< فهرست دروس

درس خارج اصول استاد مرتضی ترابی

1400/10/08

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موضوع: النواهي/مادة النهي/فرق نهی با امر(شمولی و انحلالی بودن معنای نهی)

بحث در فرق نهی با امر بود که چرا نهی را بر شمول و استغراق حمل می کنند ولی امر را بر صرف الوجود و بدلیت حمل می کنند. ملاک این فرق چی هست؟ عرض کردیم که در بیان فرق این دو اقوالی هست.

نظر اول: مربوط به آخوند و آقا ضیا عراقی و نائینی وبرخی از بزرگان دیگر بود، و شاید هم مشهور باشد، می فرمایند ملاک فرق برمی گردد به یک قضیه عقلیه که «الطبیعة توجد بوجود فرد منها، و لا تنعدم إلا بإنعدام جمیع أفرادها»، این یک قضیه عقلیه است که امر و نهی را از هم جدا می کند. لذا در نواهی قائل به استغراق شده اند و گفته اند باید همه افراد را منعدم کند. [1]

مرحوم اصفهانی[2] و به تبع ایشان مرحوم خوئی[3] می فرمایند که این بیان آخوند قابل پذیرفتن نیست و فرموده اند این قضیه عقلیه اساسی ندارد، بلکه باید ببینیم ملاحظه ما از طبیعت چگونه است، اگر ملاحظه ما به صورت طبیعت مهمله باشد خوب انعدامش هم به انعدام همان فرد است و اما اگر به صورت مجموعی باشد انعدامش به انعدام مجموع است، اگر استغراق باشد انعدامش هم باز استغراقی است، پس باید طبیعت را ملاحظه کنیم، اینطوری نیست که اگر از ناحیه وجود ملاحظه آن صرف الوجودی باشد در طرف نهی وعدم هم بیاییم بگوییم انعدامش با صرف الوجود محقق نمی شود، نه انعدامش هم با همان انعدام صرف الوجود خواهد بود. از این قاعده و قضیه عقلیه چندتا دفاع به عمل آمده است:

1.یک دفاع را شهید صدر بیان کرده اند،[4] به این بیان که ما گاهی طبیعت را در خارج در نظر می گیریم، مثلا زید و عمر و بکرو... اینها افراد خارجیه طبیعت انسان هستند، و گاهی طبیعت را در ذهن در نظر می گیریم، می فرمایند این قضیه ای که آخوند مطرح کرده اند مربوط به طبیعتی است که در ذهن است، بله طبیعت را اگر در خارج در نظر بگیریم این اقسامی که شما فرموده اید در آنجا می آید، یعنی وجودش به یک فرد از طبیعت است و انعدامش هم به انعدام همان فرد است، یعنی یک فرد وجود پیدا کرده در خارج، همان فرد اگر از بین برود یک فرد از طبیعت از بین رفته است. ولی طبیعت در ذهن اینطوری نیست که شما طبایع را به ذهن می آوری اینها وجودشان با وجود یک فرد است، ولی همین طبیعت در ذهن بخواهد عدم را به آن نسبت بدهیم باید همه افرادش در خارج منعدم بشود، پس طبیعت را در ذهن در نظر می گیریم و به آن عدم و وجود را نسبت میدهیم، اگر بخواهیم وجود را به آن طبیعت در ذهن نسبت بدهیم یک فرد در خارج برایش ایجاد شود کافی است تا وجود را به آن نسبت بدهیم، ولی اگر بخواهیم عدم را به آن طبیعت در ذهن نسبت بدهیم باید همه افراد در خارج منعدم بشوند تا صحیح باشد عدم را به آن نسبت بدهیم. پس مفاهیم را اگر در ظرف خارج بخواهیم مطالعه بکنیم اشکال مرحوم اصفهانی وارد است ولی اگر بخواهیم مفاهیم را در ظرف ذهن مطالعه بکنیم و بخواهیم وجود و عدم را به آنها نسبت بدهیم باید به همین گونه که عرض شد پیش برویم. این بیانی است که شهید صدر در دفاع از آخوند فرموده اند. [5]

2.امام خمینی هم در تهذیب الاصول از آخوند دفاع کرده[6] و فرموده این شمولی بودن نهی یک قضیه عرفی است، اشکال مرحوم اصفهانی و خوئی از باب نگاه فلسفی است، بله از نگاه فلسفی عدم، عدم همان وجود است، باید ببینیم لحاظ وجود چگونه است عدمش هم همانگونه است، می فرمایند البته نگاه عرفی هم می شود به طبایع کرد، در نگاه عرفی همین قضیه که آخوند ذکر کرده درست است، یعنی عمل با نگاه عرفی مورد امر یا نهی واقع شده است، لذا این بیان عرفی صحیح است، و می شود این قضیه را رتبه اش را پایین آورد یعنی عقلی نیست عقل عرفی است که اینطور می فهمد.

3.بیان سوم در دفاع از آخوند مال ماست که شاید به بیان شهیدصدر برگردد این است که اگر قضایا را خارجیه بگیریم آنوقت عدم هر وجودی مربوط به همان وجود است، اما اگر قضیه را خارجیه لحاظ نکردیم دیگر نمی توانیم بگوییم این صرف الوجود عدمش مربوط به خودش است، اصلا عدم حصه پیدا نمی کند، پس این فرمایش مرحوم اصفهانی و خوئی که می فرمایند اگر وجود را صرف الوجود در نظر گرفتید به صورت بدلی در نظر گرفتید، عدمش مربوط به خودش است، می گوییم همان را ترک کنید نمی گویند این عدم مال خودش است، مثلا من می توانم ده طبیعت ایجاد بکنم مثلا ده تا سیگار بکشم من الان که آنها را ترک کنم باید بگوییم ده تا را معدوم کرده ام در حالی که این اصلا صدق نمی کند، عدم زمانی صدق می کند که واقعا آن افراد باشند مثلا بگوییم ده تا استکان باشد یکی یکی ما اینها را کنار گذاشته ایم، ده تا از این طبیعت معدوم شده اند، اما اگر افراد موجود نباشند شما می گویید اینجا عدم آن یکی است، اصلا عدم نسبت به آن فرد صدق نخواهد کرد، صدق عدم نسبت به آن صرف الوجودها یا آن افراد وقتی است که موجود باشند تا موجود نشوند صدق نمی کند لذا این اشکال خوئی برای ما واضح نیست، بله در صورتی که وجود باشد و بگوییم این عدم آن است درست است، عدمش قابل فرض است ولی در صورتی که اصلا به وجود نیامده است دیگر عدم را نمی شود به آن فرد نسبت داد، نسبت عدم به آن فرد تحصیص می خواهد باید حصه بشود تا عدم را بتوانیم به آن استناد بدهیم. حصه بوجود نمی آید اصلا تا ما عدم را به آن نسبت بدهیم، لذا فرموده اند «لا میز في الأعدام»، آقای خوئی هم همین بیان را آورده ولی آن را قبول نکرده است، در طرف عدم اگر بخواهد میز بوجود بیاید باید فرد طبیعت بوجود بیاید بعدا بشود عدم را به آن نسبت داد ولی تا زمانی که وجود فرد محقق نشده چطور شما می فرمایید بله در عدم هم هر وجودی یک عدمی دارد، می گوییم اصلا قید «هرکدام» صدق نخواهد کرد وقتی فرد وجود نیافته باشد، عدم ازلی حصه حصه نمی شود.

فرض وجود هم نمی شود کرد، مثلا فرض کنیم اینجا ده گوسفند است بعد یکی یکی آنها را بیرون کنیم این نمی شود، بله اگر واقعا ده تا گوسفند اینجا باشد ما یکی یکی می توانیم عدم را به آنها نسبت بدهیم که اولی معدوم شد دومی هم معدوم شد... فرض وجود ما را به جایی نمی رساند و عرفی نیست. لذا در اعدام میزی وجود ندارد این میز در زمانی است که حصه ها وجود داشته باشند، لذا وقتی به عدم می خورد عدم یکجا است، لذا می شود قضیه آخوند را دفاع کرد. علاوه بر اینکه گفتیم در ذیل مرحوم اصفهانی یک بیانی بود اگر چه از آن رد شده اند، و آن این است که ما می توانیم طبیعت را به صورت صرف الوجود در نظر بگیریم یعنی همان ناقض العدم که اگر ناقض العدم در نظر بگیریم ترک این هم ترک ناقض العدم می شود و ترک ناقض العدم هم ملازم است با اعدام دیگر و یک نوع استغراق و شمولی به وجود می آید. چون ترک صرف الوجود اولی که ناقض العدم است معنایش این است همه افراد را ترک بکنید زیرا وقتی ناقض العدم اولی را ترک بکنیم این ملازم است با ترک سایر افراد لذا کل طبیعت ترک می شود. خود محقق اصفهانی این را تصویر نموده اند ولی از آن رد شده اند.[7]

پس می توانیم با این بیان ایشان بیان مرحوم آخوند را تصحیح کنیم به اینکه وقتی ما میگوییم نهی شمولیت و استغراق دارد منظورمان این است که وقتی ناقض العدم اولی ترک بشود این ملازم است با ترک سایر افراد طبیعت. یعنی عدم ناقض العدم را خواسته است یعنی وجود اول از این طبیعت را به وجود نیاورید، که طبعا معنایش شمول خواهد بود یعنی همه افراد را بوجود نیاورید. مولا می گوید اولین فرد این طبیعت را نباید بوجود بیاورید، یعنی همه افراد را بوجود نیاورید چون وقتی وجود اولی جایز نبود که به وجود بیاید ملازم با این است که بقیه افراد هم طبعا موجود نشوند.

خلاصه بحث در این است که نمی شود شخصی در گوشه ای بنشیند و برای خودش عدم بتراشد، زیرا تا حصه موجود نشود نمی شود عدمش را فرض نمود.

نظر دوم: تا اینجا قول اول را که مرحوم آخوند برای فرق بین امرونهی فرموده اند بیان نمودیم، قول دومی که در مقام بیان شده است این است که بگوییم چرا از اوامر صرف الوجود فهمیده می شود و از نواهی شمول فهمیده می شود؟ به خاطر اینکه غالبا در طرف اوامر مصلحت با وجود یک فرد به دست می آید ولی در طرف نواهی دور شدن از مفسده ممکن نمی شود مگر با صرف نظر از همه افراد طبیعت. این یک قضیه غالبی است یعنی غالبا اینگونه است که امر صرف الوجود است و نهی دارای شمول است. این بیانی است که از راه اطلاق پیش می آیند و منشا اطلاق را هم غلبه قرار می دهند.[8]

مرحوم خوئی بر این قول هم اشکال کرده اند[9] که این اولا بر مسلک عدلیه درست است و ممکن است کسی آن را قبول نداشته باشد مثل اشاعره، لذا باید بیانی بگوییم که همه را شامل بشود زیرا همه شمولی بودن نهی را قبول دارند، و ثانیا ما ملاک را نمی توانیم کشف کنیم، غلبه داشتن هم نمی تواند ملاکی برای ما باشد. از چه راهی بدانیم ملاک نهی در اینجا کل فرد فرد است تا بگوییم نهی شمولی است.

مرحوم شهیدصدر از بیان ایشان جواب داده اند[10] که اینجا این غلبه باعث ظهور می شود و شما نمی خواهید دنبال این بگردید که ما ملاک را از کجا بدانیم که این ملاکش صرف الوجودی است یا شمولی و انحلالی! نه اصلا خود این غلبه ظهور می دهد به امر در صرف الوجود و ظهور می دهد به نهی در شمول و این ظهور حجت است هم بر عدلیه و هم بر غیر عدلیه، پس هر دو اشکال خوئی براین بیان رفع می شود، زیرا ظهور عرفی حجت است. وقتی امر به چیزی متعلق می شود ظهور در این دارد که یکبار ایجاد بشود کافی است و وقتی نهی به چیزی تعلق بگیرد ظهور دارد در اینکه باید همه افراد ترک بشوند تا مفسده دور بشود، این غلبه است که باعث ظهور امر و نهی در صرف الوجود و شمول می گردد. اگر ما این ظهور را بپذیریم اشکال خوئی بر این قول دوم هم وارد نمی شود.

پس به نظر ما هم بیان مرحوم آخوند و هم این بیان قابل دفاع است، چون همه اینها در یک راستا هستند لازم نیست که ما حتما یک قول را قبول کنیم، هر دو قول را می پذیریم زیرا در یک طریق هستند. لذا ما از راه های مختلف می توانیم بیان کنیم که چرا امرو نهی با هم فرق دارند.

البته استاد وحید خراسانی حفظه الله اینجا یک اشکالی دارند و فرموده اند ما اصل غلبه را قبول نداریم، و مثال هایی به عنوان شاهد ذکر کرده اند: مثلا: در مندوبات مثل ذکر الهی که فرموده اند اذکروا الله، این با یک بار ذکر گفتن حاصل می شود! نه مستحبات نوعا شمولی اند. ما عرض می کنیم اینکه می فرمایید مستحبات نوعا شمولی است را ما قبول داریم، ولی بحث ما در واجبات است که نمی شود در اینجا گفت غلبه وجود ندارد، نه این غلبه در واجبات وجود دارد. بله نوع مستحبات مثل زیارت اهل بیت وخدمت به والدین غلبه در شمولی بودن دارند و اینطوری نیست که یک فرد را ایجاد کنیم و بگوییم خداحافظ!

فرموده اند در نماز حرف نزنید اگر یکبار حرف بزند دیگر نماز باطل می شود و بار دوم بگوید نگوید فایده ندارد، یا مثلا می گوید این راز را به زید نگو، اگر یک بار گفت دیگر سر را افشا کرده و اگر دوباره بگوید تاثیری ندارد، لذا واجبات غالبا صرف الوجودی اند، البته در روزه تادبا نباید دوباره چیزی بخورد.

قول سوم: را مرحوم شهید صدر فرموده برای فرق بین امر ونهی، می گویند هر جا هر عنوانی به عنوان موضوع تاکید اخذ بشود آن انحلالی است مثلا می گوید یجب علی المکلف یعنی هر مکلفی، یجب اکرام المومن، یعنی هر مومنی، اما آنچیزی که در متعلق اخذ می شود آن انحلالی نیست بلکه صرف الوجودی است، البته دو مورد را از این قاعده استثنا می کنند: یکی در نواهی است، در نواهی انحلالی است علی رغم آن قاعده که فرمودند، در نواهی با اینکه در ناحیه متعلق است باز انحلالی است مثل شرب خمر، کذب، می گوید شرب خمر نکن و دروغ گو، اینها انحلالی است به خاطر آن ظهوری که از باب غلبه ناشی می شود، لذا قائل می شوند در نواهی متعلق انحلالی است. این یک استثنا از ناحیه متعلق بود.

یک امر دیگری را که استثنا می کنند در ناحیه موضوع است که فرمودند انحلالی است، ولی در اینجا می فرمایند علی رغم اینکه گفتیم در ناحیه موضوع انحلال درکار است ولی در این مورد انحلال در کار نیست و آن مورد مثل اعتق رقبة است زیرا قرینه بر عدم انحلال داریم، یا گفته اکرم رجلا، زیرا رقبه و رجل موضوع است و باید انحلالی باشد ولی بخاطر قرینه انحلالی نیست و صرف الوجودی است، و آن به خاطر نکره بودن این موضوع است.

پس قاعده ایشان این شد که هرگاه عنوانی در ناحیه موضوع اخذ بشود آنجا انحلال است و اگر در ناحیه متعق اخذ بشود اینجا صرف الوجود است مگر آن دو مورد استثنایی که عرض کردیم.

قول و بیان چهارم: نظر ماست که علت فرق امر و نهی مربوط به لغت است، یعنی هرچیزی که بعد از نفی بیاید دلالت بر عموم دارد چه خبریه باشد و چه انشائیه. وقتی یک عنوانی بعد از نفی یا نهی واقع شد دلالت بر عموم دارد برخلاف جمله موجبه که چنین خاصیتی درآن نیست، این خاصیت لغت است و نباید به دنبال قضیه عقلی بگردیم بلکه این خاصیت لغت است که بعد از نفی و نهی عمومیت و شمولیت استفاده می شود. پس با این چهار بیانی که عرض کردیم می شود فرق بین امر ونهی را بیان نمود.

می ماند راهی را که مرحوم خوئی بیان فرمودند که لغویت لازم می آید اگر بنا باشد در طرف نهی ما صرف الوجود بگیریم لغویت لازم می آید بخاطر اینکه بالاخره یک فرد ترک شده است انسان که نمی تواند همه افراد را انجام بدهد، اگر معنای لا تشرب به معنای این باشد که یک شرب را ایجاد نکن این خودش حاصل است لذا لغویت لازم می آید، برای فرار از لغویت نهی باید حمل بر شمول شود، همین بیان را هم ایشان پذیرفتند.

ولی از نظر ما این بیان قابل اشکال است چنانکه استاد هاشمی رحمه الله اشکال کرده اند، یک اشکالش این است که فرموده اند شما می فرمایید لغویت لازم می آید چون اگر طلب صرف الترک باشد، اگر نهی را ما طلب صرف الترک بگیریم این خودش حاصل است و لغو است، صرف الترک یعنی یک عدم و ترکی باشد که این خودش حاصل است، پس باید شمولی معنا کنیم نهی را، اشکالش این است که نهی بنا شد به معنای صرف الترک باشد نه طلب صرف الترک، لفظ صرف را باید بعد از ترک بیاورید نه قبل از ترک، «طلب ترک صرف الوجود»، شما می آیید صرف را قبل از ترک می آورید لذا اشکال می کنید طلب صرف الترک، طلب صرف الترک بله حاصل است و لغو می شود، شما صرف را بیاورید بر روی وجود، اکر طلب الوجود است و نهی طلب الترک است، ترک متعلقش در ناحیه امر طلب صرف الوجود؛ در ناحیه نهی متعلق طلب ترک صرف الوجود است، طلب ترک صرف الوجود لغو نیست، طلب صرف الترک لغو است، لفظ صرف را چرا آوردید؟ باید بگویید طلب ترک صرف الوجود طبیعت، که این حاصل نیست، طلب ترک صرف الوجود یعنی طلب ترک ناقض العدم یعنی وجود اول نباید ایجاد بشود یعنی همه افرادش را باید ترک کنید. وجود اول نباید به عالم بیاید که نتیجه اش این است که همه افراد عرضیه و طولیه باید ترک بشود، بله خصوصیتش این استکه اگر آن را یکبار ایجاد کردی دیگر بار دوم طلب ترک صرف الوجود نمی شود، چون صرف الوجود ایجاد شده است و بار دومی در کار نیست چون نهی ساقط شده است، بعد از وجود اول دیگر معنا ندارد نهی باقی بماند، این اشکال وارد است، ولی لغویت لازم نمیاید و اشکال لغویت وارد نیست، این اشکال عدم بقا نهی را باید در جهت بعدی بیان کنیم و جواب بدهیم چنانکه آقای دهقان هم دیروز این اشکال را بیان کردند، خوب اگر صرف الوجود بگویید باید برای دوم بتواند آن کار را انجام بدهد.

فعلا شما که اشکال لغویت را بیان می کنید می گوییم این لغویت در صورتی لازم می آید که طلب صرف الترک باشد اما نهی این نیست بلکه طلب ترک صرف الوجود طبیعت است که به معنای ترک همه افرادش است پس لغویتی در کار نیست. لذا بیان مرحوم خوئی برای فرق بین امر و نهی کافی نیست آن بیان های دیگر کافی اند که ذکر کردیم تا کنون. به یکی از آنها می توانیم تمسک کنیم.

الحمدلله رب العالمین.

 


[5] . اشکال و جواب تقریر نشد چون تکرار بود.
[7] . استاد چندبار تکرار کردند.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo