< فهرست دروس

درس خارج اصول استاد مرتضی ترابی

1400/09/03

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موضوع: الأوامر/متعلق الأوامر و النواهي/نقل الأقوال

بحث در تعلق اوامر به طبیعت یا فرد است، اوامری که در شرع وارد شده است در خطابات شرعی وارد شده متعلق اینها آیا طبیعت ماموربه است یا متعلق اینها افراد آن طبیعت است؟ عرض کردیم در اینجا در دو مقام بحث می شود یک بحث ثبوتی است که مرحوم کفایه تحت عنوان وهم و دفع مطرح می کنند[1] و یک بحث اثباتی در اینجا وجود دارد.

مقام اول: بحث ثبوتی این است که آیا امکان دارد اوامر و نواهی به طبیعت متعلق یا به وجود طبیعت متعلق بشود؟ خود این معنا امکان دارد یا ندارد؟

اشکالی که در تعلق اوامر به طبیعت است این است که ایشان می فرمایند که طبیعت من حیث هي لیست إلا هي، طبیعت در موطن تقرر خودش نه موجود است و نه معدوم است و طبعا نه مطلوب است و نه غیر مطلوب. پس طبیعت نمی تواند متعلق طلب واقع بشود، علاوه بر اینکه طبیعت بما هي هي محصل غرض نیست.

پس نمی شود ما بگوییم متعلق اوامر خود طبیعت است، اما شق دوم که بگوییم متعلق اوامر وجود طبیعت است در اینجا هم اشکال ثبوتی وجود دارد و آن این است که موجب تحصیل حاصل است، وقتیکه طلب می خورد به وجود طبیعت، چیزی که وجود دارد طلب آن تحصیل حاصل است که باطل است. این اشکال ثبوتی را مطرح فرموده اند و مرحوم صاحب کفایه در جواب آن فرمودند که متعلق اوامر خود طبیعت نیست تا اشکال کنید طبیعت من حیث هي... و بگویید محصل غرض نیست، ملاک قائم به خود مفهوم طبیعت نیست، پس متعلق اوامر خود طبیعت نیست تا این اشکال پیش بیاید، شق دوم را مطرح می فرمایند که متعلق اوامر وجود طبیعت است چرا؟ به دلیل اینکه معنای صیغه طلب وجود است و معنای صیغه نهی طلب عدم است، پس وقتی امری متعلق می شود به یک طبیعت معنایش طلب وجود آن طبیعت را می خواهد.

اما راجع به شق دوم اشکال شده که گفته اند لازمه اش تصیل حاصل است می فرمایند طلب وجود به دو صورت قابل لحاظ است: یک وقت طلب را به معنای طلب موجود می گیریم طلب شئ حاصل می کیریم بله این می شود تحصیل حاصل، اما یک وقت طلب وجود را به معنای طلب ایجاد می گیریم، در اینجا هم مراد از طلب، طلب ایجاد است که به نحو کان تامه این تحقق پیدا بکند، لذا اشکال ثبوتی تحصیل حاصل برطرف می شود.

در توضیح این مطلب این نکته هم عرض شد که وجود را ما گاهی به موضوع تکلیف نسبت می دهیم و گاهی به متعلق تکلیف نسبت می دهیم موضوع غیر از متعلق است. موضوع تکلیف آن چیزی است که قبل از تکلیف وجود دارد مثل مکلف مستطیع، که تا نباشد حجی هم در کار نیست، اما متعلق تکلیف آنچیزی است که تکلیف به آن تعلق پیدا کرده که ایجاد بشود، مثلا از مکلف خواسته اند حج و نماز را ایجاد بکند.

می فرمایند که نسبت وجود به موضوع تکلیف نسبت حصولی است یعنی موضوع باید قبلا حاصل باشد، و مولا نمی خواهد بگوید موضوع را ایجاد بکنید، موضوع فرض وجود می شود، اما در ناحیه متعلق تکلیف اینگونه نیست بلکه مراد از وجود، وجود تحصیلی است یعنی مولا می خواهد که این متعلق را ایجاد بکنید، لذا اشکال تحصیل حاصل رفع می شود.

در اینجا مرحوم شهید صدر اشکال کرده اند[2] که شما فرمودید که جواب این شبهه که طلب وجود متعلق آن طبیعت است را اینطور دادید که مراد ایجاد و تحصیل است، ولی این مشکل را حل نمی کند به خاطر اینکه ایجاد و وجود یک چیز بیشتر نیستند هر اشکالی در وجود است در ایجاد هم هست، برای اینکه اگر ما وجود را بدون نسبت به فاعل در نظر بگیریم می گوییم وجود و اگر همان وجود را به فاعل نسبت بدهیم می گوییم ایجاد، پس اینها با هم فرقی پیدا نکردند.

به بیان دیگر اگر شما مرادتان از وجود یا ایجاد مفهوم آنهاست باز این محصل غرض نیست، اگر هم مرادتان واقع وجود و ایجاد است یعنی همان وجود و ایجاد خارجی این هم که می شود تحصیل حاصل لذا اشکال برطرف نشد.

جوابش این است که این اشکال وارد نیست به خاطر اینکه با دقت روشن است که نسبت وجود به آن متعلق دوگونه نسبت است: یکی اینکه ما آن متعلق را مفروض الوجود بگیریم بعد وجود را به آن اضافه کنیم و بعد بگوییم این وجود دارد، به این شکل وجود دارد و ما طلب می کنیم البته این تحصیل حاصل است، یک وقت نه وجود را به صورت مفروض الوجود در نظر نمی گیریم که چنین اشکالی پیش بیاد، بلکه وجود را به آن اضافه می کنیم که افاضه وجود بشود از طرف فاعل به آن، اینجا دیگر مساله تحصیل حاصل در کار نخواهد بود، بنابراین این اشکال ظاهرا درست نیست، یعنی این وجودی که ما اضافه می کنیم به متعلق و می گوییم ایجاد بکند این نماز را، از قبیل قیام به معروض نیست که بگوییم بله تا معروض نباشد عرض هم وجود پیدا نمی کند، پس معروض قبلا هست و اگر وجود دارد پس خواستن آن می شود تحصیل حاصل، بلکه این از باب اضافه این وجود است به آن تعلق، که بواسطه این اضافه آن تحقق پیدا بکند تحصیل بشود و لذا این بیانی که مرحوم آخوند فرموده اند در رفع این شبهه کافی است البته با این توضیح که معنای امر را طلب وجود بگیریم اگر معنای امر را به معنای طلب ایجاد بگیریم البته این اشکال وارد نیست.

2. بیان دوم: اما اگر کسی گفت معنای صیغه امر خود طلب است نه طلب ایجاد، باید شبهه را به نحو دیگر جواب بدهد. عرض کردیم جواب دیگری را مطرح کرده اند و برداشت می شود از کلام مرحوم عراقی، و آن این است که بگوییم متعلق امر آن طبیعت است ولی طبیعتی که در ذهن یک وجود وهمی پیدا کرده است که هر کسی که می خواهد در خارج چیزی را محقق کند مثلا می خواهد یک خانه ای برای خودش درست بکند اول آن را تصور می کند و یک وجود وهمی به آن می دهد و بعد به آن وجود وهمی که در ذهن به آن خانه داده، شوق و طلب به آن حاصل می کند و چون وجود وهمی آن طبیعت در ذهن حاکی از وجود خارجی است می رود که در خارج آن را ایجاد بکند، پس متعلق امر خود طبیعت است ولی خود طبیعت نه به وجود خارجی بلکه به وجود وهمی آن که در ذهن متعلق امر قرار می گیرد و آن وجود وهمی هم حاکی است از آن وجود خارجی، لذا وقتی مولا امر کرد به آن طبیعتی که در ذهن یک نحوه وجودی دارد عقل می رود آن را تحقق ببخشد.

با این بیان هم اشکال تحصیل حاصل برطرف می شود، برای اینکه وجود خارجی را ما ماموربه نمی دانیم تا اشکال تحصیل حاصل پیش بیاید و همچنین خود طبیعت صرف را هم نگفتیم ماموربه است تا بگویید این محصل غرض نیست، بلکه گفتیم طبیعتی که یک نحو وجود وهمی پیدا کرده متعلق امر مولا است. این بیان هم بیان خوب و درستی است و به نظر می رسد که مطابق با وجدان هم هست.

3.بیان سومی در مقام هست آن را شهید صدر ذکر نموده است[3] ، ایشان پس از اینکه معقولات را به اقسامی تقسیم می کنند، به اینکه معقولات یا معقولات اولیه هستند یا ثانویه ... می فرمایند قسم اول معقولات اولیه مثل شجر و حجر و غنم و فرس و ... یعنی معقولاتی که هم وجودش در خارج است و هم اتصافش در خارج است یعنی ذهن اینها را از خارج می گیرد و در خارج هم حمل می کند، این یک قسم از معقولات و مفاهیم است. قسم دیگر معقولات ثانویه منطقیه است که در خود ذهن، ذهن مفاهیمی را می سازد که وجودش و حملش هر دو در ذهن است مثل جنس و فصل و نوع ...، اینها هم در ذهن ایجاد می شوند و هم اتصافشان در ذهن است، یعنی وجود و اتصاف هر دو در ذهن است.

قسم دیگر آن معقولات و مفاهیمی است که ذهن آنها را می سازد ولی اتصافش در خارج است، اینها معقولات ثانیه فلسفی نام دارند مثل امکان و علیت و معلولیت، اینها یک سلسله مفاهیمی اند که وجودشان در ذهن است و الا در خارج وجود ندارند. مثلا می گوییم «الانسان ممکن» یعنی در خارج این حمل انجام می گیرد.

قسم چهارمی ایشان مطرح می کنند به اسم مفاهیم ذات الإضافه مثل علم و اراده و طلب وحب و ... اینها هم مفاهیم ذات الإضافه هستند، مثلا انسان یک درخت یا شخصی را می بیند و به او علم پیدا می کند، اینجا از نظر شهید صدر از نوع مفاهیم ذات الاضافه است، یعنی در ذهن ساخته می شود و حمل و اتصافش هم در ذهن است، یعنی به یک شئ خارجی علم پیدا می کنید به صورت آن شئ در ذهن تان، ذهن که مستقیما با خارج ارتباط برقرار نمی کند، در حقیقت اضافه بین علم است و بین معلومی بالذاتی که در ذهن تان است، بله آن معلوم بالذات یک معلوم بالعرضی دارد که آن معلوم بالعرض در خارج است، آن معلوم بالذات که صورت است از معلوم بالعرض حکایت می کند اگر حکایت درست باشد علم است والا جهل مرکب است.

پس در علم اینطوری نیست که آن مفهوم مستقیما اضافه پیدا بکند به خارج، خارج را در یابد، این ممکن نیست، علم اضافه دارد به آنچه که در ذهن است، صورتی که در ذهن است که البته حالت حکایت دارد از آن معلوم بالعرض.

ایشان یک قسم پنجمی را مطرح می کنند که همین مفاهیم ذات الاضافه است مثل علم و اراده و اینها، ولی فرقش با قسم چهارم این است که در اینجا طلبش به یک شئ خارجی متعلق نشده است، بلکه به یک شئ کلی متعلق شده است، یک وقت انسان یک شئ خارجی را می خواهد و آن را می خواهد، در ایجا می گوییم طلب در اینجا حادث شد، مطلوب بالذاتش هم در ذهن است و آن مطلوب بالذات هم یک مطلوب بالعرض دارد که در خارج است و این شخص آن را حب دارد و آن را می خواهد، ایشان مثال می زنند به حب ما نسبت به علی بن ابی طالب سلام الله علیه، یا بغض ما نسبت به معاویه لعنه الله، در اینجا حب یک مفهوم ذات الاضافه است و محبوب هم یک صورت ذهنی است، که حکایت از محبوب بالعرض دارد که مطابق است با آن وجود خارجی است، این در صورتی است که یک شئ خارجی در کار باشد در این مفهوم اضافی، اما اگر یک مفهوم کلی باشد و یک چیز خاص خارجی را در نظر نگرفته است مثلا مولا میخواهد نماز خوانده بشود یا مسجد ساخته بشود یا یک خانه ای بنا بشود، در اینجا طلب و مطلوب امری هست در ذهن، مطلوب بالذات در ذهن است، اما در اینجا مطلوب بالعرضی در خارج نیست، چون فرض این است که طلب از وجود خارجی خاصی ناشی نشده، ایشان می فرمایند بحث ما از قبیل همین قسم پنجم است در این قسم پنجم که طلب و امر منقدح می شود در ذهن آمر و مولا، در حقیقت مطلوب هم در ذهن مولا است، و آن مطلوب بالعرض در خارج را هم ندارد که شما بگویید اگر آن را بخواهد تحصیل حاصل است نه اینچنین نیست، خودِ آن مطلوب بالذاتی که مطلوب بالعرض را ندارد، همان را می خواهد، ولی آن را حاکی قرار می دهد از خارج، وقتی آن را خواست که حکایت از خارج دارد در حقیقت می خواهد که در خارج ایجاد بشود، ایشان با این بیان مفصل که ما خلاصه وار عرض کردیم، این اشکال را دفع می کنند. اشکال این بود که در اینجا یا تحصیل حاصل پیش می آید یا اشکال اینکه طبیعت بماهی هی محصل غرض نیست.

طبیعت را در اینجا می خواهد به عنوان اینکه به حمل اولی حاکی از طبیعت خارجی است این را می خواهد، و مطلوب بالعرضی هم در کار نیست.

به نظر می رسد برگشت این بیان هم به همان بیان مرحوم آقا ضیاعراقی باید باشد، یعنی اینکه ما از شهید صدر می پرسیم که اینکه می فرمایید طلب متعلق می شود به آن مطلوب بالذات در ذهن، چون می فرمایید معنا ندارد که عروض در عالم ذهن باشد و اتصاف در عالم خارج باشد، اصلا می فرمایید این ممکن نیست، عروض هرکجا باشد باید اتصاف هم در همان جا باشد، هرجا مفهومی ساخته بشود حملش هم باید در همانجا باشد، تا اینجا درست است، اما عرض می کنیم وقتی که این طلب که یک مفهوم ذات الاضافه است متعلق می شود، می خواهد اتصاف پیدا بکند و حمل بشود و اضافه بشود به یک مطلوب بالذات که در ذهن است آیا بدون اینکه وجود در آن لحاظ بشود به آن تعلق می گیرد باز اشکال برمی گردد، شما باید به نحوی این را باید حاکی از تحقق خارجی بدانید، اگر حاکی دانستید همان معنای می شود که مرحوم آقاضیا هم فرمودند که یک وجود وهمی به آن می دهید و همان را می خواهید، پس این اشکال ثبوتی دفع می شود پس متعلق اوامر به تعبیر آخوند یا طلب ایجاد آن طبیعت است و طلب ایجاد غیر از طلب موجود است پس تحصیل حاصلی در کار نیست، یا بفرمایید طلب طبیعت هست ولی طبیعت را به نحوی حاکی قرار می دهیم، یک نحوه وجود وهمی به آن می دهیم و مولا همان را طلب می کند تا در خارج ایجاد بشود، این بیان دفع اشکال ثبوتی تا اینجا.

اما می رسیم اصل تعلق اوامر به طبایع و یا به افراد که همان بحث اثباتی است. آیا متعلق اوامر طبیعت است یا افراد است؟ باز اصولیون در اینکه مراد از این بحث چی هست، اختلاف دارند که مراد چیست؟ مرحوم خوئی دو بیان دارند[4] :

1-بیان اول که مطرح می کنند این است که این بیان مربوط می شود به آن بحث علمی که آیا کلی طبیعی در خارج وجود دارد یا آنچه که در خارج است فرد طبیعت است و خود آن در خارج وجود ندارد؟ پس چون آن بحث فلسفی وجود دارد و فلاسفه کأنه در اینجا دو تا نظر دارند، یک نظر این است که کلی طبیعی در خارج وجود دارد یعنی در هر کدام از افراد یک کلی تحقق دارد در زید یک انسانیت است و در بکر همینطوری و هکذا.

و این جمله که حق این است که کلی طبیعی موجود است به وجود افرادش، معنایش این است که در تک تک همه این ها کلی وجود دارد، و این همان دیدگاه معروف است که نسبت کلی طبیعی به افرادش، نسبت آباء به ابناء است، در سر هر فرزندی یک أب وجود دارد، در هر مصداقی یک کلی وجود دارد. دیدگاه دوم است که کلی طبیعی اصلا وجود ندارد و در خارج فقط افراد آن وجود دارد، لذا گفته اند نسبت کلی طبیعی به افرادش نسبت أب واحد است به ابناء، یک معنای انتزاعی جامع است که در خارج وجود ندارد، در خارج هرچی هست وجود افراد است نه کلی.

پس در تحقق طبایع در خارج دو نظر فلسفی وجود دارد، بعدا به تبع این بحث، بحث می شود که امر آیا متعلق می شود به افراد، آنهایی که می گویند در خارج طبیعت وجود ندارد و یک معنای انتزاعی هست، زیرا فرض این است که ما در خارج طبیعت نداریم، لذا اوامر به افراد می خورد، قائلین به تعلق امر به افراد کسانی اند که می گویند در خارج کلی طبیعی در ضمن افراد وجود ندارد بلکه افراد آن طبیعت وجود دارد، لذا طبعا اوامر به افراد متعلق می شود.

اما کسانی که قائلند در خارج در تک تک افراد کلی طبیعی هم وجود دارد مثلا در زید و بکر و عمر هر کدام کلی طبیعی وجود دارد، اگر این شد قائل می شوند که متعلق اوامر خود طبیعت می شود، زیرا طبیعت هم به وجود افرادش در خارج موجود است و تحقق دارد. پس این بحث ما از این دو نظر فلسفی ناشی می شود و به آن بستگی دارد، مبنای ما هر کدام باشد طبق آن باید این مساله را حل کنیم.

این یک بحث علمی صرف می شود و کأنه اثری هم از نظر استنباط ندارد، و لذا ثمره ای هم بر این بار نیست، توضیحی که اینجا باید عرض شود این است که ما لا ریب و لا شک که در خارج افراد را داریم وجود زید و بکر و .. در این شکی نداریم، آنوقت کسانی که قائلند در خارج ما کلی طبیعی نداریم می گویند نسبت این وجود به افراد حقیقی است و نسبت وجود به طبیعت مجازی است، اما کسانی که قائل اند که در ضمن هر فردی یک طبیعتی هم وجود دارد، آنها قال اند که نسبت وجود چنانچه به آن فرد حقیقی است پس در حقیقت می توانیم وجودی را که به فرد نسبت می دهیم به کلی طبیعی هم نسبت بدهیم یعنی یک وجود است که می شود آن را هم به فرد نسبت داد به جهت اینکه تشخص دارد و از افراد دیگر جداست و هم می شود به طبیعت نسبت داد، می توانیم بگویم زید در اتاق موجود است و هم می توانیم بگوییم الانسان موجود. یک وجود است که نسبت آن به فرد و طبیعت هر دو حقیقی است، نسبتش به فرد حقیقی است زیرا آن را از افراد دیگر جدا می کند، نسبتش به طبیعت حقیقی است به خاطر وجود طبیعت در فرد، بله وقتی به فرد نگاه می کنیم جهت امتیاز را می بینیم و اگر به طبیعت نگاه کنیم جهت اشتراک را می بینیم.

وجدان حکم می کند که طبیعت هم در خارج وجود دارد، برای اینکه وجدانا می توانیم بگوییم انسان در اتاق وجود دارد در زمانی که زید در آنجا حضور داشته باشد، می توانیم به زید بگوییم هذا انسان، و این نشانه این است که طبیعت در خارج وجود حقیقی دارد و امر هم متعلق به طبایع می شود به این معنا، البته این نافی این نیست که متعلق به فرد هم بشود، اگر متعلق به فرد بشود طبیعت همان جهت جامعیت را دارد، اگر متعلق به فرد بشود باز فرد بعینه را در نظر نمی گیریم و فرد غیر متعین را در نظر می گیریم تا افراد بی شماری را شامل بشود. پس بحث فقط جنبه علمی پیدا می کند و ثمره فقهی ندارد.

برخی گفته اند که اگر بگوییم اوامر به افراد متعلق است آن وقت واجبات تعیینی مثل اقیموا الصلاة، برمی گردد واجب تخییری می شود چون یا این فرد را باید انجام بدهیم یا آن فرد یا فرد دیگر را ...

مرحوم نائینی می فرمایند چون فرد بعینه که در نظر نیست که بگوییم یا این فرد یا آن فرد، مراد فرد غیر متعین است، فرد غیر متعین تطبیقش در اختیار عقل است، پس اینجا برنمی گردد واجب تعیینی بشود واجب تخییری شرعی، در تخییری شرعی فردها تک تک در نظر گرفته می شوند و با «أو» عطف می شوند مثلا می گوید: «اعتق رقبة أو صم ستین یوما أو اطعم ستین مسکینا»، ما اگر بگوییم متعلق اوامر فرد است منظور این نیست که افراد تک تک در نظر گرفته می شود با «أو» عطف می شود تا اشکال کنید لازمه این است که واجبات تعیینی می شوند واجب تخییری، نه واجب تعیینی همان تعیینی است البته چون متعلق طبیعت، یا آن فرد لا بعینه است تخییر عقلی پیش می آید عقل می گوید مخیری این طبیعت را ایجاد کنی یا آن دیگری، مخیری طبیعتی که در ضمن این فرد است را ایجاد کنی یا طبیعتی که در ضمن آن فرد دیگری است را ایجاد کنی فرقی ندارد در اینجا تخییر عقلی داریم که یکی از طبایع را در خارج ایجاد کنیم.

پس فرق نمی کند که بگوییم متعلق اوامر افراد هستند یا طبایع اند فقط بحث یک بحث علمی است که آیا در خارج اصلا طبیعت وجود دارد یا اینکه وجود ندارد و فقط افراد وجود دارند.


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo