< فهرست دروس

درس خارج اصول استاد مرتضی ترابی

1401/07/24

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موضوع: المفاهيم/الجملة الشرطیة/تعدد شرط و وحدت جزا

بحث در تنبیه ششم [1] بود عرض کردیم در جایی که دو تا قضیه داشتیم که اگر شرط در آنها متعدد بود و جزا واحد بود ما باید چطور این را درست کنیم و به چه نحوی بین شان جمع نماییم، چون بنا بر قول به مفهوم بین شان تعارض بوجود می آید. آخوند[2] پنج راه را ذکر کردند: [3]

    1. راه اول این بود که با منطوق یکی مفهوم دیگری را تخصیص بزنیم.

    2. راه دوم این بود که هیچ کدام از این دو قضیه مفهوم ندارد چون علیت انحصاری نیست.

    3. راه سوم این بود که اطلاق شرط را در هر کدام مقید می کنیم به وجود شرط دیگر.

    4. راه چهارم این بود که جامع موثر است نه هر کدام از شرط ها.

    5. راه پنجم این بود که یکی از قضیه ها دارای مفهوم نیست.

عرض کردیم آخوند راه حل دوم را تقویت کردند و فرمودند ولی از نظر عقلی راه چهارم اقوا است ما هر دو را اشکال کردیم و نپذیرفتیم. برای راه چهارم دو تا تایید می شود گفت، ما این راه را مناقشه کردیم ولی دوتا موید برایش ذکر کرده اند.

موید اول: مرحوم خوئی می فرمایند[4] راه حل اول که می آید مستقیما به وسیله منطوق یکی مفهوم دیگری تخصیص می زند این اشکال دارد، برای اینکه مفهوم لازم بیّن آن منطوق است پس بدون تصرف در ملزوم نمی شود در لازم تصرف نمود، منطوق را شما دست کاری نکنید و بگویید با منطوق مفهوم دیگری را تخصیص بزنیم حال آنکه این مفهوم لازمه آن منطوق است و لازم نمی شود انفکاک داشته باشد از ملزوم خودش، ملزومش اگر تغییر نکند لازمش هم تغییر نخواهد کرد پس چگونه می خواهید بگویید ما به واسطه منطوق دیگری این لازم را تخصیص می زنیم و تغییر می دهیم این ممکن نیست اصلا، چنین اشکالی شده است بر قول اول. لذا خوئی فرموده اگر بخواهیم در مفهوم تصرف کنیم باید در منطوقش تصرف کنیم و آن تصرف با عطف به أو است، مثلا بگوییم اذا خفي الاذان أو الجدران فقصّر، این أو را که بیاوریم مفهوم هم تخصیص می خورد به منطوق دیگری. اذا لم یخفی الاذان أو الجدران فقصّر، می شود مفهوم را در این صورت تخصیص زد. راه حل تخصیص در مفهوم این است در منطوق تصرف کنید اگر أو آورد می شود أحدهما، و تصرف حاصل می شود و ایشان با این بیان راه چهارم را می خواهد تقویت کنند، أو که بیاید می شود أحدهما، أحدهما هم همان می شود عنوان جامع ای که انتزاعی است البته نه حقیقی. عنوان انتزاعی یک مصداقش خفای جدران است و یک مصداقش خفای اذان است. البته این بیان ایشان با بیان آخوند فرق دارد. مرحوم آخوند از راه قاعده الواحد آمدند ولی ایشان از راه جامع اعتباری آمدند. احتمال اول را به احتمال چهارم برگردانند.

دوم: یک بیان دیگری استاد سبحانی دارند[5] برای تقویت راه چهارم که این است که بیان آخوند درست نیست چون قاعده الواحد در اینجا جاری نمی شود، می فرمایند ما روایاتی که بفرمایید اذا خفی الجدران فقصر و اذا خفی الاذان فقصر به این شکل نداریم خفی الجدران را نداریم، تواري المسافر داریم، یعنی خود مسافر ناپدید بشود نه اینکه دیوارها ناپدید بشوند مسافر اینقدر راه می رود که دیگر شهر را نمی بیند، پنهان شدن مسافر که باشد در حقیقت اختلاف با خفای اذان از لحاظ زمانی دیگر کم می شود، اگر بگوییم دیوار خفی بشود بله این دیرتر مخفی می شود یعنی اول اذان شنیده نمی شود و بعد از صدمتر بعد دیوار هم مخفی می شود، در روایات تواري شخص داریم، شخص جثه اش مثل جدران نیست که بگوییم دیر پنهان می شود، لذا خفای اذان با خفای شخص تقریبا به یک جامع برمیگردند یعنی آن مسافت خاصی که این دو امر در آن محقق می شوند، آنچه که در روایات داریم تواري المسافر است نه تواري الجدران. تواری مسافر تقریبا با خفای اذان همزمان حاصل می شود و دیگر آن اشکال نمی آید که اگر خفای اذان حاصل شد و خفای جدران حاصل نشد باید چه کنیم و چطور تعارض بین مفهوم و منطوق را رفع کنیم.

و همچنین بالعکس، این اشکال اصلا در اینجا نمی آید زیرا خفای اذان و خفای شخص تقریبا در یک زمان است. در این مثال می فرمایند ما این راه را می رویم ولی در مثال های دیگر این اشکال باقی است و باید ببینیم طبق قواعد باید چه کنیم. پس این هم تقویتی شد برای راه چهارم. پس این راه دوم و چهارم و پنجم طبق بیان دیروز رفت کنار.می ماند راه اول و سوم.

راه اول می گوید تقیید به أو است یعنی مفهوم هر کدام با منطوق دیگری تخصیص میخورد. راه سوم هم می گوید تقیید به واو است یعنی هر دو با هم شرط قصر هستند. مرحوم نائینی آمده اند احتمال اول را تقویت نموده اند به این بیان که در مواردی که ما دو تا قضیه شرطیه داشته باشیم و تعارض بین شان پیش بیاید ما در اینجا علم اجمالی داریم که باید برای رفع تعارض از یکی از این دو اطلاق دست برداریم. یا اطلاق این شرط که موجب انحصار می شود مراد نیست، گفته در صورت خفای اذان باید قصر نماز بخوانی، از این می فهمیم حتی اذان هم مخفی بشود وظیفه ات قصر است و چیز دیگری هم جایگزین این نیست، علت حکم همین شرط است بدلی هم برایش در کار نیست اطلاق می فهماند این شرط منحصره است، أو ندارد، این از اطلاق شرط فهمیده می شود، یک اطلاق دیگر این استکه این شرط باشد این حکم است و در کنار آن چیزی نیاز نیست، زیرا حکم حاصل است. یعنی در صورت خفای اذان قصر بخوان چه شرط دیگر یعنی خفای جدران در کنارش باشد و چه نباشد. اطلاق اول می گوید این تنها علت برای قصر است و بدلی ندارد، و اطلاق دوم می گوید این خفای اذان علت است و نیاز به شرطی دیگر ندارد که در کنارش باشد، نه اینکه بدلش باشد کنارش نیاز نیست چیزی بیاید، این به تنهایی کافی است. اطلاق دوم کاری به بدل ندارد می گوید شرط نیازی به این ندارد که چیزی کنارش بیاید. این اطلاق در مقابل واو الجمع است، و آن اطلاق قبلی در مقابل أو بود. اولی می گفت این تنها علت است و دومی می گوید علت است مستقلا. ما علم اجمالی داریم چون چنین تعارضی در مقام است علم اجمالی داریم باید از یکی از این اطلاق ها دست برداریم. تعارض همان تنافی مفهوم یکی با منطوق دیگری بود.

بخواهیم این تعارض را حل کنیم یا باید از اطلاق أو دست برداریم، یعنی بگوییم اینکه می گوید اذا خفی الاذان فقصر بگوییم این أو دارد یعنی أو خفی الجدران فقصر، اگر این را گفتیم تعارض از بین میرود، راه دوم این است که تقیید به واو بکنیم یعنی بگوییم اذا خفی الاذان و الجدران فقصر آن موقع مفهومش می شود اذا لم یخف الاذان و الجدران فقصر، دیگر تعارضی باقی نمی ماند، اگر اذان و جدران هم کنارش مخفی نشد قصر نکن. آن دلیلی که می گوید اذا خفی الجدران فقصر معارض با منطوق قبلی نیست این جز آن است، معارض نیستند. مفهوم آن دیگری این بود که اذا لم یخف الاذان و لم یخف الجدارن فلا تقصر، این مخالف با اذا خفی الاذان و الجدران فقصّر نیست. تعارض در بین نیست. از استقلال هر کدام دست برداشتیم دیگر مفهومش هم می شود اذا لم یخف الاذان و لم یخف الجدران فلاتقصّر، وقتی واو بیاوریم اینها تعارض نمی کنند. [6]

نائینی می فرمایند[7] ما وقتی این چهار قضیه پیش آمد دوتا منطوق و دوتا مفهوم و با هم تعارض کردند ما علم اجمالی داریم که یا تقیید به أو شده است یا تقیید به واو شده است. وقتی علم اجمالی داشتیم هر دو احتمال ساقط می شوند، تعارضا تساقطا، وقتی چنین شد وظیفه شخص این است که نمازش را تمام بخواند، باید این آقا وظیفه اش را انجام بدهد تا زمانی که یقین کند که وظیفه اش را انجام داده است و آن در جایی است که هم خفای اذان و هم خفای جدران بشود. استصحاب حالت سابقه می کند و می گوید من تا اینجا نرسیده بودم وظیفه ام این بود که باید تمام بخوانم اگر هر دو حاصل بشود وظیفه ام قصر بوده، حالا یکی حاصل شده و دیگری حاصل نشده استصحاب حالت سابقه می کنم.

نتیجه این بیان مرحوم نائینی عطف به واو است، نتیجه این شد، وقتی تعارض کنند رجوع می کنیم به اصل عملی یعنی استصحاب حالت سابقه. یعنی باید هر دو شرط محقق بشوند تا قصر نماز محقق بشود اگر یک شرط حاصل شد و یکی حاصل نشد، استصحاب حالت سابقه می کنیم. اصلی عملی می گوید هر دو باید در کنار هم باشند، چون حالت سابقه تمام خواندن است و این ادامه دارد تا زمانی که هر دو شرط حاصل بشود، شک می کنیم با حصول یکی آن وظیفه عوض شد یا نه می گوییم نه وظیفه ادامه دارد. نتیجه فرمایش ایشان هان راه سوم شد یعنی جمع به واو.

بر این نظر چندین اشکال شده است، گفته اند این نظر درست نیست مثل مرحوم خوئی[8] و دیگران:

1.گفته اند در حل تعارض این دو تا قضیه باید ببینیم منشا تعارض کجاست و برویم از آنجا شروع کنیم نه اینکه برویم سراغ راه دیگری، همیشه باید برای حل تعارض به سراغ منشا تعارض رفت. منشا تعارض این چهار جمله منطوق است یا دلالت بر مفهوم. منشا تعارض دلالت بر مفهوم است اگر مفهوم نبود که اینها اصلا تعارضی نداشتند، پس آن چیزی که منشا تعارض است همان چیزی است که منشا مفهوم است، چه چیزی منشا مفهوم است همان انحصار است همان أو نداشتن، یعنی چون شرط جایگزین ندارد مفهوم پیدا می شود والا مفهومی در کار نبود، آنچیزی که منشا مفهوم است اطلاق در مقابل أو است که از آن انحصار فهمیده می شود و از انحصار مفهوم فهمیده می شود، لذا اینجا اصلا تعارض منوط است به اینکه این أو وجود نداشته باشد یعنی انحصار موجود باشد، اگر بخواهیم تعارض را برداریم باید منشا را برداریم، یعنی اطلاق در مقابل أو را برداریم تا تعارض دفع شود، وبا وجود این راه نباید سراغ راه بعدی برویم. لذا باید بگوییم اذا خفي الاذان أو خفی الجدران که اگر اینطور باشد دیگر تعارض حل می شود. مفهومش می شود اذا لم یخف الاذان أو لم یخف الجدران، مفهوم طبق منطوق شکل می گیرد و تعارضی هم با قضیه منطوق ندارد، بنا بود منطوق به همان صورتی که هست باشد تا مفهوم پیدا بشود، وقتی عطف به أو شد مفهومی که می آمد و نفی خفای جدران می کرد از بین رفت وقتی از بین رفت دیگر تعارض هم از بین می رود، این فرمایش مرحوم خوئی است.

می فرمایند که در رفع تعارض باید ببینیم منشا تعارض کجاست منشا از مفهوم است و مفهوم هم از اطلاق أو برمی خیزد یعنی اگر أو در کار نباشد شرط مطلق است، پس باید همین جار را مد نظر قرار داد و همین منشا را حل کرد تا اینکه این تعارض از بین برود، بله شما میتوانید از راه واو الجمع هم تعارض را از بین ببرید ولی آن منشا تعارض نیست اطلاق در مقابل واو الجمع که باعث مفهوم نمی شد مفهوم از انحصار در می آمد و نه از اینکه این مستقل است علت مستقله مفهوم را در نمی آورد که این علت مستقل است یا نه، غیر مستقل هم باشد باز مفهوم سرجای خودش است، مفهوم از انحصار در می آید، چون مفهوم از انحصار در می آید باید در تعارض هم همین انحصار برداشته بشود تا ریشه این تعارض از بین برود نه اینکه برویم سراغ چیزی که منشا تعارض نیست، بله از آن راه را هم جمع کنید باز تعارض از بین می رود ولی آن منشا تعارض نبوده بلکه انحصار منشا تعارض است. این را خوئی و تبریزی گفته اند.

2.مرحوم خوئی می فرمایند که نسبت بین مفهوم هر کدام با منطوق دیگری عموم مطلق است مفهوم عام است و منطوق هم خاص است، قاعده می گوید خاص مقدم می شود بر عام و آن را تخصیص می زند عام را تخصیص زدیم نتیجه می شود تبدیل به أو، اذا خفی الاذان فقصر یعنی اذا لم یخف الاذان فلا تقصر، لم یخفی الاذان دو شق دارد یعنی جدارن مخفی بشود یا نشود، دلیل دیگر می آید می گوید اذا خفي الجدران فقصّر، این عبارت یک شق را از مفهوم خارج می کند و مفهوم را تخصیص می زند. پس اینکه ما گفتیم اینجا تقیید به أو می شود به خاطر این است که در اینجا نسبت عام و خاص است، و باید عام را به خاص تخصیص زد. نتیجه تخصیص می شود تقیید به أو یعنی می گوییم اذا لم یخف الاذان فلا تقصر الا اذا خفی الجدران نتیجه هم این می شود که اذا خفي الاذان أو خفي الجدران.

اشکال کرده اند بر این بیان خوئی که نسبت در این جا عموم مطلق نیست بلکه عموم من وجه است. قضیه ما این بود اذا خفي الاذن فقصر که مفهوم ش این بود که اذا لم یخف الاذان فلا تقصر این مفهوم عمومیت دارد چه جدران مخفی بشود یا نشود شامل این دو شق می شود. آن دلیل می گفت اذا خفي الجدران فقصر، این اخیر را خوئی می گفت اخص است ولی مستشکل می گوید اینجا اخص نیست بلکه این هم عام است و لذا نسبت عموم من وجه می شود. اذا خفي الجدران هم اعم است یعنی چه خفای اذان بشود و چه خفای اذان نشود. خفای جدران فقط مخصوص حالت عدم خفای اذان نیست تا بگویید خاص است و خارج شده از عام، نه خفای جدران هم دو تا شق دارد. خفای جدران با خفای اذان و عدم آن، پس اینها عموم من وجه اند چون منطوق یعنی خفای جدران اعم است نسبت به خفای اذان یعنی در حالت خفای جدران قصر کن چه اذان مخفی بشود و چه اینکه اذان مخفی نشود. [9] از طرف دیگر هم خفای اذان نسبت به خفای جدران اعم است یعنی در صورت خفای اذان قصر بخوان چه خفای جدران محقق بشود و چه محقق نشود. این دو نسبت شان به این شکل است. خوب در اینجا در چه صورتی بین دو این قضیه عام تعارض پیش می آید؟ آن صورتی که می گوید اذا لم یخف الاذان و خفي الجدران، اینجا نقطه تعارض این دو قضیه است، آن دلیل اذا لم یخف الاذان می گوید وظیفه ات قصر نیست و آن قضیه اذا خفي الجدران می گوید وظیفه ات قصر است. این همان تعارض است. بر عکس این دو قضیه هم باز تعارض را بیان می کند یعنی اذا خفي الاذان فقصر و اذا لم یخف الجدران فلا تقصر.

پس اینکه شما می فرمایید وجه تقدم این دلیل منطوق بر دلیل مفهوم اخص مطلق بودن است این اشکال دارد که اخص مطلق نیست. این اشکال بر خوئی است.

استاد تبریزی این را به نوعی جواب می داد که درست است اینجا عموم من وجه است ولی ما باید معامله عموم مطلق با آن بکنیم. باید حتما منطوق مقدم بشود بر مفهوم برای اینکه ما یک قاعده داریم که اگر طوری بشود که ما در محل اجتماع یکی از این ها را مقدم نکنیم لغویت یکی از عنوانها لازم می آید در اینجا حتما باید آنی را مقدم کنیم که در صورت مقدم نشدنش لغویت لازم می آید. اینجا هم کأنه ایشان با تکلفی درست می کردند که این مورد هم داخل آن قاعده است. چون اگر منطوق مقدم نشود عنوان خفي الجدران لغو می شود. لذا ناچاریم در محل اجتماع این عنوان را مقدم کنیم. یک بیانی هم دارند که در کتاب شان است و خودشان را به تکلف انداخته اند.

می شود بدون تکلف استاد تبریزی مطلب را حل کرد و مساله را از باب عموم مطلق دانست به این بیان که بگوییم: اگر عنوان خفي الجدران مقدم نشود چون فرض این است که اذا لم یخف الاذان فلا تقصر یک جایی است که لم یخف الاذان شده و خفی الجدران هم شده است، اینجا تععارض وجود دارد، اگر خفي الجدران را در نظر نگیرد و بگویید اهمیت ندارد و بگویید من طبق اذا لم یخف الاذان عمل می کنم پس خفی الجدران کجا به درد می خورد؟ لابد می گویید در جایی که خفای اذان باشد به درد می خورد، خوب این می شود لغویت عنوان خفي الجدران چون خفي الاذان کافی است دیگر، جایی به درد می خورد که در صورت عدم خفای اذان به درد بخورد. و الا اگر در صورت عدم خفای اذان بگویید خفای جدران را می گذاریم کنار و به آن عمل نمی کنیم لابد در صورت خفای اذان باید به درد بخورد که چون خفای اذان وجود دارد دیگر نیازی به آن عنوان خفای جدران نیست. با این بیان شاید بشود بهتر این مطلب را توضیح داد.

پس ما منطوق را مقدم می کنیم با این بیانی که مرکز تعارض و منشا آن این اطلاق أو است وبرای رفع تعارض هم باید همین جا را مد نظر قرار دهیم و از این اطلاق أو دست بر داریم اگرچه با دست بر داشتن از اطلاق واوی هم تعارض از بین می رود ولی این منشا تعارض نبوده تا ما از این راه پیش برویم. مثل اینکه تعارضی بین دلیل عام و خاص است بگوییم این دلیل خاص ممکن است سندش ضعیف باشد در جواب ما می گویند منشا تعارض سند نبود دلالت عام و خاص است که منشا تعارض است شما باید منشا تعارض را حل کنید، اینها جمع عرفی دارند شما چرا سراغ سند رفته اید. بله اگر از راه سند هم بیاییم باز ممکن است تعارض از بین برود ولی منشا تعارض سند نبود دلالت بود و باید از همین ناحیه تعارض را حل کرد نه از راه های دیگر. اینجا راه اول رتبه اش مقدم است. در محل بحث هم منشا تعارض اطلاق أویی است نه اطلاق واو جمع، و باید با رفع ید از اطلاق أو تعارض را حل نمود. این بیان اول بود.

بیان دوم هم این بود که بگوییم منطوق اخص از مفهوم است لذا قاعده این است که مفهوم را تخصیص بزنیم به واسطه منطوقی که اخص است. اشکال شد منطوق اخص نیست لذا عموم من وجه است جوابش را دادیم که درست است ولی اینجا در حکم عموم مطلق است و باید منطوق مقدم بشود زیرا اگر مقدم نشود لغویت عنوان در منطوق لازم می آید. این دو تا بیان تقویت می کند راه اول از پنج راه مذکور را. پس احتمال سوم هم می رود کنار و می ماند راه حل اول یعنی تخصیص مفهوم یکی با منطوق دیگری.

پس اگر دوتا قضیه شرطیه داشته باشیم که شرطها متعدد اند و جزا یکی است اینجا تعارض پیش می آید بین مفهوم و منطوق که برای رفع تعارض راه حل آن این است که ما تقیید می کنیم به أو و می گوییم یا این و یا آن. لذا این تعارض از این راه از بین می رود. راه های دیگری هم گفته شده که ما آنها را به خودتان واگذار می کنیم تا خودتان مطالعه کنید که مساله طولانی نشود. وجهی را استاد سبحانی فرموده اند که متخذ از کلام حائری است. بقیه را خودتان مطالعه کنید.

 


[6] استاد چندین بار اینجا را تکرار کردند که تقریر نشد.
[9] استاد چندین بار تکرار کردند که تقریر نشد.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo