< فهرست دروس

درس خارج اصول استاد مرتضی ترابی

1401/07/17

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موضوع: المفاهيم/الجملة الشرطية /بررسی ادله منکرین مفهوم

بحث در وجوهی بود که برای اثبات مفهوم داشتن جمله شرطیه اقامه شده بود. وجوهی که عرض شد مثبت مفهوم هستند به نظر ما. یک وجهی مرحوم خوئی دارند که چون مبنایی است ما آن را ذکر نمی کنیم. دوستان خواستند رجوع کنند، چون ایشان در معنای انشاء قائل به اعتبار و ابراز هستند برخلاف مشهور که انشاء را ایجادی می دانند. بر اساس این مبنا ایشان وجهی دارند برای اثبات مفهوم که ما ذکر نمی کنیم و وجوه سابق برای ما کافی است.

وجوهی دیگر هم هست که با استناد به روایات بیان شده است که مورد اشاره قرار خواهیم داد. اما قول منکرین و دلیل منکرین مفهوم. مرحوم سید مرتضی که دلالت جمله شرطیه بر مفهوم را منکرند به یک وجهی استدلال کرده اند و آن این است گفته شود ما در شرع موارد زیادی داریم که شرط جایگزین دارد، پس نمی شود ما انحصار را از جمله شرطیه بفهمیم. به عنوان مثال این آیه کریمه: ﴿وَ اسْتَشْهِدُوا شَهِيدَيْنِ مِنْ رِجالِكُم‌﴾[1] را مطرح کرده اند، فرموده اند این آیه که می گوید شاهد باید دو تا مرد باشد، این در حقیقت برگشتش به یک جمله شرطیه است به این قرار: «یقبل شهادة الرجل إذا انضم إلیه شهادة رجل آخر». باید شهادت مرد دیگری به شهادت این مرد منضم بشود والا پذیرفته نمی شود. اگر بخواهیم از این جمله مفهوم گیری کنیم معنایش این است هیچوقت شهادت مرد واحد قبول نیست مگر اینکه شهادت مرد دیگری به آن منضم شود، وحال اینکه اینطور نیست برای اینکه در آیه کریمه دیگر هست که می فرماید ﴿فَرَجُلٌ وَ امْرَأَتان﴾، اگر دو نفر مرد نبود یک مرد با دو زن می شود شهادت بدهد، اگر علت منحصره بود نباید شرط دیگری جایگزین شرط قبلی شود، در حالی که شرط جایگزین برای آن بیان شده است پس این آیه مفهوم ندارد.

یا می فرمایند ما از شرع و سنت فهمیدیم که رجل و امرأتان هم واجب نیست یا مرد با یمین هم شهادتش پذیرفته است، در امور مالی می پذیرند این را. اگر کسی شهادت داد و کنارش هم قسم خورد در مواردی در امور مالی پذیرفته است. پس از این موارد ما می فهمیم شرط انحصاری نیست تا مفهوم پیدا بکند. اگر مفهوم داشت نباید شهادت دیگران مورد پذیرش واقع بشود در حالی که پذیرفته می شود. آیه اگر مفهوم داشته باشد باید بگوییم شهادت به غیر دو مرد بودن مقبول نیست وحال اینکه در شرع جایگزین دارد. این دلیل بر این است که جمله شرطیه مفهوم ندارد یا اگر مفهوم داشت تعارض پیش می آمد.

آخوند می فرمایند[2] نظر سید مرتضی اگر به ثبوت باشد که تکوینا ممکن است یک شرط دیگری موثر واقع بشود جای شرط مذکور در جمله شرطیه، در عالم ثبوت و لوح محفوظ جایگزین داشته باشد، ما می گوییم بله این ممکن است و اشکال ندارد که هم این شرط این اثر را داشته باشد و هم شرط دیگری همین اثر را داشته باشد، ولی با اینکه ثبوتا ممکن است ولی اثباتا وقتی جمله شرطیه را آورد نفی می کند آن امکان را و می گوید در این مورد جایگزین ندارد و آن امکان نفی می شود. اگر ممکن است در مقام اثبات باید جمله شرطیه نیاورد با جمله دیگر بیان کند ولی وقتی جمله شرطیه آورد دارد آن امکان را نفی می کند با این بیان در مقام اثبات. مفاد جمله شرط به این است که آن امکان در مقام ثبوت منتفی است. اما اگر نظرشان به نظر اثبات است که در این مقام از جمله شرطیه ما چنین احتمالی را برداشت می کنیم که می تواند شرط دارای جایگزین باشد این را از خود جمله شرطیه برداشت می کنیم، اگر مرادش این باشد این احتمال تا به بحدی نرسد که ظهور را از بین نبرد به این احتمال قابل اعتنا نیست، ظهور جمله شرطیه در این است که جایگزین ندارد، شما می فرمایید این احتمال هست می گوییم در هر ظاهری خلاف آن ظاهر هم وجود دارد ولی کسی به احتمال اعتنا نمی کند بهایی نمی دهد تا وقتی به حد ظهور نرسیده باشد، متبع همان ظهور است آنچه که حجت است ظهور است احتمال خلاف ظاهر بله هست ولی مورد تمسک نخواهد بود.

پس این بیان مرحوم سید صرف احتمالی است که جلوی ظهور را نمی گیرد. پس وجهی برای انکار مفهوم شرط، وجه معتبری وجود ندارد و آن وجوهی که عرض شد اثبات می کند مفهوم شرط را در جمله شرطیه چنانکه مشهور هم به آن قائلند مگر کسان اندکی که مفهوم آن را نپذیرفته اند ما هم طبق نظر مشهور به مفهوم قائلیم و می شود طبق آن مفهوم احکام شرعی را استنباط کرد. اگر جمله شرطیه در خطابات آمد ما از آن مفهوم برداشت می کنیم.

آن مواردی را هم که ایشان نقض آوردند می شود مخصص مفهوم، بالاخره مفهوم هم قابل تخصیص است مثل الماء اذا بلغ قدر کر لا ینجسه شئ، که مفهومش می شود الماء اذا لم یبلغ قدر کر ینجسه شئ، بعدا می گوییم این مفهوم تخصیص خورد به ماء جاری و ماء مطر. یعنی اینطور نیست که آب اگر به قدر کر نرسید نجس می شود در همه موارد، بلکه در برخی موارد مثل آب باران و جاری اگر چه به قدر کر هم نرسند باز نجس نمی شود، مفهوم را با دلیل تخصیص زده ایم، لذا ممکن است بین مفهوم و سایر ادله تعارض باشد که قابل حل است و منافاتی با مفهوم داشتن ندارد. [3]

پس مفهوم داشتن شرط با این وجوهی که ذکر شد و ظهور عرفی جمله شرط ثابت است، مخصوصا همان بیانی که فرموده اند که مقتضای جمله شرطیه همان نسبت تعلیقیه و توقفیه است و نیازی نیست ما دنبال علیت انحصاریه باشیم و همین نسبت برای مفهوم گیری کافی است. نسبت تعلیقیه هم یا از راه اطلاق اثبات کنیم یا از راه وضع، یا یک قسمتش از راه اطلاق و یک قسمتش ازراه وضع، بالاخره ظاهر جمله شرطیه این است که آنچه که در جزا قرار دارد متوقف بر شرط است. این ظهور معنایش این است که اگر شرط منتفی شد جزا هم منتفی خواهد شد و این یعنی مفهوم داشتن.

قول به تفصیل در مفهوم جمله شرط

البته در مقام یک تفصیلی وجود دارد که استاد سبحانی مطرح کرده اند[4] ایشان دوتا تفصیل لازمه کلام شان است. می گویند مختار ما دوتا تفصیل است تفصیل اول این است که اگر متکلم در مقام بیان تمام آنچه که مربوط به علت و شرط است باشد و شرط دیگری ذکر نکند اینجا مفهوم استفاده می شود اما اگر احراز نکردیم که متکلم در مقام بیان است، اینجا مفهوم استفاده نمی شود، پس تفصیل داده اند بین جایی که احراز کنیم همه چیزهایی که درباره شرط است، اگر احراز کردیم مفهوم دارد چون فرض این است در مقام بیان بود و شرط دیگری را ذکر نکرده این یعنی انحصاری بودن شرط، اما اگر در مقام بیان نبود یا ما انحصاری بودن را احراز نکردیم، اینجا جمله شرطیه مفهوم ندارد.

این تفصیل اول به نظر می رسد تفصیل نیست در واقع انکار مفهوم است چون منکرین مفهوم هم همین مقدار را قبول داشتند، زیرا اگر در مقام بیان باشد در هر جهتی این را همه قبول دارند که مفهوم دارد این را آخوند هم گفتند ولی فرمودند این چنین چیزی نادر است که متکلم از همه جهات در مقام بیان باشد، پس منکرین شرط هم همین مقدار را قبول دارند و این تفصیل جدید نیست.

تفصیل دوم ایشان این است که می فرمایند که اگر این شرطی که در این کلام ذکر شده است از ضدین لا ثالث لهما باشد مفهوم دارد ولی اگر چنین نباشد و ثالث داشته باشد دیگر مفهوم ندارد. فرض بفرمایید بگوید اگر روز بود این دعا را بخوان و بر آن هر روز مداومت کن، مفهومش این می شود اگر شب بود نخوان، زیرا اینجا ضدین لا ثالث لهما است. یا «اذا سافرت فقصّر» که مفهومش این است که اگر سفر نرفتی حتما باید تمام بخوانی چون حضر و سفر ثالث ندارد، پس مفهوم دارد این چنین جملات. اگر شرط ما شرطی بود که ضدی دارد ولی آن ضد دیگر ثالثی ندارد در اینجاها قطعا جمله شرطیه مفهوم دارد و معنایش این است که اگر شرط جایگزین داشت حکم دیگر منتفی است. مثلا «المسلم اذا استطاع یجب علیه الحج»، استطاعت شرط است و مفهوم دارد برای اینکه استطاعت ثالث ندارد انسان یا مستطیع است یا نیست. اما اگر از ضدینی باشد که لهما ثالث مثلا بگوییم اگر رنگ این شئ سفید بود این حکم را دارد در اینجا مفهوم ندارد چون رنگ ها ثالث دارند، مثلا بگوید اگر نشسته بودی این حکم را داری، اینجا هم مفهوم ندارد چون از ضدین لهما ثالث است. این تفصیلی است که ایشان پذیرفته اند.

به نظر می رسد این تفصیل تام است اگرما قول اول را که همه جملات شرطیه دارای مفهوم اند را نپذیریم. اگر ما این قول را که همه جملات شرطیه دارای مفهوم اند را نپذیریم باید حتما این مقدار را بپذیریم، لذا این تفصیل ایشان در این صورت تام است هر چند ما از آن بی نیاز هستیم چون قائلیم همه جملات شرطیه دارای مفهوم اند. لذا شرط اگر از ضدین لا ثالث لهما باشد قطعا مفهوم دارد.

وجه آن این است که اگر در ضدین لا ثالث لهما این شرط مفهوم نداشته باشد معنایش این است که در آن ضد دیگر هم همین حکم است و این یعنی لغویت، اگر در لا ثالث لهما اگر این شرط اینطور نباشد عند الانتفاء انتفا وجود داشته باشد، معنایش این است که این حکم برای ضد دوم هم ثابت است پس ذکر این شرط می شود لغو، برای فرار از لغویت ناچاریم بگوییم مفهوم دارد یعنی این شرط بود حکم هم هست اگر نبود حکم هم نیست. پس در حقیقت کسانی که قائل به مفهوم نیستند، در دو جا قائل به مفهوم هستند، یکی جایی که شرط محقق موضوع است، وقتی موضوع از بین برود قطعا هم حکم از بین می رود، همه این را قبول دارند حتی مخالفین مفهوم داشتن شرط، این انتفا هم عقلی است یعنی عقل می گوید اگر این موضوع از بین رفت دیگرحکمش هم از بین می رود مثل «ان رزقت ولدا فاختنه» که مفهوم آن این است که ان لم ترزق ولدا فلا تختنه. این مفهوم عقلی است البته و از لفظ استفاده نمی شود.

یک جای دیگر هم دارای مفهوم است و آن جایی است که ضدین لا ثالث لهما باشد اینجا هم اگر قائل به مفهوم نشویم لغویت لازم می آید، البته اینجا اینطور نیست که بگویید عقل محال می داند ثبوت آن جزا را، نه چون اینجا یک ضد دیگری وجود دارد و می تواند با آن جزا باشد، پس مفهوم در اینجا از قبیل حکم عقل نیست چون ضد آخر دارد ولی لغویت لازم می آید اگر ضد دیگر جایگزین آن شود. چنین تفصیلی را باید پذیریم برای پیش نیامدن لغویت. کلام در جایی است که ضدین لا ثالث لهما نباشد که باید بحث کنیم عند انتقاء الشرط مفهوم حاصل می شود یا نه.

آخوند بعد از این بحث وارد در ذکر تنبیهات میشوند:

تنبیه اول[5] این است که ایشان شبهه معروفه را که در اینجا وجود دارد مطرح می کنند، مقدمه بیانش این است که ما که گفتیم جمله شرطیه دلالت بر مفهوم می کند در جایی است که سنخ الحکم وابسته باشد به آن شرط اما اگر شخص الحکم بود آنجا اثبات مفهوم نمی کند و مطلب دیگر این است که اگر شرط ما سیقت لبیان الموضوع اگربرای تحقق موضوع بیان شده است دیگر شخص حکم وابسته می شود به آن شرط مثل همین مثال «ان رزقت ولدا فاختنه یا ان ملکت درهما فتصدق به»، در چنین مواردی که شرط محقق موضوع است حکم می شود دایر مدار این موضوع و شخصی می شود. حکمی که با برداشته شدن موضوع بخواهد بیان شود حکم دیگری است و ربطی به آن ندارد. مثلا به او بگویند اگر مالک فرش شدی صدقه بده اینجا این موضوع ربطی به موضوع بحث ندارد و یک حکم دیگری است. پس چون در موردی که شرط محقق موضوع حکم است و موضوع آن تغییر می کند، لذا آنجاها ما قائل به مفهوم نمی شویم چون مفهوم در جای است که ما بتوانیم سنخ حکم را تصور کنیم و اینجاها قابل تصور نیست.

مرحوم آخوند[6] و شیخ[7] می فرمایند که مرحوم شهید ثانی یک مطلبی را در تمهید القواعد دارند می فرمایند که علما که قائل هستند که مفهوم ثابت نیستند در یک جاهایی مفهوم را مسلم گرفته اند. در باب وقف و وصیت و عهد و اینها گفته اند مفهوم دارند، مثلا اگر کسی بگوید «وقفت علی اولادي الفقراء»، «وقفت علی طلاب الخراسان»، یا بگوید «وقفت علی اولادي إن کانوا فقراء»، حالا آمد و اولاد فقیر نبودند، آیا این مفهوم دارد این جمله شرطیه، وقف باقی می ماند یا نه، ایشان فرموده اند اینجا قطعا مفهوم دارد، یعنی اگر این شرط نبود این وقف من منتفی است لذا کسانی که مفهوم را قبول ندارند اینجا مفهوم را قبول دارند. مرحوم شیخ فرموده اینجا از باب مفهوم و عدم آن نیست بلکه اینجا از باب این است که شرط محقق موضوع است، این آقا که وقف کرده، وقف کرده تا تملیک کند اموالش را به اولادش در صورت فقیر بودنشان، وقتی تملیک کرد موضوع از بین می رود زیرا مال را نمی آیند دوبار تملیک کنند، پس اینجا این وقف طوری است که اگر این فقرا از بین بروند این موضوع از بین رفته است، پس شیخ اشکال کردند بر شهید ثانی و گفته اند اینجا اصلا حرف مفهوم نیست، بلکه اینجا الانتفاء عند انتفاء الموضوع است و انتفا عقلی است این عقل است که می گوید یک چیز دوبار قابل تملیک نیست.

بعد شروع کرده آن شبهه معروفه را مطرح کند، گفته اند که شما امر را دایر کردید به اینکه حکم شخصی باشد یا سنخ حکم باشد، جایی که شخصی باشد بحث مفهوم نمی آید قطعا الانتفاء عند الانتفاء وجود ندارد، مفهوم جایی است که سنخ حکم باشد، اگر این را بفرمایید در جمل شرطیه حکمی که می آید به صورت صیغه امر مثل فاکرمه و... اینها انشا هستند و معنای حرفی دارند که جزیی است، لذا حکم جزیی می شود شما که انشا می کنید می گویید فلان وجوب را منوط می کنید به آن شرط، لذا حکم جزیی است، انشا ملحق است به معانی حرفیه چون وقتی انشا می کند در حقیقت دارد یک وجوب را انشا می کند و همان را هم معلق کرده است بر شرط، چکار دارد به وجوبات دیگر، لذا مفهوم پیدا نخواهد کرد و بعبارتی انتفا عقلی است همین وجوبی که اینجاست منتفی می شود وبه وجوبات دیگر هم اصلا کاری ندارد.

وجوب های دیگر ربطی به این وجوب ندارد آن چیزی که معلق است همین وجوبی است که الان دارد انشا می کند که خارجی جزیی است، پس مفهومی در کار نیست. البته یک جا را خارج کرده اند و گفته اند اگر جزای ما وجوب را به صورت جمله اسمیه بیان کند بجای «فاکرمه» بگوید «فالاکرام واجب»، اگر چنین باشد مفهوم خواهد آمد. اما اگر به صورت صیغه امر باشد که انشا است آنجا اشکال می آید که این وجوب جزیی است و جزیی که معلق شده بر هر چیزی همان منتفی می شود انتفایش عقلی است و مفهوم نخواهد داشت، جمله اسمیه انشا نیست و در حکم جمله خبریه است و می تواند مفهوم داشته باشد و ملحق به معانی حرفیه نیست، هیئتی در کار نیست جمله اسمیه است و معنای عام مستقلی دارد، هیئت معنای حرفی است. این اشکالی است که مرحوم شیخ مطرح کرده اند. بعد از آن جواب داده اند و مرحوم آخوند جواب دیگری داده اند و دیگران هم جواب های دیگر داده اند.

جواب شیخ این است که درست است اینجا شخص وجوب معلق شده است ولی از اینکه این آقا جمله شرطیه به کار برد در مقام تقیید از این می فهمیم خصوص این وجوب نیست سنخ وجوب را معلق کرده است والا می توانست جمله شرطیه نیاورد و حملیه بیاورد وبگوید «علی المستطیع أن یحج، یا أیها المستطیع حج»، اینکه جمله شرطیه آورده می فهمیم می خواهد سنخ وجوب را معلق بکند. والا اگر صرف تقیید بود که الان دارد با این هیئت انشا می کند اینجا دیگر نیازی نبود با جمله شرطیه بیان بکند جمله حملیه می آورد نیازی به این نبود که علیت را بیان بکند همین که در مقام بیان علیت بود می فهمیم خصوص این مورد را نمی گوید همه وجوب ها را دارد معلق می کند می خواهد مطلق وجوب را معلق کند. این بیان شیخ است. آیا چنین چیزی فهمیده می شود یا نه؟ قابل تامل است.

جواب آخوند این است که اگر کسی با مبنای ما وارد بشود اصلا این اشکال وارد نیست چون ما گفتیم معانی حرفیه موضوع له و مستعمل فیه آنها عام است و جزئیت از نحوه استعمال پیش می آید پس اصل وجوب را این آقا مقید کرده است.

مرحوم نائینی جواب سومی دادند[8] و فرموده اند اگرخود وجوب اینجا معلق بود اشکال وارد بود ولی اینجا ماده معلق شده است ماده که در وجوب اکرام است که خود اکرام باشد معلق شده است، اکرام هم ماده عامی است، وجوب بله از هیئت استفاده می شود ولی اکرام عام است و جزیی نیست، اکرام معنای اسمی است، آنچیزی که معنای حرفی است آن وجوبی است که از هیئت استفاده می شود. البته می گویند صرف ماده نیست بلکه ماده منتسبه را می گوییم که یک نسبتی با وجوب پیدا کرده است، ماده منتسبه معلق است و جزیی نیست، لذا اشکال وارد نیست.

جواب چهارم این است که درست است وجوب جزیی است اما نسبت به حالات این قابل تقیید است وقتی نسبت به حالات مختلف می شود می توانیم در همین جزیی هم اطلاق را فرض کنیم مثلا شئ کلی است و دارای افراد، ولی اینجا فرد است ولی دارای حالات مختلف است لذا می شود اطلاق را فرض کنیم. اینجا هم ولو وجوب جزیی است ولی چون با حالات مختلف در نظرش می گیریم از آن مفهوم در می آید یعنی این وجوب با تمام حالاتش معلق بر این شرط است. این را هم استاد سبحانی فرموده اند ممکن است دیگران هم گفته باشند. این شبهه معروف که مرحوم شیخ مطرح کرده بودند این هم دفع شد. پس جمله شرطیه مفهوم دارد.

 


[3] برخی اشکال و جواب های درس ثبت نشد.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo