< فهرست دروس

درس خارج اصول استاد مرتضی ترابی

1400/07/24

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موضوع: اوامر/ترتب /ادله ترتب

 

بحث ما به ادله مثبتین ترتب رسید، عرض کردیم این بحث در میان متقدمین از اصولی ها مطرح نبوده، اما متاخرین از اصولی ها مانند مرحوم کاشف الغطاء و محقق کرکی و مرحوم شیرازی و مرحوم نائینی و دیگر بزرگان به این بحث پرداخته اند، و عمدتا قائل به امکان ترتب اند، و برخی هم قائل به امتناع اند مثل مرحوم شیخ انصاری و آخوند خراسانی. قائلین به ترتب به وجوهی تمسک کرده اند:

1.یک وجه استدلال به عرف و وجدان بود. گفتیم از لحاظ عرفی ترتب در بسیاری از امور وجود دارد و ما این را با وجدان درک می کنیم. مثال زدیم به پدری که به فرزندش می گوید برو درس بخوان و اگر درس نمی خوانی بمان در خانه و در کارهای خانه به ما کمک کن. بعد چهار مثال شرعی هم از مرحوم خوئی نقل کردیم که ایشان فرمودند که هیچ فقیهی نمی تواند منکر ترتب در این چهار مثال شود. [1]

2.وجه دیگر را دیروز خلاصه بیان کردیم و امروز به تفصیل آن را بیان می کنیم:

شما که قائل به امتناع ترتب هستید می گویید لازمه ترتب، اجتماع ضدین است، یا طلب جمع ضدین است که هر دو محال است، عرض می کنیم که تشریع که بالاتر از تکوین نیست، ما در تکوین مثال هایی داریم که نشان می دهد ترتب امر ممکنی است، و داخل در جمع بین ضدین نیست، پس وقتی ترتب در تکوین ممکن است به طریق اولی در تشریع هم ممکن خواد بود، اتفاقا مرحوم خوئی کلمه «به طریق اولی» را ذکر کرده اند. مثالی زدیم و گفتیم که چه اشکالی دارد که کسی که می خواهد درختی را قطع کند و یا دیواری را، یا ساختمانی را خراب کند، یک نیروی اقوی به آن وارد کند که به طرف شرق بیفتد نه به دیگر اطراف، زیرا تخریب آن، به سمت شرق هزینه کمتر و خطر کمتری دارد مثلا، بعدا یک نیرو هم به طرف غرب آماده می گذارد، که اگر نیروی اقوی کار نکرد حداقل این نیرو و مقتضی قوی کار کند و آن را به سمت غرب بیاندازد، تا به طرف شمال و جنوب که هزینه و خطر بیشتری دارد نیفتد، هر دو نیرو را با هم وارد می کند و چون هر دو مقتضی اند، چنین چیزی امر ممکنی است و محال نیست.

مولا هم در ابتدا به عبدش امر می کند که امر اهم را امتثال کند، بعدا امر به مهم هم می کند که در صورت نبود داعی در عبد برای انجام امر اهم، حداقل برود امر مهم را امتثال کند، و به دنبال کارهای دیگر نرود، نرود بخوابد، نرود شمال تفریح، و... یا اگر ازاله را انجام نداد حداقل نمازش را بخواند و به امور دیگر مشغول نشود.

آقای خوئی مثال می زنند که اگر فلانی این جنس را نخرید من میخرم، بدون اینکه قیمت را زیاد کند، یا معامله را تغییر دهد. البته ترتب را می شود در یک نفر هم فرض کرد مثل همان مثال تکوینی که ما ذکر کردیم.

پس در عالم تکوین ترتب ممکن است پس در عالم تشریع هم به طریق اولی ممکن است.

قبل از اینکه به تقریب های دیگر بپردازیم به نظرم می رسد ما اشکال اصلی منکرین را هم عرض کنیم که در سایه این اشکال مطالب را دنبال کنیم. این اشکال را مرحوم آخوند بیان نموده اند.

اشکال اصلی بر ترتب از نظر صاحب کفایه

مرحوم آخوند می فرماید ترتب امر ممکنی نیست، چرا؟

فرموده برای اینکه امر ترتبی لازمه اش جمع بین ضدین است، و جمع بین ضدین هم امر محالی است، بیانی که ایشان دارند خلاصه اش این است: درست است که اگر مکلف رفت و اهم را اتیان کرد مهم اصلا فعلی نمی شود، اگر رفت غریق را نجات داد و یا ازاله را انجام داد، دیگر امر به مهم فعلی نمی شود زیرا قیدش حاصل نشده است، اما اگر اهم را عصیان کرد، اینجا امر به مهم فعلی می شود و امر به اهم هم که فعلی بود، زیرا قیدی نداشت، امر به مهم هم چون قیدش حاصل شده فعلیت یافته است، قیدش عصیان اهم بود که حاصل شده، لذا دو تا امر فعلی داریم، این یعنی مطارده، این یعنی اینکه مولا در یک زمان هم اهم را از مکلف می خواهد و مهم را، و این محال است، هم از ناحیه امر به اهم مطارده است و هم از ناحیه امر مهم مطارده وجود دارد.

اما از ناحیه امر به مهم مطارده است برای اینکه فعلی شده، امر به مهم می گوید که ای مکلف امر به اهم را رها کن و بیا من را انجام بده، این دارد طرد می کند اهم را، هر امر فعلی طرد می کند معارض خود را.

اگر بپذیریم که امر به مهم در اینجا با مهم مطارده ندارد، مطارده از ناحیه امر به اهم باز هم وجود دارد، و امر به مهم را طرد می کند، پس اینجا جمع بین ضدین می شود، مولا دو تا امر را صادر کرده که یا هر دو با هم ناسازگاری دارند، و یا اینکه یکی با آن دیگری نمی سازد، و این می شود جمع بین ضدین. مثل این است که مولا خودش امر به مهم را درست کرده و آن را می خواهد و بعدا امر اهم را صادر کرده تا امر به مهم را از بین ببرد، و این نمی شود، مولا نمی شود چیزی را بخواهد و بعد با چیز دیگری آن را از بین ببرد، این می شود همان مطارده که از حکیم صادر نمی شود. پس از نظر آخوند ترتب موجب طلب جمع بین ضدین می شود که امر محالی است، پس ترتب هم محال است.[2]

تحلیل مقاله آخوند خراسانی

از بیان ایشان جواب های مختلفی داده شده است، ما در ابتدا جواب مرحوم خوئی را بیان می کنیم که به نظر ما این جواب کافی است. ایشان می گوید در اینجا مطارده ای در کار نیست، نه از ناحیه امر مهم، و نه از ناحیه امر اهم:[3]

اما عدم مطارده امر مهم با امر اهم:

اما امر مهم با امر اهم مطارده ندارد زیرا مطارده آن با امر اهم به دو صورت بر می گردد:

1.امر به مهم مطلق باشد، یعنی اگر امر به مهم مطلق بود و دلالت می کرد که باید در هر حالتی اتیان شود چه اهم در کار باشد و چه نباشد، در اینجا مطارده پیش می آمد و محذور طلب جمع بین ضدین پیش می آمد، ولی امر مهم مطلق نیست، مقید است به عصیان امر به اهم، پس مطارده ای از این جهت در کار نیست.

2.صورت بعدی که امر مهم با امر اهم می تواند مطارده داشته باشد جایی است که امر به مهم با اینکه مشروط به عصیان است، خودش مقتضی عصیان امر به اهم باشد، بگوید برو امر به اهم را عصیان کن، تا موضوع من محقق شود، و این صورت هم درست نیست زیرا هیچ امری برای خودش موضوع درست نمی کند، امر موضوع سازی نمی کند. مثلا به چوپان بگوییم باید گوسفندانت را نگهداری کنی تا زیاد شود و آنها را کم نکنی تا به حد نصاب برسد تا زکات بر تو واجب بشود، نه هیچ امری نمی تواند موضوع برای خودش بسازد. یا می گوید اگر انسان بالغ شد و شرایط تکلیف را پیدا کرد احکامی برای او واجب می شود، دیگر کار ندارد به بلوغ برسد یا نرسد، اگر بالغ شد احکام می آید، نمی گوید برو خودت را بالغ کن تا احکام برایت واجب شود. پس مطارده امر مهم با اهم در این دو صورت است و سومی ندارد، و هر دو صورت هم باطل است. با این بیان معلوم می شود که صرف فعلیت دو امر، ملاک و مناط مطارده و تعارض بین دو امر نیست، بلکه برای مطارده باید ملاک دیگری پیدا کنید.

اما عدم مطارده امر اهم با امر مهم:

امر اهم هم با امر مهم مطارده ندارد، چرا؟ برای اینکه امر اهم ناظر به حکم نیست بلکه ناظر به موضوع مهم است، اگر ناظر به حکم بود و می گفت اگر من را عصیان کردی باز هم نماز نخوان، و در فرض عصیان هم، باز امر اهم دخالت می کرد در حکم امر به مهم، بله در اینجا مطارده پیش می آمد، اما اهم وظیفه پس از عصیان را تعیین نمی کند، بلکه در خود عصیان دخالت می کند و می گوید عصیان نکن، من را اتیان کن، یعنی اهم در مرتبه موضوع مهم دخالت می کند، پس حکم اهم با حکم مهم کاری با هم ندارند بلکه اهم موضوع مهم را دارد می زند و از بین می برد، اهم می خواهد موضوع مهم را که عصیان است از بین ببرد، و کاری به بعد از عصیان ندارد، بعد از عصیان این آقا هر کاری که می خواهد انجام می دهد و امر اهم کاری به بعد از عصیان ندارد، ممکن است این آقا بعد از عصیان اصلا امر مهم را انجام ندهد، برود بخواد و یا هزار کار دیگر انجام دهد، مگر امر اهم می آید برای اینها حکم تعیین می کند؟! نه امر اهم کاری به این چیزها ندارد فقط موضوع امر به مهم که عصیان است را می خواهد نگذارد که محقق بشود و می خواهد آن را از بین ببرد، خلاصه اهم می گوید مرا عصیان نکن و دیگر ناظر به ما بعد عصیان نیست، در اینجا عبارت محقق خوئی این چنین است:

وأمّا الطرد من جانب الأمر بالأهم فحسب فهو أيضاً غير متحقق، والوجه في ذلك: هو أنّ الأمر بالأهم إنّما يطارد الأمر بالمهم فيما إذا فرض كونه ناظراً إلى متعلقه ومستدعياً لهدمه، فحينئذ لا محالة يكون طارداً له باعتبار أ نّه يقتضي إيجاد متعلقه في الخارج، وذاك يقتضي هدمه، وبما أ نّه أهم فيطارده، ولكنّ الفرض أ نّه غير ناظر إليه، وإنّما هو ناظر إلى موضوعه ومقتضٍ لرفعه.[4]

 

تاملی در فرمایش محقق خوئی

با این بیان، ایشان می فرماید پس از هر دو ناحیه مطارده ای در کار نیست، و وقتی مطارده نبود ترتب مشکلی پیدا نخواهد کرد. بیان ایشان از ناحیه امر مهم واضح بود اما بیان ایشان در ناحیه امر اهم آیا درست است یا نه؟ شما تامل بفرمایید.

به نظر ما رسید که اگر ما قائل به اقتضا باشیم در ناحیه امر اهم مطارده پیش می آید، پس فرمایش ایشان در صورتی درست است که امر به شئ را مقتضی نهی از ضد خاص ندانیم، البته مشهور قائل به اقتضا نیستند در اینجا، امر فقط می گوید متعلقش عصیان نشود، اما اینکه بیاید از ضد خاص هم نهی کند نه اینطوری نیست. پس فرمایش ایشان را می شود اینطوری تصحیح کرد که چون امر به اهم مقتضی نهی از ضد خاص نیست، و نماز هم چون ضد خاص است، اهم با این نماز کاری ندارد، فقط با ضد عام کار دارد، و آن این است که متعلقش ترک نشود، عصیان نشود، مهم هم با عصیان اهم کاری ندارد، لذا مطارده ای در کار نیست، البته باز جای دقت دارد.

بیان اشکال بر قول به عدم مطارده بین امر اهم و مهم(اشکال بر کلام محقق خوئی)

اشکالی در اینجا وجود دارد و آن اینکه: امر به منزله علت، و متعلق آن به منزله معلول آن است، وقتی امر اهم موضوع امر مهم را طرد می کند در حقیقت متعلق آن را هم طرد می کند، زیرا طرد علت یک شئ باعث طرد معلول آن نیز می شود، وقتی امر اهم می خواهد عصیان که موضوع امر مهم است را از بین ببرد، در حقیقت دارد متعلق را هم از بین می برد، پس مطارده برمی گردد و در نتیجه حاصل می شود. درست است که این امر اهم کاری به متعلق امر مهم ندارد ولی به چیزی کار دارد که علت این متعلق است، وقتی امر اهم می گوید عصیان اهم نباشد معنایش این است که این متعلق هم نباید انجام بگیرد، نباید باشد، نباید تحقق پیدا کند.

جوابش این است که اینکه می فرمایید وقتی اهم موضوع را می زند و می گوید عصیان نباشد در واقع متعلق امر مهم را هم می گوید نباشد، این را هم می زند ما می گوییم این درست است ولی متعلق را فقط از ناحیه عصیان می زند نه از هر جهتی، می گوید عصیان نکن یعنی متعلق را انجام نده، فقط از این یک جهت که عصیان است متعلق را می زند نه از هر جهتی، خوب وقتی عصیان محقق شد دیگر امر اهم متعلق را نمی تواند بزند، و لذا دیگر اثری بر روی متعلق نمی تواند بگذارد، و دیگر از کار می افتد، زیرا فرض این است که نتوانست جلو عصیان را بگیرد. لذا تمانع و مطارده عملا از بین می رود. مطارده من جمیع الجهات که نبود از جهت عصیان بود، حال که امر اهم نتوانست جلوی عصیان را بگیرد عملا مطارده از بین می رود. والحمدلله رب العالمین.


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo