< فهرست دروس

درس خارج اصول استاد مرتضی ترابی

1400/07/20

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: اوامر/ترتب /شرط امر به مهم

بحث در مقدمات ترتب بود. عرض شد که در ترتب یک شرطی مطرح است که امر ترتبی بر اساس آن شرط درست می شود، مولا وقتی می خواهد به مهم امر کند به صورت مطلق امر نمی کند، والا طلب جمع بین ضدین لازم می آید، به صورت مطلق بفرماید برو هم اهم را بیاور و هم مهم را، این نمی شود.

پس ترتب در طرف امر مهم یک شرطی دارد، بحث شده که این شرط چگونه تصور می شود، عرض کردیم در اینجا شش صورت متصور است، مرحوم صاحب کفایه سه صورت را پذیرفته است، که در جلسه قبل بیان کردیم. بحث کردیم که چرا مرحوم آخوند عصیان مقارن را شرط ترتب ندانسته است، چندین بیان را در تقویت کلام مرحوم آخوند ذکر کردیم و بعد نقد کردیم و نپذیرفتیم، لذا به نظر می رسد می توان شرط عصیان مقارن را برای ترتب هم تصور نمود و اضافه کرد، یعنی شرط ترتب هم می تواند شرط عصیان مقارن باشد و هم شرط عصیان متاخر. عصیان به نحو مقارن یعنی اینکه مولا بگوید امر می کنم به مهم اگر عصیان بکنی هم اکنون، و امر اهم را هم زمان ترک کنی، یعنی همزمان با عصیان امر به اهم، مولا امر به مهم صادر کند، ما عرض کردیم این اشکال ندارد و اشکالات را هم جواب گفتیم.

تحلیل صور عزم برای شرط ترتب

مرحوم آخوند برای عزم دو صورت را ذکر کرده اند:

    1. عزم بر عصیان به صورت متقدم.

    2. عزم بر عصیان به صورت متقارن.

اما صورت عزم بر عصیان به نحو متاخر را ذکر نکرده اند، دلیل اینکه این قسم را ذکر نکرده روشن است، مثلا بگویند ای مکلف الان که عزم بر عصیان نداری، اگر در بعد عزم عصیان کردی برو امر به مهم را انجام بده. این خودش باعث می شود که مکلف برود و عزم بر عصیان پیدا کند و عصیان امر به اهم را انجام دهد، و چنین چیزی درست نیست، و مولا نمی شود چنین چیزی را انجام بدهد، این قبیح است زیرا چنین شرطی را اگر مولا بکند باعث می شود مولا خودش انگیزه ترک اهم را در مکلف ایجاد کند. لذا در اینجا مرحوم آخوند درست فرموده، اگر چه برخی اساتید فرموده اند این شرط هم صحیح است، لکن ظاهرا حرف مرحوم آخوند صحیح است.

بیان اشکالات

در عزم متقدم و مقارن یک اشکالاتی شده است، اینها را مطرح می کنیم:

اشکال مرحوم محقق اصفهانی

مرحوم اصفهانی فرموده است که عزم به صورت متقدم اشکال دارد، یعنی امر وجوبی مشروط به شرط عزم متقدم بر عصیان باشد، لازمه اش این است که شرط متقدم بر مشروط بشود، علت مقدم بر معلول خود شود، و ما در جای خودش گفته ایم که هم شرط متاخر محال است و هم شرط متقدم؛ علت و اجزای آن از لحاظ عقلی نه می تواند مقدم بر معلول خود بشود و نه می تواند متاخر بشود بلکه باید همزمان باشند. ایشان این اشکال را دارند.[1]

جواب ایشان را به چند وجه می توان داد:

بیان شما در امور تکوینیه صحیح است، اما در امور اعتباریه ما اسمش را شرط گذاشتیم و الا واقعا شرط نیست، لذا شرط در امور اعتباری هم می تواند متقدم باشد و هم می تواند متاخر باشد. نباید امور تکوینی را با امور اعتباری خلط کنیم.

جواب دوم را محقق خوئی فرموده، ایشان گفته شرط متقدم هم در امور تکوینه صحیح است و هم در امور اعتباریه، بله شرط متاخر چون هنوز وجود پیدا نکرده و معدوم است نمی تواند در موجود اثر بگذارد، اما شرط متقدم صحیح است، مثلا آب بخواهد بجوشد و غلیان کند باید آتش باشد، یواش یواش گرم شود، همه اینها شرط متقدم اند و تا اینها نباشند آب گرم نمی شود، یکدفعه آب بجوش نمی آید، اصلا خیلی از امور تکوینه همین گونه اند. البته فرمایش ایشان ممکن است از نظر فلسفی اشکال داشته باشد به اینکه گفته شود همه این اموری که شما مثال زدید همه از معدات بحساب می آیند و علت محسوب نمی شوند، معدات می توانند مقدم باشند اما اجزا علت نمی شود بر معلول مقدم بشود بلکه باید همزمان باشند.

ما بر فرض بپذیریم که شرط عزم متقدم بر عصیان، نمی تواند شرط ترتب باشد، ما در اینجا شرط مقارن را داریم و برای ما کافی است، بگوییم عزم بر عصیان به نحو شرط مقارن برای تصحیح ترتب کافی است.

اشکال مرحوم نائینی بر شرط عزم بر عصیان

مرحوم کاشف الغطاء فرموده که مولا می تواند امر ترتبی صادر کند مشروطا بر عزم بر عصیان امر اهم، مرحوم نائینی فرمود است که عزم بر عصیان نمی تواند ترتب درست کند، ظاهرا منظورشان این است که عزم برعصیان چه به نحو متقدم و چه متاخر نمی تواند امر ترتبی را درست کند:

إنّ ما أفاده الشيخ الكبير كاشف الغطاء (قدس سره) من أنّ الأمر بالمهم مشروط بالعزم على عصيان الأمر بالأهم غير صحيح، فانّه على هذا لا يكون الأمر بالأهم رافعاً لموضوع الأمر بالمهم وهادماً له تشريعاً، فانّ الأمر بالأهم إنّما يقتضي عدم عصيانه، لا عدم العزم على عصيانه.[2]

اشکال ایشان این است که ما ترتب را از این راه درست می کنیم که بین دو تا امر باید یک نوع تعدد رتبه باشد، چطور ؟ در موضوع امر به مهم، عصیان امر اهم اخذ شده است، اهم می گوید این موضوع را از بین ببر، مهم منوط است به عصیان دیگری، اما امر به اهم می گوید موضوع امر مهم را از بین ببر، می فرماید اگر اینجور بگوییم ترتب درست می شود، امر به مهم می گوید اگر عصیان بود من هستم، اهم می گوید موضوع امر به مهم را از بین ببر، اینها با هم دعوا ندارند، تعدد رتبه دارند، و با هم می سازند، لذا ترتب درست می شود.

ایشان می فرماید امر اهم دفع می کند عصیان خودش را، می گوید عصیان من نباشد و نمی گوید عزم برعصیان نباشد، امر به اهم با عزم کاری ندارد می گوید عصیان من نباشد تا من اطاعت بشوم، وقتی چنین بود امر اهم می گوید عصیان من نباشد و امر مهم هم می گوید اگر عصیان بود من هستم، اینجا تعدد رتبه درست می شود، دو تا موضوع درست می شود، ولی اگر امر اهم بگوید عصیان من نباشد و امر مهم هم بگوید اگر عزم بر عصیان اهم بود من هستم، اینها در یک جا جمع می شوند، یعنی امر به اهم با عزم بر عصیان جمع می شود و این می شود طلب جمع بین ضدین که محال است.

کی می توانیم از این مخمصه طلب جمع بین ضدین نجات پیدا کنیم؟ در جایی که امرمهم مشروط باشد به خود عصیان اهم نه عزم بر عصیان آن، و امر اهم هم بگوید من نباید عصیان شوم، در این صورت این دو موضوع جدا می شوند و به هم نمی رسند، اما اگر امر مهم بگوید عزم بر عصیان اهم، و امر اهم هم بگوید من را عصیان نکن، اینجا طلب جمع ضدین پیش می آید، ایشان می فرمایند که ما اگر بخواهیم مشکل را حل کنیم باید شرط را خود عصیان بگیریم نه عزم بر آن، اگر اینجور بگوییم اشکال بر ترتب وارد می شود، چه اشکالی؟ اشکال جمع بین ضدین. یعنی مطارده از بین نخواهد رفت و ترتب درست نمی شود.

نکته ای از محقق خوئی

نکته ای که در اینجا محقق خوئی فرموده این است که فرقی بین عصیان و عزم بر عصیان نیست، برای اینکه امر به اهم همچنان که عصیان را از خودش دفع می کند عزم بر عصیان را هم از خودش دور می کند، زیرا عصیان و عزم باهم همراه هستند، شمای نائینی فرض کرده اید که امر به اهم، عصیان را از بین می برد ولی عزم بر عصیان را از بین نمی برد و از خودش دور نمی کند، نه امر به اهم هم عصیان و هم عزم بر آن را طرد می کند.

أنّ ملاك استحالة الترتب وإمكانه هو لزوم طلب الجمع بين الضدّين من اجتماع الأمرين في زمان واحد، وعدم لزومه، ولا يفرق في ذلك بين أن يكون الأمر بالمهم مشروطاً بعصيان الأمر بالأهم أو بالعزم عليه، فانّه كما يقتضي هدم تقدير عصيانه يقتضي هدم تقدير العزم عليه أيضاً، فلا فرق بينهما من هذه الناحية. وعلى الجملة فملاك جواز الترتب على تقدير اشتراط الأمر بالمهم بعصيان الأمر بالأهم موجود بعينه في صورة اشتراطه بالعزم على عصيانه.[3]

اشکال مرحوم خوئی بر شرط عزم بر عصیان

می فرماید شما این شرط ها را از کجا می آورید؟ مگر آیه یا روایتی برای آنها وارد شده است؟ نه دو تا امر در اینجاست هر دو هم در ظاهر مطلق اند. ما هستیم که با درک عقلی اینها را تصور می کنیم، چون مکلف قدرت ندارد پس امر به مهم را مشروط بر عصیان می کنیم تا قدرت پیدا کنیم و از عجر بیرون بیاد، و آن چیزی که به مکلف قدرت می دهد و او را از عجز خارج می کند عصیان امر اهم است ونه عزم بر عصیان آن، چی موجب تحقق قدرت است؟ عملا عصیان کردن، پس باید ما دنبال چیزی باشیم که برای مکلف قدرت درست کند و آن عصیان عملی است. لذا عزم نمی تواند شرط ترتب باشد، نمی تواند ترتب را درست کند.

نعم، الذي يرد عليه هو أنّ العزم ليس بشرط، والوجه فيه: هو أنّ هذا الاشتراط قد ثبت بحكم العقل، ومن الواضح أنّ العقل لا يحكم إلّابثبوت الأمر بالمهم في ظرف عصيان الأمر بالأهم خارجاً وعدم الاتيان بمتعلقه.

وإن شئت فقل: إنّ مقتضى المزاحمة بين الأمر بالأهم والأمر بالمهم هو سقوط إطلاق الأمر بالمهم حال العجز وعدم القدرة على امتثاله، وبقاؤه في حال القدرة على امتثاله، لعدم موجب لسقوطه حينئذ، ومقتضى ذلك هو اشتراط الأمر بالمهم بنفس العصيان الخارجي، لا بالعزم على عصيانه.[4]

به نظر ما البته ممکن است کسی در اینجا بگوید عزم بر عصیان و عمل عصیان، اصلا از هم جدا نمی شوند، بلکه به دنبال عزم بر عصیان است که عصیان هم می آید، تا عزم بر عصیان نباشد، عصیانی شکل نمی گیرد، این چنین عزمی که به دنبالش عصیان است می تواند مصحح ترتب باشد، بله عزم به تنهایی مستتبع فعل نیست، یعنی عزم به تنهایی موجب عصیان نیست، لذا چنین عزمی نمی تواند قدرت درست کند تا ترتب را درست کند، ولی عزمی که مستتبع عصیان است و عصیان را به دنبال خود دارد این می تواند ترتب را درست کند. اگر کسی چنین محضر محقق خوئی عرض کند ممکن است قابل پذیرش باشد.

اشکال بعدی بر عزم بر عصیان

عزم دلیل اثباتی می خواهد، شما ثبوتا تصویر کردید که عزم بر عصیان می تواند ترتب را درست کند، ولی چنین چیزی دلیل ندارد، زیرا ظاهر از ادله همان عصیان عملی است نه عزم بر عصیان، این عصیان است که ترتب را درست می کند نه عزم بر عصیان. موالی عرفیه هم می گویند اگر عصیان کردی بیا مهم را انجام بده، نمی گویند اگر عزم بر عصیان کردی بیا مهم را انجام بده.

تا اینجا معلوم شد که ترتب متوقف بر عصیان یا عزم بر آن است، مراد از عصیان هم عصیان آنی نیست، که مولا بگوید اگر یک «آن» عصیان کردی مهم بر تو واجب است، بلکه مراد از عصیان، عصیان «مستمر» است، چه به نحو متاخر باشد و چه به نحو شرط متقارن باشد، اگر به نحو شرط متقارن بگیریم باید به گونه ای باشد که عصیان ادامه دار باشد، و الا اگر این آقا وسط عصیان گفت بر شیطان لعنت بروم وظیفه خود را که اهم است، انجام بدهم، دیگر چنین عصیانی باعث سقوط اهم نمی شود، اینجا کشف می شود که این آقا قدرت بر مهم ندارد، و باید برود به اهم بپردازد، پس از آنجا که انجام هر فعلی منوط به قدرت مستمر است، ترک آن هم منوط است به عصیان مستمر، پس اینکه می گویند عصیان شرط امر به مهم است مراد عصیان مستمر است نه لحظه ای. در همه واجبات این چنین است، مثلا روزه مشروط به قدرت مستمر است، و ... و عصیان اینها هم مشروط به عصیان مستمر است و بعد از آن امر به مهم می آید. در عزم هم عزم مستمر شرط است. بله در امور آنی عصیان هم آنی است.

دفع اشکال

با این بیان یک اشکالی که بر ترتب وارد شده نیز دفع می شود، آن اشکال چیست؟ گفته اند که شما اگر قائل به ترتب بشوید در صورتی که این آقا اهم را عصیان کرد، موضوع مهم فعلیت پیدا می کند، مولا امر می کند برو مهم را انجام بده، در این صورت که شرط امر مهم محقق شده امر به مهم تبدیل به امر مطلق می شود، امر به اهم هم که مطلق است، پس این طلب جمع بین ضدین است، این را ظاهرا مرحوم حائری فرموده. المبسوط

این اشکال وارد نیست، چون ما می گوییم با تحقق شرط امر مهم، این مهم مطلق نمی شود، بلکه همیشه مشروط به عصیان است و از مشروط بودن در نمی آید.


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo