< فهرست دروس

درس خارج اصول استاد مرتضی ترابی

1400/09/24

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موضوع: الأوامر/الواجب المؤقت/نقل الأقوال

قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «مَا قُلْتُ وَ لَا قَالَ الْقَائِلُونَ قَبْلِي مِثْلَ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ».[1]

این حدیث شریف را مرحوم صدوق بعنوان اولین حدیث در کتاب توحید آورده اند و همچنین در ثواب الاعمال هم این را نقل فرموده اند. حدیث دومی در کافی است که سندش هم صحیح است: «مَنْ قَالَ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ مِائَةَ مَرَّةٍ كَانَ أَفْضَلَ النَّاسِ عَمَلًا ذَلِكَ الْيَوْمَ إِلَّا مَنْ زَاد». در حدیث قبلی می فرمایند که بالاترین کلمه ای که من گفته ام و قبل از من هم گفته شده است کلمه لا اله الا الله است، در حدیث دوم هم می فرمایند که اگر کسی صدبار این کلمه را بگوید افضل از مردم است در آنروز از جهت عمل مگر کسی که بیشتر گفته باشد، این عبارات عظمت این کلمه را نشان می دهد، و تاثیرش را در روح انسان بیان می کند و عظمت این کلمه را در پیش خداوند متعال نشان می دهد.

توضیح در حد فهم خودمان این است که در آیات قرآن که دعوت به عبودیت است، آیات از مردم می خواهند که خداوند را عبادت کنند. گاهی دعوت به عبودیت به همین کلمه است، یعنی چون الهی جز خدا نیست باید عبادت کنید، مثل این آیه که می فرماید: «وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ مِنْ رَسُولٍ إِلاَّ نُوحي‌ إِلَيْهِ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ أَنَا فَاعْبُدُون‌»[2] ، عبودیت این است که الهی غیر از خداوند نیست، البته تفسیر این دعوت در آیات دیگر آمده، حضرت نوح و هود و دیگر پیامبران هم فرموده اند خدای غیر از او نیست پس او را عبادت کنید.

گاهی هم به جهت ربوبیت دعوت به عبادت شده است، مثل این آیه که می فرماید: «يا أَيُّهَا النَّاسُ اعْبُدُوا رَبَّكُمُ الَّذي خَلَقَكُمْ وَ الَّذينَ مِنْ قَبْلِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُون‌»[3] ، چون مدبر شما خدای تعالی است و صاحب این عالم اوست باید او را عبادت کنید.

گاهی از باب شکر منعم و از باب اینکه عبد محتاج به مولای خودش است، و به مدیر و مدبر نیازمند است عبادت می کند که از او فیض ببرد، شکرگزاری بکند، از باب شکر و نیاز دارد استعانت می جوید به خدای متعال، جنبه ربوبیت اقتضای عبودیت را دارد.

اما یک جهت دیگری هم در عبودیت است و آن هم این است که لا اله الا الله. در توضیح این هم عرض می کنیم که هر انسانی مجعول است به صورتی که بدون اینکه وابسته بشود و بدون اینکه محبت در قلبش جای بگیرد نمی تواند زندگی کند، بچه آرزوی اسباب بازی دارد کمی بزرگتر می شود دوچرخه می خواهد، پس انسان یک محبوبی می خواهد، یعنی یک زیبایی در عالم احساس کرده و به دنبال آن است. اگر آن نباشد انسان فارغ است خالی است زندگیش پوچ و بی معنا می شود.

آن وقت این آیاتی که می فرمایند لا اله الا الله، یعنی آن زیبایی که شما به دنبالش هستس و زندگی ات بر همان اساس است، غیر از خدای تعالی نخواهد بود. شما بیایید آن خدایی که جمیل هست و جمال در ذات او هست و همه جمال ها به او برمیگردد او را بشناسید با چشمی بشناسید که آن را ببینید، قلبتان دنبال محبوب است بدون محبوب نمی توانید زندگی کنید بدون اله زندگی برای بشر ممکن نیست.

آن محبوب را آن محبوب های زودگذر قرار ندید، بیایید آن زیبایی مطلق را ببینید و او را عبادت کنید، منبع عبودیت دیدن آن زیبایی خداوند در عالم است، دانشمندان گفته اند شناخت زیبایی وقتی معنا پیدا می کند که منفعتی در کار نباشد، انسان وقتی زیبایی را می تواند بفهمد که منفعتی در کارش نباشد، بدون منفعت زیبایی در عالم را ببیند، هر چیزی را که می بیند باید زبیایی خدوند را در آن ببیند: «فَأَيْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّه‌»[4] ، اگر بتواند این زیبایی ها را محدود نبیند و همه را به خدای متعال مربوط کند یعنی هر طرف نگاه کند خدا را ببیند نتیجه این می شود عبودیت، با چنین نگاهی با چنین بصیرتی با چنین لا اله الا الله گفتنی، هر چیزی که قلب من را مشغول کند آن نیست، محبوب من نیست لا اله، اگر چند صباحی هم خودم را به آن مشغول کردم اشتباه کردم هیچ محبوبی و هیچ معبودی و هیچ چیزی مورد توجه نیست الا الله، اگر انسان آن زیبایی مطلق را که آن وجه خداوند است که در این عالم تجلی کرده یک نفحه ای در صورت ما می خورد و یک نسیمی می وزد که ما او را احساس می کنیم و یا می توانیم ببینیم، آن عطر دل انگیز آن را بتونیم احساس بکنیم آنوقت گفتار ما فکر ما هماهنگ با لا اله الا الله می شود، هیچ محبوب و معبود و زیبایی جز خداوند نیست، آنوقت همه چیز ما حرکت ما برای او خواهد بود.

نقل شده در تبریز آقایی بود که در یک مکانی می ایستاد و می گفت «وی جویم» و این را تکرار می کرد، سرکوچه می ایستاد و همین را تکرار می کرد و لذا آن کوچه معروف شده به «وی جویم»، یعنی آدم عارف مسلکی بوده. بالاخره حرکت می کنند یکی غرب می رود یکی شرق می رود همه در حال تلاش اند، انسان در این حرکت ها باید دنبال خداوند باشد و از ته قلبش لا اله الا الله بگوید، اگر حقیقتا این را گفت به توحید می رسد و به توحید که برسد... فرمود اگر صدبار بگوید افضل الناس است مگر کسی که بیشتر از او بگوید.

بحث جدید

بحث واقع می شود درباره واجب موسع و مضیق، واجب را تقسیم کرده اند به این دو قسم. اولین تقسیم این چنین است که واجب یا موقت یا غیر موقت است، خیلی از واجبات وقت خاصی ندارند، حالا اینها دو قسم اند بعضی فوری اند و بعضی را با تراخی می شود انجام داد. پس واجبات یا موقت اند یا غیر موقت، غیر موقت ها هم یا فوری اند یا دارای تراخی اند. فوری مثل جواب سلام و انقاذ غریق و ازاله مسجد از نجس. گاهی هم با تراخی انجام می شود مثل نماز قضا و خیلی از واجبات دیگر.

اما واجب های موقت یا موسع اند یعنی وقتش از خود واجب بیشتر است، یا مضیق اند یعنی وقت برابر با واجب است یک دقیقه کمتر و یا بیشتر نیست، واجب موقتی که موسع است نمونه هایش در شرع فراوان است مثل نماز ظهر، و دیگر نمازهای یومیه، موقت است ولی موسع است از اول ظهر تا غروب وقت دارد. مثل عمره تمتع که از اول شوال می شود انجام داد، شوال، ذی القعده و ذی الحجه، در ذی الحجه هم وقت دارد تا زمانی که حج، وقتش ضیق بشود، یعنی تا روز هشتم، چون روز نهم از ظهرش باید در عرفات باشد، لذا دوماه و خرده ای وقت دارد، قبل از شوال نمی شود انجام داد، از شوال شروع می شود تا هشتم ذی الحجه، عمره مفرده که وقت خاصی ندارد اما عمره تمتع واجب است ولی وقتش موسع است. گاهی موقت است ولی مضیق است یعنی زمان واجب با خود آن واجب برابر است و بیشتر نیست، مثل روزه که از اول فجر است تا غروب، در اینجا واجب با زمانش برابر است نه کمتر است و نه بیشتر.

الا اینکه برخی اشکال کرده اند و گفته اند واجب موسع ممکن نیست[5] چون که شما می فرمایید اول وقت می تواند ترک کند، وسط وقت می تواند ترک کند، لذا چیزی که ترکش جایز است نمیشود واجب باشد، وصف وجوب را قبول نمی کند، این اشکالی است که در اینجا مطرح شده است. نظیر آن اشکالی که در واجب تخییری بود که عدل ها را اگر بشود ترک دیگر واجب بودنش معنا ندارد.

جوابش هم نظیر جوابی است که در واجب تخییری گذشت است که آقا آنچیزی که واجب است طبیعی این صلات ظهر است که ترکش واجب نیست و در مقابل آنچه که جایز الترک است نسبت ها و خصوصیت های آن است که اینها هم واجب نیستند، واجب آن طبیعی است که اصلا جایز الترک نیست. پس اینها افراد آن است که جایز الترک است و بین افراد طولیه و عرضیه فرقی نیست، نماز در مسجد و در خانه و ... جایز است ترک بشود. البته در محل بحث ما افراد طولی اند. این تخییر از عقل ناشی می شود که می گوید مخیری این فرد را ایجاد بکنی یا آن فرد را، و این تخییر عقلی به این معنا نیست که این فرد وجوب دارد تا شما بگویید چطور قابل ترک است. پس آنچیزی که قابل ترک است افراد اند نه طبیعت ماموربه.

نظیر این جواب هم در واجب کفایی و هم در تخییری گذشت که عنوان أحد المکلفین یا عنوان أحد الأفراد واجب است که قابل ترک نیست ولی افرادشان واجب نیست که در صورت ترک بگوییم این چه واجبی است که قابل ترک است.

اشکال دیگر این است که واجب مضیق هم ممکن نیست. زیرا هر انبعاثی نیاز به بعث دارد و نمی شود انبعاث و بعث همزمان باشد باید بعث جلوتر باشد و انبعاث به دنبال آن بیاید، تقدم می خواهد تا این آقا مطلع نشود نمی تواند حرکت کند، اگر شما بگویید زما اینها برابر هستند، لازمه اش این است که زمان بعث و انبعاث یکی باشد و این مکلف هم نمی تواند آن را انجام بدهد. پس بعث باید قبل از انبعاث برسد تا مکلف بتواند عمل کند، پس نمی توان قائل به واجب مضیق شد، باید وجوب جلوتر باشد. جوابش این است که:

1.آقای خوئی و دیگران فرموده اند[6] که بیان ما در واجب مضیق این نبود که زمان وجوب و با زمان واجب یکی است، ما گفتیم گفتیم زمان انجام واجب با خود واجب یکی است اصلا بحث وجوب را مطرح نکرده ایم تا شما اشکال کنید. ما گفتیم واجب مضیق زمان واجب با فعل واجب یکسان و برابر است، اما اینکه وجوبش همزمان باشد یا جلوتر باشد آن را قید نکردیم و بیان نکردیم. اگر وجوب جلوتر باشد باعث نمی شود واجب مضیق، مضیق نباشد، جلوتر بودن وجوب و مقدم بودن آن با موسع بودن و مضیق بودن سازگار است، تقدم وجوب یعنی واجب تعلیقی است. مثلا می گویید وجوب روزه از شب رمضان است ولی واجب وقتش از زمان فجر است. چرا می گویند معلق برای اینکه واجب مقدماتی اگر دارد و واجب است وقت داشته باشد که برود آنها را انجام بدهد، یکی از راه های تصحیح مقدمات مفوته همین قول به واجب معلق است. خلاصه مقدم بودن وجوب ربطی به مضیق بودن و نبودن ندارد.

مرحوم صاحب کفایه فرموده که در همه واجبات باید به یک نحوی وجوب شان مقدم باشد بر واجب، تا مکلف بتواند حرکت کند، البته این اشکال ندارد و به معنای واجب معلق بودن است. حالا این را در همه جا قبول کنیم و یا در بعضی جاها قبول کنیم یک بحث دیگری است.

2.مرحوم نائینی فرموده اند که اینکه شما می گویید باید زمان وجوب جلوتر باشد از واجب، برای اینکه بعث باید قبل از انبعاث باشد، این جلوتر بودن را قبول داریم، اما تقدم رتبی کافی است و نیازی به تقدم زمانی نیست، و دلیلی بر این نداریم، بله بعث به منزله علت است و معلولش انبعاث است وعلت تقدم رتبی دارد. همان زمانی که طلوع فجر است همان زمان هم وجوب می آید و بلافاصله بعدش واجب می آید، اما اینکه زمانا وجوب باید مقدم باشد این را قبول نداریم، شما می فرمایید مکلف چگونه اینطور منبعث می شود می گوییم از اول به او می گویند آقا آمادگی داشته باش، در آن لحظه وجوب خواهد آمد، پس آماگی پیدا می کند که هم وجوب را دریافت کند و هم واجب را انجام بدهد. بله علم به وجوب باید مقدم باشد تا آماده انجام بشود.

مثلا درباره این آیه «فَمَنْ شَهِدَ مِنْكُمُ الشَّهْرَ فَلْيَصُمْه‌» فرموده اند مراد از آن این است که ماه را ببیند، اگر این باشد معنایش این است از همان زمانی که ماه را می بیند وجوب می آید یعنی واجب معلق است. برخی هم فرموده اند که مراد از آن این است که «حضر البلد» یعنی در شهر خودش باشد و در مسافرت نباشد، فلیصمه دلالت بر واجب تعلیقی ندارد تا وجوب مقدم بشود. تا اینجا مشخص شد که واجب موسع و مضیق ممکن است و در شرع وجود دارد.

بحث جدید

بحث بعدی در این است اگر کسی واجب موقت را چه موسع چه مضیق در وقت خودش انجام نداد، آیا به همان امر اول قضا استفاده می شود یا نه؟ اگر فهمیده بشود می گویند تبعیة القضاء للأداء، اگر فهمیده نشود نیاز به امر جدید دارد، یعنی القضاء لیس تابعا للأداء.

در اینجا چهار قول مطرح است:

1.قول اول این است که القضاء تابع للأداء، یا بگوییم امر اول مقتضی قضا هم هست.

2.قول دوم این است القضاء لیس تابعا للأداء، یعنی امر اول اقضای امر به قضا ندارد و نیاز به امر جدید دارد.

3.قول سوم تفصیل است بین آن دلیلی که آمد وقت را قید کرد، دلیلی که قید کرد این واجب وقت خاص دارد آن دلیل متصل بوده یا منفصل؟ اگر متصل بوده مانند روزه ماه رمضان، کتب علیکم الصیام.... همین دلیل که وجوب را بیان کرده وقتش را بیان کرده و متصل است، اگر دلیل مقید به زمان متصل باشد اینجا امر اول اقتضای قضا را ندارد، اما اگر آن دلیلی که مقیِد به زمان منفصل باشد امر اول مقتضی امر به قضا هست. اول واجب را گفت و بعدا فرمود در فلان زمان باید انجام بدهی، در اینجا اگر شخص عمل نکند امر اولی موجود است و بر قضا دلالت دارد، اما اگر متصل باشد دلالت ندارد.

همین قول به تفصیل را که بررسی کنیم تا روشن شود که اقوال دیگر صحیح اند یا نه. درباره همین قولی که قایل به تفصیل است گفته می شود فرقی بین قید متصل و منفصل در اینجا وجود ندارد، برای اینکه فرق شان در این است که آیا ظهور تصوری شک بگیرد یا نه، اگر متصل باشد از اول ظهور در عموم شکل نمی گیرد، یعنی ظهور منعقد نمی شود که در خارج از وقت هم باید انجام بگیرد یا نه، اما بخلاف اینکه قید منفصل باشد، بله در منفصل ظهور در عموم شکل می گیرد ولی آن دلیل مقید می آید این عموم یا اطلاق را از حجیت می اندازد، پس در هر دو صورت اتصال و انفصال کشف می کنیم که مراد مولا مراد جدی مولا این است که این واجب در این وقت انجام بگیرد چون فرض این است حمل می کنیم مطلق را بر مقید و عام را برخاص، وقتی حمل کردید یعنی از اول حمل می کنید نه اینکه تا حال حکم عام بوده، این می شود نسخ؛ حال اینکه ظاهر مقید این است که کشف می کنیم از اول مقید بوده اگرچه از اول بیان نشده است. پس فرقی در کار نیست.

اگر واجب شما مقید شد آنوقت در زمانی که آن قید نیست دلیل ندارد که مولا از شما واجب را می خواهد، واجب را به آن قید از شما طلب نموده، وقتی آن قید نبود یا عصیانا یا سهوا، یا به هرجهتی نتوانست بیاورد، واجب هم در کار نخواهد بود، چون فرض این است که مولا این واجب را با این خصوصیت میخواست، لذا عرض می کنیم اگر کسی فاقد الطهورین بود، اصلا هیچ آب و خاکی در دست ندارد هیچی ندارد، در جایی یخی این آقا را حبس کرده اند و هیچ طهوری در دسترسش وجود ندارد، این آقا که شرط را ندارد نماز هم از او ساقط می شود زیرا مولا نماز را با این خصوصیات می خواسته است که الان وجود ندارد.

پس وقتی این وقت این آقا واجب را نیاورد دیگر دلیل نداریم بگوییم مولا آن را در وقت دیگر هم می خواهد، پس وقتی مقید منفصل آمدو حجت شد بر مراد جدی مولا و آن را کشف کرد، دیگر ما دلیلی نداریم حتی در صورت اتصال دلیل بر عدم هم ممکن است بگوییم داریم بخاطر اینکه مفهوم غایت پیدا می کند یعنی تا این زمان انجام بدهد، که معنایش این است که در غیر این زمان من نمی خواهم و نباید انجام بدهد.

پس قید چه متصل باشد و چه منفصل باشد وقتی شرط مفقود شد چه عصیانا چه عجزا، مثلا خواب بود و نماز آیات را نخواند، در چنین مواردی قدرت نداشت یا عصیان کرد، این واجب شما مقید به زمان بود و فرض این است که زمان گذشته، وجوبی هم در کار نیست، مگر دلیل دیگری بیاید بگوید اگر خواب ماندی قضا کن، بحث در جایی است که دلیل خاص نداریم، مقتضای دلیل ادا چی هست، میگوییم مقتضایش قضا کردنِ واجب نیست.

پس این قول به تفصیل درست نیست بخاطر اینکه در صورت انفصال هم آن دلیل مطلق شما از حجیت میافتد و معلوم می شود که واجب قید داشته است، وقتی قید داشت واجب را با همان قید خواسته اند و وقتی نبود دلیلی نداریم بگوییم واجب را باید در خارج از وقت انجام داد. هرقیدی چه وقت باشد چه غیر وقت را بیان بکند، هر قیدی باشد چه زمانی چه غیر زمانی، وقتی قید از دست رفت واجب هم ساقط می شود و انجامش دلیل جدید می خواهد.

آنهایی که قائلند که اگر منفصل باشد ما می گوییم امر اول کافی برای قضا است، وجه قولشان این است که در صورت انفصال تعدد مطلوب فهمیده می شود، یعنی میفهمیم که مولا دو چیز می خواهد یکی اصل فعل و یکی کمال فعل ولی نه کمال به معنای مستحب، بلکه به معنای اینکه کمالش را هم می خواهد، اگر قید منفصل باشد این تعدد مطلوب فهمیده می شود بخلاف جایی که قید متصل باشد که تعدد مطلوبی فهمیده نمیشود و وحدت مطلوب فهمیده می شود.

جواب این است که در هر دو صورت وحدت مطلوب فهمیده می شود و فرقی وجود ندارد، چرا؟ برای اینکه کشف می کنیم که مطلوب از اول به این قید مقید بوده و ما دلیل بر تعدد مطلوب نداریم بله اگر مولا تصریح می کرد که من این را می خواهم و آن را هم حتما می خواهم، ولی نه به این صورتی که اگر قید نبود به طور کلی واجب را هم کنار بگذارید، بله اگر چنین چیزی را مولا تصریحا می فرمود بله تعدد مطلوب فهمیده می شد، ولی فرض این است که دلیل مطلق است و قرینه ای هم در کارنیست درچنین جایی وحدت مطلوب فهمیده می شود و تعدد فهمیده نمی شود بلکه تعدد نیاز به قرینه یا دلیل دارد. فرض این است که فقط یک دلیل مطلق موجود است و یک دلیل دیگر آنرا قید زده، می گوییم دلیل مقید ظهور دارد در اینکه مطلوب با همین قید خواسته شده نه بیشتر. پس این قول می رود کنار.

قول چهارم را آخوند فرموده که تفصیل دیگری است که آن را مطرح خواهیم کرد.


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo