< فهرست دروس

درس خارج اصول استاد مرتضی ترابی

1400/08/08

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موضوع: الأوامر/مسألة الضد /مقدمات ترتب از نظر محقق نائینی

 

بسم الله الرحمن الرحیم الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا محمد و آله الطیبین الطاهرین المعصومین و اللعنة علی أعدائهم أجمعین.

ادامه بیان مقدمه چهارم برای ترتب از نظر محقق نائینی

بحث در مقدماتی بود که مرحوم نائینی برای تقریب ترتب بیان کرده اند تا امکان آن را اثبات کنند، مقدمه چهارم را عرض کردیم، مرحوم نائینی در این مقدمه در صدد بود که بفرماید مطارده ای از ناحیه واجب اهم نیست، اگر واجب اهم و مهم هر دو مطلق باشند اینجا طلب جمع ضدین است، اما اگر یکی مشروط به عصیان دیگری باشد قائل به ترتب می گوید در اینجا ممکن است مولا بگوید ازاله کن اگر عصیان کردی برو نماز بخوان.

یا فرض کنید پدر کسی مریض است و باید از آن پرستاری کند، و این فرزند هم تنها فرزند خانواده است، در اینجا وظیفه فرزند این است که برود از پدرش نگهداری کند، این واجب اهم است، تعیینی هم هست، می گویند اگر این کار را انجام ندادی بیا برو جهاد کن یا بیا برو درس بخوان که واجب مهم است و کفایی هم هست، در اینجا یکی از واجب ها مترتب است بر عصیان واجب دیگری، آیا این چنین امری ممکن است، مرحوم آخوند می گوید ممکن نیست، مرحوم نائینی می گوید ممکن است.

مرحوم نائینی می فرماید کسانی که قائل به امتناع اند یا می گویند که وجوب اهم طرد می کند وجوب مهم را، یا می گویند که وجوب مهم طرد می کند وجوب اهم را، اینها با هم مطارده دارند، با هم جمع نمی شوند، ولو به صورت مترتب.

مرحوم نائینی می فرمایند ما با این مقدمات اثبات می کنیم که نه مطارده از ناحیه مهم است نه مطارده از ناحیه واجب اهم است. در مقدمه دوم و چهارم این را بیان کردند. به این بیان که بین واجب اهم و مهم اختلاف رتبه درست کردند، امر اهم اطلاق ذاتی دارد نسبت به ترک و فعل، می گوید باید اهم را انجام بدهی چه بخواهی عصیان کنی چه بخواهی مهم را انجام بدهی، اهم اطلاق ذاتی دارد نسبت به حالات مکلف که عصیان کند یا نکند، اطلاق ذاتی نه به ترک نظر دارد و نه به انجام نظر دارد، زیرا اگر نظر داشته باشد یا می شود تحصیل حاصل و یا می شود جمع بین نقیضین که توضیحش گذشت.

پس ما در اینجا نه انجام را لحاظ می کنیم و نه ترک را، امر به اهم هر دو را خودش ذاتا شامل است و نیازی به لحاظ ندارد و این علت است برای این دو تا مرحله، مرحله امر به اهم حالت علیّت دارد نسبت به فعلش و عصیان هم که در مرتبه فعل است، پس نسبت به هر دو علیت دارد، اهم نسبت به فعل و عدم حالت علیت دارد، وقتی اهم حالت علیت داشت عصیان در مرتبه بعدی امر به اهم است، حال اینکه همین عصیان اهم موضوع برای امر به مهم است و موضوع هم مقدم است بر حکم، پس امر به مهم متاخر از عصیان اهم است، عصیان اهم هم متاخر از امر به اهم است، پس امر به اهم دو مرتبه مقدم است بر امر به مهم، و لذا مرتبه اش بالاست، این آقای اهم آن بالا بالاها نشسته، اصلا به مرتبه مهم نازل نمی شود، نظری به عصیان ندارد، اهم می گوید من در همین مرحله بالا می گویم باید اهم انجام بشود چه عصیان بشود چه نشود من معرا از این لحاظ هستم، اما اگر عصیان شد دیگر مربوط به من نیست، بنابراین در مرحله عصیان حرفی ندارد، این مهم هم که مرتبه اش پایین است و می گویید اگر عصیان شد، من که نمی گویم عصیان کن، می گویم اگر عصیان شد بیا سراغ من. پس در نتیجه امر اهم با مهم درگیری ندارد، این را آقای خوئی هم در بیان مرام خودش و هم در بیان مرام استادش خیلی تکرار می کند. بله اگر اهم با مرحله مابعد عصیان هم کار داشت در اینجا مطارده پیش می آمد، ولی به این مرحله اصلا کاری ندارد، لذا هیچکدام دیگری را طرد نمی کنند. [1]

بیان اشکالات بر مقدمه چهارم

اشکالاتی بر این مقدمه وارد شده است:

1.همین جا ما عرض می کنیم در قسم اول همیشه اینطوری نیست که آن شرط، شرط موضوع باشد، بله این حرف شما درست است که موضوع تا محقق نشود حکمی نمی آید، اما اگر آن قید و شرط، قید و شرط متعلق باشد چی؟ آن موقع دیگر علت نیست چون متعلق در مرتبه معلول است، شما فرمودید در آن انقسامات اولیه اطلاق و تقیید لحاظی است، و فرمودید این لحاظ چون مکمل موضوع است علت است برای حکم، عرض می کنیم اگر این قیود، قیود موضوع باشد بله درست است، مثل مکلف مستطیع، استطاعت علت است برای حکم، اما اگر این قید، قید متعلق شد، مثلا در حج قربانی کن، قربانیت اینطوری باشد. این چطور؟

به عبارت دیگر قیودی که در انقسامات اولیه است دو قسم اند:

    1. قیودی که مربوط به موضوع اند و تا نباشند موضوع تحقق نمی یابد.

    2. قیودی که مربوط به متعلق اند.

اگر قیود از قسم اول باشند بله حرف شما درست است اما اگر از نوع قسم دوم باشند، خوب متعلق که در مرتبه معلول است نسبت به حکم، متعلق را باید ایجاد کرد، فرض وجودش که نمی شود، مثل موضوع نیست تا فرض وجودش بشود، پس اینکه شما فرمودید انقسامات اولیه تقیید و اطلاقش لحاظی است، و اینها علت اند نسبت به حکم، این فرمایش صحیح است در انقسامات اولیه برای موضوع نه متعلق حکم که در مرتبه معلول است، پس این بیان یک قیدی می خواهد، شاید منظور محقق نائینی هم همین باشد که ما می گوییم.

2.اشکال دومی که بر ایشان وارد است، مربوط به اطلاق ذاتی است که فرمودند، ایشان فرمودند در اطلاق ذاتی که ناظر به فعل و ترک است و الا اگر قید به فعل و ترک بزنیم لازم می آید تحصیل حاصل و یا جمع بین نقیضین، این را عرض می کنیم نسبت به تقییدش فرمایش شما صحیح است، یعنی اگر مولا به فعل تقیید بکند مثلا بگوید نمازی را که امتثال بکنی من واجب می کنم، باید امتثال باشد تا من واجب کنم، این می شود تحصیل حاصل، یا بگوید نمازی را که ترک می کنی من بر شما واجب می کنم، این می شود جمع بین نقیضین، در اینجا حرف ایشان درست است، اما در اطلاق دیگر حرف ایشان درست نیست، ایشان می فرمود حتی در اطلاق هم همین دو محذور می آید، ما می گوییم نه در صورت اطلاق فرمایش شما درست نیست، زیرا در جای خودش بیان شده که اطلاق رفض القیود است، همان معرا بودن است که شما فرمودید، نه اینکه جمع بین القیود است که اشکال دو محذور پیش بیاید.

پس اینکه ایشان می فرمایند اطلاق را هم نمی توان لحاظ کرد این را ما قبول نداریم زیرا اطلاق رفض القیود است و جمع القیود نیست تا اشکال شما لازم بیاید.

ممکن است بفرماید حالا که تقیید ممکن نیست اطلاق هم ممکن نیست زیرا تقابل اینها عدم و ملکه است، و وقتی تقیید ممکن نیست اطلاق لحاظی هم ممکن نخواهد بود زیرا اطلاق در جایی می آید که تقیید ممکن باشد، اگر اینجور بخواهند بفرمایند این بحث مبنایی می شود، ایشان تقابل بین اطلاق و تقیید را ملکه و عدم می دانند ما این را قبول ندایم، زیرا همیشه تقابل اینها از این باب نیست، بلکه ممکن است جایی تقیید ممکن نباشد ولی اطلاقش ضروری باشد.

پس تقابل در چنین موردی نقیضین می شود یعنی اگر یکی نباشد دیگری حتما هست، در مقام اثبات می شود حرف نائینی را قبول کرد، اما اگر کسی دهان مولا را ببندد نمی توانیم بگوییم که حالا که نگفته پس دیگر اطلاق وجود دارد، چون نگذاشتند مولا بیان کند و تقییدی بزند پس اطلاقی هم درکار نیست. اگر در جایی مولا نتوانست تقیید بزند نمی گویند او به صورت اطلاق بیان کرده است، بله در مقام اثبات ممکن است مقاله ایشان را بپذیریم اما در مقام ثبوت تقابل نقیضین است، اگر تقیید ممکن نشد اطلاق حتمی است.

آقای خوئی این مثال را ذکر کرده که اگر گفته شود علم به ذات الهی ممکن نیست باید بگوییم جهل هم ممکن نیست؟ نه جهل ضروری است و صدق می کند، در آنجا اینطور نیست که بگوییم چون قابلیت علم ممکن نیست پس جهل هم صدق نمی کند، نه جهل در این مورد ضروری است. وقتی علم نداری جهل ضروری است ولو امکان علم هم وجود ندارد، اینکه بگوییم علم نداریم پس جهل هم نداریم زیرا علم داشتن ممکن نیست پس جهل هم ممکن نیست این درست نیست، مثل کوری و بینایی نیست که بگوییم عدم و ملکه است.

در ما نحن فیه هم همین طوری است اینطوری نیست که بگویید تقیید به فعل و ترک که ممکن نیست، پس اطلاق هم ممکن نخواهد بود نه اطلاق در اینجا ضروری می شود، پس اطلاق اینجا به معنای همان رفض القیود ضروری می شود نه اینکه حالا که تقییدش ممکن نشده اطلاقش هم ممکن نیست، همان اطلاق لحاظی به هر معنایی که بفرمایید در اینجا ضروری می شود، پس تقابل در همه جا از قبیل تقابل ملکه و عدم آن نیست، این هم اشکال دوم.

3.اشکال سومی که اساسی هم است این است که شما با این بیان تان به این نتیجه رسیدید مطارده از ناحیه اهم نیست، به دلیل اینکه رتبه اهم و مهم با هم فرق دارد و در یک رتبه نیستند، اشکال ما این است که اختلاف در رتبه مشکل جمع بین ضدین را حل نمی کند، وقتی که ضدین همزمان هستند و لو رتبه شان مختلف است باز استحاله هست، پس اشکال بر ایشان وارد است. شما می خواهید از راه اختلاف رتبه مشکل را حل کنید حال اینکه اختلاف رتبه مشکل را حل نمی کند، وقتی ضدین همزمان هستند این همزمانی مشکلش طلب جمع ضدین است.

مرحوم آخوند نظرش این بود که استحاله منشاش این است که هر دو فعلی اندو لذا می گفت استحاله برداشته نمی شود، ما پاسخ دادیم که آقا فعلیت منشا استحاله نیست ممکن است دو تا امر فعلی باشند ولی استحاله نداشته باشند بلکه باید ببینیم اینها با هم برخورد و تضاد دارند و یا اینکه ندارند.

مرحوم نائینی آمدند از راه اختلاف رتبه مشکل را حل کنند فرمودند اگر رتبه شان یکی باشد تضاد پیش می آید طلب جمع ضدین پیش می آید ولی اگر اختلاف رتبه باشد، نه دیگر طلب جمع ضدین لازم نمی آید، پس در اینجا دو ملاک ذکر شد برای استحاله ترتب:

1.یکی ملاکی بود که مرحوم آخوند فرمود و آن اینکه چون هر دو امر فعلی اند ترتب محال است زیرا طلب جمع ضدین لازم می آید.

2.دیگری ملاکی که مرحوم نائینی ذکر فرموده و آن اینکه اگر اختلاف رتبه بین اهم و مهم نباشد بله استحاله دارد ولی اگر بین اهم و مهم اختلاف رتبه وجود داشته باشد دیگر محال نیست و طلب جمع ضدین لازم نمی آید.

ما در جواب نائینی عرض می کنیم که اختلاف رتبه هم مشکل را حل نمی کند، زیرا وقتی زمان شان یکی است استحاله رفع نمی شود.

راه سوم برای حل نمودن مشکل ترتب

راه سومی که بعد از مرحوم نائینی فرموده اند، راه مرحوم خوئی و دیگران است می گویند مضمون و محتوای شرط است که باعث می شود که تضاد از بین برود، ما کاری با فعلیت نداریم، کاری با اختلاف و رتبه و عدم آن نداریم، زمانشان هم یکی باشد اشکال ندارد، آنچه که اشکال را حل می کند محتوا و مضمون شرط است، شرطی که در ناحیه مهم وجود دارد این شرط محتوای آن طوری است که علی رغم فعلیت و اختلاف رتبه و عدم آن، مشکل را رفع می کند، کسانی هم مثل امام خمینی هستند که می گویند شرط مهم هم نمی تواند مشکل را حل کند.

پس اشکالی که در زمان مرحوم آخوند بر ترتب مطرح بوده فعلی بودن امر اهم و مهم بوده است، مرحوم نائینی آمدند و دعوا را بردند بر سر اختلاف رتبه و عدم رتبه، بعد مرحوم خوئی آمدند از راه مضمون خودِ شرط مشکل را حل کنند، حالا فعلا فرمایش نائینی را داریم بررسی می کنیم.

اشکال اساسی که بر مقدمه چهارم وارد شده این است که مشکل ترتب را شما می خواهید از راه اختلاف رتبه درست کنید ولی مشکل از این راه حل نمی شود، زیرا اهم و مهم در یک زمان اند.

حالا عبارت مرحوم خوئی را بخوانیم:

انه لا دخل لهذه المقدمة في إثبات صحة الترتب بل قوامه انما هو بما سيجي‌ء من ان الخطابين و ان كانا فعليين في زمان واحد إلّا انه لا تدافع بينهما بوجه أصلا لأن خطاب الأهم لا يقتضى إلّا وجود الأهم من دون تعرض له إلى وجود شي‌ء آخر و عدمه على تقدير عصيانه و تحقق ترك الأهم في الخارج كما ان خطاب المهم لا يقتضى ترك الأهم لأنه موضوعه و شرطه و انما يقتضى وجود المهم على تقدير ترك الأهم في نفسه و مع قطع النّظر عن طلب المهم فكل من الخطابين يقتضى شيئاً أجنبياً عما يقتضيه الآخر فلا تنافي بين فعليتهما أصلا و سيجي‌ء لذلك مزيد توضيح إن شاء اللَّه تعالى‌. [2]

4.اشکال چهارمی که به مقدمه چهارم مرحوم نائینی وارد است این است که این اختلاف رتبه بین مهم و اهم را که شما می خواهید درست بکنید اینقدر تطویل نمی خواست، شما آمدید سه نوع اطلاق فرض کردید، این را می شد مختصر بیان کرد، مثلا می فرمودید آن تقیید و اطلاقی که در ناحیه موضوع است رتبه اش مقدم است نسبت به تقیید و اطلاق در ناحیه متعلق، و این قسم سومی که می فرمایید مربوط به متعلق است و رتبه اش متاخر است چون متعلق است، می فرمودید این قسم سوم مربوط می شود به متعلق و متعلق هم معلول حکم است، پس به آن اطلاق و تقییدی که در ناحیه موضوع شکل می گیرد رتبه اش مقدم است چون موضوع مقدم است.

با این بیان اختلاف رتبه درست می شود، اختلاف رتبه در یک طرف مربوط می شود به متعلق و در یک طرف مربوط می شود به موضوع. موضوع در مرتبه علت است و متعلق در مرتبه معلول است و این یعنی اختلاف رتبه. این بیان کافی است برای اثبات اختلاف رتبه. اگر چه بیان ایشان علمی است و جایگاه خودش را دارد.

5.این اشکال را مرحوم خوئی فرموده، می فرمایند که علت مقدم بر معلول است اما عدم معلول دیگر متاخر از آن علت نیست، مثلا یک علتی داریم مثل آتش و معلولش سوزاندن است، و این سوزاندن متاخر از آتش است، سوزاندن یک نقیضی دارد که عدم خودش است، می فرمایند که حالا که سوزاندن معلول و متاخر از آتش است معنایش این نیست که عدم سوزاندن هم متاخر باشد از آتش، چون یکی ملاک دارد و دیگری ملاک ندارد، آتش و سوزاندن وجودی اند لذا با هم ارتباط دارد ولی بین عدم ها که دیگر ارتباط وجود ندارد، وجودش معلول است و عدمش معلول نیست، می فرمایند اطاعت اهم در رتبه معلول اهم است، اما عصیان دیگر در رتبه معلول اهم نیست، وقتی مولا امر به ازاله کرد، امر علت برای ازاله است و اطاعت ازاله متاخر از امر آن است اما عدم ازاله و عصیان دیگر متاخر از امر به ازاله نیست، چون ملاک ندارد، پس ما تقدم و تاخر را جایی می گوییم که ملاکش وجودش داشته باشد و آن بین علت و معلول است نه بین علت و عدم معلول.

می فرمایند شما می فرمایید امر مهم مترتب بر موضوع خودش که عصیان اهم است می باشد، هر امری متاخر از موضوع خودش است، اول باید عصیان باشد تا امر به مهم تحقق بیابد، این را قبول داریم، از آن طرف می خواهید بفرمایید عصیان هم متاخر از امر اهم است این را ما قبول نداریم، چرا؟ برای اینکه درست است اطاعت اهم متاخر از امر اهم است، چون معلول آن است، اما عصیان و عدم اطاعت دیگر متاخر از اهم نیست، زیرا بین عدم ها علیت و معلولیت وجود ندارد، تا آن متاخر باشد، امر به مهم هم متاخر از عصیان است، پس لازمه اش این است که امر به اهم متقدم بر امر به مهم نباشد، چون امر به مهم متاخر از عصیان بود، عصیان هم که متاخر از امر به اهم نیست، پس این اختلاف رتبه هم از بین رفت، ایشان در اینجا اختلاف رتبه را اشکال می کنند.[3]

در جواب عرض می کنیم اگر بفرمایید ترک، فرمایش شما صحیح است، اگر بگوییم فعل اهم متاخر از امر به اهم است، اما ترکش متاخر نیست عدم فعلش متاخر نیست این درست است، اما ما کلمه ترک را نمی گوییم، ما می گوییم عصیان، عصیان فرض ندارد مگر در جایی که امر باشد، اگر بگوییم موضوع امر مهم ترک اهم است بله اشکال شما وارد است ولی ما عصیان می گوییم نه ترک، پس اینجا قطعا ترتب است، پس بحث بر می گردد به اینکه ببینیم شرط امر مهم چیست، اگر شرطش ترک باشد حرف آقای خوئی صحیح است، و ترتب از بین می رود، اما اگر شرط عصیان باشد اختلاف رتبه بر می گردد. والحمدلله رب العالمین.

 


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo