< فهرست دروس

درس خارج اصول استاد مرتضی ترابی

1401/08/04

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موضوع: المفاهيم/مفهوم الاستثناء / بررسی اقوال

بحث در مفهوم استثنا بود. عرض کردیم مفهوم استثنا مصداقی است برای مفهوم حصر واین جمله معروف است که الاستثناء من النفي إثبات و من الإثبات نفي، این خصوصیت را دارد، از جمله مثبت نتیجه اش نفی است و بالعکس. آنوقت مطلبی که اینجا مطرح است این است که ابو حنیفه مخالف این مطلب است و استدلال کرده بر لا الصلاة الا بالطهارة.[1]

باید نکته ای قبل از بررسی این قول ابوحنیفه بگوییم که این نکته را فقط برخی مثل استاد سبحانی مطرح نموده اند[2] وبسیاری به آن نپرداخته اند. و آن این است که بحث از مفهوم استثنا را ما در دو مقام باید قرار بدهیم نه در یک مقام بخلاف صاحب کفایه و بزرگان دیگر، مقام اول در مفهوم استثنا این است که بحث بشود الاستثناء من النفي إثبات أو لا. مثلا «ما جائنی إلا زید» این استثنا از نفی است که دلالت دارد بر اینکه زید آمده است، و من الاثبات نفي مثل «جائنی القوم إلا زیدا»، که چون استثنا از جمله مثبت است دلالت بر نفی دارد یعنی زید نیامده است. این یک بحث.

مقام دوم بحث هم درباره این است که آیا ادات استثنا مثل الا دلالت بر حصر می کند یا نه. یعنی این حکمی که برای مستثنی منه ذکر شده است از این فقط مستثنا خارج شده است و غیر آن خارج نشده است، حصر بکند حکم خارج از حکم مستثنی منه را در مستثنا، این بحث غیر از مطلب اول ومقام اول بحث است.

آمدی در الإحکام ذکر کرده که ابوحنیفه بحث اول را قبول ندارد یعنی ادعا می کند که الا وقتی می آید فقط همین را می گوید که من راجع به مستثنا حرفی ندارم ساکت هستم و فقط درباره مستثنی منه حرف می زنم، جائنی القوم إلا زیدا، درباره زید حرفی ندارم و استدلال کرده به لا صلاة إلا بطهور، که اگر به معنای اثبات بگیریم نتیجه اش این می شود که اگر کسی طهارت را انجام داد می گوییم نماز خوانده است، اگر دلالت بر اثبات بکند معنایش این می شود که طهارت همان نماز است پس استثنا دلالتی بر اثبات در نفی ندارد یا دلالت بر نفی در اثبات نمی کند. مرحوم آخوند از این جواب داده اند به سه جواب:[3]

جواب اول این است که لا صلاة إلا بطهور به قرینه باء که در جمله آمده یعنی صلات را مفروض می گیریم با تمام اجزا، اگر با تمام اجزا درتقدیر گرفتیم و گفتیم این اجزا را که کامل در نظر گرفته ایم اینها صلات نمی شوند الا به طهور و طهارت. بنا بر اینکه ما صحیحی باشیم معنایش این می شود اگر جزئی به نام طهارت نباشد اصلا این عمل صلات نیست، واگر اعمی باشیم این معنایش نفی صحت می شود یعنی صلات صحیح نمی شود با وجود جز طهارت، صلات صحیح یعنی صلاتی که همه اجزا در آن مفروض است، پس یا نفی صحت صلات است بنا بر قول به اعم یا نفی وجود صلات است بنا بر قول به صحیح و بدون این طهارت بقیه اجزا اصلا صلات نامیده نمی شوند. با این بیان که عرض شد روشن می شود که ابو حنیفه ادعایش درست نیست. نفرموده لا صلاة الا طهور، بلکه فرموده بطهور یعنی به انضمام طهور پس معلوم است که اجزای دیگر مفروض الوجود است.

جواب دوم این است که ما قبول می کنیم سخن شما را که در اینجا الا به معنای اثبات در مقام نفی نیست تا محذور پیش نیاید، ولی فقط در اینجا چنین است چون قرینه داریم، ما قائلیم در کلام نفی استثنا مثبت می شود ولی نه همه جا، جایی که قرینه بر خلاف آن است را شامل نیست و معلوم است که خود صلات طهارت به تنهایی نیست، لذا در اینجا قرینه وجود دارد بر اینکه در کلام منفی استثنا مثبت نمی شود چون طهارت به تنهایی صلات نیست و معنایش این است که صلات بدون طهارت محقق نمی شود ولی دیگر کاری با اثبات ندارد و بر آن دلالتی ندارد.

جواب سوم این است که لا صلاة الا بطهور نفی امکان است می فرماید صلات ممکن نیست الا با طهارت یعنی با طهارت صلات حاصل می شود، چه چیز آن حاصل می شود امکانش یا وجودش؟ امکانش، پس اینجا خبر را ممکن می گیریم و نه موجود، یعنی لا صلاة ممکن إلا بالطهارة، می گوییم اگر طهارت داشته باشد متمکن از صلات است. بر این جواب استاد تبریزی اشکال می کنند به اینکه اگر اجزا دیگر نماز نباشد چطور نماز ممکن می شود، چون به صرف طهارت که صلات ممکن نمی شود اجزای دیگر هم باید امکان داشته باشد، چون امکانش هم وابسته به این است که اجزای دیگر هم در کنار طهارت باشد، ولی ظاهرا این اشکال وارد نیست چونکه امکان از همین ناحیه را مرحوم آخوند دارند بیان می کنند یعنی از این ناحیه امکان حاصل می شود یعنی صلات ممکن نیست مگر به امکان طهارت، یعنی صلات امکانش از این ناحیه طهارت حاصل است نه امکان از جمیع الجهات. لذا این جواب سوم هم صحیح است.

لذا استثنا در کلام مثبت دال بر نفی است و در کلام منفی دال بر اثبات است و این هم با تبادر ثابت است. یکی از مثال ها همین کلمه لا إله إلا الله است چون اگر در نفی اثبات نباشد توحید اثبات نخواهد شد، نفی می کند هر اله را وبعد ثابت می کند توحید در اله را، اگر دال بر اثبات نباشد دیگر این کلمه دال بر توحید نخواهد بود، آخوند می گویند ممکن استکه کسی در اینجا بگوید ما در اینجا قرینه داریم.

مقام دوم بحث درباره این است که الا دلالت بر حصر خارج از حکم مستثنا می کند آنچیزی که از حکم مستثنی منه خارج شده است فقط همین است که خارج شده است فقط همین مستثنا است و بیش از این چیزی از مستثنی منه خارج نشده است. این بحث غیر از بحث قبلی است.

استثنا هم در کلام مثبت و هم در کلام منفی دال بر حصر است، جائنی القوم الا زیدا، استاد سبحانی به آیه کریمه إن الانسان لفی خسر استدلال کرده است و مثال زده اند[4] . که انسان ها در خسارت و زیان هستند الا کسانی که ایمان آورده اند و... دارای اوصاف اربعه در آیه هستند، می فرمایند اگر حصر را نرساند این آیه مفید نخواهد بود که شما بیایید به راه ایمان، در حالی که آیه در مقام انحصار است. لذا ما با توجه به ارتکازات عرفی می توانیم بگوییم که همین که گویند موارد دیگری را به آن استثنا اضافه نکرد و همین چهار خصلت را بیان کرد معلوم می شود چیز دیگری از مستثنی منه خارج نشده است، فقط مستثنا را خارج کرد و مطلق گذاشت، از اینکه چیزی دیگر به آن اضافه نکرد، اطلاقش دال بر این است که خارج منحصر در مستثنا است نه بیشتر.

مطلبی در اینجا مورد بحث واقع شده[5] بین علما که از بحث های قدیمی است. کلمه توحید لا اله الا الله است، اولین حدیث کتاب توحید مرحوم صدوق از پیامبر است که «ما قلت و لا قال احد قبلی مثل لا اله الا الله»، کسی بالاتر از این کلمه نگفته است. یکی از آثارش که در روایاتش زیاد آمده از بین بردن وسوسه در قلب است؛ با گفتن لا اله الا الله وسوسه از قلب می رود و ایمان مستقر در قلب می شود. بر این کلمه یک اشکال معروفی مطرح شده است گفته اند که این کلمه دال بر توحید نیست.

گفته اند لا در اینجا نفی جنس است اسم و خبر می خواهد، خبرش اگر ممکن باشد یک اشکال دارد و اگر موجود باشد اشکال دیگر وارد است. اگر خبر ممکن باشد یعنی الله ممکن است و بقیه ممکن نیستند و اثبات وجود الله را نکرد و فقط اثبات امکان را کرده و این آقا با گفتن آن موحد نمی شود. اگر بگویید خبر موجود است یعنی الهی جز الله موجود نیست، یعنی الله موجود است گفته اند این باز دال بر توحید نیست چون امکان آلهه دیگر را نفی نکرد. حال آنکه باید هم نفی وجود آلهه دیگر را بکند و هم نفی امکان از آنها بکند. این اشکالی است که در این وجود دارد که کلمه توحید چطور دال بر توحید است. چندین جواب بر این اشکال داده شده است:

جواب اول را مرحوم نائینی فرموده اند[6] به این که لا را ما ناقصه نمی گیریم که نیاز به خبر داشته باشد، لا تامه است یعنی لیس إله، الإله معدوم، خبر نمی آوریم، إلا الله اثبات إله است در وعای مناسب الله، آنوقت وعای مناسب الله هم امکان است و هم وجود، منشا اشکال این است که شما می گویید لا نیاز بخبر دارد ولی از نظر ما نیاز به خبر ندارد لذا اشکال مرتفع می شود. لا إله یعنی الاله معدوم، مثل کان الله یعنی الله موجود، الا الله هم به معنای این است که الله در وعای خودش و مخصوص الله که موحد به آن قائل است آن را برای خدا اثبات می کند. ولی این اشکال برمی گردد، بالاخره وعا مخصوص الله یا موجود است و یا ممکن است، ولی ظاهرا بیان ایشان درست است یعنی الله موجود و ممکن، جهت قضیه بالضرورة، است یعنی الله موجود بالضرورة و الله ممکن بالضرورة. این بیان مرحوم نائینی.

جواب دوم را مرحوم آخوند داده[7] و آن این است که لا اله را ما به معنای واجب الوجود می گیریم، یعنی لا واجب الوجود إلا الله، خبرش می شود موجود، و اشکال شما وارد نیست، شما وقتی نفی وجود کردید از واجب الوجود این ملازم با این است که امکان هم ندارد، چون واجب الوجود اگر بخواهد ممکن باشد انقلاب ذات پیش می آید، واجب الوجود دیگری نیست پس ممکن هم نیست، نفی وجودش ملازم با نفی امکانش می باشد، آنوقت اثبات می کند وجود را برای خدا پس وجوب وجودش هم می آید، و به لازمه آن امکان هم از آن دفع می شود. این جواب گفته اند فی حد نفسه درست است ولی فلسفی است و منوط بر این است که اله به معنای واجب الوجود باشد و باید مشرکین بت هایشان را واجب الوجود بدانند ولی آنها بت ها را واجب الوجود نمی دانستند، با خرما یک بتی می ساختن و بعد هم آن را می خوردند. لذا در لغت معنای اله واجب الوجود دارد نیست.

اشکال این است که هر کسی بخواهد کلمه توحید را بگوید می شود موحد و این منوط بر این است که هم نفی امکان از آلهه دیگر بکند و هم نفی وجود، کسی که بخواهد موحد بشود باید اینطور معتقد بشود.

جواب سوم را مرحوم بروجردی داده اند[8] فرموده اند لا اله به معنای این است که توحید در عبادت را درست کند بگویند لا معبود ... به عنوان معبود خداوند را قبول نداشتند لذا باید لا اله الا الله را بگویند تا موحد بشوند زیرا خدای تعالی را به عنوان خالق قبول داشته اند. نروید بت خانه عبادت کنید بیایید برای خدای تعالی عبادت کنید، پس این کلمه اصلا در مقام اثبات وجود خدای تعالی نیست تا شما بیاید این اشکال را مطرح کنید و بگویید باید هم وجودش اثبات بشود هم وجوب وجودش اثبات بشود هم نفی آلهه دیگر در امکان و در وجود بشود اصلا در مقام بیان این نیست. آنها منکر خداوند نبودند آنها می آمدند بت ها را در زمین به عنوان نماینده خدا می پرستیدند. خالقیت خداوند در نزد اینها مسلم بوده است. این کلمه توحید میخواهد بگوید الله شریک در عبادت ندارد. آنها عدم شریک در خالقیت را می پذیرفته اند.

این بیان به نظر می رسد که اگر ما این را بتوانیم بپذیریم که هیچ، اما مطلبی که در اینجا وجود دارد این است که اشکال ندارد شما افرادی را فرض کنید که اصلا دهری بوده اند و به طور کلی منکر خالق بوده اند و آنها هم با گفتن این کلمه موحد می شده اند، پس اینکه بگوییم این کلمه توحید فقط ناظر به مشرکین بوده این صحیح نیست بلکه این کلمه برای همه منشا توحید است و باید آن را جامع بیان کنیم. به هر حال این جواب ها به نظر می رسد کافی است برای رد این معنا.

مرحوم آیت الله تبریزی هم جوابی دارند[9] و می گویند خبر همان وجود است یعنی وجود را برای خدای تعالی اثبات می کند ولی خدای تعالی یک اوصافی دارد شریک ندارد حی قیوم ازلی دائمی حکیم علیم.... این اسما الهی خدا را ما وجودش را اثبات بکنیم این ملازم است با عدم امکان شریک پس آن چیزی که در تقدیر است وجود است وجود خدایی است که دارای چنین اوصافی است، و این اوصاف را پیامبر به آنها یاد داده بود، الله که ما معتقدیم چنین اوصافی دارد قادر است حی و قیوم است ... این خدا با این اوصاف شریک برایش ممکن نیست پس عدم امکان را از اوصاف و صفات اسما حسنای خدا که پیامبر یاد داده می فهمیدند نه از خود این جمله توحید، احد و صمد است... چون خدا را چنین معرفی نموده بودند همین اثبات وجود الله به معنای عدم امکان آلهه دیگر است. این بیان ها کافی است برای رد این شبهه. پس بحث ما در مفهوم استثنا تمام شد.

انما و بل و تعریف مسند، این سه تا را هم مرحوم صاحب کفایه بحث نموده اند، شیخ اشکال می کند در فارسی برای انما معادل نداریم، البته با جمله می شود معادل برایش قرار داد به این که این است و جز این نیست، به هر حال درست است که کلمه مفرد برای معادل آن نداریم ولی بالاخره متبادر از آن انحصار است و همین برای مفهوم داشتن آن کافی است.

آن دو مورد بعدی را خودتان مطالعه بفرمایید. بل سه قسم است بل اضرابیه دال بر حصر است مثل یستحب إکرام العالم بل یجب، اگر بل اضرابی باشد دال بر حصر است ولی بل برای ترقی دال بر حصر نیست. بل برای اعراض از غلط هم هست که این هم دلالت بر حصر ندارد.

تعریف مسند هم دلالت بر حصر دارد مثلا بگوید زید العالم، فرموده اند دال بر حصر است ادبا یک قاعده ای دارند می گویند تقدیم ما حقه التأخیر یدل علی الحصر به این تعریف مسند را هم اضافه نموده اند.

 


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo