< فهرست دروس

درس خارج اصول استاد مرتضی ترابی

1401/02/27

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موضوع: النواهي/اقتضاء النهي عن الشئ/نهی در عبادات

پس از ذکر مقدمات در مساله اقتضای نهی بر فساد در عبادات و معاملات می رسیم به اصل بحث. مرحوم آخوند می فرمایند[1] و[2] اگر نهی تعلق پیدا کرد به خود عبادت، به همان معنایی که گذشت، و همچنین از بحث قبلی که در اقسام نهی بحث کردیم روشن شد که اگر نهی به جز عبادت هم متعلق بشود این هم در حکم نهی از خود عبادت است. بعد می فرمایند اگر نهی تعلق پیدا کرد به خود عبادت این مقتضی فساد عبادت می شود برای اینکه چه صحت را به همان معنایی که در نزد متکلمین مطرح است یعنی به معنای موافق با شرع یا امر بگیریم، و چه صحت را به معنای آنچه که باعث سقوط ادا و قضا می شود بگیریم چنانکه فقها فرمودند، هر دو معنای صحت متوقف است بر اینکه مکلف آن عبادت را با قصد تقرب اتیان بکند و آن عملی که ماتی به است صلاحیت تقرب را داشته باشد، و در جایی که ما فرض کردیم یک نهیی متوجه عمل است معنایش این است که در آنجا دیگر امری وجود ندارد پس قصد تقرب متمشی نخواهد بود چون اجتماع امر ونهی در یک متعلق و با یک عنوان قطعا محال است، چنانچه در بحث اجتماع امرونهی هم گفته شد چنین مطلبی مسلم است، محل بحث در آنجا جایی بود که دوتا عنوان مطرح بود اما اگر یک متعلق است قطعا اجتماع ممکن نیست، حال هم که در اینجا ما وجود نهی را فرض کردیم معنایش این است امر دیگر وجود ندارد، پس امر هم نباشد این قابلیت تقرب ندارد، قصد تقرب در آن ممکن نخواهد بود، بنا بر این که قصد تقرب متوقف بر قصد امر است و از آن طرف نهی هم به آن متوجه شده، این عمل صلاحیت تقرب ندارد چون مبغوض است و عملی که مبغوض است صلاحیت تقرب را ندارد. پس با این بیان می فرمایند اگر نهی متوجه به ذات عبادت شد آن عبادت قطعا فاسد است چون صحت عبادت منوط به قصد تقرب است و صلاحیت آن عمل برای تقرب با وجود نهی ممکن نیست، با وجود نهی نه قصد تقرب ممکن است البته از ناحیه کسی که ملتفت است، ونه چنین عملی صلاحیت تقرب را دارد.

سپس مرحوم آخوند متعرض یک اشکالی می شوند[3] در کلام خود و از آن پاسخ می دهند. اشکال این است که ممکن است گفته شود اصلا ممکن نیست حرمت نفسی مولوی متعلق بشود به عبادت، اصلا چنین چیزی ممکن نیست برای اینکه اگر فعل بخواهد عبادت بشود منوط به این است که قصد قربت وجود داشته باشد، بدون قصد قربت فعل عبادت محسوب نمیشود و در ما نحن فیه که فرض ما این است که اینجا امری در کار نیست، وقتی نهی متوجه این فعل شده قطعا امر وجود ندارد لذا قصد قربت در اینجا ممکن نخواهد بود مگر به نحو تشریع و افترا علی الله، وقتی به صورت تشریع بگوید خدا دستور داده که من عبادت کنم، اگر اینطور باشد تا عبادت بشود خود این تشریع حرام است لذا فعل حرمت تشریعی پیدا خواهد کرد، با وجود حرمت تشریعی دیگر حرمت نفسی تعلق پیدا نمی کند به این عمل چون لازمه آن اجتماع آن دو حرمت در فعل واحد است که ممکن نیست، به عبارت دیگر آخوند می خواهند بفرمایند که حرمت نفسی مولوی که می خواهد تعلق پیدا کند به عبادت؛ این حرمت حکم است لذا موضوع می خواهد و موضوع هم عبادت است و عبادت بخواهد تحقق پیدا بکند نیاز دارد به اینکه قصد تقرب باشد وقتی قصد تقرب شد چون فرض این است امری در اینجا در کار نیست این می شود تشریع، در تشریع هم حرمت تشریعی مطرح است لذا این عمل در مرتبه موضوع که می خواهد عبادت بشود حرمت تشریعی را دارد، و وقتی حرمت تشریعی را دارد دیگر حرمت نفسی به آن متوجه نخواهد بود چون یک فعل قابل توجه دوتا حرمت نیست، لذا می خواهند بفرمایند تعلق حرمت نفسی مولوی به عبادت اصلا معنا ندارد، که ما بخواهیم از راه حرمت نفسی بطلان این عمل را اثبات بکنیم یا بحث کنیم که آیا تعلق نهی نفسی موجب بطلان می شود یا نه، اصلا فرض ندارد به این مرحله نمی رسد.

بعد از این اشکال جواب می دهند که مراد از تعلق نهی نفسی بر عبادت، عبادت فعلی نیست، تا این اشکال لازم بیاید عبادت فعلی نیاز به قصد قربت دارد، وقصد قربت بیاید این میشود تشریع و حرام، بلکه مراد عبادت شانی است چنانکه در مقدمات قبلی گذشت، لذا متعلق نهی نفسی عبادت شانی است اما حرمت تشریعی چه زمانی حاصل می شود؟ آنجا که عبادت فعلی به وجود بیاید، لذا متعلق این دوتا حرمت از هم جداست، فعل می تواند به لحاظ آن عبادت شانی متعلق نهی نفسی بشود و به لحاظ قصد تقرب اگر مکلف در جایی که امر وجود ندارد افتراء علی الله قصد تقرب کرد حرمت تشریعی پیدا بکند، پس متعلق ها از هم جدا هستند، پس هر دو حرمت می تواند با این دو لحاظ در این فعل جمع بشود. چون متعلق یکی شانی یا ذاتی است که در آن قصد تقرب فعلی نیاز نیست و متعلق تشریعی عبادت فعلی است که قصد تقرب باشد. می فرمایند اگر حرمت نفسی متوجه عبادت شانی بشود باعث فساد آن خواهد.

آقا ضیاء عراقی نظرشان این است[4] که نهی تکلیفی نفسی که مطرح میشود و تعلق پیدا می کند به یک عبادتی خود این نهی دلالت بر فساد عبادت ندارد به این بیان که منتها دلالت نهی مولوی نفسی این است که در این فعل مفسده وجود دارد اما اینکه در این فعل از جهت دیگری ملاک و مصلحت وجود ندارد این را نهی اثبات نمی کند. پس اگر از راه دیگری اثبات کردیم که اینجا همچنان مصلحت وجود دارد علی رغم وجود نهی می توانیم بگوییم این عمل به عنوان عبادت صحیح است بله این در صورتی فرض می شود که مکلف مطلع از وجود آن نهی نباشد، مثلا نهی نفسی متوجه این عبادت شده و مکلف هم متوجه این نهی نیست لذا قصد قربت از او متمشی می شود و از طرف دیگر این فعل دارای ملاک و مصلحت است و صلاحیت تقرب دارد.

بله اگر توجه نهی به این معنا بود که اصلا در این عمل منهی عنه مصلحتی وجود ندارد آنوقت می گفتیم هر چند این مکلف آگاه از وجود نهی هم نباشد و قصد قربت بکند این عمل به عنوان عبادت صحیح نخواهد بود، اما فرض این است که نهی مولوی تنها دلالت بر وجود مفسده می کند نه عدم مصلحت. بعد می فرمایند البته با وجود این نهی شک حاصل می شود آیا در اینجا ملاک وجو دارد یا نه؟ اگر یک دلیل خارجی آمد اثبات کرد که اینجا مصلحت هست حکم به صحت می کنیم ولی اگر دلیل نبود بر اثبات مصلحت در این عمل، آن موقع رجوع به اصل می کنیم و مقتضای آن عدم وجود مصلحت است عدم وجود آن ملاک است که در اینجا حکم به فساد عبادت می کنیم. ولی اینکه ما از راه اصل اثبات می کنیم عدم ملاک را این ربطی به اقتضای نهی بر فساد ندارد.

بعد می فرمایند[5] واضح تر از این مورد که عرض کردیم آنجایی است که نهی دلالت می کند بر اینکه اینجا امر فعلی وجود ندارد، نهی فقط در مقام بیان این است که وجوب فعلی در کار نیست، اما دلالت بر وجود مفسده هم نمی کند در اینجا مقتضای دلالت نهی این است که این عمل وجوب فعلی ندارد اما این که راجح و مستحب نیست از این نهی فهمیده نمی شود .پس اگر یک عامی یا اطلاقی باشد که دلالت کند که این عمل همچنان رجحان و استحباب دارد ثابت می شود این عمل به عنوان عبادت صحیح است. بله اگر چنین دلیلی نداشتیم از راه اصل ثابت می شود رجحان و ملاکی ندارد لذا مقتضای اصل می شود فساد این عمل.

بعد می فرمایند اگر نهی ما فقط در مقام بیان این است که این عمل مشرعیت فعلی ندارد اما در مقام این نیست که مشروعیت اقتضایی ندارد می فرمایند اینجا هم ما در سایه این نهی نمی توانیم اثبات کنیم که این عمل فاسد است و ملاک هم ندارد چون فقط آنچیزی که نهی اثبات می کند این است که این عمل الان فعلا و به صورت بالفعل رجحان و محبوبیت ندارد اما اینکه الان رجحان ندارد ملازم با این نیست که اصلا این عمل مصلحت و ملاک هم ندارد، لذا اگر دلیلی آمد اثبات کرد در اینجا همچنان ملاک وجو دارد باز خواهیم گفت این عمل صحیح است بله اگر مقتضای نهی این بود که اصلا این عمل ملاک ندارد مشروعیت اقتضایی هم ندارد، بله در اینجا دلالت بر فساد خواهد کرد. اگر چنین مدلولی باشد قبول می کنیم دلالت بر فساد عبادت دارد. لذا ایشان می گوید نهی چه دلالت بر وجود مفسده بکند چه دلالت بر عدم وجوب بکند، چه دلالت بر عدم مشروعیت فعلی بکند هیچ کدام از این مدلول ها ملازم با فساد آن عبادت نیست بلکه می توان در این موارد اگر از خارج فهمیدیم ملاک وجود دارد می توانیم حکم به صحت کنیم به جهت قصد ملاک، البته در جایی که مکلف ملتفت به وجود نهی نباشد.

تحصّل که خود نهی مقتضی فساد در عبادت نیست در پاسخ به فرمایش ایشان می گوییم خود وجود نهی مولوی نفسی این خودش ظهور دارد در اینکه این عمل صلاحیت برای تقرب را ندارد فاقد ملاک است و اقتضای مشروعیت را ندارد و با این ظهور و دلالت نمی توانیم بگوییم که با وجود نهی حکم به صحت عمل و عبادت می شود اگر دارای ملاک باشد، چون فرض این است که خود نهی ظهور در عدم ملاک برای این عبادت دارد لذا عمومات و اطلاقاتی که دلالت دارند بر وجود ملاک یا رجحان، شامل موردی که نهی بر آن وارد شده و نهی به آن تعلق گرفته نخواهد بود. لذا ظاهرا تعلق نهی به ذات عبادت بطلان عبادت است چنانکه دیگران فرموده اند.

 


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo