< فهرست دروس

درس خارج فقه استاد مرتضی ترابی

1402/09/01

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موضوع: کتاب الشرکة/شرکت های تجاری/بررسی مواد قانونی درباره شرکت تضامنی

بحث در شرکت های تجاری بود و ما درباره شرکت تضامنی بحث می کردیم و گفتیم آیا این شرکت به نحوی که الان دارد در کشورها به آن عمل می شود صحیح است یا نه.

عرض کردیم اشکال عمده ای که در این شرکت ها شده است همین مساله ضمان است که گفته اند هر کدام از شرکا ضامن کل بدهی های شرکت است به تنهایی، اگر شرکت ناتوان بود از ادای بدهی ها خود هر کدام از شرکا ضامن کل بدهی های شرکت است. دراین باره اشکال شده که این از باب ضمان ما لم یجب است جواب داده شد که در مواردی در فقه است که ضمان ما لم یجب پذیرفته شده است و به این بیان رسیدی که اگر مقتضی برای ضمان باشد ضمان ما لم یجب اشکالی ندارد زیرا ضمان ما لم یجب در جایی اشکال دارد که مقتضی برای آن وجود نداشته باشد.

اشکال دیگری که عرض کردیم این بود که این ضمان چون مقدارش مجهول است باطل است زیرا ضمان ما لم یجب در جایی صحیح است که مقدار ضمانی که هنوز ثابت نشده دست کم معلوم باشد، ولی در اینجا علاوه بر ضمان ما لم یجب بودن مقدار زیانی که باید ضمان به آن تعلق بگیرد هم معلوم و مسخص نیست لذا باطل است.

از این اشکال هم جواب داده شد به اینکه ما دلیلی نداریم بر اینکه غرر در همه عقود اشکال دارد، غرر در بیع اشکال دارد کما اینکه آن روایتی که به ما رسیده این است که نهی النبي ص عن بیع الغرر نه عن الغرر، درست است که مرحوم شهید اول دومی را به صورت مرسل نقل کرده است ولی سند ندارد و عامه آ نرا نقل کرده اند و لذا اعتبار ندارد. غرر فقط در بیع مضر به صحت است ولی در دیگر ابواب دلیلی نداریم. درست است که با اجماع اجاره هم به بیع ملحق شده است ولی در دیگر ابواب عدم غرر شرط نیست و دلیلی نداریم که بگوییم هر غرری مبطل عقد است.

بعد گفتیم که خوب است این موادی که در قانون درباره شرکت تضامنی آمده اینها را بررسی کنیم تا ببینیم اینها با مبانی شرعی سازگار هستند یا نه. ماده اول را خواندیم و تکرار نمی کنیم. ما از ماده 117 تا 140 را بررسی می کنیم. حسن خواندن مواد تطبیق قواعد فقهی بر این موارد است برای فهم صحت و عدم آن مواد.

تحلیل برخی مواد قانون تجارت

ماده 118 قانون تجارت: شرکت تضامنی وقتی تشکیل می شود که تمام سرمایه نقدی تادیه و سهم شرکت غیر نقدی نیز تقویم و تسلیم شده باشد.

یعنی شرکت تضامنی وقتی تشکیل می شود که همه سرمایه نقدی را بیاورند و ممزوج کنند نه اینکه نسیه باشد مثلا چک بدهد. چک که سند بدهکاری است و نمی شود با آن شرکت تاسیس کرد، در قانون می گوید باید نقدی تادیه شده باشد باید حسابی باز کنند و همه شرکا پول ها را در آنجا ادا کنند، کما اینکه سهم الشرکه اگر غیر نقدی باشد مثل زمین، باید تقویم و تسلیم بشود، یعنی قیمت گذاری بشود چون اگر قیمت گذاری نشود معلوم نمی شود سهم الشرکه هر کدام چقدر می شود.

ظاهرا این ماده قسمت اولش اشکالی ندارد زیرا یکی از مسائل مربوط به شرکت این بود که مزج شرط است ومالی که در ذمه انسان است مزج در آن معنا ندارد کلی در ذمه اصلا مزج ندارد، باید مال باشد تا ممزوج بشود، چون هر چیزی که دین است کلی است و خارجی نیست، مالی که تبدیل به دین شد و به ذمه آمد می شود کلی و خارجی نیست لذا باید تبدیل بشود تا قابلیت مزج پیدا کند، باید نقدی باشد، حالا شریک بگوید من سهم الشرکه خودم را به عهده می گیرم و چک می دهم این فایده ای ندارد و شرکت حاصل نمی شود زیرا عقلا آن را لغو محض می دانند. یا بگوید از دیگری طلب دارم آن به عنوان سهم الشرکه من باشد اینهم فایده ندارد تا نقد نشود و یا قیمت گذاری نشود.

فقط یک شرکت بود که صحیح بود و آن شرکت عنان بود و آن این بود که مال را باید بیاورند وسط و با هم مخلوط بکنند و چیزی که در ذمه است قابلیت شرکت در آن قطعا وجود ندارد. لذا این ماده تا اینجا درست است که می گوید باید سرمایه نقدی باشد.

اما قسمت دوم قانون که می گوید اگر سهم ملک بود باید آن را تقویم و تسلیم بشود، این قسمت اشکال دارد، زیرا ملک که قابل مزج نیست مگر اینکه تبدیل بشود، زمین مگر با پول قابل مزج است مشهور مزج را شرط می دانستند، بنا بر نظر مشهور مزج در جایی که یک قسمت مال زمین و مثل آن باشد شرکت حاصل نمی شود، درست است که با قیمت گذاری آن سهم الشرکه مشخص می شود ولی عملا شرکت محقق نمی شود زیرا پول با زمین و چیزهای نقدی و لو دین هم نباشد و حاضر باشد مزج نمی شود. اما اگر مثل استاد سبحانی مزج را شرط ندانید این قسمت دوم اشکالی نخواهد داشت البته به شرطی که آماده باشد و در ذمه نباشد، بخلاف ایشان مشهور مزج را شرط می دانستند.

کسانی که مزج را شرط می دانند می گویند باید طوری مزج بشود که تبدیل به یکی بشود نه اینکه صرفا مخلوط بشود، مراد مزجی است که قابل تشخیص از هم نباشند و مشاعی بودن تحقق پیدا کنند مثل دو تا روغن که با هم یکی می شوند و مشاع می شوند.

حالا بنا بر قول مشهور هم می شود راهی پیدا کرد تا شرکت محقق بشود و صحیح باشد و آن این است که مال غیر نقد را تبدیل کنند به این طریق که مثل مرحوم سید بگوییم اگر مال ها قابل مزج نیستند مثلا دو تا گوسفند است باید هر کدام از شرکا نصف مال خودش را در قبال نصف مال دیگری بفروشد تا هر کدام به صورت مشاع در این اموال غیر نقد شریک بشوند، بگوید من نصف مالم را در مقابل نصف مال شما واگذار می کنم تا مزج حاصل بشود، مثلا بگوید نصف صدهزار درهم من در مقابل نصف زمین شما را با هم مبادله می کنیم و با هم در این اموال به این طریق شریک می شویم تا شرکت حاصل شود، چون نصف معلوم نیست وهر کدام در مال دیگری به صورت مشاع شریک می شوند. لذا خوب بود در این ماده 118 به این راه حلی که از کلام سید استفاده می شود اشاره می شد.

ماده 119 قانون تجارت: در شرکت تضامنی منافع نسبت به سهم الشرکه بین شرکا تقسیم می شود، مگر اینکه شرکت نامه غیر از این ترتیب را مقرر داشته باشد.

یعنی یکی یک سوم آورده دارد به همان مقدار سود می برد، مثلا 120 میلیون کل دارای شرکت است، یک نفر 80 میلیون داده و یکی 40 میلیون داده لذا یکی یک سوم می برد ودیگری دو سوم از سود را میبرد تا اینجا اشکالی ندارد.

در صورتی که در شرکت نامه به ترتیب فوق سهم ها را مشخص نکرده باشند (یعنی قانون می گوید اصل بر این است که هر کسی به اندازه سرمایه اش از منافع بهره مند می شود) سهم ها طبق همان قرار تقسیم می شود مثلا اگر گفته اند سهم نصف نصف تقسیم شود همانگونه عمل می شود اگرچه سرمایه برخی کمتر از دیگری باشد.

این قسمت دوم قانون هم در آن سه احتمال یا قول مطرح است: پس اگر آن کسی که سهم بیشتری از منافع می برد درحالی که سرمایه اش از بقیه کمتر است اگر مقدار بیشتر را در مقابل کاری که انجام داده برایش قرار داده اند این اشکالی ندارد، درست است یک سوم سرمایه اش بوده وباید به همان مقدار از منافع بهره مند شود ولی چون حمل و نقل شرکت هم به عهده او بوده مثلا باید هر روز می رفته میدان تربار خرید میکرده و آن شریک دیگر می رفته در خانه می خوابیده، لذا باید از منافع سهم بیشتری گیرش بیاید، پس مقدار زیادی در سهم بخاطر زیاد بودن کارش بوده.

اما اگر بیشتر بودن سهمش از منافع به دلیل کاری نبوده است بلکه از اول تصمیم گرفته اند به او بیشتر بدهند آیا این صحیح است یا نه؟ مرحوم سید فرمودند در اینجا سه قول و احتمال است:

    1. احتمال یا قول اول این است که بگوییم هم عقد صحیح است و هم سهمی که گرفته صحیح است.

    2. بگوییم نه عقد صحیح است و نه سهمی که گرفته است.

    3. بگوییم عقد صحیح است ولی شرط باطل است.

هر سه قول قائل دارد مرحوم سید گفتند قول اول صحیح است یعنی هم عقد صحیح است و هم شرط یعنی زیاد گرفتن سهم از منافع.

فرمودند در اینجا با دو اشکال روبرو هستیم:

اشکال اول این است که این خلاف مقتضی عقد است مثل این است که بگویند بیع بدون ثمن، بیع باطل است چون معلوم می شود مراد جدی و انشا حقیقی برای بیع وجود ندارد. قصد از مقومات عقد است و غیر از رضا است، رضا بعدا هم بیاید عقد صحیح می شود ولی خود قصد مقوم است و اگر نباشد اصلا عقد محقق نمی شود. لذا در جایی که خلاف مقتضای عقد را اراده کرده اصلا قصد محقق نمی شود اصلا قصد ندارد، مثل اجاره بدون اجرت است، یا می فروشیم بدون ثمن، اینها همه باطل است، لذا اشکال اول این است که اگر شما شرط کنید که سهم شما بیشتر از سرمایه شما باشد این خلاف مقتضای عقد است و شرکت را باطل می کند، مرحوم سید جواب دادند که این خلاف مقتضای اطلاق عقد است نه خود عقد. بله اگر عقد را مطلق می گذاشتیم مقتضای آن این بود که هر کسی به اندازه سرمایه اش باید سهمی از سود داشته باشد پس فرق است بین آنچه که بر خلاف مقتضای اصل عقد باشد و یا بر خلاف مقتضای اطلاق عقد باشد.

اشکال دیگری کرده اند که این اکل مال به باطل است، سهمش در اینجا چرا باید بیشتر از سرمایه اش باشد در حالی که قاعده می گوید «الربح تابع للمال»، چنانکه قاعده داریم «النماء تابع للمال»، ربح تابع مال است، وباید ازآن صاحب مال باشد و حال اینکه شما می گویید ربح شما باید برای من باشد و این اکل مال به باطل است.

این را هم جواب داده اند که ممکن است این اکل مال به باطل نباشد و ممکن است این آقایی که راضی شده کمتر از سرمایه اش سهم از منافع ببرد غرض عقلایی داشته باشد مثلا آن آقا به این شخص نیاز داشته باشد لذا او هم سهم بیشتری برایش قرار داده اگرچه سرمایه اش کمتر است لذا عرف اینجا این را اکل مال به باطل نمیداند لذا مرحوم سید قول اول را پذیرفتند. پس این ماده بر طبق نظر مرحوم سید و کسانی که با ایشان هم رای هستند این ماده درست است.

اما طبق نظر دیگران که می گویند ربح تابع مال است مثل مرحوم خوئی می فرمایند اینجا اکل مال به باطل است لذا این قسمت ماده قانونی باطل است.

ماده 120 از قانون تجارت: در شرکت تضامنی شرکا باید لااقل یک نفر را از میان خود یا از خارج به سمت مدیری معین نمایند.

ماده 121 از قانون تجارت: حدود مسئولیت مدیر یا مدیران شرکت تضامنی همان است که در ماده 51 مقرر شده است.

ماده 51 این است: مسئولیت مدیر شرکت در مقابل شرکا همان مسئولیتی است که وکیل در مقابل موکل دارد. یعنی مدیر وکیل است برای شرکا.

ماده 120 و 121 از نظر فقهی مشکلی دارد یا نه؟

این مدیر تعیین کردن یا نکردن اختیاری است یعنی می توانند مدیر تعیین نکنند و همه با هم تجارت کنند و همه مجاز به تجارت باشند، اما چون این امر اختیاری است در قانون مقرر کرده اند باید یک نفر را به عنوان مدیر تعیین بکنند، چون در اختیارشان بوده اند و می توانسته اند مقرر کنند، چون بر اساس قانون دارند عمل می کنند کانه در ذهن شان مرتکز بوده که باید حتما مدیر تعیین کنند. چیزی خارج از صلاحیت شرکا بر آنها واجب نشده از حیث قانون، ظاهرا اشکال ندارد که یا از میان خودشان باید تعیین کنند و یا از خارج.

ماده بعدی هم می گوید صلاحیت مدیر در حدود صلاحیت وکیل است، یعنی مدیر وکیل از ناحیه شرکاست و در چهارچوبی که شرکا اجازه داده اند باید تصرف کند و بیشتر از آن حق تصرف ندارد اینهم اشکالی ندارد.

فقط یک اشکالی در اینجا وجود دارد و هنوز از نظر علمی هم زیاد روشن نیست و اشکال بغرنجی است و اگر بتوانید تحقیقی درباره اش داشته باشید خوب است. و آن این است که شرکت تجاری دارای شخصیت معنوی و حقوقی است یعنی اموال شرکت مال شرکت است و نه افراد، افراد صاحب سهم ها هستند نه اموال شرکت، شرکا فقط صاحب برگه سهم شرکت اند، زمین و اموال همه اش مال شرکت است. لذا در اینجا دو مالک داریم یکی شخصیت حقوقی است که همه اموال شرکت مال اوست، این اموال مفرزه است ومشاع نیست و همه اش برای شرکت است.

ولی یک شخصیت های حقیقی داریم و آن شرکاست که مستقیما مالک اموال شرکت نیستند بلکه مالک سهم هستند و سهم هم یک امر اعتباری است، و افرد طبق آن از منافع بهره مند می شوند.

حالا بحث ما این است که این آقای مدیر وکیل شرکت است و یا وکیل آن موکلین است؟ چون در اینجا دو تا شخصیت وجود دارد یکی حقیقی و دیگری حقوقی، این مدیر وکیل شرکت است و یا افراد حقیقی که شرکا هستند، ثمره اش این است که در هنگامی که تعارض منافع پیش می آید باید منافع شرکت را رعایت کند یا منافع افراد شرکا را. این خیلی بحث مهمی است. ممکن است یکی از افراد شرکا بگوید من راضی نیستم این کار را شرکت انجام دهد، وکیل هم حتما باید اطاعت بکند والا تصرفش عدوانی می شود، از طرف دیگر هم مدیر وکیل شرکت است و باید منافع شرکت را مد نظر قرار بدهد، لذا تاکنون برای ما روشن نشده است که وکیل در این موارد باید مصلحت کدام را در نظر بگیرد شرکت را یا افراد شرکا را. این مساله نیازی به بررسی عمیق تری دارد و دیگران این را مبهم گذاشته اند و رد شده اند.

روی این مساله فکر کنید تا در جلسه بعدی روی آن بحث کنیم.

 

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo