< فهرست دروس

درس خارج اصول استاد مرتضی ترابی

1400/10/06

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موضوع: النواهي/مادة النهي/ معنای ماده و صیغه نهی

وارد مقصد دوم از مباحث بنابر آنچه که در کفایه آمده می شویم، کفایة الأصول دارای یک مقدمه و هشت مقصد و یک خاتمه است، خود مقدمه دارای سیزده بحث است که گذشت، مقصد اول هم که در اوامر بود و از مقاصد طولانی کفایه است آنهم الحمدلله به پایان رسید، وارد مقصد دوم یعنی نواهی می شویم. در اینجا ایشان ابتدا دوتا مطلب را مطرح می فرمایند، مطلب اول این است که معنای نهی چی هست، و دوم اینکه نهی بر تکرار دلالت دارد یا نه.

اما مطلب اول: در معنای صیغه و ماده نهی، صیغه نهی که مشخص است لا تفعل، اما ماده نهی یعنی هر ماده ای که از این مصدر مشتق بشود، ماضی باشد مصدر باشد مضارع باشد اسم فاعل و مفعول باشد در همه اینها معنا جاری است، اما صیغه نهی فقط همان لا تفعل است و شمولیتی ندارد. بحث در این است که معنای ماده نهی که در همه مشتقات جاری است و معنای صیغه نهی که همان لا تفعل است این به چه معناست؟ در اینجا عمده اقوال چهار قول است:

قول اول: قول مشهور است که نهی به معنای طلب ترک فعل است، مرحوم آخوند[1] هم همین نظر را دارند. کأنه نظرشان این است که آنچیزی که انسباق پیدا می کند و متبادر می شود از کلمه نهی از حیث ماده و صیغه همین معناست لذا می فرمایند که فرقی که با امر دارد در متعلق طلب است، پس هم امر و هم نهی دلالت بر طلب می کنند و فقط امر طلب ایجاد است و نهی طلب ترک است. لذا در اصل معنای طلب باهم فرقی ندارند.

مثلا در امر گفتیم که مدلول امر طلب ایجاد انشائی است و طلب خارجی و حقیقی نیست اینجا هم می گوییم نهی طلب ترک انشائی است نه حقیقی. مثلا در آنجا گفتیم که در ماده و صیغه امر علو لازم است، امر هر طلبی نیست بلکه طلبی است که از عالی صادر بشود، در اینجا می گوییم نهی در جایی است که از عالی صادر بشود والا نهی نیست، در امر گفتیم ظهور در وجوب دارد، اینجا هم می گوییم که ماده نهی ظهور دارد در حرمت، پس نظیر آن مباحث را در اینجا بیاورید و نیازی به تکرار نیست برای اینکه معنای نهی هم همان معنای امر است و فقط در متعلق فرق دارند.

1.بر این مسلک اشکال شده است گفته اند که متعلق نهی نمی تواند ترک باشد، چرا؟ برای اینکه ترک یک امر خارج از اختیار است چیزی است که ازلی است و از ازل بوده است و چنین چیزی را اگر از ما بخواهند این معنا ندارد باید آنچه را که در اختیار انسان است آن را بخواهند نه ترک که از ازل بوده است، چطور آن را از ما بخواهند؟

آخوند فرموده اند این اشکال وارد نیست برای اینکه درست است که ترک ازلی در اختیار ما نیست ولی استمرارآن در اختیار ماست که هم می توانیم آن را استمرار ببخشیم و هم آن را ادامه ندهیم و ترکش کنیم. پس ترکی که در ازل بوده آن در اختیار ما نیست ولی بقا ترک که در اختیار ما هست. مرحوم آخوند در اینجا دلیل محکم و واضحی دارند و آن اینکه اگر بفرمایید ترک خارج از اختیار است فعل هم خارج از اختیار می شود، چون اختیار وقتی است که انسان بتواند فعلی را انجام یا ترک کند، اما در جایی که ترک ممکن نیست فعل هم غیر اختیاری می شود، پس اینکه می گویید طرف فعل اختیاری است از این روشن می شود که طرف ترک هم اختیاری است که می تواند انجامش دهد. کسانی که می گویند که طلب ترک ممکن نیست می خواهند طلب کف را مطرح کنند، که این قول درست نیست زیرا ترک بقائا در اختیار انسان هست لذا می شود نهی به آن تعلق بگیرد.

2.شما که می گویید نهی به معنای طلب ترک است این خلاف از ظاهر نهی است زیرا متبادر از ان زجر است نه طلب ترک.

3.مرحوم ایروانی[2] و امام خمینی[3] اشکال کرده اند به اینکه طلب و اراده متعلق به ترک نمی شود، ترک امر عدمی است و متعلق اراده و طلب واقع نمی شود، چیزی که عدمی است چطور اراده انسان به آن متعلق بشود، فعل علت می خواهد ولی عدم اراده نمی خواهد، بله می توانید بگویید کراهت از فعل نه اراده ترک، اصلا اراده به ترک و عدم نمی خورد. اینهم ظاهرا خلاف ارتکاز عرفی است انسان می تواند عدم را اراده بکند، آقایان با مسلک فلسفی دارند می فرمایند والا طبق ارتکاز عرفی می شود عدم چیزی را اراده کرد مثل کسی که سیگار میکشد و اراده می کند آن را ترک کند.لذا این اشکال وارد نیست.

4.اشکال بعدی این است که طلب منشاش مصلحت است تا مصلحت نباشد طلب شکل نمی گیرد ولی در موارد نهی ما مفسده داریم نه مصلحت. پس دو منشا وجود دارد یکی همان مصلحت است که باعث شوق در انسان می شود طلب ایجاد بشود چه طلب تکوینی نسبت به افعال خودش و چه طلب تشریعی نسبت به افعال دیگری. ولی یک وقت مفسده منشا است که باعث میشود انسان بغض و کراهت پیدا بکند به شئ، پس معنا ندارد شما هر دوجا طلب را بیاورید، منشا اگر مصلحت بود آنجا طلب می آید، بله ممکن است در یک جاهایی مصلحت در ترک باشد، آنجاها ما قبول داریم اراده به ترک متعلق می شود ولی می شود امر نه نهی، مثل باب صوم که مصلحت در ترک است. آنجا می گوییم باز امر به صوم شده است پس باید نگاه کنیم که کجاها مصلحت است و کجاها مفسده است، در صورت اول امر و طلب است و در صورت دوم نهی تعلق می گیرد.

جوابش این است که ما راجع منشا بحث نمی کنیم بحث ما در مقام انشا است، حالا فرض کنید مفسده ای در جایی هست ولی آیا آمر نمی تواند به آن امر کند، بله می تواند، انشا که دست خودش است، بله مفسده باعث شد که مولا از آن منزجر و ناراحت بشود، در نفس مولا انزجار ایجاد شد، ولی آیا در حین صدور دستور که یک امر اعتباری است بحث ما در این است که وقتی نهی می کند منظورش چیست؟ منظورش طلب ترک است و یا منظورش زجر است؟ با هردو سازگاری دارد، مربوط به کیفیت اعتبار است که این اعتبار چی هست؟ آیا اعتبار طلب می شود و یا اعتبار زجر؟ ممکن است مولا اعتبار طلب بکند ولو اینکه مفسده باشد، می شود اعتبار به صورت طلب ترک باشد، بعد می فرمایند که این بعید است زیرا مفسده مقتضی زجر است. پس این وجه که زجر با مفسده سازگاری دارد برهانی نشد. معمولا اینطوری است، ومولا جایی که مفسده است زجر دارد و آنجایی که مصلحت است امر دارد، خلاف ظاهر حال مولا است که در جایی که مفسده است طلب بکند. پس این وجه هم في الجمله مقرب است وبرهانی نیست.

5.شهید صدر فرموده اند[4] که اگر نهی به معنای طلب ترک باشد لازم می آید یک معنای اسمی را وارد یک معنای حرفی بکنید، زیرا صیغه نهی هیئت است و معنای حرفی را می طلبد، شما باید بگویید طلب الترک، در طرف امر نیاز ندارید، چون می گویید طلب الفعل، مثلا «صلّ» به معنای طلب الصلاة است، دیگر به معنای طلب وجود الصلاة نیست، طلب الصلاة کافی است در طرف امر، نسبت طلبیه را به خود فعل نسبت می دهید، در طرف امر نیاز نداریم که یک معنای اسمی در آن ابراز بکنیم، صیغه امر نسبت طلبیه است و به خود آن ماده میخورد، اما در طرف نهی شما نیاز دارید به معنای اسمی، می گویید لا تکذب را معنا کنید به طلب ترک کذب، معنای اسمی ترک را باید در آنجا بیاورید، نمی توانید لفظ ترک را در آنجا نیاورید، نمی توانید بگویید طلب الکذب، پس در معنای امر در طرف فعل معنا درست است ولی در طرف نهی مگر می شود بگوییم طلب الکذب، باید ترک را بیاورید و این یعنی ادراج معنای اسمی در معنای حرفی که هئیت طلب و امر باشد و این خلاف ظاهر است و اصلا معنای حرفی نمی تواند معنای اسمی را در خودش داشته باشد.

جوابش این است که ما به عنوان معنای اسمی نمی آوریم، بله اگر به عنوان معنای اسمی می آوردیم اشکال شما وارد بود، نه ما به عنوان معنای حرفی می آوریم. طلب الترک، همانطور که طلب به معنای حرفی است ترک هم به عنوان معنای حرفی ذکر می شود نه بیشتر، اگر معنای حرفی را تصور کردیم در طرف ترک، این چه اشکالی دارد، اتفاقا در همه نواهی یک معنای ترک می آید، «لا» که در سر نهی است معنای حرفی است دیگر، پس چه اشکالی دارد که طلب و ترک را هر دو به معنای حرفی بگیریم.

عمده اشکال همان اشکال اول است که نهی به معنای طلب ترک نیست زیرا این خلاف متبادر و انسباق است آنچه که از نهی فهمیده می شود به معنای زجر است و نه بمعنای طلب، پس قول آخوند که قول مشهور هم هست را نمی توانیم بپذیریم و بگوییم ماده و صیغه نهی به معنای طلب الترک است بلکه به معنای زجر و کراهت از چیزی است.

قول دوم در مساله: می گویند طلب الکف، چرا این قول را گفته اند؟ چون ترک غیر اختیاری است پس نهی باید به چیزی تعلق بگیرد که در اختیار انسان است. جوابش گذشت که ترک اختیاری است، و همچنین این قول خلاف انسباق است، چون در موارد نهی اینطوری نیست که انسان همیشه مساله کف داشته باشد، کف، ترک از روی میل است، در موارد نهی لازم نیست که از انسان بخواهند که آقا جلوی میل خود را بگیر، نه نیازی نیست حتما میل داشته باشد، میل هم نداشته باشد به چیزی میتواند آن را ترک کند، والا اگر نهی را به معنای طلب کف بگیریم باید بگوییم نهی در جاهایی است که ما نسبت به کار منهی یک میلی به آن در دورن ما ایجاد شده باشد، آنجاها نهی هست، حال اینکه می بینیم نهی هم در موارد میل صدق می کند و هم در مواردی که به متعلق میلی وجود ندارد. پس نهی چه ماده اش و چه صیغه اش به معنای طلب الکف نیست والا شامل خیلی از موارد نهی نخواهد بود. پس این قول دوم درست نیست.

قول سوم: مسلک متاخرین است مثل مرحوم اصفهانی و بروجردی و امام و خیلی از بزرگان دیگر وآن این است که نهی به معنای زجر است، این قول قوی است و شاهدش هم لغت است، یعنی اهل لغت نهی را به معنای زجر معنا می کنند، یا زجر را به معنای نهی معنا می کنند، در صحاح و مفردات مثلا نهی را به معنای زجر معنا کرده اند.

نکته

آقایان در مقام بیان معنای نهی هستند، که کلمه نهی که در قرآن و روایات آمده به چه معناست، و می خواهند اینرا حمل به همان معنای متفاهم عرفی کنند، لذا ما در درجه اول دنبال معنای عرفی هستیم، عرف به معنای عام، آقایان در مقام بیان ماهیت و حقیقت نهی نیستند، در مقام بیان معنای لغوی و عرف عام لغت نهی اند، ماهم در همین مقام هستیم، اما اینکه ماهیت نهی از نظر عقل و تحلیلات عقلی چیست آن بحث دیگری است، اگرآن باشد قابل بحث است و باید ببینیم که نهی و امر حقیقتا یکی اند و یا اینکه جدا هستند. این بحث ها مسیر دیگری دارد ما فعلا در این مقام بحث می کنیم که معنای عرف عام نهی چیست؟ عرض می کنیم آنچه که متبادر است همان زجر است، اما ماهیت نهی بحثش به درد ما می خورد یا نه قابل بحث است.

این قول سوم شاهدش لغت است و فهم عرف، و به نظر می رسد این قول، قول قوی است، نهی به معنای زجراست، اگر کسی بخواهد تحقیق بیشتری بکند باید زبان های دیگر را هم در نظر بگیرد، بله در لغت عربی امر به معنای بعث است و نهی به معنای زجر است، اما در زبان فارسی مثلا چطور است؟ امر به معنای فرمان است اما برای نهی چی می گویند؟ مرحوم بروجردی فرموده اند بازداشتن، خوب مگر مشرع و قانونگذار می نویسد فرمان نامه و بازداشت نامه، کسی نمی نویسد بازداشت نامه، اصلا اصطلاح نیست، پس این مساله مشکل است که آمده اند در عربی دو گونه کرده اند در زبان عربی وجود دارد، اثباتی شده امر و نفی شده نهی، در زبان های دیگر باید ببینیم آیا این دو سنخ وجود دارد، ممکن است قرینه پیدا کنیم که معنای نهی به زجر درست نباشه، زیرا در زبان ها امر و نهی یک چیزند، فرمان است دیگر، امر فرمان و دستور است و نهی هم همینطور است، دو سنخ نیستند، زبان های مختلف را ببینیم تا بهتر مساله را بفهمیم. امر و نهی فقط در زبان عربی نیست تا بگوییم فقط آنها فهمیده اند، خوب دیگران هم فهمیده اند و امر ونهی در نزد همه ملل معنا ومفهومش واضح است. فعلا آنچه که به نظر ما رسیده مسلک قوی همین قول سوم است که نهی به معنای زجر است مگر کسی بتواند خلافش را ثابت کند.

4.قول چهارم قول آقای خوئی است[5] ایشان می فرماید معنای نهی عبارت است از اعتبار حرمان و ابراز آن، یا بفرمایید اعتبار محرومیت و ابراز آن، مثلا شخصی را در نظر می گیرد و می گوید من او را از این کار محروم کردم و این را ابراز می کند، این را می گویند نهی. چنانکه می فرماید در امر اعتبار ثبوت شئ بر عهده است، ثبوت تکلیف و دین و... یک چیزی را بر عهده اش اعتبار کردم و ابراز کردم آن را. یعنی از هم اکنون این را بر عهده شما گذاشتم و ابرازش کردم باید نماز بخوانی و روزه بگیری. نهی اعتبار حرمان است یعنی از این ببعد من شما را محروم کردم، نه اینکه نهی به معنای زجر باشد و یا به معنای طلب الترک باشد، بله زجر می شود مصداق برای همین معنای حرمان.

آنچیزی که آمر و ناهی در حین امر و نهی اعتبار می کنند و در نظر می گیرند در امر ثبوت شئ بر عهده است و در نهی حرمان آن از شخص است. می فرمایند شما مسلک عدلیه را ببینید که می گویند احکام ناشی از مصالح و مفاسد هستند، وقتی که یک مفسده ای را مولا می بیند در اینجا اعتبار حرمان می کند و می گویند که عبد من از این شئ دور باشدو آن را ابراز می کند.

براین بیان اشکالاتی شده است: یک اشکال این است که آقا اینکه شما می فرمایید عدلیه مسلکشان این است که در اوامر مصالح را در نظر می گیرند و اعتبار ثبوت شئ می کنند و در نواهی مفاسد را در نظر می گیرند و اعتبار حرمان می کنند، این یک بحث کلامی است و چه ربطی به تعیین معنای موضوع له دارد، این بحث کلامی است و ربطی به بحث ندارد، ما می خواهیم بفهیم معنای نهی چی هست؟ حالا کاری نداریم که در نهی مفاسد را در نظر می گیرند ما کاری به این جنبه نداریم. این قول ایشان در اینجا به خاطر مسلک ایشان در وضع است که می فرمایند وضع به معنای تعهد است، تعهد متکلم و سامع، اینها با هم در عالم معنا تعهد می کنند که من وقتی گفتم جعفر باید این بچه به ذهنت بیاید. 2.بر این اساس دلالت وضعی دلالت تصدیقی میشود نه تصوری؛ یعنی اراده آن گوینده کشف می شود، بر این اساس در اینجا هم می گویند که در امر یک باری را بر عهده مکلف می گذارند و در نهی هم محرومیت را بر عهده او می گذارند، و آن را ابراز می کنند، نهی را تصدیقی معنای کردند، حال آنکه مسلک مشهور در باب وضع تهعد نیست، بلکه عبارت از این است که ایجاد ارتباط و علقه است بین لفظ و معنا، یک نوع ارتباط و تخصیص است.

مسلک مشهور می گوید بین لفظ و معنا ارتباط ایجاد شده، حالا اینکه این ارتباط چیست بحث دیگری است، مشهور وضع را به مرحله تصدیق برنمیگرداند، بلکه به مرحله تصور برمی گرداند، خود نهی را وقتی به کار گرفتیم معنای نهی به ذهن می آید چه مخاطب تعهد و اعتبار و ابراز بکند و چه نکند، نیاز نیست من اعتبار محرومیت و ابراز آن بکنم، خودش در ذهن می آید، اینها معنای تصدیقی است که از معنای تصوری خارج است، تصور به اعتبار و ابراز نیاز ندارد. ما می گوییم وضع اصلا تعهد نیست تا شما بگویی نهی به معنای اعتبار محرومیت و ابراز آن است، ما اصلا این مبنا را قبول نداریم تا شما طبق آن نهی را تفسیر بفرمایید.

3.اشکال سومی که بر ایشان شده این است که وقتی یکی می گوید لا تضرب احدا، از این نمی فهمیم «جعلت علی عهدتک المحرومیة عن الضرب»، ما اینطوری نمی فهمیم، من بر عهده شما محرومیت از ضرب را گذاشتم! یا مثلا وقتی می فرماید زنا نکن معنایش این نیست که من محرومیت از زنا را بر عهده تو گذاشتم، این لازمه معنای نهی است، یا کنایه از نهی، محرومیت است.

4.یک نقضی هم استاد تبریزی دارند به اینکه اگر نهی به معنای همانی باشد که شمای خوئی می گویید خوب در مکروهات شما چه می گویید، در مکروهات هم صیغه نهی استعمال می شود، نمی توانید بگویید به معنای محرومیت است زیرا کراهت به معنای محرومیت نیست و شخص می تواند آن را انجام بدهد، پس اینکه می فرمایید اعتبار محرومیت و ابراز آن، درست نیست و دلیلی بر آن نداریم. خلاف تبادر و انسباق از معنای نهی است، این معانی هم اگر فهمیده بشود از لوازم معناست نه جز خود معنا.

بین این اقوال چهار گانه در معنای نهی همان قول سوم که می گفت نهی به معنای زجر و کراهت است همان صحیح و قوی است و خیلی از بزرگان آن را اختیار کرده اند مثل امام خمینی و استاد تبریزی و استاد سبحانی و دیگران.

الحمدلله رب العالمین.

 


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo