< فهرست دروس

درس خارج اصول استاد مرتضی ترابی

1401/08/11

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موضوع: العام و الخاص/الفاظ العموم/ بررسی اقوال

بحث در الفاظ عموم بود عرض کردیم که مرحوم صاحب کفایه و معظم اصولی ها قائلند برای عموم الفاظ خاصه ای است که وضع شده اند برای بیان عموم بر خلاف برخی که منکر هستند و یا قائل به اشتراک لفظی اند. بعد گفتیم یکی از الفاظ عموم لفظ کل است و در این خلافی نیست و انما الکلام در این است که افاده عموم در لفظ کل منوط است به جریان مقدمات حکمت در مدخول کل و یا اینکه چنین نیست. پس مسلم این است که کل درست است وضع شده است برای عموم ولی در اینکه عمومیت را از کل چطور استفاده بکنیم در این خلاف است. عرض کردیم به تعبیر دیگر کل وضع شده است برای بیان عموم مراد از مدخول، نه عموم مدخول، پس مراد را باید تعیین کنیم از طریق مقدمات حکمت.

اما مسلک دوم می گوید کل نه وضع شده است برای افاده عموم مدخول و نه مراد از مدخول، لذا نیاز نداریم ما مقدمات حکمت را جاری بکنیم. مثالش این است که مولا گفته است اکرم کل عالم، مسلک اول که از آن مرحوم نائینی است می فرماید نیاز است برای افاده عموم، مقدمات حکمت در مدخول کل یعنی عالم جاری بشود برای اینکه مدخول عالم است و عالم هم می تواند مبهم باشد، بگویید عالم باشد این هم می تواند طبیعت ساریه باشد یعنی همه عالم ها، و هیچ قیدی نگذاریم عالم متقی یا غیر او، سید یا غیر او، ساکن قم یا غیر او، پس عالم می تواند مبهم باشد یعنی قیدی نداشته باشد، می تواند قید هم نداشته باشد طبیعت ساریه باشد، اگر عالم مبهم باشد این افاده عموم نمی کند.

گفته اکرم کل عالم، عالم را بیان نکرده که مراد از آن چه عالمی است، قیدی را نیاورده است ممکن است مراد از آن یک صنف خاصی از عالم باشد، مبهم است خلاصه، کل عالم می شود کل عالم از آن علمایی که این آقا در نظر دارد، ممکن است ده نفر باشد افراد خاصی باشد، اما اگر مرادش طبیعت ساریه باشد یعنی هر جا که این عالم رفت و صدق کرد بگوید مراد من همان است، آن وقت اگر کل بیاید می گوید کل آنها را من می گویم. مرحوم آخوند و نائینی می فرمایند اگر بخواهد افاده عموم بکند باید مراد را مشخص کنید و از ابهام در بیاورید باید مقدمات حکمت را جاری بکنید تا روشن بشود مراد طبیعت عالم است به صورت سریان، آن وقت کل هم می آید و می گوید همه آن عالم ها را من در نظر دارم ولی اگر سریان آن با مقدمات حکمت اثبات نشود هر چند سرش کل بیاورید و بگویید کل عالم، این مبهم است زیرا معلوم نیست چه گروهی از علما است، پس باید مقدمات حکمت جاری بشود تا معلوم شود مراد چیست بعدا کل بیاید و بیان کند. مقدمات حکمت این است که مولا در مقام بیان مرادش است وقتی مقدمات حکمت جاری شد و مراد معلوم شد آنوقت اگر کل بیاورید مطلب را روشنتر بیان می کند ولی اگر بگویید مولا در مقام بیان نبوده و قیدی نیاورده است و مشخص نشود مرادش از عالم چیست هر چند کل آورده شود این عموم را افاده نخواهد کرد. بدون جریان مقدمات حکمت کل عموم را نخواهد فهماند زیرا کل عالم یعنی هر عالمی ولی بیان نمی کند چه عالمی، مشخص نمی کند دارای ابهام است.

کل عالم مبهم است که هم سازگاری دارد با طبیعت ساریه و هم سازگاری دارد با طبیعت مقیده لذا می فرمایند تا مقدمات حکمت در مدخول کل جاری نشود کل نمی تواند به تنهایی افاده عموم کند کل می گوید آنچه که از مدخول من اراده شده است عموم است ولی اینکه چه عمومی اراده شده است را بیان نمیکند. این بیان نائینی و آخوند است.

در مقابل بیان مشهور این است که خود کل متکفل عموم مدخولش است، نه عموم مراد از مدخول، اصلا خود آمدن کل معنایش این است که این مدخول ما قید غیر مذکور ندارد اگر قیدی داشت ذکر می شد حالا که ذکر نکرده است و کل را آورده است یعنی قیدی ندارد و نیازی به جریان مقدمات حکمت نیست، شما اگر بگویید شاید مرادش نوع خاص گروه خاصی از علما بوده است ما در جواب می گوییم پس چرا کل آورده است؟ خود آوردن کل معنایش این است که در ناحیه مدخول هیچ قیدی در کار نیست. کل وضع شده است برای این که افاده بکند عموم مدخولش را، یعنی این مدخول هیچ قیدی ندارد. نظر مشهور همین است.

بر قول نائینی و آخوند استدلال شده به این که باید بگوییم کل وضع شده است برای عموم مراد از مفهوم، بخاطر اینکه شما می توانید در مدخول هر قیدی را بیاورید و بگویید کل عالم عادل فقیه أو حکیم، می توانید قید بیاورید اگر بنا بود کل دلالت بکند بر عموم مدخول، باید میتوانستید قید بیاورید اگر قید می آوردید معارض می شد با کل، حال آنکه ما می توانیم کل را بیاوریم و کنار مدخول هم قید بیاوریم، این آوردن قید نشانه این است که کل وضع نشده است برای بیان عموم مدخولش، آوردن قید نشانه تناقض است با کل، حال اینکه ما می توانیم بر مدخول کل قید بیاوریم.

تقریب دیگر این است که گفته اند کل محاید است یعنی بی طرف است لا بشرط است کار ندارد مدخولش چی هست، بی طرف است نمی گوید مدخول من قید دارد یا ندارد، می گوید همه ویا هر، اما هر چی؟ دیگر کاری ندارد. بیان دیگر برای دلیل اول است، یعنی می شود هر قیدی را برای مدخول کل در نظر بگیریم. این یعنی کل آمده است برای افاده عموم در مراد از مدخول و مراد را هم باید از طریق مقدمات حکمت کشف کنیم و بدون مقدمات حکمت کل نمی تواند افاده عموم کند. جواب این آقایان این است که کل درست است که منافات ندارد با تقیید مدخولش ولی این به این معنا نیست که دلالت نمی کند بر عموم مدخول. دلالتش بر عموم مدخول را دارد ولی اینکه مدخولش چیست بله با آن کاری ندارد، کل دلالت بر عموم مدخول دارد ولی کاری با مدخولش ندارد که چی باشد یا چی نباشد، مدخولش مقید باشد یک قید داشته باشد یا اصلا نداشته باشد کاری با اینها ندارد فقط بیان می کند مدخولش عمومیت دارد ولی تعیین نمی کند مدخولش چیست.

بعبارت دیگر کل آن قیودی را که ذکر نشده را نفی می کند ولی کاری با قیود مذکور ندارد، نسبت به قیود ذکر نشده می گوید عمومیت دارم، ولی قیود ذکر شده را نفی نمی کند زیرا آن قیود جز مدخولش است و آنها را نفی نمی کند، قیود غیر مذکور را نفی می کند .به عبارت سوم کل کار ندارد که مدخولش نوع باشد جنس باشد صنف باشد اصلا با اینها کاری ندارد فقط می گوید مدخول من عمومیت دارد ولی بیان نمی کند حتما مدخول من جنس است. بر قیود غیر مذکور عمویت دارد و آنها را نفی می کند. برای نفی قیود غیر مذکور نیازی به مقدمات حکمت ندارد. اینکه می فرمایید بی طرف است مرادتان چیست، اگر مرادتان این است که نسبت به قیود غیر مذکور بی طرف است این درست نیست ولی اگر مرادتان این است که نسبت به اینکه مدخولش چیست بی طرف این درست است زیرا کل مدخولش را تعیین نمی کند که نوع است یا جنس است یا چیز دیگر. با اینها اصلا کل کاری ندارد.

ادعای ما این است که کل آن قیود غیر مذکور را نفی می کند ولی با قیود مذکور کاری ندارد و آن جز مدخولش است اما بعد که قید را آورد و تمام شد می گوید کل که آمد یعنی عمومیت و همه و هر، کسانی هم که مقدمات حکمت را جاری می کنند آنها هم همین مقدار را ملتزم اند، یعنی مقدمات حکمت را نسبت به قیود غیر مذکوره جاری می کنند، پس در این جهت بین اینکه ما بگوییم نیاز است به مقدمات حکمت یا بگوییم نیاز نیست در این نتیجه هر دو مشترکیم. بحث در قیود غیر ذکر شده است اینجا باید ببینیم نیاز به مقدمات حکمت نیست یا هست، ما می گوییم نیازی نیست، آنها می گویند نیاز است والا در قیود مذکور هر دو مشترکیم و موافقیم که مقدمات حکمت جاری نیست و یا کل آنها را نفی نمی کند. پس این وجهی که آخوند و نائینی فرمودند درست نیست که بگوییم کل برای عموم مراد مدخول است. اشکالاتی بر این وجه شده است:

اشکال اول این است که مرحوم خوئی فرموده[1] استکه اگر کل برای افاده عموم نیاز به اجرای مقدمات حکمت دارد دیگر وضع کل برای عموم لغو می شود. وقتی شما مقدمات حکمت را جاری می کنید دیگر چه نیازی به لفظ کل دارید لذا آوردن لفظ کل لغو می شود مقدمات حکمت بیان می کند مدخول کل طبیعت مطلق است و جز قیود مذکور قید دیگری ندارد وقتی چنین باشد چه نیازی به کل است! مقدمات حکمت می گوید طبیعت ساریه مراد است.

از این اشکال ما جواب دادیم که اولا آن عمومی که از کل استفاده می شود غیر از عمومی است که از مقدمات حکمت استفاده می شود سنخ این عموم ها با هم فرق دارد عمومی که از مقدمات حکمت استفاده می شود طبیعت است و نظری به افراد ندارد بخلاف کل که عامی است که نظر به افراد دارد، پس اینها با هم فرق دارند و اینطوری نیست تا بگویید لغویت لازم می آید. و ثانیا عموم سه نوع دارد استغراقی مجموعی و بدلی، کل می آید یکی از این سه نوع را مشخص می کند بر خلاف مقدمات حکمت که عمومش مشخص نیست کدام یک از اینهاست آیا استغراقی است یا مجموعی یا بدلی؟ معلوم نمی کند ولی کل دلالت بر استغراقی بودن دارد. لذا اشکال لغویت لازم نمی آید و قابل جواب است.

اشکال دوم این است که خوئی فرمودند که اگر ما مسلک اول را بپذیریم کسی نمی تواند دیگر به عموم تصریح کند چون بیچاره آمد گفت کل، شما گفتید باید مقدمات حکمت کنارش باشد آمد گفت کل عالم فقیه باز می گویید باید مقدمات حکمت کنارش بیاید تا معلوم بشود مدخول کل چیست، می گوید کل عالم فقیه متقی باز می گویید باید مقدمات حکمت جاری بشود تا معلوم شود مراد از مدخول کل چیست خلاصه هر قیدی بیاورد شما دوباره می گویید باید مقدمات حکمت را جاری بکند. لذا با کل دیگر کسی نمی تواند به عموم تصریح کند، این آقا باید چکار کند که بتواند تصریح به عموم کند؟ و این درست نیست که متکلم نتواند تصریح به عموم کند. مقدمات حکمت که تصریح نشد متکلم خودش باید بتواند به عموم تصریح کند در حالی که نمی تواند.

جواب این اشکال این است که ظاهرا وارد نیست برای اینکه اگر منظور خوئی این است که با آوردن کل یا معادل کل نمی شود تصریح به عموم کرد بله ما این را می پذیریم که با آوردن آن یا معادلش نمی شود به عموم تصریح کرد در ناحیه مدخول باید مقدمات حکمت جاری بشود ولی اگر می فرمایید اصلا نمی تواند تصریح کند می تواند در ناحیه مدخول یک قیدی بیاورد مثلا بلا استثناء بیاورد در اینجا دیگر تصریح به عموم ممکن خواهد بود لذا این اشکال وارد نیست. دست متکلم بسته نیست برای تصریح به عموم، می تواند قیدی را به همراه کل بیاورد تا بر عمومیت تصریح کند مثلا بگوید اکرم کل عالم بلا استثناء در اینجا تصریح به عمومیت حاصل است و راه برای تصریح بر عمومیت بسته نیست. متکلم وقتی قید بلا استثنا را آورد دیگر شما به مقدمات حکمت نیازی ندارید برای تصریح به عموم.

اشکال سومی را مرحوم اصفهانی مطرح نموده اند[2] به اینکه اگر شما بفرمایید نیاز است به جریان مقدمات حکمت برای استفاده عموم لازمه اش اجتماع المثلین است دوتا استیعاب روی هم می آید دو تا عموم روی هم می آید. یک چیز که نمی تواند دو تا عموم داشته باشد و این لازمه اش اجتماع مثلین است یعنی دو تا عموم در یک شئ جمع بشود. ظاهرا این اشکال هم وارد نیست چونکه سنخ این استیعاب ها با هم فرق می کند اگر سنخشان یکی بود ممکن است دوتا استیعاب بیاید و برای تاکید باشد و تاکید هم نیاز نیست، در حالی که شما می خواهید بگویید نیاز است به تاکید. لذا باید اینجا اجتماع مثلین است را جواب بدهیم به اینکه اجتماع مثلین لازم نمی آید برای اینکه نوع این استیعاب ها با هم فرق می کند استیعابی که از ناحیه مقدمات حکمت است برای طبیعت ساریه است و آنی که از ناحیه کل می آید استیعاب برای افراد است. برای تاکید هم باشد معنایش این است که به مقدمات حکمت نیاز نیست وحال اینکه نائینی می گفت مقدات حکمت نیاز است و بدون آن عمومیت مجمل است. لذا این اشکال اصفهانی هم وارد نیست.

جواب دیگری را هم شهید صدر فرموده اند و آن هم این است که اصلا محل و موضع این دو تا عموم با هم فرق دارد عمومی که از محل کل استفاده می شود خود کل است ولی عمومی که از مقدمات حکمت استفاده می شود موضعش مدخول کل است اینها در یک جا که جمع نمی شوند یکی در کل است و دیگری در ناحیه مدخول کل است و اینها با هم فرق دارند و اجتماع مثلین نشد. پس هر کدام نوعی عمومیت هستند که با دیگری فرق دارد و لذا اجتماع مثلینی در کار نیست.

اشکال چهارم این است که گفته اند اگر شما بفرمایید برای رسیدن به عموم نیاز به مقدمات حکمت داریم اگر این مطلب را بفرمایید باید در تعارض عموم و مطلق نفرمایید که عام مقدم است بر مطلق چون هر دو با مقدمات حکمت فهمیده میشوند مثلا در جایی گفته کل عالم، در جای دیگر گفته اکرم العالم یا فرمود لا تکرم النحوي، لا تکرم النحوي مطلق است و اکرم کل عالم عمومیت دارد و با هم تعارض پیدا می کنند تعارض عام با مطلق، در چنین جایی نمی توان گفت که اکرم کل عالم در محل اجتماع مقدم است چون در هر دو مقدمات حکمت جاری است در حالی که همه می گویند که اگر عام با مطلق تعارض کردند عام مقدم است نه مطلق، این اشکالی است که بیان شده است. این اشکال را مرحوم نائینی خودش جواب داده است به اینکه درست است که ما قائلیم برای رسیدن به عموم باید در مدخول کل مقدمات حکمت جاری بشود ولی این عموم را از لفظی بودن در نمی آورد کأن در مطلق با مقدمات عقلی به عموم میرسید ولی در اینجا با لفظ کل است، می فرمایند جریان مقدمات حکمت در مدخول کل با مقدمیت عموم بر مطلق منافات ندارد.

فتلخص که نظر ما همان نظر مشهور است و آن درست است به این بیان که ما با خود کل به عمومیت می رسیم و نیازی به مقدمات حکمت نداریم بلکه کل بالوضع دلالت بر عموم دارد، ما این مسلک را قبول داریم برای اینکه مطابق با ارتکازات عرفی است و مطابق با متبادر ذهن عرفی است و مطلب آخوند و نایئنی را نمی توانیم بپذیریم.


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo