< فهرست دروس

درس خارج اصول استاد مرتضی ترابی

1400/09/06

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موضوع: الأوامر/متعلق الأوامر و النواهي/نقل الأقوال

بحث در این بود که اوامر و نواهی آیا متعلق به طبیعت است یا افراد؟ مثلا مولا که فرمود اقیموا الصلاة، وجوبی که در امر است متعلق آن فرد صلاة است یا ماهیت آن؟ اینکه حالا چه ثمره ای دارد بعلا خواهیم گفت، فعلا همین مقدار بحث می کنیم که متعلق امر، فرد آن طبیعت است یا ماهیت و طبیعت آن؟

قبل از اینکه به ادامه بحث بپردازیم نکاتی را به عنوان مقدمه عرض می کنیم:

مقدمه اول: در فلسفه و منطق خلاف واقع شده بین ابن سینا و برخی از فلاسفه، ابن سینا و دیگران قائل اند که طبیعت و کلی طبیعی در خارج وجود دارد، در تک تک افراد یک طبیعت وجود دارد، مثلا در زید انسانیت است و در عمر است و هکذا، در حجر و شجر هر کدام طبیعت وجود دارد، پس قائل اند در خارج ماهیات و طبایع وجود دارد.

نظر دیگر این است که طبیعت در خارج در تک تک افراد وجود ندارد یک وجود کلی است و آن نسبت دارد به تمام افراد و در هر فرد یک طبیعت وجود ندارد، ولذا این نظر دوم را می گویند نسبة الأب إلی الأبناء، قول ابن سینا را می گویند نسبة الآباء إلی الأبناء. پس این دوتا نظر در اینجا مطرح است، این بحث در محل بحث ما موثر خواهد بود.

مقدمه دوم: تشخص شئ به چیست؟ مثلا می خواهیم زید را از خالد تشخیص بدهیم چطور تشخیص بدهیم؟ الان در آگاهی خصوصیات را ثبت می کنند تا افراد را شناسایی کنند، خلاصه تشخص اشیا به چیست؟ در اینجا دو نظر وجود دارد:

1.تشخص به وجود است، زید از خالد جداست بخاطر اینکه وجود زید از وجود او جداست، دوتا وجود دارند پس جدا هستند. لذا تشخص دائر مدار وجود خارجی افراد است. نظر درست همین است، لذا اینطوری بگویید الشئ ما لم یوجد لم یتشخص، برعکسش نگویید، اول باید وجود پیدا بکند بعدا تشخص پیدا بکند.

2.تشخص به همان عوارض شئ است، مثلا زید از عمر جداست بواسطه قد و رنگ چشم و چهره و اینها.

عرض کردیم نظر اول درست است زیرا می شود فرض کرد خدا یک میلیون انسان بیافریند که همه قدشان یکی است، یا یک میلیارد خلق کند که رنگ چشمشان یکی است، پس معلوم می شود که با عوارض نمی شود تشخص درست کرد، تشخص به وجود شئ است هر شئ ای که در خارج تحقق پیدا می کند این وجودش غیر وجود شئ دیگری است که در خارج است. تشخص را اگر بخواهید با عوارض درست کنید مثل رنگ چشم و پوست و اینها، می شود که قابل صدق بر کثیرین باشد و خدا می تواند میلیاردها از آنها خلق کند، پس اضافه کردن یک کلی به کلی دیگر تشخص نمی آورد، فوقش این است که دایره وجود را کوچکتر میکند ولی در همین دایره خداوند می تواند میلیاردها درست کند. بله وجود که پیدا کند می گوییم این وجود دارد و این شئ موجود غیر از آن دیگری است، وجودشان با هم فرق می کند، وجود که پیدا کرد تشخص پیدا می کند، این وجود خارجی است که باعث تشخص است نه عوارض شئ. پس صحیح این شد که «الشئ مالم یوجد لم یتشخص» آنوقت ممکن است بگویید معروف این است که «الشئ مالم یتشخص لم یوجد»، شما چرا برعکس می گویید؟!

می گوییم آن جمله الشئ مالم یتشخص لم یوجد را می توان دو جور معنا کرد: یکی اینکه بگوییم تشخص یعنی اول عوارض بیاید بعد تشخص پیدا بکند، این معنا درست نیست. یکی اینکه بگوییم مراد از آن این است که باید علتش مشخص بشود، شئ تا علتش معلوم نشود وجود پیدا نمی کند، اگر تشخص به معنای این باشد که علتش باید محقق بشود تا شئ محقق بشود، این معنا اشکالی ندارد، اما معنای اولی درست نیست. پس صحیح این شد که الشئ ما لم یوجد لم یتشخص، و وجود است که تشخص می آورد نه عوارض، زیرا در عوارض می توان هزاران شئ را در آن فرض کرد.

اما بحث اصلی خودمان این است که آیا اوامر و نواهی متعلق به طبایع اند یا افراد؟

عرض کردیم در اینجا یک شبهه ثبوتی مطرح است که باید آن را جواب بدهیم، و آن این است که شما که میفرمایید اوامر متعلق اند به طبیعت یا به افراد، این جمله اول که میفرمایید متعلق به طبیعت است این را برای ما بیان بکنید، زیرا اصلا ممکن نیست که اوامر به طبایع تعلق بگیرند، این اصلا ممکن نیست چرا؟

برای اینکه طبیعت من حیث هي لیست الا هي، پس تعلق امر به طبیعت معنا ندارد، در مرتبه طبیعت در فلسفه هم بیان شده است، الطبیعة و الماهیة من حیث هي لیست إلا هي، لا موجودة و لا معدومة، و لا مطلوبة و لا مبغوضة، اصلا هیچی ندارد، خودش خودش است، در مرتبه ذات انسانیت فقط حیوانیت و ناطقیت است نه وجود، اگر وجود خوابیده باشد می شد واجب الوجود و عدم هم در آن نیست والا می شد ممتنع الوجود...

هیچ کدام از اینها در آن مرتبه وجود ندارد، لذا شما چطور می گویید امر متعلق به طبیعت می شود، در مرتبه طبیعت و ذات آن ارتفاع نقیضین اشکال ندارد زیرا نه وجود هست و نه عدم، پس امر نمی تواند متعلق به طبیعت بشود. اگر بگویید امر متعلق به وجود طبیعت است این می شود تحصیل حاصل، این اصل شبهه است که در اینجا مطرح شده است و ما باید از آن جواب بدهیم.

1.یک جواب از این شبهه را مرحوم آخوند داده اند[1] و به نظر ما درست است و آن این است که امر به معنای طلب وجود است و ما نمی گوییم طلب ماهیت تا شما اشکال کنید طبیعت نه موجود است و نه معدوم، ما می گوییم امر به معنای طلب وجود ماهیت است نه خود ماهیت.

اشکال بعدی هم که می فرمایید این می شود طلب تحصیل حاصل، می گوییم طلب تحصیل حاصل نمی شود برای اینکه وجود در اینجا به معنای ایجاد است نه به معنای طلب وجود طبیعت حاصل، بلکه به معنای طلب تحصیل است، وقتی تحصیل شد اشکالی ندارد، ایشان اینطور جواب داده اند. که در جلسات قبلی هم توضیح دادیم.این جواب آخوند ممکن است مورد اشکال واقع بشود که امر به معنای طلب است نه طلب ایجاد.

2.جواب دیگری از مرحوم آقا ضیا عراقی نقل کردیم برای مشبهه مذکور، و آن این بود که امر به معنای طلب است و متعلق است به طبیعت لکن متعلق به یک طبیعت همراه بایک وجود وهمی است، در ذهن به آن ماهیت یک وجود وهمی داده می شود، بعد امر به آن متعلق می شود، مثل کسی که می خواهد خانه ای بسازد و به آن در ذهن یک وجود وهمی می دهد و بعد آن را دنبال می کند و در خارج به آن وجود عینی و فعلی میدهد، آن را فعلیت می بخشد، پس طلب متعلق به ماهیت به وجود وهمی است، آن وجود وهمی باعث می شود که شخص به دنبال آن برود و آن را فعلیت ببخشد. به نظر میرسد این جواب درست است و با وجدان مطابقت دارد و اشکالی هم که به مرحوم آخوند وارد بود در اینجا وارد نیست.

طلب مولا هم همینطور است مولا یک وجود ذهنی می دهد و به عبدش می گوید برو ایجادش کن، لذا چه در طلب تکوینی که در ذهن خود انسان شکل می گیرد و چه در طلب تشریعی که در ذهن مولا شکل میگیرد امر و نهی به همین طبیعت موجود به وجود وهمی متعلق است. پس در مرتبه ذات ماهیت یک مفهوم خشک بیشتر نیست و اگر بخواهد امر به آن متعلق بشود باید به وجود وهمی موجود بشود در ذهن و مولا آن را طلب کند.

سوال و جواب

چرا آقا ضیا فرموده اند وجود وهمی و چرا تعبیر به وجود علمی نکرده اند؟ جوابش این است که علم باید مطابق واقع باشد و مطابق خارج باشد و هنوز ماموربه در خارج ایجاد نشده که ما بگوییم باید تعبیر به وجود علمی بکنیم. اینجا فعلا مرحله تصور است، شما اصلا کلمه وهمی را بیان نفرمایید و بگویید وجود فرضی.

3.جواب سومی را شهید صدر داده اند[2] ، خلاصه اش این است که مفاهیم ذات الاضافه مثل علم که معلوم می خواهد و مثل طلب و اراده که مطلوب و مراد می خواهد، متعلق این مفاهیم هم در خود ذهن است و در خارج نیست، معنا ندارد که علم ما ذهنی باشد و معلومش خارجی باشد، ذهن نمی تواند به خارج مستقیما اضافه بشود، لذا معلوم بالذات در ذهن است، که حاکی است از معلوم بالعرضی که در خارج است، گاهی درست درمی آید و گاهی هم خطا، ایشان می گویند این مفاهیم ذات الاضافه مضاف الیه آنها در ذهن است.

آنوقت گاهی مضاف الیه مطابق خارجی دارد مثل اینکه یک شئ خارجی را دوست دارد، مثلا یک شخصی را دوست دارد علی علیه السلام را دوست دارد، اینجا محبت به آن محبوب ذهنی می خورد که مطابَق خارجی دارد، و گاهی هم کلی است، مثلا صلاة را می خواهد و محبوب اوست ولی هنوز در خارج محقق نشده است، می فرمایند این مفاهیم ذات الاضافه مثل حب و اراده و علم و.. اینها که مطابَقشان در خارج هنوز محقق نشده است در اینجاها وقتی انسان آن اراده اش متعلق شد به آن مراد، معنایش این است که شخص را مجبور می کند تشویق می کند برود آن را در خارج ایجاد بکند، چون حالت حکایت دارد معنایش این است که برو اینها را ایجاد بکن.

پس شهید صدر از یک طرف طبیعت را از مفهوم صرف بودن در آورد زیرا اگر مفهوم صرف باشد امر به آن متعلق نمی شود، این مفهوم ذات الاضافه است و از یک طرف هم چون مضاف الیه آن فعلا در ذهن است اشکال تحصیل حاصل پیش نخواهد آمد.

4.بیان دیگری در مقام مطرح شده و آن از استاد سبحانی حفظه الله تعالی است[3] ، ایشان فرموده اند و در کفایه هم مطرح شده، برای جواب از شبهه مذکور باید بگوییم که مولا همان ماهیت را می خواهد لکي یوجد، همان ماهیت را می خواهد منتها به همراه غایت می خواهد و آن غایت عبارت از ایجاد آن در خارج است، بله اگر بدون غایت بخواهد اشکال وارد بود، پس ماهیت را می خواهد تا وجود پیدا بکند، چون یک چنین غایتی دارد هر دو اشکال که در آن شبهه مطرح است برطرف می شود، زیرا نه ماهیت صرف را می خواهد و نه تحصیل حاصل است چون هنوز موجود نشده است. ایشان با این بیان شبهه را دفع فرموده اند.

اشکالی که بر این بیان وارد است این است که این ممکن است در طلب مشکل را حل کند، ولی در مساله حب چطور؟ انسان گاهی چیزی را دوست دارد که ممکن نیست وجود پیدا کند ولی این آقا آن را دوست دارد با اینکه می داند موجود نخواهد شد، محال است، اینجا نمی توان گفت لکي یوجد، چون خودش هم میداند وجود پیدا نخواهد کرد. لذا این جواب تام نیست.

در میان این بیان ها ما بیان های قابل قبولی داریم مثل بیان آخوند و آقا ضیا، پس این شبهه می رود کنار، انما الکلام در بحث اصلی است که آیا اوامر متعلق به طبایع است و یا افراد؟ اوامر و نواهی به کدام یک متعلق اند؟

علما در محل نزاع در اینجا اختلاف کرده اند، در تصویر محل نزاع چهار قول یا بیشتر بیان شده است:

1.قول اول این است این بحث از فروعات این بحث است که آیا در خارج طبیعت وجود دارد؟[4] یا طبیعت یک کلی است ولی خودش وجود ندارد در درون افراد، فردها حصه طبیعت هستند؟ بنابر قول به اینکه طبیعت در فرد وجود دارد این بحث پیش می آید که ممکن است که اوامر به طبایع تعلق بگیرد، اما بنا بر قول به اینکه طبیعت اصلا در خارج وجود ندارد و فقط یک مفهوم کلی است نه دیگر بحث از اینکه امر به طبیعت تعلق می گیرد پیش نمی آید بلکه قول دوم پیش می آید که اوامر متعلق به افراد اند. پس این بحث از فروعات قول به این بحث فلسفی است که آیا طبیعت در خارج وجود دارد یا نه؟ اگر قائل بشویم که طبیعت در خارج وجود دارد جای بحث هست که بگوییم امر به طبیعت متعلق است و الا اگر بگوییم امر به فرد تعلق می گیرد دیگر جای این بحث وجود ندارد و ناچاریم بگوییم امر به فرد تعلق می گیرد نه به طبیعت.

آقای خویی می فرمایند که اگر این را محل نزاع قرار بدهیم دیگر در اینجا ثمره عملی وجود نخواهد داشت و یک بحث علمی صرف میشود، ثمره عملیه در استنباط نخواهد داشت. ما از تحلیل بیان ایشان می گذریم و به بعد موکول می کنیم.

2.بیان بعدی را مرحوم نائینی بیان کرده اند که محل نزاع طبق نظر برخی از اعاظم این است که واجبات تعیینی در شرع برگشت آنها به واجبات تخییری شرعی هست یا نه برگشتشان به واجبات تخییری عقلی است. مثلا نماز ظهر واجب تعیینی است و سائر واجبهای تعیینی مثل حج، آیا مرجع شان به واجب تخییری شرعی است یا عقلی؟

می فرمایند دعوا بر سر این است که واجبات تعیینی برمی گردند و واجب تخییری شرعی می شوند، یعنی در حقیقت کسانی که می گویند اوامر به افراد متعلق می شوند می خواهند بگویند برگشت این واجب ها به واجبات تخییری شرعی است. یعنی شرع گفته نماز را یا در خانه بخوان یا در مسجد بخوان یا فرادا بخوان یا با جماعت بخوان یا با این لباس بخوان یا با آن لباس دیگر بخوان و... چنانچه می گوید یا عتق رقبه کن یا شصت روز روزه بگیر یا شصت فقیر را سیر کن، آنهایی که قائلند اوامر به افراد تعلق می گیرد، می خواهند بگویند واجبات تعیینی در شرع برمی گردد به واجبات تخییری شرعی چون خود شارع فرموده یا این فرد یا آن فرد.

اما آنهایی که می گویند اوامر متعلق به طبایع است آنها هم قائل به تخییر هستند زیرا بالاخره باید طبیعت را یا در ضمن این فرد به جا آورد یا در ضمن آن فرد دیگر، اما اینها قائل به تخییر عقلی اند و نه تخییر شرعی. چون می گویند امر متعلق به طبیعت است ولی چون در جاهای مختلف می شود آن را اتیان کرد تخییر می شود عقلی نه شرعی.

مرحوم نائینی میفرماید ممکن است که کسی بگوید تصویر نزاع اینطوری است، بعد می فرمایند این بعید است و ما نمی توانیم آنرا بپذیریم، در بیان این استبعاد می فرمایند در تخییر شرعی «أو» می خواهد یعنی یا این یا آن... اینجا که نمی شود شارع صدها هزار فرد را برای نماز مثلا بیان کند، پس این معنا قابل قبول نیست. علاوه بر اینکه همه قائلند تخییر در اینجاها تخییر عقلی است و کسی قائل به تخییر شرعی نیست. علاوه بر اینکه آنهایی که می گویند به فرد متعلق است مرادشان فرد غیر معین است که لازمه اش تخییر عقلی است مثل همان طبیعت که تخییرش عقلی است. پس نزاع را به این مطلب بخواهیم برگردانیم این درست نیست بعید است، چون همه قبول دارند در واجبات تعیینی تخییر عقلی است نه شرعی. علاوه بر اینکه یک مفهوم جامع به نام فرد غیر معین داریم که شمولش عقلی است.

مرحوم استاد تبریزی می گویند نه،[5] همان قول که گفته است که اگر امر به فرد تعلق بگیرد معنایش برگشت واجبات تعیینی به واجبات تخییری شرعی است درست می باشد، پس استاد تبریزی نظرشان برخلاف نائینی شد، و نیازی به «او» هم نداریم، چون اگر شما بگویید به فرد متعلق است منظور این نیست که شما باید همه خصوصیات این فرد را جمع کنید مثلا هم در خانه بخوان هم در مسجد بخوان و .... این خصوصیات را علی البدل می خواهند، وقتی اینطور شد این معنایش همان واجب تخییری شرعی است، واجب تخییر شرعی یعنی علی البدل، وقتی امر به فرد تعلق گرفت معنایش این است که این واجب را با یک خصوصیت بجا بیاور، نیازی به آوردن «أو» نیست.

به نظر ما می رسد فرمایش مرحوم نائینی تام است و در اینجا تخییر شرعی درست نخواهد شد چنانچه مرحوم خوئی هم فرموده است، تخییر شرعی یک نوع تصریح از شارع می خواهد و اینکه شما بگویید معنایش علی البدل است این را از کجا استفاده کردید، از همان فرد غیر معین بدست آوردید، فرد غیر معین یک معنای جامعی است.

مرحوم تبریزی می فرمایند در مساله کفارات صوم در آنجا هم کأنه یک جامع انتزاعی است، پس در اینجا هم جامع فرد غیر معینی شد؛ می گوییم عنوان «أحدها» غیر از «فرد غیر معین» است، أحدها یک جامع انتزاعی اعتباری است، اما فرد غیر معین یک معنای خاصی است که معنای انتزاعی حقیقی است، احدها را شما نام گذاری کردید، اگر این تخییری که ما عرض کردیم در اینجا برگشتش به أحدها بود بیان شما درست بود، ولی اینجا برگشتش به أحدها نیست، بلکه به یک فرد غیر معین است، فرد غیر معین یک معنای انتزاعی حقیقی است بخلاف عنوان أحدها که ذهن دارد آن را می سازد، به هرحال به نظر می رسد این بحث برگشتش به تخییر شرعی نخواهد بود، چنانچه مرحوم نائینی هم فرمودند. بقیه نظرات را هم ذکر خواهیم کرد. الحمدلله رب العالمین.

 


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo