< فهرست دروس

درس خارج اصول استاد مرتضی ترابی

1400/10/11

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موضوع: النواهي/مادة النهي/فرق نهی با امر(ساقط نشدن نهی با عصیان)

بحث در نواهی بود که به جهت سوم آن رسیدیم. جهت سوم این است که آیا نهی بعد از مخالفت با آن نهی، بعد از عصیان نهی باز باقی است یا ساقط می شود. مولا فرموده لا تشرب الخمر و این آقا یک وقت شرب خمری نکرده است قطعا برایش حرام است اما اگر یکبار شرب الخمر کند باز لا تشرب الخمر باقی است یا ساقط می شود؟ چون یکبار شرب کرده بگوییم آن حرام مولا شکسته شد و حرمت باقی نیست. در نواهی قضیه چطوری است؟ بعداز عصیان باقی اند یا نه؟ یک جاهایی که مشخص است ساقط نمی شود که بحثی در آن نیست. در بعضی جاها هم ممکن است که قرینه بر سقوط داشته باشیم که اینهم بحثی در آن نیست. بحث در جاهایی است که قرینه نداریم، این موارد چطور؟ با عصیان نهی ساقط می شود یا نه؟ به دو نکته اشاره می کنیم:

نکته اول: مفسده ای که در متعلق نهی است یا به عبارت دیگر مفسده ای که موجب جعل نهی شده و غرضی که مولا از این نهی دنبال می کند، آن اقسامی دارد:

1.گاهی مولا صرف الترک را می خواهد یکبار ترک بکنید برای مولا کافی است. گرچه فرضش بعید است اما در جایی فرض می شود که این آقا در اوان کودکی تا کنون مشغول کاری است و مولا می خواهد این آقا یکبار از این کار دست بکشد، بیشتر نمی خواهد همان صرف الترک را می خواهد می گوید در عمرت یکبار این کار را انجام نده، اگر این باشد صرف الترک به این است که یکبار این کار را اتیان نکند، بیشتر از آن را دیگر مولا کاری ندارد.

2.مورد دوم در جایی است که مجموع را می خواهد به این معنا که می گوید همه را مرتکب را نشو، برخی را مرتکب شدی می گوید اشکال ندارد ولی همه را انجام نده، یعنی مفسده در همه است نه در برخی.

3.صورت سوم در جایی است که باز مجموع را می خواهد عام مجموعی است ولی به این معناکه مولا می خواهد همه باهم ترک بشود برعکس صورت دوم، به طوری که اگر یکی ترک نشود مقصود مولا حاصل نمی شود. مولا مرکب را می خواهد.

4.ترک صرف الوجود است می گوید آن ناقض العدم را شما ترک کن، یعنی آن وجودی که عدم را نقض می کند آنرا ترک کن، یعنی وجود اول فعل را ترک کن، این هم مثل همان سومی می شود، که فرمود همه باید با هم ترک بشود این هم می گوید وجود اول را ترک کن، که در حقیقت معنایش این است که باید همه را ترک کند، زیرا افراد بعدی ترک ملازم با ترک اولی اند که همان ترک ناقض العدم باشد، البته باز از نظر متعلق فرق می کند سومی مجموع را در نظر می گیرد و هر فرد جزئی از منهی عنه است ولی در چهارمی متعلق صرف الوجود را می خواهد ترک بکند ناقض العدم را می خواهد ترک کند که ملازم با ترک بقیه است.

5.مفسده طوری است که در تک تک این افعال است کل فعل له مفسدة مستقلة یعنی به صورت انحلال و استغراق منهی عنه هستند.

این تصور نهی به پنج صورت است. این مقدمه اول که البته در بحث ما که می گوییم بعد از عصیان باز نهی هست یا نه، قطعا در صورت پنجم نهی خواهد بود زیرا هر کدام مستقلند و ملاک خودش را دارد و با از بین ملاک یکی، ملاک دیگری از بین نمی رود و به حال خودش باقی است. اما در صور سابقه در برخی از آنها دیگر نهی باقی نمی ماند مثل صورت سوم و چهارم، در صورت سوم که مجموع را می خواهد اگر یکی رفت ترک کرد دیگر مجموع از بین می رود، مولا ترک مجموع را با هم می خواست، اگر یکی ترک کند را نمی خواهد. اگر این باشد یکی که ترک شده دیگر نهی می رود کنار، برای اینکه منهی عنه قابل امتثال نخواهد بود، همچنین صورت چهارم که مولا می خواست صرف الوجود ترک بشود یعنی اولین وجود ترک بشود، اولین وجود را ترک نکرد دیگر دومی، اولین وجود نیست و لذا نهی میرود کنار.

اما صورت اول و دوم هم صرف فرض اند و از بحث خارجند و قرینه خاصه می خواهند، پس امر دایر است بین اینکه از صورت سوم یا چهارم و یا پنجم باشد، اگر از دوصورت اول بود بعد از عصیان ساقط می شود و اگر از صورت اخیر بود نهی بعد از عصیان ساقط نمی شود.

مثل اینکه نذر کرده روزه بگیرد حال اگر عمدا خورد دیگر بقیه خوردنش نهی ندارد. لا تاکل را که میخواست همه را باهم می خواست جدا جدا نمی خواست. اگر مقداری از نهی بشکند دیگر بقیه را نمی خواهد. لذا این آقا بعد از افطار امساک بکند و یا نکند فاید ندارد، صورت سوم و چهارم اگر باشد، که مولا ترک وجود اول را می خواهد یا مجموع را می خواهد ترک بشود دیگر بقیه را مولا نمی خواهد، بیاورد هم قطعا بی اثر است، یا مثلا برای یک نفر افشای سر کند دیگر بقیه موارد افشای سر فایده ندارد. به هر حال در این موارد اگر نهی آمده و نمی دانیم از مورد سوم و چهارم است تا نهی با عصیان ساقط بشود و یا از موارد صورت پنجم است که نهی با عصیان ساقط نمیشود، در اینجا بحث می شود که کدام را باید بگوییم، مقتضای نهی چیست؟

نکته دوم: این است که یک وقت بحث ما در استمرار نهی است که نهی استمرار دارد چنانچه شامل افراد عرضی هست شامل افراد طولی هست یعنی استمرار دارد؟ این یک بحث است و یک بحث این است که نهی بعد از عصیان باقی هست یا نه، این دوتا مساله را باید از هم جدا کرد. اولی ملحق به بحث سابق بود که آیا نهی منحل می شود یا نه؟ که گفتیم نهی منحل می شود و شمولی است[1] ، ولی بحث دوم محل بحث ماست که بعد از عصیان نهی باقی است یا نه؟ این بحث غیر از بحث استمرار است که ملحق به بحث فرق بین امر و نهی می باشد. چون برخی از آن وجوهی که در بحث سابق بود برای این بحث کنونی به کار نمی رود مثلا همان قضیه عقلیه که دلالت داشت بر اینکه طبیعت با انعدام همه افراد منعدم می شود پس همه افراد را شامل می شود، لذا تا نهی است نباید هیچکدام را انجام بدهد. اما در مساله بعد العصیان آیا این نهی هست یا نیست این یک مساله دیگری است و ربطی به این قضیه ندارد. ما می خواهیم بفهمیم نهی بعد از عصیان باقی است یا نه، اگر باقی است بله می شود بگوییم طبیعت با انعدام همه افرادش منعدم می شود. خوب فرق واضح شد. لذا مرحوم آخوند در مساله قبلی به قضیه عقلیه تمسک کرد ولی در اینجا دیگر به آن تمسک نمی کند و به دنبال این است که ببیند نهی اصلا باقی است یا نه. در اینجا وجوهی ذکر شده:

1.یکی از وجوه این است که آخوند فرموده اند[2] نهی همچنان بعد از عصیان هم باقی است، و ساقط نمی شود، می فرمایند دلیل عدم سقوط در خود نهی وجود ندارد، چنانکه در خود نهی دلالت بر انحلال هم نبود، اینجا هم دلالت بر بقا خودش ندارد، می فرمایند بقا را از اطلاق متعلق نهی می فهمیم، متعلق نهی مثل شرب خمر مطلق است، نگفت شربی که در کنارش شرب دیگر باشد یا نباشد، گفت من این شرب خمر را نمی خواهم، برای شرب قیدی نیاورده که شرب خاصی باشد، همین که قیدی نیاورده است و آن را مقید به زمان اول و دوم نکرد، همچنین نگفت شرب در وقتی منهی عنه است که قبلا شربی نباشد، مطلق آورده، چون شرب را که متعلق نهی است مطلق گذاشته است از این جهت می فهماند همه افراد را می خواهد استغراق و انحلال را می خواهد، پس آخوند از این راه برای باقی بودن نهی استدلال کرده اند. یا مثلا کذب را مقید نکرد مطلق آورد و گفت کذب را نمی خواهم، این یعنی نهی با عصیان ساقط نمی شود.

بر این بیان دو اشکال شده است:

اشکال اول این است که شما در جهت ثانیه که می خواستید بگویید نهی انحلالی و شمولی است، همه افراد را شامل است فرمودید متعلق صرف الوجود است و نفرمودید متعلق شمول دارد و انحلالی است، گفتید هم در امر و هم در نهی متعلق صرف الوجود است ولی قضیه عقلی را به میان آوردید و گفتید که صرف الوجود با یک فرد ایجاد می شود ولی با عدم همه افرادش منعدم می شود، آنجا از آن قضیه عقلیه استفاده کردید ولی نفرمودید اطلاق متعلق شمولیت را می رساند و البته نمی توانستید هم بگویید، زیرا اگر می گفتید در طرف امر هم باید می گفتید انحلالی است، چطور شده که در این مساله به اطلاق متعلق تمسک کرده اید این دوبیان شما با هم نمی سازد. این اشکالی است که شده.

یعنی نتیجه بیان شما در مساله قبل که فرمودید صرف الوجود این است که ناقض العدم را اتیان نکن، نتیجه اش این است که اگر ناقض العدم را اتیان کردی دیگر افراد بعدی ناقض العدم نیستند و ارتکاب آنها نباید مشکلی داشته باشد نتیجه فرمایش شما این شد، اشکالی که در آنجا به ایشان شد همین بود[3] ، چون بقیه دیگر ناقض العدم نیستند، در آنجا این اشکال بر ایشان وارد بود. الان در اینجا می گویند متعلق مطلق الوجود است نه صرف الوجود، و این دو بیان سازگاری با هم ندارند.

برخی آقایان جواب داده اند ایشان که فرموده اند صرف الوجود این را فرضی گفته اند یعنی گفته اند اگر صرف الوجود باشد شمولی نیست بعدا ایشان گفته اند ما از آن قضیه عقلیه استفاده می کنیم ایشان نگفته اند که حتما صرف الوجود است تا شما اشکال کنیم بین این دو بیان سازگاری وجود ندارد، در مساله قبلی ایشان فرضی فرمودند صرف الوجود. ولی ظاهر کلام ایشان این است که فرضی جواب نداده اند. این جواب در منتقی الاصول است.[4]

اشکال دوم: این است که شما در مطلق و مقید خواهید گفت که با اطلاق نمی شود فهمید که استغراق در کار است یا بدلیت یعنی همان صرف الوجود، یا مجموعی است مثلا، اینها با مقدمات حکمت فهمیده نمی شود و باید از مورد آنها را فهمید، چطور در اینجا می فرمایید می شود با اطلاق متعلق فهمید استغراق در کار است یا نه. مرحوم خوئی هم اینجا را می خواهند از راه اطلاق متعلق درست بکنند، ولی ظاهرا این بیان درست نیست و نمی توان از این راه بقا نهی را استفاده کرد.

2.وجه دوم این است که گفته اند همان قضیه عقلیه دلالت دارد بر بقا نهی و عدم سقوط آن، ما عرض کردیم با این قضیه استمرار فهمیده می شود ولی بعد از عصیان اینکه نهی باقی باشد یا نباشد، این قضیه دیگر متکفل آن نیست. همچنین حضرت امام خمینی[5] که این قضیه را به صورت عرفی قبول کردند نه عقلی، ایشان هم از همین راه پیش می آیند تا ثابت کنند نهی بعداز عصیان هم باقی است، عرض می کنیم که این قضیه چه عرفی باشد چه عقلی متکفل این مساله نیست، مگر اینکه بگویید متفاهم عرفی بقا نهی است که البته این یک بحث دیگری است یعنی وجه دیگری است.

3.وجه سوم این است که خود اطلاق حکم بقا نهی را می فهماند نه اطلاق متعلق، این را مرحوم نائینی فرموده، مولا گفته من این را حرام می کنم، نگفته فلان ساعت حرام می کنیم و فلان ساعت حرام نمی کنیم، مطلق فرموده، لذا حکم مطلق است، اینکه گفت حرام می کنیم و قیدی برای حکمش نیاورد دلیل است بر اینکه این نهی چه عصیان بشود و چه نشود باقی است. یا به بیان دیگر بگوییم صیغه نهی اصلا بر همین بقا نهی و حرمت وضع شده یا بالوضع یا بالاطلاق، یعنی از خود نهی و حکم بفهمیم که بقا دارد مطلقا نه از متعلق نهی. یا بالاطلاق بفهمیم که ظاهر أجود التقریرات همین است[6] و یا بالوضع بفهمیم که ظاهر فوائد الاصول است، بفهمیم که نهی و حکم باقی است و لو عصیان بشود.

این وجه ظاهرا بی اشکال است، البته به شرطی که چنین استظهاری را ما از عرف داشته باشیم، یعنی وقتی گفتند نباید این کار انجام بشود اینطور فهمیده می شود که این حکم و نهی باقی است ولو عصیان هم بشود.

4.وجه چهارمی که ممکن است گفته شود این است که بگوییم انحلال در کار است، نهی خودش انحلال پیدا می کند این را مرحوم ایروانی فرموده اند، می فرمایند وقتی می گویند این کار را نکن یعنی همه افراد طولی و عرضی را در همه زمان ها ترک کن، هر فرد برای خودش یک نهی دارد، بالای سر هر فردی یک نهی نشسته، حالا یک نهی شکسته بشود نهی های دیگر در سر جای خودش باقی است. اینرا عرف می فهمد یعنی انحلال امری عرفی است. ظاهرا این بیان هم خوب است ولی منشا این انحلال را در وجه بعدی بیان می کنیم.

5.وجه پنجمی که در اینجا مطرح است وجود مفسده است که به نوعی بیان کننده وجه قبلی هم هست، یعنی در نهی ها غالبا هر کدام از اینها یک مفسده ای دارند، چون غالبا هر کدام از اینها دارای یک مفسده اند و این ظهور درست می کند برای انحلال، انحلال نهی تابع وجود غرض مولا است، غرض مولا این بود که این کار ترک بشود لذا مولا برای هر کدام از این افراد یک نهی ای دارد، در امر برعکس است چون غالبا مصلحت با اتیان یکی به دست می آید، مثلا حج با یک حج مصلحتش به دست می آید. این وجه از نظر ما صحیح است و شهید صدر هم همین را فرموده اند. ما قائل به انحلال می شویم و بقا نهی را با این بیان درست می کنیم.

6.در وجه ششم مرحوم بروجردی فرموده اند[7] نهی انحلال پیدا نمیکند، نهی همان یک نهی است، ولی یک نهی سایه خودش را افکنده وخودش را حفظ می کند و عصیان آن را ساقط نمی کند، عصیان مسقط نهی و تکلیف نیست، عصیان فوقش انجام شده خوب بشود، این باعث سقوط نهی نمی شود، در طرف امر اگر به صرف الوجود بخورد اصلا عصیان معنا ندارد این آقا فرد اول را انجام داده و طبیعت را ایجاد کرده است، اگر اولی را انجام نداده دومی را انجام می دهد، لذا عصیان فرض نمی شود مگر شخص از دنیا برود یا واجب موقت باشد و وقتش تمام بشود، ولی در طرف نهی عصیان مسقط نیست، عصیان کرده خوب عصیان کرده، عصیان باشد نباشد نهی باقی است.

بر این بیان امام خمینی اشکال کرده اند[8] که این منوط است بر اینکه ببینیم متعلق نهی چیست، متعلق نهی اگر صرف الوجود باشد یعنی آن ناقض العدم و وجود اول، اگر این باشد خوب فرض این است این آقا فرد اول را عصیان کرده، وجود دومی که صرف الوجود نیست، نهی هم که اصلا وجود بعدی را کار نداشت و می گفت آن اولی را نباید انجام بدهد، این آقا هم ناقض العدم را اتیان کرده و متعلق نهی از بین رفته است، لذا ساقط می شود، بله اگر متعلق را صرف الوجود نگیریم مثلا مطلق الوجود بگیریم فرمایش شما صحیح است. پس بیانی که می توانیم به آن تمسک کنیم همان مساله انحلال است که ایروانی فرمود و همان بیان مرحوم نائینی است که فرمودند خود نهی دلالت بر شمول دارد یا وضعا یا اطلاقا. این دو بیان بیان خوبی اند برای اینکه نهی بعدالعصیان باقی است.

7.و همچنین بیانی که ما عرض کردیم و بعدا نگاه کردیم ودیدیم برخی آقایان هم همین نظر را دارند، و آن این است که بقا مقتضای لغت نهی است، یعنی هرچیزی که بعد از نهی یا نفی بیاید باید همه افراد آن در عمود زمان ترک بشود و عصیان آن را ساقط نمی کند. پس ما با برخی از این وجوه می توانیم به این نتیجه برسیم که نهی بعد از عصیان همچنان باقی است و عصیانی بعدی حرام است و مجاز نیست.

الحمدلله رب العالمین.

 


[1] . استاد مقداری از بحث سابق را تکرار کرد، به جلسات قبلی رجوع شود که درباره بحث فرق بین امر و نهی بود که مفصلا گذشت.
[3] . البته استاد دام ظله این اشکال را در آنجا اجمالا اشاره کردند و توضیح آن را به بعد موکول کردند.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo