم استصحاب کنیم.

پس می ماند سلب محصل یعنی لیست المرأه قرشیة، یعنی سلب محصل، بله استصحاب می شود ولی لیست المرأه می خواهد موضوع را از اساس از بین ببرد آنوقت تحیض حکم برای چه موضوعی است؟ موضوعی وجود ندارد تا تحیض بر آن بار شود. لذا بیان خوئی مشکل را حل نمی کند. جوابش این است که ما اگر می خواستیم موضوع را فقط با استصحاب عدم ازلی اثبات کنیم اشکال شما وارد بود ولی ما فقط می خواهیم یک جز از موضوع را با استصحاب عدم ازلی درست کنیم و جز دیگر را از وجدان می گیریم، مرأه الان اینجا نشسته است و محرز است برای ما. لذا اشکال استاد وارد نیست و فرمایش خوئی در اینجا متین و درست است و ما در موضوعات مرکبه که به صورت لیس ناقصه باشد عدم نعتی باشد موضوع مرکب است و با استصحاب عدم ازلی نعت می توانیم موضوع را اثبات بکنیم. این نظر آخوند و خوئی است و از نظر ما متین است و اشکالات مرحوم نائینی و استاد سبحانی حفظه الله در اینجا وارد نیست.

 


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo