< فهرست دروس

درس خارج اصول استاد مرتضی ترابی

1400/07/21

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: اوامر/ترتب /ادله ترتب

بحث اخلاقی روز چهارشنبه

مرحوم صدوق در خصال این حدیث را به سند خود از سکونی نقل کرده:

وَ فِي الْخِصَالِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُوسَى بْنِ الْمُتَوَكِّلِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى عَنِ الْحَسَنِ بْنِ إِسْحَاقَ عَنْ عَلِيِّ بْنِ مَهْزِيَارَ عَنْ فَضَالَةَ بْنِ أَيُّوبَ عَنِ السَّكُونِيِّ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِيهِ عَنْ آبَائِهِ عَنْ عَلِيٍّ ع قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص مَنْ تَمَنَّى شَيْئاً وَ هُوَ لِلَّهِ رِضًا لَمْ يَخْرُجْ مِنَ الدُّنْيَا حَتَّى يُعْطَاهُ.[1]

اگر کسی چیزی را آرزو کند و در دلش باشد و آن چیز هم مورد رضای خدای تعالی باشد، از دنیا خارج نمی شود مگر اینکه آن مورد تمنای او به او داده بشود.

این حدیث راجع به اهمیت نیت است، انسان در کنار عمل نیتش مهم است، و لذا انسان شب و روز در حالی که در خانه است در بیرون است باید متوجه نیتش باشد، می خواهد درس بخواند مباحثه کند، باید چند لحظه ای به نیتش توجه کند، به قلب خودش مراجعه کند، اگر ببیند نیتی ندارد نیت بکند، اگر نیت دارد نیتش را تصحیح کند و بگوید من این را بخاطر خدا انجام می دهم.

اگر انسان همین کار را تکرار کند، نیتش درست می شود و این باعث می شود که کارش مورد توجه و رضایت خداوند متعال قرار بگیرد، حالا یک وقت نمی تواند کاری را که مورد رضای خداست انجام دهد، ولی می خواهد و دوست دارد که انجام بدهد، نیتش را دارد، خدای تعالی باز به او عنایت می کند و آنچه را که تمنا کرده به او می دهد، به شرط اینکه رضای خدای در آن باشد، و لذا این نیت برمی گردد به مساله معرفت ما به خدای تعالی، ما خدا را قادر مطلق می دانیم، علیم می دانیم، حکیم می دانیم، همه چیز در اختیار او هست.

اگر خدای نخواسته کسی معرفتش ضعیف باشد و به نحوی به شرک مبتلا باشد، می گوید من کجا و آن خواسته کجا، من به آن نمی رسم، فکر می کند امور در دست خودش هست، مثلا از جلوی یک مسجدی رد می شود که صدسال است که ساخته شده و آن را یک شخص متموّلی ساخته، می گوید من کجا و ساختن چنین مسجدی کجا، اصلا آرزو آن را هم نمی کند، فکر می کند که خودش باید انجام بدهد، حال اینکه امور در دست خداست. اگر شخصی آرزو کند که: ای خدایا به من هم مال بده تا مسجدی بسازم تا مومنین بروند در آن عبادت کنند!

اگر آرزو کند و این عمل هم مورد رضای خدای تعالی باشد، به او عنایت می کند، وسایلش را فراهم می کند، در همه مسائل علمی و عملی و اجتماعی و ... همینطور است. اگر دارد کاری انجام می دهد نیتش را تصحیح کند تا آن کار برکت پیدا کند و خدا هم آن را بپذیرد، «انما یتقبل الله من المتقین»!

مثل حضرت ابراهیم که کعبه ساخت و فرمود خدایا از من بپذیر، خدا هم پذیرفت و چقد در این خانه برکت قرار داد، یا مثل مادر حضرت مریم که نذر کرد فرزندش در عبادتگاه فعالیت کند، خدا هم پذیرفت و چقدر در وجود حضرت مریم برکت قرار داد.

پس اگر خدا قبول کند آثارش ماندگار است، قبول هم به تقواست، تقوا هم به نیت صحیح است، عمل که دارد انجام می دهد چی آن کم است؟ نیتش، اگر نیتش درست باشد می شود عمل متقین؛ خدا هم قبول می کند، وقتی قبول کرد دیگر آن کار منبع برکت باقی و جاودان و پایدار می شود.

پس اگر به آرزویش رسیده و عمل کرده نیت کند که برای رضای خدا باشد تا کارش برکت پیدا کند، اگر هنوز به آرزویش نرسیده، باز نیت را داشته باشد، مثلا بگوید خدایا من را به چنین مرتبه علمی برشان، من را به چنین خدمت اجتماعی برسان، نیت کند، این ناشی می شود از حسن ظن باللّه تعالی، خداهم هم رحیم است و هم کریم است... اگر بخواهد و اراده کند کن فیکون می شود، و به آن نیتش می رسد، زیرا وقتی خدای تعالی ببیند عبدش با اخلاص به او توجه نموده، او را به آرزویش می رساند، و لذا می فرماید که از دنیا خارج نمی شود مگر به آرزویش با عنایت و رضایت خدای متعال می رسد.

شروع بحث

بحث ما در ترتب رسید به ذکر ادله موافقین ترتب و مخالفین آن. مقدمات را ذکر کردیم اگر هم نکته ای بود در ضمن مباحث اشاره می کنیم. ما باید ادله این طایفه از علما را ذکر کنیم تا ببینیم کدام قول صحیح است تا آن را به عنوان یک مبنا اخذ نماییم و در فقه مورد استفاده قرار دهیم.

فرموده اند در فقه این مساله ترتب کثیر الفائده است زیرا جهان دار تزاحم است و بسیاری از واجبات ممکن است با هم تزاحم داشته باشند، آن وقت در اینجا بحث واقع می شود در اینکه اگر مکلف وظیفه اصلی را رها و ترک نمود، و آمد مشغول ضد دیگر شد، آیا آنچه را انجام داده است صحیح واقع می شود و یا اینکه باطل است؟

ادله ترتب

ادله متعددی یا وجوه متعددی بیان شده است برای اثبات امکان ترتب، ما قبل ازاین همه این وجوه را بیان نماییم، دو تا وجه را اول عرض می کنیم، بعد از آن اشکالات مانعین را عرض می کنیم و بعدا هم وجوه دیگری که طرفین گفته اند را عرض می کنیم. به نظر می رسد اینطور بهتر باشد و مخاطب بهتر در جریان مساله قرار بگیرد.

وجه اول برای امکان ترتب: وقوع الشئ أدل دلیل علی إمکانه

و آن این است که هیچ اشکال عقلی در اینجا نیست که مولا امر کند به اهم به نحو مطلق و امر کند به مهم به نحو مشروط ب ترک اهم. می گوییم این ممکن است و هیچ اشکالی ندارد، مرحوم خوئی که قائل به امکان ترتب هستند، به اولین وجهی که استدلال می کنند همین وجه است، ما هم همین را بیان می کنیم.

مرحوم خوئی می فرمایند[2] که وقوع یک چیزی دلیل بر امکان آن است، ترتب هم واقع شده پس ممکن است، زیرا ما در عرفیات موارد بسیاری داریم که امر ترتبی در آنها وجود دارد و در شرع هم مواردی داریم که از امور ترتبی اند، پس هم از نظر و هم از نظر شرع امور ترتبی داریم.

بعد مثال می زنند که شما خودتان به وجدان خود رجوع کنید وقتی پدر به فرزندش می گوید «إذهب إلی المدرسه» برو مدرسه درس بخوان، «و إن لم تذهب إلی المدرسة اشتغل بأمور البیت»، اگر نرفتی مدرسه درس بخوانی بیا امورات خانه را انجام بده و به ما کمک کن، معنایش ترتب است یا نه؟ بله این ترتب است، زیرا اول امر به اهم نموده و بعد از آن امر به مهم کرده، نظیر این در عرف بسیار زیاد است، یک امر مطلق است و دیگری مشروط به عصیان اولی است. لذا وقوع ترتب دلیل بر امکان آن است.

اگر ما امکانش را ثابت کنیم، وقوعش خود به خود ثابت می شود، زیرا ما در شرع اوامری داریم که می دانیم بین آنها ترتب واقع می شود، مثلا دو تا امر مطلق داریم، وقتی در یکجا جمع شوند، ما می دانیم که اگر مکلف به انجام یکی مشغول شد آن دیگری ممکن نخواهد بود و انجامش به عصیان و ترک اولی مشروط خواهد شد، چون نمی شود مولا بگوید هر دو را می خواهم و لو مشغول به انجام یکی باشی باید آن دیگری را هم، هم زمان با آن امتثال کنی، این محال است چون جمع بین ضدین است، اما اینکه بگوییم امر مهم بیشتر از این قید خورده است این منوط بر این است که اثبات کنید که ترتب ممکن نیست.

اما اگر امر ترتبی را ممکن بدانید، امر مطلق به مهم زنده می شود، می گوید من که هستم، من را انجام بده، از منِ مهم چقدر باید دست بکشی؟ به مقداری که به امر اهم مشغول بشوی نه بیشتر. به غیر از این دیگر دلیلی نیست که از مهم، ما دست برداریم. پس در تمام مواردی که یک نوع تزاحمی واقع می شود بین اهم و مهم، طبق اطلاق دلیل واجب مهم، ترتب اثبات می شود.

عدم اثبات ترتب منوط به این است که شما قائل به امتناع ترتب بشود، بله اگر قائل شدید به امتناع، کلا باید از امر به مهم دست بردارید، اما اگر قائل به امکان شدید امر به مهم زنده است و باید امتثال شود. بعد ایشان می فرمایند چونکه ترتب امکان دارد، پس در هر جا در شرع دو تا واجب با هم مزاحمت داشتد ما در آنجا قائل به ترتب می شویم و از طریق ترتب مساله را حل می کنیم.

بعد می فرمایند نظیر این عرفیات که گفتیم، مواردی هم در شرع داریم که ترتب در آنها واقع شده، بعد چهار مورد را ذکر می کنند، البته این چهار مورد دارای یک ملاک اند اگر چه ایشان جداگانه بیان کرده اند:

1.مثال اول: می فرماید فرض کنید شخصی مسافر است، می رود مشهد زیارت، در وسط راه به سمنان می رسد و خانه پدرش آنجاست، می رود خانه پدرش و او هم به این فرزند امر می کند که شما باید ده روز اینجا اقامت کنی بعدا به مشهد بروی، یا بالاخره در وسط راه یک واجبی پیش می آید که باید ده روز اقامت کند.

این آقا اگر از سفر دست کشید و اقامت نمود، اشکالی ندارد، واجب را انجام داده است پس روزه اش صحیح است، اما اگر عصیان نمود و اقامت نکرد پس باید افطار کند و نمی تواند روزه بگیرد، شارع به این آقا می گوید: «ای عبد اقامت کن، اگر اقامت نکردی و مقیم نشدی پس باید افطار کنی».

2.مرحوم خوئی همین مثال را درباره نماز به عنوان مثال دوم بیان می کند، یعنی واجب است اقامت کنی و نماز را کامل بخوانی، اگر اقامت نکردی پس نماز را قصر بخوان.

ایشان می فرمایند این دو مثال همان ترتب است و چیز دیگری غیر از آن نیست. شارع امر کرده به اقامت، تا نماز و روزه صحیح باشد و امر کرده به قصر و افطار در صورت عصیان امر اول، این همان ترتب است، زیرا این امور ضدین هستند و با هم جمع نمی شوند.

3.فرض شود کسی در اقامت است و سفرش بر او واجب است مثل جهاد، این آقا اگر اقامت کند نمازش تمام است.

4. فرض شود کسی در اقامت است و سفر بر او واجب است مثل جهاد، این آقا اگر اقامت کند روزه اش واجب است و اگر به جهاد برود واجب است افطار کند.

اگر در هر دو مورد عصیان کند و به جهاد نرود، باید نمازش را تمام بخواند و افطار هم بر او حرام است. زیرا مسافرت ضد تمام خواندن نماز و امساک است پی فقیهی نمی تواند بگوید امر به روزه امر ترتبی نیست، یا روزه واجب نیست. لذا در همه این موارد امر ترتبی وجود دارد و کسی نمی تواند مخالف آن باشد. عبارت ایشان ایگونه است:

ولا يمكن لأحد أن يلتزم في هذا الفرض بعدم جواز الافطار ووجوب الصوم عليه، فانّه في المعنى إنكار لضروري من الضروريات الفقهية.[3]

البته یک فرقی این مثال ها با نحن فیه دارد، و آن این است که در مثال های ما، مثل دوتا واجب فوری... این در آنجا تضاد ذاتی بود، یعنی شخص نمی توانست هم نماز بخواند و هم ازاله نجاست از مسجد کند.

اما در مثال های محقق خوئی تضاد ذاتی نیست، یعنی هر دو تا قابل جمع اند، مثلا شخص در اقامت باشد و افطار کند، می تواند افطار کند محال نیست، یا مثلا در اقامت باشد و مع ذلک نمازش را قصر کند، می تواند قصر بخواند محال نیست، لذا تضاد در مثل های مذکور در سایه حکم شرع درست شده است و ذاتی نیست، شرع آمده این تضاد را ایجاد کرده، شرع است که بین سفر و نماز تمام تضاد ایجاد نموده، شرع است که بین اقامت و نماز قصر و افطار تضاد ایجاد نموده، و الا این ها تضاد ذاتی ندارند، که از ذات این افعال نشئت بگیرد.

اشکال شهید صدر بر محقق خوئی

از نظر ما فرقی ندارد که تضاد ذاتی باشد و یا عارضی باشد، در هر دو ترتب می آید و صحیح است اما مرحوم شهید صدر اصرار دارد[4] که نه ترتب در جایی که تضاد ذاتی نیست نمی آید، فقط بین دو تا ضد که تضادشان ذاتی می آید. و بر استادشان آقای خوئی اشکال می کنند به همین بیانی که توضیح دادم. می فرماید:

شارع برای اینها شرط وجوب گذاشته است، یعنی شرط وجوب نماز تمام، این است که مکلف اقامت داشته باشد نه اینکه مسافر باشد، یا شرط روزه این است که اقامت داشته باشد نه اینکه مسافر باشد، شرط وجوب هم داخل در امر نیست، بخلاف دو ضدی که ذاتا متضاد اند مثل نماز و ازاله، که شرط وجوب آنها داخل در امر آنهاست، ولی در اینجا چون شرط وجوب داخل در امر نیست و آن را شارع شرط کرده تضادی هم در کار نیست، ایشان چنین اشکالی کرده اند.

فرموده اند شرط وجوب از طرف شارع است اگر خودش حاصل شد وجوب هم می آید و گرنه نمی آید، برخلاف مواردی مثل ازاله و نماز، خود اینها متعلق امر بودند و شرطی نداشتند، مولا فرموده برو نماز بخوان و ازاله کن.

ملاحظه ای بر کلام شهید صدر

به نظر حقیر در مثل نماز و ازاله هم شرط وجوب وجود دارد، درست است که از ناحیه مطلق و اهم شرطی وجود ندارد ولی از ناحیه مهم شرط وجوب وجود دارد، یعنی اگر عصیان کردی و اهم را انجام ندادی بر شما نماز واجب است، بله یکجا تضاد ذاتی است و یکجا عرضی و از ناحیه شرع است، ولی اینکه شهید صدر می خواهد از طریق شرط وجوب بین آن دو فرق بگذارد می گوییم در جایی هم که تضاد ذاتی است در آنجا هم شرط وجوب هست، و آن از ناحیه امر به مهم است، به اینکه مشروط به عصیان اهم است. پس فرقی حاصل نشد.

در مثال محقق خوئی نماز قصر منوط به سفر بود، در مثال نماز و ازاله هم وجوب نماز منوط به ترک ازاله است، لذا فرقی وجود ندارد، بله فرق شان به تضاد ذاتی و عرضی است که این هم تاثیری ندارد یعنی ترتب در هر دو مورد می آید و قابل تصحیح است. لذا بیان مرحوم خوئی اشکالی ندارد و اشکال شهید صدر هم تمام نیست.

وجه دوم برای تصحیح ترتب

این وجه به نظر بنده رسیده، بعدا دیدم که به این وجه در کلمات مرحوم خوئی و نائینی هم اشاره شده است، و آن این است که شما دو تا مقتضی را تصور کنید که یکی از دیگری قوی تر است، هر دو مقتضی را شما به کار می برید و هر دو هم ضد یکدیگرند، چرا هر دو مقتضی را به کار می گیرید؟

برای اینکه اگر مقتضی اقوی کار نکرد آن مقتضی قوی عمل کند، هر دو را هم شما به کار می گیرید، دو تا مقتضی برای یک فعل، یکی اقوی و دیگر قوی، هر دو هم ضد هم اند، چرا هر دو را به کار گرفتید، برای اینکه اگر اقوی عمل نکرد، مقتضی قوی عمل کند با اینکه برعکس اقوی عمل خواهد کرد، مثلا یک جسمی را فرض کنید که هم می شود به سمت شمال بیفتد و هم به سمت جنوب و هم به سمت مشرق و هم به سمت مغرب، شما می خواهید به سمت مشرق بیفتد، و یک کششی هم به سمت مغرب می گذارید، چرا؟

زیرا نمی خواهید به سمت شمال یا جنوب حرکت کند، برای اینکه اگر مقتضی اقوی عمل نکرد حداقل به سمت مغرب بیفتد نه جای دیگر. اگر یک علت تامه در اینجا باشد این فرض ما معنا ندارد، بلکه فرض ما این است که دو تا مقتضی داریم که هر دو ممکن است بر روی این جسم تاثیر بگذارند، یکی اقوی است و دیگری قوی. این قابل فرض است از لحاظ تکوینی و امر محالی نیست، و امر معقولی است. لذا ترتب در تکوینیات هم هست، حال که در امور تکوینی ترتب ممکن است، در اعتبارات به طریق اولی ممکن است.

عمده اشکال به ترتب جمع بین ضدین است، می گوییم وقتی در تکوینیات ترتب ممکن است به طریق اولی در اعتبارات ممکن است، لذا جمع بین ضدین در کار نیست.

 


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo