< فهرست دروس

درس خارج اصول استاد مرتضی ترابی

1401/08/03

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موضوع: المفاهيم/مفهوم الغایة / بررسی اقوال

بحث در مفهوم غایت بود. آیا غایت مفهوم دارد و دلالت دارد بر اینکه ما بعد الغایة حکم ما قبل الغایه را دارد یا نه؟ ما قائل شدیم که غایت مفهوم دارد. واقع می شود بحث در مقام دوم یعنی آیا غایت داخل در مغیا هست یا نه؟

یعنی غایت حکم مغیا یعنی ما قیل الغایه را دارد یا ندارد، در آن مثال معروف که می گوید اکلت السمکه حتی رأسها، که شخص آیا راس ماهی را هم خورده یا نه کلام ظهور دارد که راس ماهی را نخورده است. یا مثلا بفرمایید که بگوییم که العمل من السبت إلی یوم الخمیس. آیا یوم الخمیس داخل در ماقبل غایت است یعنی در پنج شنبه هم کار می کنند یا نه در روز پنج شنبه کار تعطیل می شود. یا مثلا بفرمایید که بگویند کار از ساعت هشت تا دو است آیا ساعت دو در مغیا داخل است یا نه.

پس بحث می شود که غایت داخل در مغیا است یا نه. این باید روشن بشود مثلا می فرماید فاغسلوا وجوهکم و ایدیکم إلی المرافق آیا مرافق باید شسته بشوند این داخل در مغیا و ما قبل الغایه است یا اینکه تا مرفق باید بشویید و مرفق را نیاز نیست بشویید. حکم در اینجا چیست. قبل از ورود در بحث دونکته را عرض می کنیم:

نکته اول این است که این بحث در جایی است که این موضوع یا متعلق یا حکم سه قطعه داشته باشد «ماقبل الغایه، غایت، و مابعد الغایه»، مثل همین مثال که زدیم فاغسلوا وجوهکم و ایدیکم إلی المرافق، این موضوع که در اینجا ید است این سه قطعه دارد: ما قبل الغایه که از مرفق تا انگشتان است و خود غایت که مرفق است و مابعد الغایه که از مرفق تا کتف است. اما ممکن است در جاهایی سه قطعه نباشد این بحث در جایی می آید که سه قطعه داشته باشیم. اما اگر طوری بود که دو قطعه بیشتر ندارد اینجا داخل در بحث نیست مثل اتموا الصیام إلی الیل لیل و نهار سه قطعه نیستند در اینجا بحث نمی کنیم غایت در مغیا داخل است یا نه چون غایت در اینجاها قطعا داخل در مغیا نیست.

این بحث ما در جایی می آید که ین قید یا غایت، غایت برای موضوع و یا متعلق باشد ولی اگر قید حکم باشد این بحث معنا ندارد بگوییم آیا غایت حکم ماقبل الغایه را دارد یا ندارد، اما جایی که خود این قید غایت حکم است دیگر چگونه بگوییم که آیا این غایت حکم ماقبل الغایه را دارد یا ندارد، خود این ما قبل غایت خودش حکم است، نه چیزی هست که حکمی را داشته باشد، نکته ای که ایشان می فرمایند این است که غایت چیزی هست غیر از حکم لذا بحث می کنیم غایت در مغیا داخل است یا نه، اما اگر غایت خودش قید حکم باشد دیگر معنا ندارد بحث کنیم که داخل مغیا است یا نه، معلوم است که دیگر حکم منتفی شده است، مثلا در کل شئ لک حلال حتی تعرف الحرام منه بعینه، اینجا این غایت حکم است قطعا حکم قبلی در همین غایت منتهی می شود، و دیگر بحثی مطرح نمی شود.

به نظر ما چنانکه برخی اساتید هم فرموده اند این فرمایش قابل اشکال است، همینجا هم بحث قابل طرح است، چه اشکال دارد که ما بگوییم همان غایتی که الان مطرح است آیا حکم در آن غایت مستمر است یا مستمر نیست، نگوییم حکم ماقبل الغایه بگوییم خود حکم مستمر است یا نیست. اگر سه قطعه قابل فرض است بحث می آید.

بله اگر این تعبیر را بیاوریم که حکم ما قبل الغایه می آید یا نه، شما می گویید ما قبل الغایه خودش حکم است و معنا ندارد که بگوییم قید هم داخل در آن است، ولی ما اینطور تعبیر نمی کنیم بلکه می گوییم آیا این حکم در این قطعه هم مستمر است یا نه. مثلا مولا بفرماید که وجوب الاکرام مستمر إلی یوم الجمعه، یجب الاکرام إلی یوم الجمعه، این وجوب را مقید کرد به روز جمعه، روز جمعه طوری است که اینجا سه قطعه می شود، روز قبل جمعه و روز جمعه و روز بعد الجمعه، و این غایت هم برای حکم است، اینجا غایت که هست می شود برای آن بحث کرد که آیا حکم در روز جمعه مستمر است یا در اول روز جمعه تمام می شود، لذا اینکه می فرمایید اگر قید غایت برای حکم باشد دیگر این بحث معنا ندارد جای بحث ندارد ما می گوییم اینطوری نیست، بلکه جای بحث دارد به این نحوی که ذکر کردیم. اگر استمرار حکم را بشود در سه قطعه فرض کرد ما می توانیم بحث کنیم که آیا این حکم در روز جمعه هست یا نه، غایت داخل مغیا است یا نه.

جعلت الوجوب إلی یوم الجمعه، در اینجا استمرار سه قطعه ممکن است، در این مواردی که غایت خود جعل وجوب است، چون روز جمعه حالت متوسط است بین روز خمیس و سبت، لذا می توانیم بحث کنیم آیا این حکم الان مستمر است در روز جمعه یا نیست، به نظر می رسد چنانکه مرحوم هاشمی هم همین را گفته اند بیان صاحب کفایه در اینجا درست نیست. خود جعل وجوب را مغیا به روز جمعه می کند میگوییم از این چه برداشت می شود، از این برداشت می شود که روز جمعه داخل است یا نه، لذا بحث در اینجا هم جاری است.

برگردیم به بیان اقوال در مساله، بحث مابعد الغایه را دیروز تمام کردیم و گفتیم در آنجا قطعا مفهوم دارد و حکم ماقبل الغایه از مابعد الغایه منتفی است، الان در خود غایت بحث می کنیم در اینجا اقوالی مطرح است یعنی پنج قول مطرح شده است:[1]

قول اول قول مرحوم آخوند[2] و خوئی و امام خمینی است که قائلند که غایت در مغیا داخل نیست، ظاهر کلام که مغیا به غایتی است ظاهرش این است که غایت داخل مغیا و ماقبل الغایه نیست. وقتی می گوید اکلت السمکه حتی رأسها معنایش این است که رأس را نخورده است، یا وقتی می گوید نمت إلی الساعة السابعه یعنی ساعت هفت را نخوابیده است یا می گوید طالعت الی صفحه مائة، یعنی صفحه صد را مطالعه نکرده است، لذا ظهور این است که غایت در مغیا داخل نیست، استدلال کرده اند به اینکه غایت حد الشئ است و حدالشئ داخل در شئ نیست، حدالشئ داخل ذات و خود شئ نیست، شاید اشاره به آن مطلب فلسفی است که خط نهایت سطح است و در آنجایی که عرض نداشته باشد می شود خط و اگر عرض داشته باشد می شود سطح اما اگر آن تقسیم کردند تا جایی که دیگر عرض نداشته باشد می شود خط، خط دیگر عرض ندارد وداخل در سطح نیست، نقطه هم طرف الخط است خط را اگر طولش را بگیریم تا برسیم به آخر می شود نقطه و دیگر داخل در خط نیست، چون نقطه حد خط است و خود خط نیست.

غایت حد الشئ است و خارج از شئ است، اگر ما قرینه خارجیه نداشته باشیم حکم می کنیم که غایت در مغیا داخل نیست، واستشهاد کرده اند به برخی از امثله گفته اند اگر کسی بگوید قرأت القرآن إلی سورة یاسین عرف از این می فهمد تا اول سوره یاسین خوانده نه اینکه سوره یاسین را هم خوانده باشد، معنایش این است تا سوره یاسین، و این سوره از مغیا خارج است. پس متبادر از چنین بیان هایی این است که غایت داخل در مغیا نیست، یکجا اگر قرینه خاصه باشد آن مطلب دیگراست اما در جایی که قرینه نیست داخل در مغیا نیست.

قول دوم این است که غایت در مغیا داخل است،این قول هم مثال به برخی امثله زده که درآنها غایت در مغیا داخل است.

قول سوم تفصیل است بین اینکه غایت با حتی ذکر بشود و یا با إلی ذکر بشود گفته اند که اگر غایت با حتی ذکر بشود آن غایت داخل در مغیا است اما اگر با إلی ذکر بشود آن غایت داخل در مغیا نیست، مثال زده اند گفته اند مثل قدم الحجاج حتی المشاة، حاجی ها آمدند وحتی پیاده ها هم آمدند، اینجا غایت داخل مغیا است یعنی اینها هم آمدند. یا اکلت السمکه حتی راسها، یعنی سرش را هم خوردم نه اینکه نخوردم. پس اگر با حتی باشد غایت داخل در مغیا است و اما اگر با إلی باشد غایت در اینجا در مغیا داخل نیست، ولی این تفصیل صحیح نیست برای اینکه ظاهرا خلط شده است بین حتی عاطفه و حتی جاره، حتی عاطفه معنایش این است مابعد آن عطف به ماقبل آن می شود. اما یک حتی جاره داریم، به معنای انتها و غایت است اینجا دیگر نمیتوانیم بگوییم غایت داخل در مغیا است، ما بحث مان در حتی عاطفه نیست بلکه در حتی جاره است که به معنای غایت است زیرا حتی عاطفه به معنای غایت نیست. حتی عاطفه از بحث خارج است و به بحث ما ربطی ندارد.

قول چهارم این است که گفته اند اگر غایت در جنس مغیا باشد غایت در مغیا داخل است واگر غایت از جنس مغیا نباشد غایت در مغیا داخل نیست. مثل همین فاغسلوا وجوهکم ... مرافق از جنس ید است از جنس ما قبل است، اینجا غایت در مغیا داخل است، ولی در مثل اتموا الصیام إلی الیل غایت داخل نیست چون لیل از جنس نهار نیست. این تفصیل را برخی گفته اند.

قول پنجم در مقام: می فرمایند ما قاعده کلی نداریم مجمل است اگر با قرائن خاصه فهمیدیم که هیچ وگرنه مجمل می شود[3] ، یعنی ما تابع قرینه ایم و در اینجا قاعده خاصی نداریم. به نظر ما می رسد همین قول پنجم صحیح است، نمی شود قاعده کلی درست کرد و گفت همواره غایت خارج است یا بگوییم همواره داخل است یا قول به تفصیل داشته باشیم، نه هیچ کدام درست نیست این قول عمل به قرینه صحیح است. موارد فرق می کند گاهی ما در اینکه جنس می گوییم مثلا می گوییم نمت اللیل الماضی إلی الساعة السادسة، با اینکه ساعت شش همجنس ساعات قبلی است یعنی همجنس پنج است ولی ظاهرش این است که تا شش نخوابیده است، یا مثلا می گویید قرأت الکتاب إلی تسعین با اینکه صفحه تسعین هم از جنس صفحات قبلی است ولی ظاهرش این است که داخل در مغیا نیست.

مثلا بگویید درس از روز شنبه است تا چهارشنبه یعنی غایت هم داخل است، یا می گویند کار از ساعت هشت تا دو است که غایت در این مورد داخل نیست، لذا این نسبت به موارد فرق می کند و نمی شود قاعده کلی داد و باید به قرائن رجوع کرد. این هم مربوط به زبان خاصی نیست و در هر زبانی مطرح است که قول ما همان عمل به قرینه است و قاعده ای در اینجا نداریم. بله در جایی که غایت دو قطعه بیشتر ندارد غایت داخل است مثلا در اتموا الصیام إلی الیل در اینجا غایت قطعا داخل نیست، چون لیل حکم نهار را داشته باشد اصلا غایت فرض نمی شود ولی در جاهایی که کلام سه قطعه دارد بحث در آنجا می آید و در آنجا قاعده واحدی نداریم و باید به قرینه عمل کنیم. اینکه مرحوم آخوند فرموده غایت حد الشئ است و حد خود شئ در خود آن داخل نیست البته باید کلام نحوی ها مثل مغنی را باید مراجعه کرد.

بحث واقع می شود در استثنا که یک قسمی از حصر است. یکی از اقسام حصر استثنا است و آن هم اداتی دارد که مهمترین آن همان الا است، در ادات استثنا که الا هست که مهمترین آن است این نکته را به عنوان مقدمه گفته اند که گاهی وصفیه است گاهی استثنائیه است، بحثی که ما داریم که آیا استثنا مفهوم دارد یا ندارد در الای استثنائیه است نه در وصفیه، الا اگر به معنای غیر بیاید وصفیه است و از محل بحث خارج است. مثلا در لو کان فیهما آلهة إلا الله لفسدتا در اینجا الا وصفیه است و به معنای غیر است آن آلهه ای که چنین صفتی دارند که غیر خداوند هستند. این مورد از بحث خارج است.

اما آن بحثی که الان داریم در الای استثنائیه است که آیا مفهوم دارد یا ندارد. علما کلا گفته اند الای استثنائیه دال بر این است که مابعد الا حکم ماقبل خود را ندارد، اگر ماقبلش نفی است الا دلالت دارد مابعدش اثبات است و اگر ماقبلش اثبات الا دلالت می کند مابعدش نفی است، علما در این جهت اتفاق دارند که الا دال بر حکم مابعدش یعنی مستثنا حکمش مخالف مستثنی عنه است، از جهت نفی و اثبات با هم مخالف اند. در این مساله کسی مخالف نیست جز ابو حنیفه، گفته الا چنین معنایی ندارد، الا فقط همین مقدار را می رساند که مستثنا داخل در مستثنی منه نیست، اما چه حکمی دارد آن را دیگر کاری ندارد یعنی اگر مابعد اثبات باشد و الا دلالت کند بر نفی و مخالف آن این چنین چیزی نیست بلکه نسبت به این مطلب ساکت است.

فقط می گوید این حکم ماقبل را ندارد اما چه حکمی دارد از آن ساکت است و بعبارت دیگر می خواهد راجع مستثنا اصلا صحبت نکند، ولی اینکه حکم آن چیست این را دیگر بیان نمی کند. راجع به مستثنا اظهار نظری نمی کند، فرض کنید بگوید جائنی القوم إلا زیدا می گوید من غیر زید را خبر می دهم که آمده اند اما زید را دیگر کاری ندارم که آمده است یا نه، اصلا کاری با آمدن و نیامدن زید ندارم، ابوحنیفه می گوید راجع مستثنا نه اینکه خبر می دهد حکم مستثنی منه را ندارد، بلکه اصلا کاری به مستثنا ندارد، نه آنجا اصلا ساکت است، چنین ادعایی کرده است و گفته است که دلیلش این حدیث شریف است که لا صلاة إلا بطهور، گفته در این حدیث اگر معنای الا این باشد که حکم ما قبل در حکم ما بعدش نیست، یعنی مخالفش در آنجا وجود دارد، اثبات کند خلاف حکم مستثنی منه را، باید معنایش این باشد که اگر کسی فقط وضو بگیرد باید بگویید نمازش کامل است یعنی با وضو گرفتن نماز محقق می شود، در حالی که این اصلا صحیح نیست، کسی می رود وضو می گیرد لا صلاة میرود کنار پس باید بگوییم نماز خوانده، در حالی که این صحیح نیست. پس استثنای از نفی دال بر اثبات نیست و همچنین بالعکس آن.

مرحوم آخوند از این سه تا جواب داده اند که فردا عرض می کنیم.

 


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo