< فهرست دروس

درس خارج اصول استاد مرتضی ترابی

1401/06/08

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موضوع: المفاهيم/مقدمات /مقدمه پنجم

بحث در امور مقدماتی در بحوث مربوط به مفاهیم بود. در مقدمه پنجم این مطلب را عرض کردیم که شرطی که محقق موضوع است و بعبارت دیگر شرطی که بدون آن موضوع اصلا قابل تحقق نیست چنین شرطی مفهوم ندارد، الانتفاء عند الانتفاء از چنین شرطی فهمیده نمی شود برای اینکه انتفا در اینجاها عقلی است و از لفظ استفاده نمی شود در حالی که بحث ما در دلالت لفظی قضیه و جمله است تا از آن انتفا را استفاده بکنیم. لذا اگر شرطی باشد که اصل موضوع بدون آن محقق نمی شود در اینجا بحث مفهوم و عدم آن مطرح نیست. بحث مفهوم در جایی است که موضوع چه با آن شرط و چه بدون آن موجود باشد یعنی دارای دوحالت باشد، بعد بحث می کنیم که چنین قضیه ای مفهوم دارد یا نه.

فرموده اند از این قبیل است آیه «وَ لا تُكْرِهُوا فَتَياتِكُمْ عَلَى الْبِغاءِ إِنْ أَرَدْنَ تَحَصُّنا»، یعنی مفهوم ندارد، می فرماید این فتیات و این دختران را اکراه و اجبار نکنید بر زنا اگر اینها اراده تحصن و عفت بکنند، ای مالکان جاریه ها اینها را بر زنا مجبور نکنید این مفهوم ندارد که اگر اینها اراده عفت و تحصن ندارند می توانید اینها را مجبور کنید، چرا مفهوم ندارد برای اینکه اینجایی که می گوییم این قید إن أردن تحصنا محقق موضوع است یعنی اگر کسی اراده عفت داشته باشد که در این صورت اراده اجبار واکراه معنا پیدا می کند و الا اگر خودش اهل این کار است اصلا در اینجا اکراه معنا و مصداق پیدا نمی کند لذا آیه مفهوم ندارد چون شرط محقق موضوع است. البته اینجا این اکراه متعلق حکم است نه موضوع، متعلق و موضوع از این جهت البته یکی است، پس باید طوری باشد که متعلق و موضوع بدون آن بتواند محقق بشود و قابل تحقق باشد، و چون اینجا متعلق بدون شرط قابل تحقق نیست این آیه مفهوم ندارد. زیرا در جایی که اکراه صدق نمی کند حرمت اکراه معنا ندارد چون موضوع ندارد اکراه صدق نمی کند سالبه به انتفا موضوع است اما اینکه حکم کسی که مجبورش نکنن چیست در این دلیل ذکر نشده است. اکراه و عدم آن دایر مدار صدق موضوع است. این یکی از این جواب هایی است که درباره آیه داده شده است و ظاهرا در المیزان هم همین را فرموده. از این بحث می گذریم.

در ذیل این بحث مرحوم شهید ثانی در تمهید القواعد فرموده است که علما اتفاق دارند در باب (وصایا و نذور و وقف) قضایا قطعا مفهوم دارند اینجا را همه قبول دارند ولو در بقیه اختلاف کرده اند، مثلا اگر کسی مالی را برای زید وصیت کرد و زید هم از قضا با وصیت کننده همزمان از دنیا می رود، در اینجا موضوع از بین می رود اینجا این وصیت مفهوم دارد، یا وقف کرده بود برای علما بلد خاصی و آمد آن بلد عالم نداشت، فرموده اند وقف از بین می رود چون دارای مفهوم است، در این موارد همه قبول دارند مفهوم موجود است، مثلا نذر کرده آن گوسفند خاص را قربانی کند ولی آن گوسفند از بین رفت در اینجا مفهوم دارد و نذر ساقط می شود. لذا اینجا متسالم علیه است که این قضایا دارای مفهوم اند یعنی اگر موضوع منتفی شد حکم هم منتفی می شود.

اشکالی که خوئی و دیگران بر ایشان کرده اند این است که باب وقوف و نذور و اینها نه به خاطر اتفاق و تسالم است بلکه به خاطر این است که اصلا اینجا موضوع از بین رفته است اینجا اصلا مفهومی در کار نیست در آنجا که موضوع یعنی گوسفند قربانی از بین رفته دیگر اصلا موضوعی برای نذر باقی نمی ماند، لذا الانتفاء عند الانتفاء به جهت این است که موضوع از بین رفته است و این حکم هم به خاطر این نیست که ما بگوییم اینجا مفهوم دارد اینجا مفهومی در کار نیست این حکم انتفا را عقل می فهمد به اینکه وقتی موضوع از بین برود حکم هم از بین می رود. این آقا وقف کرده بود برای طلاب شهر فلان و الان آن شهر طلبه ندارد، یا برای اولاد ذکورش و الان اولاد ذکور ندارد دختر دارد، خوب وقف هم در چنین جاهایی ساقط است حکم می شود به الانتفاء عند الانتفاء چون موضوع از بین رفته است نه به جهت اینکه این قضیه دارای مفهوم است.

نکته ای که به نظر ما می آید و باید اضافه کنیم این است که این فرمایش آقای خوئی و دیگر بزرگان که گفتند مفهوم دارد در این موارد یا مفهوم ندارد و عقل به انتفا حکم می کند، در صورتی است که تعدد مطلوب استفاده نشود. مثلا شخصی است مکانی را داده است برای حمام، الان دیگر نیازی به حمام نیست چون همه در منزل شان حمام دارند، در اینجا اگر بگوییم وقف ساقط است به خاطر از بین رفتن موضوع ظاهرا این درست نیست بلکه اینجا تعدد مطلوب در کار است یعنی این شخص می خواهد بعد از مرگش به او خیری برسد لذا وقف در چیزی که به نیت واقف نزدیک است خرج می شود و استفاده می شود، آن مطلوب را که واقف خواسته الان ممکن نیست ولی اصل مطلوبش که می خواهد در راه خدا استفاده بشود وبه او ثوابی برسد ممکن است لذا باید در چیز دیگر وقف بشود و استفاده بشود. همچنین در باب نذر که من نذر کرده ام روز دوشنبه را روزه بگیرم اگر نتوانستم بگیرم ممکن است شما بگویید چیزی بر او واجب نیست ولی اگر تعدد مطلوب در کار باشد یعنی اگر روز دوشنبه نشد بگویید روز دیگری را روزه بگیرد در اینجا نذر باقی است و ساقط نمیشود، البته اگر تعدد مطلوب را احراز کنیم و در کار باشد، یعنی این شخص می خواسته برای خدا یک روزی را روزه بگیرد حالا دوشنبه نشد روز دیگری را روزه می گیرد. بله اگر دوشنبه عنوانش مهم باشد روزه و نذر منحل می شود ولی نه از جهت مفهوم داشتن بلکه از راه حکم عقل به الانتفاء عند الانتفاء.

مقدمه ششم این است که فایده این بحث مفهوم چیست، فرض کنید ما قائل به مفهوم نشدیم، و در ان جائک زید فاکرمه، اگر قائل به مفهوم بشویم می گوییم ان لم یجئک زید فلا تکرمه، در حالی که اگر ما قائل به مفهوم هم که نباشیم اصل عملی را جاری می کنیم و میگوییم واجب نیست، شک می کنیم که در صورت عدم مجئ وظیفه ای داریم یا نه می گوییم نه نداریم، برائت وجوب را برمی دارد. پس خصوصیت مفهوم در اینجا در چیست؟ نتیجه ها یکی است.

جواب داده اند که در دو جا این بحث مفهوم مفید است:

یکی بحث تعارض است یعنی اگر یک دلیلی داشته باشیم بر خلاف مفهوم دلیل دیگر، اگر زید نیامد وجوب اکرامی هم نیست، بعد دلیلی بگوید اگر زید برای شما نامه فرستاد باز هم اکرامش کن، در اینجا آن مفهوم با منطوق این دلیل تعارض می کنند، بخلاف اینکه بخواهیم مطلب را از راه اصل عملی استفاده کنیم که اگر دلیلی بود در صورت نامه فرستان هم اکرامش کن دیگر این دلیل بر این اصل عملی مقدم می شود اصلا تعارضی صورت نخواهد گرفت. تعارض و شکل گیری آن در صورتی ممکن است که ما قائل به مفهوم باشیم.

دوم اینکه گاهی مفهوم ممکن است خلاف اصل باشد، مثلا بگوید ان جائک زید فیجوز اکرامه که مفهومش می شود ان لم یجئک زید فلا یجوز اکرامه، این مفهوم خلاف اصل است، زیرا اصل این است که عدم جواز نداشته باشد حکم نداشته باشد، تکلیفی نداشته باشد. بنا براین می بینید گاهی مفهوم خلاف اصل است، با اصل نتیجه مفهوم را می توانیم بگیریم اینطور نیست که با اصل همیشه به نتیجه مفهوم برسیم تا شما بگویید چه نیازی به مفهوم داریم. بلکه در جاهایی می توانیم به نتیجه مفهوم به کمک اصل برسیم که با هم موافق باشند ولی در جایی که مفهوم با نتیجۀ اصل مخالف است نمی شود با اصل به نتیجه مفهوم برسیم، لذا باب مفهوم دارای ثمره است.

مقدمه هفتم فرمایش مرحوم بروجردی[1] است[2] ، ایشان فرموده اند که این بحث مفهوم که علما مطرح کرده اند این از روی عدم تحقیق است و مراجعه نکرده اند به کلمات متقدمین وآمده اند مطالبی را بدون تحقیق ذکر کرده اند می فرمایند که متقدمین که مفهوم را مطرح کرده اند روی این اساس مطرح کرده اند که فعل متکلم آگاه نباید حمل بر لغویت بشود و باید حمل بر عدم لغویت بشود، متکلم آگاه که آمد و جمله شرطیه را ذکر کرد ویا وصفی را ذکر کرد، اگر این مفهوم داشته باشد این فعلش لغو نخواهد بود و اگر مفهوم نداشته باشد فعلش یعنی قید آوردنش می شود لغو، پس متقدمین که قائل به مفهوم شده اند از باب این است که کلام متکلم آگاه را نباید بر لغویت حمل کرد، صونا عن اللغویة باید بگویید این قیدش دخیل است در حکم والا اگر بگوییم دخیل نیست این می شود همان لغویت قید، پس ملاک متقدمین از این باب است برخلاف متاخرین که گفته اند مفهوم داشتن کلام از باب دلالت التزامی لفظ است، همچنانکه مرحوم آخوند فرمودند این مفهوم را از خصوصیت معنی می فهمیم و این خصوصیت هم همان است که فرمودند علیت انحصاری، و ما از علیت انحصاری می فهمیم این دلالت التزامی است و التزامی هم از قبیل لازم اخص است و چون علیت انحصاری است مفهوم را می توانیم استفاده کنیم. پس متاخرین می خواهند این مفهوم را از لفظ استفاده کنند یا از طریق علیت انحصاری که مرحوم آخوند می فرمودند یا از راه نسبت تعلیقه و توقفیه که دیگران می فرمایند یا از راه های دیگر، بالاخره می خواهند بگویند این مفهوم دلالت لفظی است و از باب آنچه که متقدمین فرموده اند نیست یعنی از باب عدم لغویت کلام متکلم آگاه نیست.

پس متاخرین می خواهند بگویند دلالت در قضیه مفهومیه دلالت لفظیه است و چیزی است که می توان با آن احتجاج کرد بخلاف کلام بروجردی که می خواهد بگوید متقدمین می گویند دلالت لفظی نیست و نمی شود با آن احتجاج کرد و متکلم می تواند بگویید مراد من آن مفهوم که شما گفته ای نیست مراد من چیز دیگری است. اما اگر مفهوم دلالت لفظی باشد قابل احتجاج است و می شود با آن حجت آورد. همین که متکلم می تواند بگوید این مراد من نیست یعنی این مفهوم دلالت لفظی نیست و شما نباید آن را به عنوان دلالت لفظی حساب کنید، این دلالت فعل است که عاقل لغو سخن نمی گوید لغو قید را نمی گوید، از این باب است که مفهوم قابل استفاده است. لذا متاخرین چون دقیق کلام متقدمین را ندیده بودند این مفهوم را از دلالت لفظی دانسته اند در حالی که بحث مفهوم از دلالت لفظی نیست بلکه مربوط به فعل متکلم عاقل است. لذا ایشان الانتفاء عند الانتفاء را از این باب استفاده میکنند، لذا گفته اند متاخرین این بحث را صغری قرار داده اند که آیا چنین دلالتی وجود دارد یا نه؟ اما متقدمین بحث را کبروی قرار داده اند یعنی قبول دارند که عاقل که قیدی را آورده این کار لغوی نیست، بلکه بحث در این است که این که ما بگوییم عاقل کار لغو نمی کند این مساله حجت است یا نه؟ این بیان ایشان.

ظاهرا فرمایش ایشان یعنی اصل نسبت شان به قدما درست نیست، بله درست است قدما در لا به لای کلام شان به عدم لغویت فعل عاقل استناد و استدلال کرده اند ولی همه استدلال شان از این قبیل نیست بلکه استدلالات لفظی هم دارند، اصلا تعریفی که قدما مثل ابن حاجب از مفهوم داشتند این بود که دلالت کلام است در غیر محل نطق، یعنی نسبت می دهد به لفظ نه کار عقلا، لذا این نسبت ایشان درست نیست. ما با رجوع به کلامات آنها به این مطلب پی می بریم. و بر فرض هم اگر از ایشان بپذیریم که مفهوم ناشی می شود از عدم فعل عقلا بر لغویت، بازهم کلام ایشان محل اشکال است به اینکه عرض می کنیم با این مقدمه مفهوم اثبات نمی شود بلکه این مقداری که شما با این مقدمه می خواهید اثبات کنید که مثلا عقلا کار لغو انجام نمی دهند فقط اثبات می کند که این قید توضیحی نیست و در ثبوت حکم دخیل است و جز موضوع است یعنی دخیل است اما اگر این قید نباشد کلا این حکم از این موضوع منتفی است و در هیچ حالتی این حکم وجود ندارد برای این موضوع، این بیان شما این را ثابت نمی کند. پس این بیان شما اثبات می کند این قید دخیل است یعنی اگر باشد حکم وجود دارد اما اگر شرطی دیگری جایگزین شود آیا حکم باقی است یا نه این بیان شما ساکت است و دلالتی بر چنین مفهومی ندارد.

احترازی بودن قید یک مطلبی است و مفهوم داشتن و نداشتن یک مطلب دیگری است. ما عرض می کنیم بر فرض که آن مطلب شما را هم بپذیریم به مفهوم نخواهیم رسید بلکه به این خواهیم رسید که قید احترازی است نه توضیحی، بیشتر از این نمی فهمیم. فقط می فهمیم حکم بر مطلق جعل نشده بلکه با قید جعل شده اما بر مطلق با یک قید دیگری هم حکم جعل شده است این را دلالت ندارد. مثلا به هاشمی اکرام کن یعنی هاشمیت دخیل است اما دلالت ندارد بر اینکه اگر هاشمیت نبود و عالم عارف بود باز هم باید حکم وجود داشته باشد یا نداشته باشد، این را دلالت ندارد و ساکت است. اینکه این قید دخیل است بله دخیل است، این یعنی قید توضیحی نیست بلکه احترازی است، اما اینکه مفهوم داشته باشد یعنی اگر این قید نباشد دیگر این قید جایگزینی ندارد این را دیگر فرمایش شما اثبات نمی کند و ما را به مفهوم نمی رساند. لذا چنانکه آقایان تصریح فرموده اند بحث در اینجا لفظی صغروی است نه عقلایی کبروی. بحث این است که چنین دلالتی وجود دارد یا ندارد اگر باشد قطعا حجت است.

 


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo