< فهرست دروس

درس خارج اصول استاد مرتضی ترابی

1401/08/02

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موضوع: المفاهيم/مفهوم الغایة /بررسی ادله

بحث درباره تتمه بحث مفهوم وصف است، یکی از وجوه دیگری که برای مفهوم وصف به آن تمسک شده این است که گفته اند وصف مشعر به علیت است پس مفهوم دارد، از اشعارش به علیت می فهمیم این وصف دخیل در حکم است پس وصف مفهوم دارد جواب این هم روشن است که اولا اگر اشعار به حد ظهور نرسد حجت نیست، اشعاری باشد ولی به حد ظهور نرسد فایده ندارد وثانیا علیت را عرض کردیم که برای شخص حکم یا برای سنخ حکم، علیت برای شخص حکم را قبول داریم ولی مفهوم را اثبات نمی کند، اما علیت برای سنخ حکم این اول کلام است که ما گفتیم وصف چنین اشعار و ظهوری ندارد که سنخ حکم به علیت وصف وابسته است. لذا تمام وجوهی که برای مفهوم وصف گفته شده است تام نیستند لذا وصف مفهوم ندارد، قیدی که در کلام می آید اعم از نعت و غیر آن اینها مفهوم مرتبه پایین را اثبات می کنند یعنی احترازیت قیود را، دخیل بودن قید در حکم را، اما اگر این قید یا قیود منتفی شد به طوری کلی حکم از موضوع منتفی می شود ولو قید جایگزین هم بیاید این را مفهوم وصف و مفهوم این قیود نمی رساند ودلالت ندارد.

اما مفهوم غایت:

در دو مقام درباره مفهوم غیات بحث می شود. آیا آوردن غایت دلالت دارد بر اینکه ما بعد الغایه حکمش همانند ماقبل الغایه(مغیا) نیست، بر این دلالت دارد تا اینکه بگوییم با اتیان غایت فهمیده می شود الانتفاء عند الانتفاء یعنی وقتی این غایت حاصل شد و آن حالت ما قبل الغایه منتفی شد و به غایت رسید دیگر حکم هم منتفی می شود و بعد از غایت حکمی هم نخواهد بود. یا نه بر چنین معنایی دلالت ندارد و نسبت به ما بعد الغایه ساکت است، تا غایت حکم را ثابت می کند ولی نسبت به ما بعد آن ساکت است ونفی نمی کند، به طوری که اگر آن متکلم بیاید نظیر این حکم را برای ما بعد الغایه اثبات کند تنافی حاصل نمی شود، مثلا گفت یجب علیک الجلوس في هذا المسجد إلی الظهر، آیا ما بعد الظهر چی؟ آیا این غایت دلالت دارد که حکم از ما بعد الغایه حکم منتفی است یا دلالت ندارد، کسانی که قائل به مفهوم غایت هستند می گویند دلالت دارد بر اینکه این حکم در ما بعد الغایه منتفی است، کسانی که قائل به عدم مفهوم اند می گویند نسبت به ما بعد الغایه ساکت است، بطوری که اگر متکلم بگوید یجب علیک الجلوس بعد الظهر أیضا، تنافی پیش نخواهد آمد، این مقام اول بحث.

مقام دوم بحث در خود غایت است که آیا غایت داخل در مغیا است یا نه، مثلا مولا فرموده یجب علیک الجلوس في المسجد إلی یوم الجمعه، آیا خود یوم الجمعه در مغیا داخل است یا نه. این هم بحث دوم.

اما درباره مقام اول: مشهور فرموده اند که اتیان غایت دلالت بر مفهوم می کند که حکم ما قبل الغایه منتفی است از ما بعد الغایه. اما در مقابل مشهور مرحوم شیخ طوسی و سید مرتضی قائلند که غایت مفهوم ندارد. لذا در اینجا مخالف هم داریم. از متاخرین هم شهید صدر و مرحوم هاشمی و صاحب منتقی اینها قائلند غایت مفهوم ندارد. پس این مساله اختلافی شد. آنهایی که قائل به مفهومند به چی استناد کرده اند، در مرحله اول استناد کرده اند به اینکه اگر مفهوم نداشته باشد خلف لازم می آید. شما در کلامتان یک غایتی ذکر کرده اید و الان هم می گویید این حکم در مابعد الغایه هم ادامه دارد معنایش این است که این غایت دیگر در کار نیست و این یعنی خلف.

دلیل دوم آنها یک امر وجدانی است مثلا کسی بگوید تا پنجاه متر را بکَن، به کارگر می گویند تا نطقه الف بکن، بعد از یکی دوساعت بگوید تا پنجاه متر نه تا هفتاد متر باید بکنی، عرف از این می فهمد که متکلم از حرف اولش برگشته است. چرا عدول را می فهمند برای اینکه کلام اولی ظهور در مفهوم داشت یعنی بعد از پنجاه متر کندن دیگر منتفی است حالا که متکلم گفته تا هفتاد متر باید کنده شود عرف می فهمد که او از حرف اولش عدول کرده است این فهمیدن عدول به واسطه عرف معنایش این است که عرف از غایت مفهوم می فهمد والا این را عدول حساب نمی کردند.

برای روشن تر شدن مساله فرمودند غایت بر سه نوع است:[1]

    1. یک نوع آن غایت موضوع است.

    2. نوع دوم غایت متعلق است.

    3. نوع سوم غایت حکم است.

متعلق آن فعلی است که این احکام به آن تعلق می یابند مثلا بفرماید صم از فعل امر وجوب می فهمیم که متعلق شده به صوم، صوم می شود متعلق، اگر مولا بفرماید صم یوم الجمعه این روز جمعه می شود موضوع یا بگوید الصوم واجب علی المکلف، مکلف می شود موضوع، پس هر فعلی که وجوب به آن تعلق بگیرد می شود متعلق و متعلق متعلق هم می شود موضوع. غایت ما هم غایت یکی از این سه تا می تواند باشد.

گاهی غایت موضوع است مثلا میگوید سر من البصرة إلی الکوفة، سیر کن تا کوفه در اینجا وجوب از هیئت فهمیده می شود، سیر هم متعلق است و إلی الکوفة هم می شود موضوع. یا بفرماید فاغسلوا وجوهکم و أیدیکم إلی المرافق، اینجا حکم وجوب است و متعلق غسل است و موضوع هم أیدیکم است که مقید به غایت إلی المرافق است، در اینجا غایت برای موضوع است نه حکم و نه متعلق. موضوع ید است که واجب است شستن آن. پس گاهی غایت، غایت موضوع است. یا فرموده اکرم العالم إلی ستین سنة، حکم وجوب است و متعلق اکرام است که فعلی است که باید ایجاد شود، موضوع هم عالم است که مقید به غایت شصت سالگی است. این صورت اول که در اینجا کسی قائل به مفهوم نیست چون می شود قید موضوع، می شود مثل وصف، چون در وصف گفتیم وصف معنایش عام است و هر قیدی را شامل است، چون قید به موضوع برمی گردد مفهوم ندارد فقط می گوید موضوعی که در نظر من است در این حدود است، بله مفهوم جزیی را دارد یعنی شخص حکم را وابسته به قید می داند، اما در غیر غایت حکم را نمی تواند نفی کند چون این غایت آمده حدود موضوع را مشخص کند، و دیگر دلالت بر اینکه این موضوع با غایت دیگری ممکن است ذکر شود این را دیگر نفی نمی کند. لذا مفهوم ندارد چون غایت برگشتش به مفهوم وصف است.

صورت دوم جایی است که غایت برای متعلق باشد نه موضوع، مثلا می فرماید أتموا الصیام إلی اللیل که حکم در آن وجوب است که متعلق آن صوم و اتمام آن است، اینجا إلی اللیل غایت است برای همان صیام، یعنی صیام إلی اللیل را از شما خواسته اند. یعنی إلی الیل قید متعلق است نه موضوع، ظاهر کلام این است که صیام إلی الیل را در نظر گرفته است ومی گوید این واجب است نه این که بگوید وجوب من، احتمال دارد در چنین مواردی قید وجوب هم باشد ولی قطعا قید واجب و متعلق هم هست، یعنی صومی که از شما می خواهند صوم إلی اللیل است به طوری که اگر شما زودتر و یا دیرتر انجام بدهید این درست نیست، نه این که بگوییم قید وجوب است و در این برهه وجوب دارد ولی واجب بعدا می آید، پس قید واجب یعنی صیام است یعنی صیام خاصی را می خواهد والا اگر بگوییم قید برای وجوب است این معنایش این است که وجوب تا این زمان است اما کی روزه بگیرد این را ذکر نکرده، نه اینطوری نیست، قطعا قید واجب هم هست، یعنی قید متعلق است. وهمچنین در حدیث شریف که راجع به وقت نماز استکه می فرماید: عَنْ زُرَارَةَ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ: إِذَا زَالَتِ الشَّمْسُ دَخَلَ الْوَقْتَانِ الظُّهْرُ وَ الْعَصْرُ فَإِذَا غَابَتِ الشَّمْسُ دَخَلَ الْوَقْتَانِ الْمَغْرِبُ وَ الْعِشَاءُ الْآخِرَةُ.

این قید حتی تغرب قید همان صلات است یعنی یجب علیک الصلاة حتی تغرب، اگر قید وجوب هم باشد قطعا قید واجب هم هست، یعنی نمازی بر تو واجب است نمازی که تا غروب شمس زمان دارد، یعنی فعلی که چنین خصوصیتی دارد از شما می خواهم نه فعل دیگری.

یا مثال بزنیم به اینکه إکرام العالم إلی اللیل واجب، اینجا این إلی اللیل قید واجب نیست چون واجب بعدا آمده است، اگر وجوب را قبل از اکرام بگوید احتمال دارد قید آن باشد ولی چنین نگفته، قید عالم هم که نیست چون عالم الی اللیل معنا ندارد، پس الی اللیل قید متعلق است یعنی اکرام الی اللیل، قید اکرام است، اکرامی که تا شب باشد واجب است. این الی اللیل قید اکرام شد. چنین اکرامی با چنین خصوصیتی بر شما واجب است، حالا اکرام دیگر با خصوصیتی دیگر هم ممکن است واجب باشد یا نه می گوییم این غایت نفی غیر این مغیا را نمی کند، بله می گوید این خصوصیت فعلا در نظر من دخیل است اما خصوصیت دیگری همراه اکرام بشود آن را دیگر نفی نمی کند.

صورت سوم جایی است که غایت برای حکم باشد، اگر آمد و غایت حکم شد مثلا در همین مثال بگوید اکرام العالم یجب إلی اللیل یعنی الی الیل را بعد از وجوب بیاورد تا قید وجوب باشد نه متعلق، یا مثالی که آخوند زده که کل شئ لک حلال حتی تعرف الحرام بعینه، خود این حلیت مغیا به علم به حرمت است در اینجا غایت قید برای حکم است. در این مواردی که غایت برای حکم باشد بزرگان قائل هستند که اینجا مفهوم دارد. پس در حقیقت این قولی که مشهور قائل است که غایت مفهوم دارد این را شکافته اند و نوعی تفصیل بیان کرده اند که ذکر کردیم که اگر غایت غایتی برای موضوع و متعلق بود حکم ندارد واگر غایت حکم بود قطعا مفهوم دارد زیرا اگر مفهوم نداشته باشد آن دوتا دلیل که بر مفهوم داشتن غایت ذکر شده است در اینجا می آید یعنی مثلا خلف لازم می آید.

لذا طبق این بیان روشن می شود که از نظر ثبوتی هر گاه محرز شد که این غایت برای حکم است مفهوم دارد، انما الکلام در مقام اثبات است یعنی دلیل و خطابی رسیده و یک غایتی هم در آن ذکر شده است ما از کجا احراز کنیم این غایت برای حکم است تا مفهوم داشته باشد و یا غایت موضوع یا متعلق است تا مفهوم نداشته باشد. با چه معیار و ملاکی این را تشخیص بدهیم. مرحوم خوئی فرموده اند که اینجا یک ظابطه ای دارد که اگر درست باشد نتیجه می گیریم که پس غایت مفهوم دارد.

حالا قبل ذکر این ضابطه می گوییم عده ای از بزرگان مثل شهید صدر به مقام ثبوت اشکال کرده اند و گفته اند اگر غایت قید برای حکم هم باشد باز مفهوم نخواهد داشت، چرا، برای اینکه اگر غایت سنخ حکم باشد بله مفهوم دارد ولی ما دلیلی نداریم که این غایت برای سنخ است بلکه غایت شخص حکم است. لذا غایت برای حکم هم باشد باز مفهوم ندارد مگر اینکه بتوانید اثبات کنید این غایت برای سنخ حکم است بله مفهوم دارد ولی نمی توانید اثبات کنید.

بیان مرحوم شهید صدر خلاصه اش این است[2] که چون غایت نسبت ناقصه است نه تامه و در نسبت ناقصه مقدمات حکمت و اطلاق جاری نمی شود، مثلا وصف هم نسبت ناقصه است، السیر إلی الکوفة، الرجل العالم، اینها نسبت ناقصه اند و سکوت بر آنها صحیح نیست، مقدمات حکمت در اینها جاری نمی شود، اگر مقدمات حکمت جاری نشود نمی توانید سنخ حکم را اثبات کنید، یعنی نمی توانید بگویید سنخ حکم مغیا به غایت است یا نه. به نظر ما این فرمایش ایشان قابل هضم برای ما نیست، فرض کنیم نسبت ناقصه باشد، آیا لحاظ استقلالی آن ممکن است یا نه، وقتی ممکن است چرا نتوانیم مقدمات حکمت را در آن جاری کنیم؟ مقدمات حکمت فقط در نسبت های تامه جاری نمی شود بلکه هر جا بشود که آن را جاری کرد صحیح است جاری شود. وقتی متکلم حکم را به غایت مستند می کند ولو این غایت نسبت ناقصه هم باشد می شود در آن مقدمات اطلاق را جاری کرد. این نظر را ایشان دارند و می گویند که قبل از من کسی این مطلب و نظر را نداشته است و من این نظر را ابداع نموده ام. لذا می فرمایند ما به مفهوم غایت قائل نیستیم وهمچنین مفاهیم دیگر را، چون نسبت ناقصه اند و مقدمات حکمت در آنها جاری نیست و وقتی مقدمات حکمت جاری نشود نفی سنخ حکم هم ممکن نخواهد بود. ما عرض می کنیم حرف ایشان را قبول نداریم مقدمات حکمت هم در نسبت های ناقصه جاری می شود. بلکه همان فرمایش اعاظم درست که اینجا سنخ حکم مغیا به غایت است چون مولا نیامد چیز خاصی را به عنوان قید بیاورد کلا این وجوب وابسته به این قید غایت است، و نگفت وجوب خاصی در کار است. پس اگر حکمی را به غایتی مقید نمود در غیر آن غایت حکم می رود کنار و ما بعد الغایه حکمش غیر از حکم ما قبل الغایه خواهد بود.

عرض کردیم ما از نظر ثبوت قائل به قول مشهوریم. انما الکلام در مقام اثبات است که قیدی آمده است که نمی دانیم غایت برای موضوع است یا متعلق یا حکم، اگر سومی باشد مفهوم خواهد داشت، ولی ما از کجا بدانیم الان این غایت کدام است. آقای خوئی می فرمایند[3] ما یک ضابطه ای برای اینجا داریم به اینکه اگر حکم ما مستفاد از هیئت باشد مثلا گفت صلّ و صمّ، اگر اینطور بود اینجا قطعا دیگر غایت، غایت برای حکم نیست چون مفهوم حکم نیامد به ذهن به صورت کامل، پس فرق می گذارند بین آنجایی که حکم با هیئت بیان شود یا با کلمه مستقل مثل یجب، اگر با هیئت بیان شد غایت، غایت برای حکم نیست، اگر گفت صم إلی اللیل بدانید إلی الیل غایت وجوب نیست برمی گردد به متعلق، چون معنای حرفی است و قابل تقیید نیست کلام ظهور پیدا می کند که غایت بر می گردد به متعلق.

پس یک جا را روشن کردند. اما قید برای موضوع قرینه خاص می خواهد گرچه در اینکه مفهوم ندارد فرق ندارد مال متعلق باشد یا موضوع، ولی مال موضوع باشد قرینه خاص می خواهد مثلا موضوع مبهم است دایر است بین چند مرحله، آنجا برای رفع ابهام می آید یک مرحله را مشخص می کند مثل اذا قمتم إلی الصلاة فاغسلوا وجوهکم و ایدیکم إلی المرافق. ید دایر است بین اینکه تا مچ باشد یا تا مرفق باشد یا تا منکب باشد، اینجا می گوید الی المرافق این یعنی می خواهد بگوید وجوب غسل تا مرفق است.

پس ضابطه اول این است که هر گاه حکم با هیئت ذکر بشود آن غایت مال آن حکم نخواهد بود ولی اینکه مال متعلق است یا موضوع، می فرمایند مال موضوع هم نیست مگر قرینه باشد مثل ابهام موضوع. این یک ضابطه.

به نظر ما همین ضابط اول ایشان کلی نیست، ممکن است قید غایت در این موارد هم یا به متعلق برگردد یا به حکم، هر دو احتمال وجود دارد و نمی شود قاعده در اینجا بیان کرد. نمی شود گفت قطعا در جاهایی که به صورت هیئت حکم ذکر بشود مربوط به متعلق است و مربوط به حکم نیست این ضابطه برای ما روشن نیست و نمی توان ادعای ظهور کرد. مثلا بگوید این کار را تا این زمان انجام بده، این ممکن است مربوط به وجوب باشد و ممکن است مربوط به متعلق باشد هر دو احتمال وجود دارد. ما این استظهار را نداریم که در چنین جایی غایت قید برای متعلق باشد فقط ونه برای حکم، نه اینطور نیست ممکن است غایت برای فعل باشد یا برای حکم.

ضابطه دوم ایشان این است که اگر وجوب را استفاده کنیم از ماده نه از هیئت، از کلمه مستقل مثل یجب الصیام و نگوید صم، می فرمایند اینجا که وجوب را به صورت ماده آورد و نه به صورت هیئت اینجا اگر آن متعلق ذکر نشود و یک غایتی ذکر بشود، اینجا می فرمایند قطعا غایت قید برای حکم است. فرض کنید ما وجوب را از معنای مستقل ذکر کردیم و متعلق هم ذکر نشده است و یک غایتی هم آمده در اینجا غایت برای حکم است چون فرض این است متعلق نیامده و موضوع هم قرینه خاصه می خواهد مثل اینکه مولا بگوید «یحرم لحم الخنزیر إلی أن یضطر المکلف» اینجا إلی أن یضطر غایت است که یحرم به صورت هیئت ذکر نشده است و متعلق آن هم ذکر نشده است اینجا غایت قید برای حکم است یعنی غایت یحرم است، موضوع هم درست است ذکر شده ولی غایت قید آن نیست چون قید برداشتن آن قرینه خاصه می خواهد. پس إلی أن یضطر هم امرش دایر بود که قید حکم باشد یا متعلق، متعلق که ذکر نشده پس غایت برای حکم است. این حرف حقی است و مطلب روشنی است و ما آن را می پذیریم. ضابطه دوم ایشان به نظر می رسد اشکالی بر آن وارد نیست ومتین است.

ضابطه سوم این است که حکم با ماده مستقل ذکر می شود نه به صورت هیئت و متعلق هم ذکر می شود و یک غایتی هم می آید، حکم هم به صورت مستقل آمده مثلا بگوید یجب الصیام إلی اللیل، هم وجوب را به صورت مستقل ذکر کرده است و هم متعلقش را ذکر کرده است، می فرمایند ما در اینجا باید تابع قرئن باشیم و ضابطه جامعی ندارد، پس آن صورتی که ایشان به صورت قاطع فرمودند ضابطه دوم بود، این بیان ایشان. ما عرض می کنیم ضابطه اول را که ایشان بیان کردند اشکال کردیم ولی بقیه کلام ایشان را می پذیریم. پس باید عمدتا به قرائن نگاه کرد البته در تقدیم و تاخیر غایت هم تاثیر دارد یعنی یک وقت غایت بعد از فعل می آید یا بعد از حکم می آید، مثل اینکه یجب را مقدم کند یا موخر کند، یجب الصیام، اگر یجب را آخر بیاورد و الی اللیل را مقدم کند معلوم می شود قید متعلق است مخصوصا در زبان های غیر عربی این تاثیر دارد، خلاصه تقدیم و تاخیر قید غایت و یا حکم در ظهور گیری تاثیر دارد.

 


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo