< فهرست دروس

درس خارج اصول استاد مرتضی ترابی

1401/07/10

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موضوع: المفاهيم/الجملة الشرطية /بیان ادله قائلین به مفهوم شرط

الحمدلله خداوند نعمات ظاهری و باطنی خود را بر شیعیان همیشه مبذول داشته است، یکی از این نعمت های بزرگ همین توفیق شرکت در مراسم اربعین است، در سایه این حرکت مومنین قوت قلب پیدا می کنند و از احساس تنهایی در می آیند، آنهایی که در کشورهای دیگری اند و احساس می کنند قلیل اند با این مراسمات دیگر احساس تنهایی نمی کنند، یک اظهار قدرتی است در برابر دشمنان که آنها بدانند که با یک عقیده کاملا زنده مواجهند، با یک پیروان مخلص در جهان روبرو می باشند، لذا حساب کار دست شان می آید، این حرکت جای شکر دارد. البته برای تحت شعاع قرار دادن این حرکت عظیم یک حرکاتی را انجام می دهند از جمله اغتشاشاتی را که در این مدت انجام دادند و حرکاتی را انجام دادند، مشخص است اینها دنبال حمایت از زن نیستند دنبال احقاق حقی نیستند، برای شان حق مطرح نیست برای شان این مطرح است که به منافع استعماری که قبل از انقلاب از دست داده اند دوباره آن را به دست بیاورند لذا به هر وسیله ای دست می زنند تا به کمک انسان های ناآگاه بتوانند کاری انجام دهند، ان شاء الله با هوشیاری مومنین حرکات اینها خنثی خواهد شد. به هر حال باید در برابر کسانی که حالت محاربه دارند کوتاه نیایند، آن حکمی که در محارب است یعنی کسی که با سلاح وارد جمعیت بشود و مردم را بترساند اینها را بعد از گرفتن شان باید این حکم محارب برایشان اعمال شود والا دشمن جری می شود.

اما بحث اصولی خودمان:

بحث ما درباره مفاهیم بود که به مفهوم شرط رسیدیم. عرض کردیم که بحث صغروی است در اینجا، بحث در این است که آیا جمله شرطیه ظهور در مفهوم دارد یا ندارد، ظهور عرفی از آن برداشت می شود که الانتفاء عند الانتفاء باشد یا چنین ظهوری ندارد. اگر چنین ظهوری داشته باشد مفهوم اثبات می شود، کبرا جای بحث ندارد اگر چنین ظهوری باشد قطعا حجت است. لذا فرمایش آقای بروجردی که بحث را کبروی می دانستند که آیا سیره عقلائیه در برداشت مفهوم حجت است یا نه، این قابل نقد بود که عرض کردیم. بحث صغروی است چنانکه صاحب کفایه و دیگران فرموده اند. اگر چنین ظهوری بود قطعا حجت است. چنین ظهوری وجود دارد که اگر این شرط نبود این حکم هم که در جزاست منتفی است یا چنین ظهوری ندارد. لذا بحث صغروی است. عرض کردیم اثبات این ظهور مفهوم مبتنی بر دو رکن است[1] ، باید این دو رکن اثبات بشود تا ظهور اثبات بشود:

رکن اول این است که علیت انحصاری شرط نسبت به جزا ثابت بشود. علیت انحصاری شرط نسبت به جزا مبتنی بر سه پایه و نقطه است. یکی این که ارتباط شرط و جزا اتفاقی نباشد لزومی باشد، پس هر گاه ارتباط شرط و جزا اتفاقی باشد مفهوم پیدا نخواهد کرد. ارتباط باید لزومی باشد و الا فایده ندارد. مثلا اگر بگوید اذا کان الانسان ناطقا فالحمار ناهقا، چون این ارتباط لزومی نیست لذا مفهوم هم ندارد. پس باید ارتباط لزومی باشد.

طرف و نقطه بعدی در این پایه اول این است که شرط علت باشد برای آن جزا، وبه عکس نباشد که جزا علت باشد برای شرط، پس رابطه باشد علاوه بر لزومی بودن باید علی ومعلولی باشد، و شرط هم علت باشد، ولی اگر شرط معلول باشد اینجا مفهوم ندارد، مثلا بگوییم که ان کان الهواء مضیئا فالشمس طالعة، اینجا دیگر مفهوم ندارد برای اینکه ممکن است گفته شود إن لم یکن الهواء مضیئا فالشمس غیر طالعة، نه این صحیح نیست ممکن است که عدم این شرط به خاطر عدم علت نباشد بخاطر مانع باشد، لذا مفهوم ظاهر نمی شود که بگوییم اگر هوا روشن نیست پس خورشید هم طلوع نکرده است، چرا؟ چون ممکن است خورشید طلوع کرده باشد ولی به خاطر مانع هوا روشن نشده باشد. پس نقطه دوم در رکن اول این شد که طرف شرط علت باشد و طرف جزا معلول باشد اگر عکس این بود مفهوم پیدا نمی شود.

همچنین جایی ک هر دو معلول یک علت ثالثی باشند باز مفهوم ظهور نمی یابد، رابطه لزومی وجود دارد ولی در اینجا شرط علت نیست و معلول جزا نیست بلکه هر دو معلول علت ثالثی هستند، اینجا مفهومی در کار نیست عدم یکی به معنای عدم دیگری نیست، چون ممکن است عدم این به خاطر وجود مانع باشد نه بخاطر عدم علت که آن یکی هم منتفی بشود، عدم این یکی به معنای این نیست که حتما آن متلازم دیگر هم نیست چون ممکن است عدم این یکی بخاطر مانع باشد، نه بخاطر عدم علت ثالث که علتی نباشد تا آن یکی هم منتفی بشود. پس بنابراین این نقطه دوم از رکن اول هم یکی از این شروط است که برای مفهوم داشتن بیان شده. نقطه سوم این است که علت باید انحصاری باشد و علت جایگزینی برای جزا در کار نباشد، تنها علت این جزا همین شرط باشد، اگر اینطوری نبود و جایگزین داشت، دیگر مفهوم در کار نخواهد بود، پس علت جزا باید منحصر باشد، چون اگر علت دیگری داشته باشد انتفا این لازمه اش انتفا جزا نخواهد بود چون ممکن است علت جایگزین جزا را موجود کرده باشد، پس رکن اول در مفهوم گیری از جمله شرطیه این است که شرط ترتبش لزومی علی و معلولی انحصاری باشد. این رکن اول برای مفهوم گیری.

رکن دوم این است که حکمی که در جزا وجود دارد باید سنخ حکم باشد و نه شخص حکم، اگر شخص حکم متوقف باشد آن مفهوم ساقط می شود و ظاهر نمی شود. فرق بین شخص حکم و سنخ حکم این است که شخص حکم مثل ان جائک زید فاکرمه، جزا اکرام است این وجوب اکرام وقتی مفهوم برایش پیدا می شود که سنخ وجوب اکرام یعنی همه افراد وجوب اکرام متوقف بر مجئ باشد نه اینکه جایگزین داشته باشد، شخص وجوب اکرام که ناشی از مجئ و شرط در جمله است، یک وقت میگویید ان جائک زید فاکرمه و یک وقت می گویید ان سلمک زید فاکرمه، و یک وقت میگویید ان ارسل الیک رسالة فاکرمه، هر کدام از اینها وجوب اکرام هستند و با شرط های مختلف عوض می شوند، و با انتفا یک شرط وجوب اکرام به طور کامل منتفی نمی شود بلکه باشرط های جایگزین باز وجوب اکرام در کار است، اینها همه شخص حکم هستند، یعنی یک شخص حکم وجوب اکرام داریم نسبت به مجئ، یک شخص حکم داریم نسبت به سلام کردن، یک شخص حکم داریم نسبت به ارسال رساله، و هکذا، مجموع اینها می شود سنخ حکم، وجوب اکرام بدون در نظر گرفتن شرطی که در جمله در نظر گرفته شده است، با هر شرط دیگری که وجود دارد، چه با این شرط چه با شرط های دیگر همه وجوب اکرام ها اگر فقط وابسته بشود به مجئ آن موقع می شود سنخ حکم، و مفهوم می یابد، بطوری که بگوییم إن لم یجئک زید فلا تکرمه ولو اینکه سلام کند و لو اینکه نامه بدهد و لو اینکه هر کاری دیگری بکند، وجوب اکرام فقط از ناحیه شرط مجئ می آید ودر غیر این صورت وجوب اکرام هم سنخش منتفی می شود.

اینجا مفهوم دارد و الا در غیر این صورت مفهوم نخواهد داشت. اگر همه وجوب اکرام ها را به این شرط مجئ وابسته کند بطوری که شرطی دیگر جایگزین آن نشود، این مفهوم پیدا می شود، مفهومش می شود إن لم یجئک زید فلا تکرمه ولو سلمک أو... انتفا سنخ حکم اگر به انتفا شرط باشد این را می گویند مفهوم. مفهوم این نیست که فقط این وجوب اکرامی که در این جمله وجود دارد با از بین رفتن شرطش از بین برود این می شود همان احترازیت قید این نمی شود مفهوم نمی شود الانتفاء عند الانتفاء.

مفهوم این است که بگوید اگر این شرط نبود دیگر حکم هم نیست و چیزی هم جایگزین شرط نمی تواند بشود. اگر هم دلیل دیگری بیاید خلافش را بگوید تعارض شکل می گیرد. پس مفهوم وقتی وجود دارد که بیاید بگوید وجوب اکرامی که در جزا آمده است با تمام افرادش همه اش وابسته به شرط است.

مرحوم بروجردی می فرمایند ما نمی دانیم سنخ حکم یعنی چه، همان شخص حکم باشد بگوییم برای اینکه در ان جائک زید فاکرمه همان اکرامی که در این جمله وجود دارد باید در مفهوم نفی کنیم، لذا اکرام عمرو را نباید نفی کنیم نفی اکرام زید چه ارتباطی با نفی اکرام عمرو دارد. جواب این فرمایش روشن است به اینکه در همین زید هم می شود برایش شروط مختلف ذکر کرد، مثلا وجوب اکرام زید بخاطر سلام کردن، درس خواندن، سفر رفتن، و هکذا... لذا اینطوری نیست تا موضوع باقی باشد بگوییم شخص حکم در کار است نه موضوع باقی است ولی می تواند شرطهای مختلفی داشته باشد، که اینها همه نباید بتوانند جایگزین بشوند اگر نتوانند جایگزین بشوند این می شود سنخ حکم. پس این فرمایش مرحوم بروجردی درست نیست.

اگر بگوییم شرط دخیل است در حکم که نمی شود مفهوم، می خواهیم بگوییم اگر این شرط نبود سنخ حکم هم نمی تواند باقی باشد، ولو شرط های دیگری هم وجود داشته باشند، مثلا سلام بکند باز اکرام نیست درس بخواند وجوب اکرام نیست وجوب اکرام فقط در صورت آمدن است و اگر مجی در کار نبود کلا وجوب اکرام می رود کنار. اگر اهل لسان چنین ظهوری را برداشت کند این می شود مفهوم. شخص حکم یعنی حکمی که از ناحیه این شرط آمده است و نمی خواهیم بگوییم انتفا این شخص حکم با انتفا این شرط، اینکه عقلی است و عقل آن را می فهمد ما می خواهیم بگوییم اگر شرط نبود حکم هم به طور کلی منتفی می شود. طبیعی حکم وابسته به شرط است این یعنی مفهوم. پس مفهوم گیری منوط شد به دو رکن یکی ترتب لزومی علی معلولی انحصاری، و دوم اینکه سنخ حکم باید وابسته به شرط باشد و با انتفا شرط سنخ حکم هم منتفی بشود یعنی حکم با وجود شروط دیگر هم منتفی بشود. اگر چنین دلالتی داشته باشد این می شود مفهوم.

وجوهی را برای مفهوم داشتن جمله شرطیه ذکر کرده اند:

وجه اول: این است که از راه وضع آمده اند یعنی جمله شرطیه وضع شده است برای علیت انحصاری یا نه، مرحوم آخوند[2] برای اثبات رکن اول برای جمله شرطیه وجوهی را ذکر کرده که یکی وضع است، یعنی جمله شرطیه وضع شده است برای علیت انحصاری شرط برای جزا، یعنی از آن ترتب لزومی علی و معلولی انحصاری فهمیده می شود از طریق وضع، با وضع ادات شرط یا باوضع جمله شرطیه برای این مطلب. این یک ادعایی است برای خودش.

دیگران جواب داده اند که این وضع قابل قبول نیست ما بالوجدان می بینیم که جمله شرطیه را در جایی که علیت هم انحصاری نباشد می توانیم به کار بگیریم. اگر در غیر صورت بود باید به کار رفتن جمله شرطیه در غیر علت انحصاری مجازی می بود و حال اینکه اینطوری نیست، بله آن قسمت اول را که بالوضع دلالت دارد بر اینکه ربط لزومی است را می پذیریم، ولی اینکه بگوییم هیئت جملیه شرطیه یا ادات شرط وضع شده باشد برای رابطه علی و معلولی انحصاری این دیگر قابل پذیرش نیست.

شاهدش این است که جمله شرطیه در جایی بکار می رود که انحصاری هم در کار نیست و علاوه بر اینکه شاهد دیگری وجود دارد به اینکه اگر چنین وضعی بود در محکمه دیگر کسی نمی توانست بگوید کلام من مفهوم ندارد. البته این شاهد قابل جواب است به اینکه اگر چنین چیزی در محکمه بگویند معلوم نیست بپذیرند از او مگر اینکه کلامش هنوز تمام نشده باشد که چنین ادعایی کند ولی وقتی کلامش تمام شد و مفهوم پیدا کرد نمی تواند بگوید کلام من مفهوم ندارد و مفهوم را اراده نکرده ام، مثلا اگر امروز بگوید من حرف های دیروزم را معذور بوده ام که گفته ام و مراد و منظوری نداشته ام از او قبول نمی شود و به او می گویند ظهور کلام شما در علیت انحصاری بود. پس شاهد دوم قوی نیست ولی شاهد اوب درست است که علیت انحصاری موضوع جمله شرطیه نیست.

وجه دوم: یک بیانی است که مرحوم صاحب فصول دارند[3] ایشان در جهت اثبات این وضع حرکت کرده است. ما از وضع جواب دادیم که از شرط فقط لزوم فهمیده می شود نه بیشتر، ولی ایشان می فرمایند موضوع له جمله شرطیه تعلیق و توقف است، با این بیان که اگر وضع نشده بود برای علیت انحصاری یا به تعبیر ایشان تعلیق و توقف استدراک از آن صحیح نبود، همین که گوینده می تواند استدراک بکند ان جائک زید فاکرمه ولکن لم یجئ، این لفظ لکن نشانه این است که اگر نیامد پس اکرام نکن، این لفظ لکن نشانه این است که وضع شده است برای علیت انحصاری والا نباید استدراک صحیح باشد، والا باید بگوید شما که از اول انحصار را بیان نکرده ای چرا استدراک می کنید. استدراک بوسیله لفظ لکن نشانه وضع بر علیت انحصاری است. این بیان ایشان در تایید قول به وضعی بودن جمله شرطیه برای علیت انحصاری. بعد می فرمایند این جمله قبیح است که بگویند اگر زید آمد اکرامش کن اگر نیامد اکرامش نکن، این قبیح است و نیازی به گفتنش نیست همین که بگویند اگر زید آمد اکرامش کن کافی است در اینکه بفهماند اگر نیامد اکرامش نکن دیگر نیازی نیست ادامه کلام را بگویند. اینها نشانه این است که از این جمله شرطیه ما توقف و تعلیق را می فهمیم.

ما با تبعیت از شهید صدر[4] و استاد تبریزی می گوییم اصلا رکن اول را که مطرح شده است ما این را به این صورت قبول نداریم که شرط برای علیت انحصاری است، ما می گوییم یکی از ارکان مفهوم گیری این است که استفاده می شود نسبت توقفیه یعنی توقف جزا بر شرط، توقف دائمی، تعلیق جزا بر شرط، این توقف باید اثبات بشود و به تعبیر استاد تبریزی همه آنچه که در جزا است همه را به شرط وابسته کرده است، متوقف کرده است بر این شرط، حالا واقعا متوقف است علیت دارد علیت ندارد این می شود مباحث تکوینی و ما به این مباحث تکوینی کاری نداریم، ما می خواهیم مفهوم را از سخن گوینده استفاده کنیم و مفهوم دایر مدار بحث های تکوینی نیست، ما باید ببینیم از کلام این گوینده چه چیزی می فهمیم.

جزا را این متکلم کلا متوقف کرده است بر این شرط، حالا واقعا علت منحصره است یا نه، متلازمین اند یا شرط معلول است و آن دیگری علت است، ما با اینها کاری نداریم، ما می خواهیم بگویم از این کلام استفاده می شود که جزا متوقف بر شرط است و با بقیه مباحث کاری نداریم. ظاهر جمله شرطیه همین رابطه تعلیقیه و توقفیه است، و اگر این باشد این منشا مفهوم گیری می شود. به منظر ما هم باید همین تعلیق و توقف را بفهمیم، صاحب فصول هم همین تعبیر را دارند.

پس آن چیزی که جمله شرطیه برای آن وضع شده است برای تفهیم این توقف جزا بر شرط است، برای این تعلیق است، این را اگر بفرمایید این ظاهرا قابل دفاع است، معنا این است که آن جزا کلا متوقف بر این جزاست. این نظر ماست، آقایان دیگر کلام متکلم را برای واقع قرار می دهند و به دنبال علیت انحصاری هستند و در صورت نبودنش مفهوم را هم ثابت نمی دانند، به عکس، تعلیق و توقف که ما می گوییم شرط برای نسبت تعلیقیه و توقفیه است و کاری به علت انحصاری و این بحثها نداریم، می گوییم ظاهر از کلام متکلم این است که جزا را بر شرط تعلیق کرده است، جزا متوقف است بر شرط، ما اصلا کاری به عالم واقع و تکوین نداریم می گوییم گوینده دارد چه می گوید و از کلامش چی استفاده می شود. لذا ما می گوییم اگر متلازمین هم باشند هر دو معلول علت ثالثه باشند، آنجایی که متلازمین باشد طبق نظر آقایان مفهوم ندارد، ولی از نظر ما مفهوم دارد چون ما کاری به متلازمین و عدم آن نداریم می گوییم این گوینده آمد جزا را متوقف کرد بر شرط و همین برای مفهوم گرفتن کافی است. سرکار ما با کلام متکلم است. پس به نظر ما رکن اول برای مفهوم گیری همین نسبت توقفیه و تعلیقه است واگر این را بگوییم می شود از وضع جمله شرطیه برای این نسبت دفاع کرد، زیرا رابطه توقفیه عرفی است اما آن بیانی که آقایان مطرح کرده اند که علیت باید انحصاری باشد این مفاهیم داخل وضع که امری عرفی است نخواهد بود.

 


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo