1402/08/09
بسم الله الرحمن الرحیم
بررسی موارد اخذ علم در موضوع حکم شرعی/أحكام القطع /الأمارات
موضوع: الأمارات/أحكام القطع /بررسی موارد اخذ علم در موضوع حکم شرعی
در شرع در برخی از موارد علم در موضوع حکم شرعی اخذ شده است. یا ظاهر حکم شرعی این است که علم در موضوع حکم شرعی اخذ شده است. یعنی علم به حکم در موضوع خود آن حکم اخذ شده و گفتند که طبق قواعدی که خوانده شد این محال است. پس چگونه این موارد را ما تبیین و توجیه کنیم؟ علم به حکم در موضوع خود آن حکم اخذ شده است.
به این موارد مثال زدند باب قصر و اتمام را در سفر. اگر مسافر هشت فرسخ برود یعنی قصد هشت فرسخ بکند این شخص باید نمازش را قصر بخواند. حالا اگر این شخص عالم به این حکم نبود و نمازش را تمام خواند. بعدا متوجه شد این اعاده و قضا ندارد میگویند در روایات است که تمت صلاته. اگر حکم قصر را نمی دانست نماز را به جای قصر تمام خواند نمازش تمام و صحیح هست. این نسبت به آن شخصی که جاهل است به این حکم هست. پس اگر عالم بود وظیفه اش قصر بود اگر قصر اتیان نمی کرد نمازش قطعا باطل بود پس این که قصر واجب است در موضوعش علم به این حکم اخذ شده است. یعنی یجب القصر علی من یعلم بوجوب القصر یا من علم بوجوب القصر یجب علیه القصر. اینطوری می شود.
و همچنین در باب جهر و اخفات اگر رجلی نماز جهری را اخفاتی خواند به جهت جهل به حکم. گفته شده باز این نمازش اعاده و قضا ندارد و این هم معنایش این است که یجب الجهر علی من یعلم حکم الجهر یا من علم وجوب الجهر یجب علیه الجهر. من علم وجوب الاخفات فی صلوات الاخفاتیه یجب علیه الاخفات. و این هم مورد دوم که علم به حکم در موضوع خودش اخذ شده است.
در باب ربا هم این مطلب گفته شده اگر کسی از روی اینکه حکم را نمی دانست ربا خورد بعدا متوجه شد که این ربا است و این حرام هست. حالا مخصوصا ربا اقسام و انواعی دارد ممکن است بعضی از اقسام را حتی متشرعه هم ندانند. بعضی از این موارد هست که ممکن است اهل شرع هم ندانند و لذا آن خورد بعدا متوجه شد که این ربا بود می فرمایند خب این اشکال ندارد. پس معلوم شد که حرمت ربا بر کسی است که علم به این حکم داشته باشد یعنی اذا علمت حرمه الربا یحرم علیک الربا.
و همچنین موارد دیگر فرض فرمایید در مورد استقبال قبله عند التزکیه.که باید انسان حیوان را که تزکیه میکند به طرف قبله متوجه کند مقادم بدنش را. حالا حکم را نمی دانست از جهتی که حکم را نمی دانست به قبله برنگرداند طرف مقدم حیوان را جلوی حیوان را. خب میگویند اشکال ندارد این ذبیحه اش پاک هست. تزکیه انجام شده است. خب اینجا هم باز معلوم شد که این اشتراط استقبال قبله برای کسی هست که به این حکم علم داشته باشد.
پس مواردی در شرع هست که خود حکم مقیده در موضوعش علم به همان حکم اخذ شده حالا که گفتیم این محاله اینها را چطور باید تبین کنیم؟
1- تبیین چگونگی اخذ علم در موضوع حکم شرعی
دیروز یک راهی را بر اساس فرمایش مرحوم آخوند خراسانی عرض کردیم تکرار نمی کنیم.
1.1- بیان آقاضیاء عراقی
راه دومی که در مقام مطرح شده هست آن هم این است که مرحوم آقا ضیاء و دیگر بزرگان این راه را مطرح کردند و معمولا این به اصطلاح مسئله این بحث مطرح هست مرحوم آخوند هم در کلماتش به این اشاره دارند. آن هم این است که بگویم نه در این مواردی که شما فرمودید باب جهر و اخفات، باب قصر و اتمام و مواردی از این قبیل که شما فرمودید. اینجاها حکم مخصوص عالمین نیست برای همه هست حکم برای همه است وجوب قصر برای همه است چه عالم چه جاهد أنّ لله أحکاما یشترک فیه العالم و الجاهل. این حکم هم از آن قبیل است. پس چگونه هست در این مورد می فرمایید که اگر به جای قصر تمام خواند و نمی دانست نمازش صحیح است؟ اینجا میگویم که این به جهت این است که با اتیان این عمل یک مقدار از مصلحت ملزمه را یک بخشش را تامین کرد است. و آن بخش دیگری که تامین نشده است، آن هم ملزمه بود است. یعنی اگر مصلحت ملزم صد درجه بود این پنجاه درجه اش را به دست آورد با خواندن نماز تمام به جای قصر. پنجاه درجه هم از دستش رفته است ولی طوری هست که آن پنجاه درجه ی که از دست رفته طوری هست که قابل استیفاء دیگر نیست، نازک دل است آن مصلحت. یک طوری هست که دیگر از دست رفت دیگر دوباره نمیشود با ادا و با قضا و اینها آن را به دست آورد. پس در این موارد بگویم که آن مصلحتی که واقعی شده به واسطه ی اتیان این عمل این را که اتیان کرد باعث شده که آن مصلحت کامل دیگر از دستش برود. و لذا از یک طرف میگویند عمل شما صحیح هست چون یک مقدار از مصلحت را به دست آورده تم صلاته روایت میگوید تم صلاته نمازش تمام است و درست است از یک طرف. این را عقاب می کنند برای اینکه چرا شما این را آورده ای که باعث شده آن مابقی مصلحت از دست برود و قابل جبران هم نباشد پس از این که عقاب می کنند می فهمیم که این حکم مختص عالمین نبود این حکم وجوب قصر در سفر مختص عالمین نبود این آقایی که مسافر بود عالم به حکم نبود رفت تمام خواند این را برخی از علما فرمودند که این را عقاب میکنند با اینکه تمام خوانده ایت. نمازش هم درست هست و اعاده و قضا هم ندارد خب اینکه اینطوری انجام داد فرمودند این را عقاب می کند به خاطر چی به خاطر اینکه چرا یاد نگرفتی نمازت را تا درست انجام بدهی قصر بخوانی. چرا آن مابقی مصلحت را از بین بردی؟ از یک طرف هم نمازش صحیح هست به خاطر اینکه یک مقدار از مصلحت را به دست آورده است. پس بنابراین طبق این بیان احکام مختص عالمین نشد مختص همه هست ولی در برخی از موارد طوری هست که آن مأتی به باعث می شود که دیگر آن مصلحت فائته قابل جبران نباشد. آن مصلحت فائته قابل جبران نباشد. ما که مصالح و ملاکات واقعی را نمی دانیم خود شارع به ما خبر داده که اینجا اگر شما تمام خواندی به جای قصر دیگر قابل جبران نیست. بحث این هست که شما فرمودید اخذ علم به حکم در موضوع خود آن حکم محال است. این را فرمودید گفتید دور لازم می آید خلف لازم می آید اشکال دارد این هایی که دیگر مسلم بود همه ی علما این را فرمودند و اشکال شده در نماز جهر و اخفات کسی حکم شرعی را نداند به جای جهر اخفاتی بخواند نمازش را یا به جای اخفات جهری بخواند علما میگویند نمازش صحیح هست نیاز به اعاده ندارد نیاز به قضا ندارد یا شخص مسافر اگر حکم شرعی اینکه باید قصر بخواند نمی دانست به جای قصر تمام خواند میگویند صحیح هست اعاده ندارد گفتم معنای این فتاوا که علما فرمودند در شرع وارد شده این است که این احکام برای عالمین به این حکم است. پس بنابراین این موارد یک نقضی است. شما فرموید نمی شود علم به حکم را در موضوع آن حکم اخذ کرد حالا این که اینجا اخذ شده جواب های متعددی داده شده راه های متعددی برای جواب داده شده جواب اول را دیروز عرض کردیم.
جواب دوم را عرض می کنیم جواب دوم این است که بگوییم نه در این موارد هم حکم برای همه است و نشانه این که برای همه است این آقا را علما فرمودند عقاب می کنم عقاب معنایش این است که پس وظیفه جاهل هم بود که چرا یاد نگرفته است. عقاب معنایش این است که پس وظیفه اش بود حکم متوجه این هم بود. پس عقاب می کنند معنایش این است که این حکم برای همه بود. اگر موضوعش مخصوص عالمین بود باید این را عقاب نمی کردند می گفت که اصلا برای من واجب نبود. نه عقابش میکنند پس معلوم میشود که حکم برای این هم بود پس حکم برای همه بود. از آن طرف می فرمایند که آن چیزی که اتیان کرد آن هم قبول داریم صحیح است. پس این چطور می شود اگه عقاب میکنند یعنی این هم اتیان نکرد. عقاب میکنند اتیان نکرد باید دوباره اتیان بکند و قضا یا ادا بکند. اگر وقت باقی هست. نه میگویند این که اتیان کردی صحیح هست به جهت اینکه با این اتیانت شما مقداری از مصلحت را تأمین کردی و بقیه مصلحت را هم موضوعش را از بین بردید دیگر اصلا قابل استیفاء نیست. آن بقیه به جهت این که شما بقیه مصلحت را از بین بردی عقاب می شوی که چرا شما این کار را کردید به جهت اینکه مقداری از مصلحت تامین شده میگوییم تمت الصلاه و نمازش تمام هست. دیگر اصلا قابلیت اعاده دوباره ندارد. این بیانی هست که در اینجا مطرح شده
شاگرد:....
استاد: در فرض مقصر بحث می کنیم. قاصر که عذر دارد. بحث ما در فرض مقصر بودن است که در اینجا یک عقابی می شود ولی آن عملش هم میگویند صحیح هست در دیگر موارد اگر مثلا جاهل مقصر فرض کند بدون وضو اگر نماز میخواند، نمی گفتید نمازش صحیح هست و _ یا وضوش مثلا اشکال داشت_ می فرمایید نمازش را باید اعاده بکند. ولی اینجا را نمی فرمایید اعاده بکند. چرا؟ برای اینکه اینجا عرض کردیم یک خصوصیتی دارد که با اتیان این عمل باعث شده آن استیفای بقیه ملاک اصلا ممکن نباشد. یک مقدار هم که مسئله استیفاء شد. این جواب دوم که خیلی از بزرگان در این مسائل مطرح کردند.
اما راجع به باب ربا یک جواب دیگری هم دادند گفتند آنجا اصلا از باب اخذ علم به حکم در موضوع خود حکم نیست. در موضوع حکم مخالف است. بحث ما آنجاست که در موضوع خود حکم اخذ بشود. اما در باب ربا می فرمایند اگر شما عالم به حرمت ربا نبودی این معاملات صحیح هست. این معمالات که قبلا انجام دادی ربوی صحیح هست. صحت حکم وضعی است. علم به حکم ربا حکم تکلیفی است. میگوید اگر شما عالم به حکم تکلیفی نبودی این باعث می شود که آن عمل صحیح بشود در حقیقت علم به حرمت ربا در موضوع حکم به بطلان اخذ شد. کی باطل است؟ اگر شما عالم به حرمت باشی. حرمت حکم تکلیفی است و بطلان حکم وضعی است. حکم مخالف است. یک حکم که نیستند دو جور حکم هستند اینکه اشکال ندارد. دو تا حکم باشد یکی در دیگری با حضور دیگری اخذ بشود اشکال ندارد. عقلا آنجا اشکال داشت که بفرماید که اگر شما عالم به حرمت ربا بودی ربا بر شما حرام است. ولی حرام نیست این را که نمی فرماید. میگوید عالم به حرمت ربا بودی این ربا بر شما باطل هست معامله ات باطل است. بطلان غیر از حرمت است. حرمتش را نمیگوید که حرمت هست یا نیست. حرمت هست و لذا این شخص را ممکن است خدآند عقاب بکند که شما چرا این معاملات را انجام دادی ولی صحت را میگویم یعنی این معاملاتش صحیح هست دیگر نمیخواهد آن اموال را پیدا بکند به صاحبانش بدهد با صدها نفر معامله کرد اصلا نمیداند با کی گرفته این اموال ربوی را. البته عرض کردیم این بنابر این که این حکم را قبول کنیم در فقه. خیلی از فقها به این مطلب عمل نکردند که بفرمایند اگر کسی حکم ربا را نمی دانست و ربا خواری کرد آن معاملات قبلی صحیح هست. این در ظاهر روایات هست در قرآن هم هست ﴿فَمَنْ جَاءَهُ مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّهِ فَانْتَهَىٰ فَلَهُ مَا سَلَفَ﴾ اما ظاهرا به این معنا در فقه ما فتوا داده نشده که بگوییم اگر نمی دانست دیگر هرچی تاحال خورده اشکال ندارد. اینها می فرمایند یک حکمی بود در زمان پیامبر اکرم مخصوص اول اسلام بود اول اسلام که آمد بله آن موقع این خصوصیت بود که عباس عموی پیامبر و دیگران هی ربا می خوردند اینها حالا که مسلمان شدند دیگر گفتند آقا گذشته ها را ما فعلا بخشیدیم به شما. گذشته ها دیگر نمیخواهد ولی بعد از آمدن اسلام دیگر این حکم اینطور نیست که هر کسی حکم ربا را نداند بگویم که معاملاتش صحیح است. این مخصوص واقعه خاص بود اول اسلام بود. این هم جواب دوم.
1.2- بیان مرحوم نائینی
جواب سومی که در مقام داده شده که این جواب استاد تبریزی می فرمودند ظاهرا استاد ایشان مرحوم محقق خویی هم همین جواب را دارند آن هم این است که بگویم احکام درست است مطلقا برای همه هستند. هم عالم هم جاهل همه را میگیرد. دیگر هر حکم که می آید همه را می گیرد انّ لله احکاما یشترک فیه العالم و الجاهل البته جاهل اگر جاهل قاصر باشد معذور هست. معذور بودن یک چیز دیگر است ولی حکم همه را می گیرد ولی می فرماید که درسته در اینجاها حکم همه را می گیرد اطلاق ذاتی دارد و همه را می گیرد. ولی ممکن است غرض شارع اطلاق نباشد مقید باشد پس آن جعل شارع همه را بگیرد اطلاق ذاتی دارند جعلی که میکند اصلا نمی شود علم را در آنجا اخذ بکند چون گفتیم که اخذ علم به حکم در موضوع حکم محال است. پس علم به حکم نمی شود اخذ کنید. اخذ بشود همه را می گیرد. جعل که میشود مطلق است و اطلاق ذاتی دارد. چرا اطلاق ذاتی دارد؟ برای اینکه اخذ علم گفتند محال است دیگر. نمی شود علم به حکم را در موضوع آن حکم اخذ کرد پس هر حکم اطلاق ذاتی دارد ولی ممکن است غرض شارع در برخی موارد این اطلاق نباشد. غرضش اخص باشد و فقط برای کسانی باشد که علم دارند به این. پس جعل مطلق است اما غرض کوتاه تر از جعل است. جعلش مطلق است چون نمیشد اصلا در جعل علم را بیاورند استحاله لازم میآمد. جعل مطلق است ولی ما فهمیدیم غرضش مثل جعلش نیست. خب اگر ما از خارج فهمیدیم که جعلش درست است. مطلق برای همه هست ولی در این حکم، در احکام مخصوص، در چند تا حکم هست که غرضش مثل جعلش مطلق نیست بلکه غرضش تنگ تر و محدودتر است. غرضش برای عالمین هست. اگر این را فهمیدید این را شارع به ما فهماند به ادله ی دیگر به ما فهماند که بابا غرض من اینجا محدودتر از آن جعل من هست. جعل من برای همه هست چون نمیشود علم را در موضوع اخذ کنیم اصلا معنا ندارد استحاله لازم می آید نمی شود علم را اخذ کرد. پس جعل من برای همه است ولی غرض من ایها الناس بدانید غرض من اینجا عام نیست عمومیت ندارد اطلاق ندارد برای کسانی است که بدانند این حکم را بدانند. اگر این را بعدا به ما فهماند به یک دلیلی دیگر این می شود غرض اخص از آن جعل و ما طبق غرض باید رفتار کنیم. این هم از آن موارد است که فهمیدیم در باب جهر و اخفات در باب قصر و اتمام اینجاها غرض مولا برای همه نیست برای عالمین هست. درست است که جعلش برای همه بود اما غرضش کوتاه تر است و غرضش تنگ تر است. مرحوم آقای خویی و مرحوم آقای تبریزی از این راه میگویند میتوانیم ما پیش بیاییم و از این راه بگوییم. پس بنابراین در این موارد چون ما از خارج فهمیدیم غرض مولی تنگ تر هست نمیتوانیم بگوییم که این حکم برای همه هست حتی برای جاهلین هست. نه برای جاهلین نیست. برای جاهلین اصلا چون غرض ندارد.
شاگرد: غرض را از کجا بفهمیم؟
استاد: از دلیلی که بعدا می آید همین روایتی که آمده که گفته اگر کسی نمی دانست نماز قصر واجب است برای مسافر، تمت صلاته نمازش تمام هست. از این دلیلی که بعدا آمد و گفت تمت صلاته می فهمیم غرض مولی فقط برای عالمین بود برای جاهلین چنین غرضی نداشته است.
شاگرد:...
استاد: دیگر حالا در آنجا عرض می کنیم که متمم جعل بیان مرحوم نائینی هست. فعلا به بیان مرحوم نائینی الان میخواهیم برسیم ان شاءالله. پس بیان مرحوم آقای خویی و مرحوم آقای تبریزی در جواب این است که در مقام جعل حکم برای همه هست ولی ما از خارج به دلیل دیگر فهمیدیم که غرض مولا مطلق نیست و فقط برای عالمین هست در این مورد. و لذا در این موارد ما میگوییم اگر شخصی جاهل بود برایش واجب نیست که قصر به جا بیاورد یا فرض فرمایید که اخفاتی در نماز اخفاتی به جا بیاورد. اگر این قول را بگوییم باید بگوییم عقاب هم ندارد کسی قائل به این قول بشود باید بگوید که اگر این شخص که وظیفه اش را نمی دانست به جای قصر تمام خواند باید بگویم دیگر عقابم ندارد اصلا. وظیفه اش همین است نه اینکه وظیفه اش را نمی دانست. چون نمی دانست وظیفه اش همین هست که اتیان کرد. دیگر عقاب ندارد. پس بنابراین آن فرمایشی که فرمودند عقاب دارد آن را باید بگذاریم کنار. بنابراین که قائل به عقاب بشویم باید آن جواب قبلی را بگوییم. اما بنابراین که بگوییم عقاب ندارد شخص مسافر نمی دانست و به جای قصر تمام خوانده است بگوییم عقاب ندارد این جواب را میتوانیم بگوییم که درست است مولا احکامش مطلق است در حین جعل اخذ نشد ولی غرضش اخص بود غرضش فقط برای عالمین بود. این هم جواب سوم.
بله جواب قبلی این بود که یک مقدار از مصلحت فوت شده و قابل جبران نیست این را آقای تبریزی هم دارند و قبل از ایشان دیگران هم عرض کردم آقا ضیاء عراقی دارد خود آخوند اشاره دارد دیگران هم دارند این جوابی هست که همه دارند. آن جواب قبلی این بود که ما قائل به عقاب بشویم. چرا میگوییم عقاب هست برای اینکه البته یک مقدار از مصلحت ملزمه را این فوت کرد و میگوییم که تکلیف برای همه هست. برای همه بود ولی این آقا یک مقداری هم فوت کرد بنابراین میگوییم که عقاب هم دارد برخی از بزرگان هم فرمودند عقاب دارد. اما اگر کسی بگوید که نه ما قائل به عقاب در اینجا نمیشویم و عقاب ندارد آن وقت باید جواب بعدی را می شود داد. جواب بعدی که این که غرض اخص از جعل است جواب چهارم است.
جواب چهارم جواب مرحوم نائینی هست مرحوم نائینی اینجا یک مطلبی را شروع کردند بیان کردند یک اساسی را گذاشتند که خیلی جاها این اساس قابل استفاده است و لذا باید با دقت ان شاءلله اینجا را ملاحظه بفرمایید. چون جاهای دیگر هم همین اساس را ایشان مطرح می کنند. آن اساس بر چند پایه استوار است.
اولین پایه اش این است که شارع در مقام جعل وقتی جعل می کند ملاحظه می کند قیود اولیه قیود ثانویه یا تقسیمات اولیه تقسیمات ثانویه. تقسیمات اولیه آن تقسیماتی است که هر ماهیتی را بدون در نظر گرفتن حکم شرعی، آن تقسیمات را می شود نسبت به آن ماهیت انجام داد. تقسیمات اولیه چیه؟ هر ماهیتی را یک تقسیماتی میخواهیم انجام بدهیم یک اقسامی برایش ذکر بکنیم بدون در نظر گرفتن حکم شرعی در آن باره میشود تقسیمات اولیه مثلا فرض فرمایید که رجل: رجل آیا سفید باشد پوستش سفید باشد یا سیاه باشد شرقی باشد غربی باشد زبانش عربی باشد فارسی باشد ترکی باشد اردو باشد؟ هر زبانی باشد. می بینید که تقسیم میشود کرد دیگر. حکم شرعی حالا در مورد رجل باشد نباشد انسان میبیند هر شیء را تا بی نهایت میتواند تقسیم بکند حکم شرعی باشد نباشد میتوانید تقسیم بکنید. حتی اعمال را فرض فرمایید که شماها غذا خوردن، غذا خوردن که مثلا میگویند غذا خوردن را شما میتوانید تقسیم بکنید غذا خوردن ایستاده نشسته در حال راه رفتن با گفتن بسم الله بدون گفتن بسم الله مثلا با اینکه خوب لقمه را بجود نجود. ده ها تقسیم می شود در مورد همان غذا خوردن بدون اینکه حکم شرعی را در نظر بگیرید میشود تقسیم کرد هر عملی را یا هر شیئی را به آن تقسیماتی و آن اقسامی که برایش ذکر می کنید بدون در نظر گرفتن حکم آن هم میگویند تقسیمات اولیه مثلا نماز نماز به طرف قبله نماز بدون طرف قبله نماز ایستاده نماز نشسته نماز با قرائت نماز بدون قرائت قرائت سوره کامل آنها بدون حکم شرعی می شود این تقسیمات را در ذهن انسان انجام بدهد پس هر تقسیمی که بدون حکم شرعی می شود آن تقسیمات را انجام داد اینها میگویند تقسیمات اولیه یا قیود اولیه. بدون اینکه حکم شرعی اصلا باشد شما بالاخره نماز را تصور می کنید یا خیال که ذهن که خدآند به انسان قدرت تصور داده دیگر. نماز را تصور میکند یک مرکبی به انواع و اقسام نماز میتواند تصور بکند اصلا فرض فرمایید که شرع هم نفرموده بود این آقا نشسته بود نماز را تصور کرد بود و میتوانست برای این اقسام و انواع و حالات مختلف برای این تصور بکند نماز در شب نماز در روز نماز مثلا در جای باز نماز در جای بسته و هکذا. ولو اینکه اصلا حکم شرعی برای نماز جعل نشده بود میتوانست فی حد نفسه امکان داشت نمیگویم حالا فعلیت داشت امکان داشت یک کسی این مرکب را تصور کند و به اقسام مختلف نیازی به حکم شرعی نیست .حالا میگویید عقل انسان نمی رسید به آنجا، آن بحث دیگری هست حالا فرض کنید یک کسی اصلا می رسید به عقلش، نیاز به حکم شرعی در این تقسیمات نیست. این را میگویند تقسیمات اولیه.
تقسیمات ثانویه آنهایی است که تا حکم شرعی نیاید اصلا آن تقسیم را نمیشود انجام داد آن قید نمیشود به اصلاح آن قید را فعلیت داد و محقق کرد. آن تقسیم وابسته است به این که حکم شرعی بیاید. فرع حکم شرعی است. مثل این هست که بگوید که عملی که واجب است یا حکمی که واجب است مع العلم بوجوبه مثلا وجوب به صلاه. کسی که آگاه از این وجوب است. کسی که آگاه نیست این فرع وجود حکم است دیگر علم به وجوب فرع وجوب وجوب است تا وجوب نباشد ما علم به وجوب که نمیتوانیم فرض کنیم. این تقسیمی که می کنیم وجوب صلات، علم به وجوب صلات، عدم علم این هم تقسیم است دیگر. نماز با علم به وجوبش با عدم علم به وجوبش صوم با علم به وجوبش با عدم عل به وجوبش. جهر با علم به وجوبش با عدم علم به وجوبش. این فرع این است که شما آن وجوبی باشد تا اینکه علم را فرض کنی یا عدم علم را فرض کنید. تا این وجوب نیاید دیگر. علم به وجود معنا ندارد اصلا. و همچنین قصد امر. قصد امر مولا مثلا این عمل با قصد امر مولا به این عمل. این فرع این است که یک امری باشد دیگر. این عمل را فرض فرمایید خمس را می شود انجام داد با قصد امرش یا بدون قصد امرش. میگوید من یک پنجم را میدهم ولی من قصد امر خدا اطاعت امر خدا را ندارم حالا یک پنجم دلم میخواهد یک پنجم را بدهم به مجتهد. خب اینجا ببینید اینجا قصد امر یا عدم قصد امر فرع وجود امر است. تا امر نمی آمد اصلا فرض نمی شد که شما تقسیم کنید دادن را با قصد امر بدون قصد امر این که تقسیم می کنید این فرع چی هست فرع وجود امر است. خب پس برخی از تقسیمات تقسیمات اولیه هستند نیاز به امر نیاز به حکم نیاز به وجوب و حرمت ندارند. برخی از تقسیمات تقسیمات ثانویه هستند یعنی تا حکم نیاید نمی شود آن را دو قسم کرد بگوییم علم به آن حکم یا عدم علم به آن حکم قصد امر آن حکم عدم قصد امر آن حکم. اینها فرع وجود آن حکم هست. تا حکم نباشد شما نمیتوانید قصد امر یا عدم قصد امر را فرض کنید.
مرحوم نائینی می فرمایند احکامی که در جعل می کند مولا، مولا که احکام را جعل میکند نسبت به آن تقسیمات اولیه اهمال ندارد یعنی شارع تکلیف را روشن می کند نسبت به تقسیمات اولیه. اما نسبت به تقسیمات ثانویه نه آن دو را مهمل میگذارد. پس پایه اول این شد که نسبت به تقسیمات اولیه ایشان می فرماید مهمل نمیگذارد مولا و مشخص میکند. بالاخره فرض فرمایید که میگوید که این نماز خوانده بشود آیا نماز به طرف قبله باشد یا نباشد با طهارت باشد یا بدون طهارت باشد اینها تصمیمات اولیه هستند اینها را مشخص میکند. همه را مشخص می کند یا مقید می کند یا مطلق میگذارد مثلا فرض فرمایید که در جای باز باشد یا در جای سربسته باشد. مثلا اینجا میگوید مطلق است و فرق نمی کند در جای باز باشد یا در مسجد باشد یا در خانه باشد اینها را مطلق میگذارد. همه ی تقسیمات اولیه را یا مطلق اخذ می کند یا قید میگذارد. میگوید که نه حتما باید به طرف قبله باشد. فرق نمی کند بیرون باشد یا داخل خانه باشد ولی حتما باید به طرف قبله باشد اینها تقسیمات اولیه هستند تکلیف را روشن میکند. در هر تکلیفی نسبت به تقسیمات اولیه جعل شارع تکلیفش روشن است یعنی یا مطلق است یا مقید است. اما نسبت به تقسیمات ثانویه به تقییدات ثانویه به تقسیمات ثانویه ایشان آنجا را مهمل میگذارد شارع آنجا را دیگر نمیشود مقید بکند یا مطلق بذارد. چرا نمیتواند؟ برای اینکه محال است دیگر. گفتیم اخذ علم در موضوع خود آن به اصطلاح حکم در مقام جعل گفتیم که محال است دیگر. پس شارع وقتی جعل میکند نمیتواند این قید را بیاورد که ایها الناس این حکم را برای عالمین من قرار دادم این هم درسته یکی از تقسیمات است. برای عالمین برای غیر عالمین باید تکلیفش روشن می شد ولی نمی تواند روشن کند چون محال لازم می آید چون محال لازم می آید لذا اینجا را مهمل میگذارد در جعلش مهمل میگذارد به نسبت به همان قصد مثال امر قصد قربت باز مهمل میگذارد چون اصلا اخذ این که من این امر را جعل می کنم به قصد اینکه این امر برای کسانی که قصد امر بکنند این محال لازم می آید. آن وقت امرش متوقف بر قصد امر میشود قصد امر هم متوقف بر امر میشود، میشود دور. پس نسبت به تقسیمات ثانویه هم ایشان می فرمایند جعل مهمل است. یعنی مشخص نیست تکلیفش. وقتی مهمل شد پس نسبت به تقسیمات ثانویه مرحوم نائنی فرمودند این مهمله آن وقت می آید مرحله دوم ایشان میفرماید وقتی مهمل شد مهمل هم که ممکن است غرض شارع را تامین نکند غرض شارع بالاخره یا با قصد قربته یا بدون قصد قربته یا با علم است یا بدون علم است. باید غرضش مشخص بشود آیا مطلق است یا غیر مطلق است. میگوید این را با یک جعل دیگری با متمم جعل این غرضش را مشخص می کنم پس در جعل اول اهمال است چون تقیید اصلا ممکن نیست نسبت به تقسیمات ثانویه. بعد چون این نوع اهمال و ابهام غرضش را تامین نمی کند باید غرضش مشخص باشد که بالاخره اینجا قصد غربت میخواهد یا نمیخواهد. یا مطلق است یا مقید است دیگر. این را با متمم جعل تکلیفش را روشن میکند این بیانی هست که مرحوم نائینی در اینجا فرمودند. پس یک پایه این است که نسبت به تقسیمات اولیه حتما روشن. پایه دوم این است که نسبت به تقسیمات ثانویه اهمال دارد چرا اهمال دارد برای اینکه اخذ قید ممکن نیست وقتی اخذ قید ممکن نیست می فرمایند اطلاق هم ممکن نیست چون اطلاق عدم اخذ قید هست در جایی که اخذ قید ممکن باشد. در جایی که اخذ قید ممکن باشد اگر قید اخذ نکرد میشود اطلاق. اینجا فرض کردم که اخذ قید ممکن نبود پس بنابران اطلاق هم شکل نمیگیرد و میشود مهمل. نسبت به قیود ثانویه تقیید ممکن نیست به خاطر اینکه دور لازم می آید و چون تقید ممکن نیست اطلاق هم شکل نمی گیرد. چون اطلاق عبارت است از عدم تقیید در جایی که تقیید ممکن باشد چون تقابل بین اطلاق و تقیید تقابل ملکه و عدم ملکه است اطلاق عدم ملکه است تقیدم ملکه است. عدم ملکه که همان اطلاق است جایی می آید که ملکه بتواند آنجا باشد اعما به جایی میگویند که بصر میتواند آنجا باشد اما اگر بصرهم ممکن نیست نمیگویند این اعمی است. به حجر نمیگویند اعمی. چرا نمیگویند؟ برای اینکه این اصلا ملکه اینجا ممکن نیست تا عدم ملکه اینجا صدا بکند ولذا می فرمایند چون نسبت به تقسیمات ثانویه اخذ قید ممکن نیست اطلاق هم شکل نمیگیرد تقابل اینها از باب تقابل ملکه و عدم ملکه هست. عدم ملکه که همان اطلاقه در بحث ما جایی هست که آن تقیید ممکن بود. حالا که گفتیم تقیید اینجا ممکن نیست. دچار اشکال عقلی است. پس مولا غرضش از جهت اطلاق و تقید از کجا تامین بکند؟ به متمم جعل. باید یک جعلی بگوید خطاب دومی بیاورد بگوید برو آن خطاب من که نسبت به تقسیمات ثانویه مهمل بود منظور من همه هست یا منظور من بخشی از مردم هستند. اصلا از جهت علم و عدم علم منظور من چه عالمین چه غیر عالمین. برای همه هست. اتفاقا از روایات از ادله این را استفاده می کنیم که در روز قیامت می پرسند که چرا یاد نگرفتی چرا عمل نکردی؟ میگوید که من نمی دانستم می فرمایند پس چرا یاد نگرفتی. و له الحجه البالغه حجت بالغه مال خداست در قرآن آیه کریمه که میفرماید حجت بالغه خداست از امام می پرسند این حجت بالغه چی هست که همه را محکوم میکند؟ حجت بالغه خداست. در روز قیامت بنده را می آورند میگویند هلّا عملت چرا عمل نکردی آن میگوید که من نمی دانستم میگویند هلّا تعلمت؟ پس چرا یاد نگرفتی؟ از اینگونه روایات ما می فهمیم که اصل متمم جعل هستند از روایات وجوب تعلم می فهمیم که پس آن جعل اطلاق داشته یعنی آن جعل غرض جعل برای همه بود گرچه از نظر جعل مهمل بود ولی غرضش می فهمیم که برای همه هست خب در مورد البته باب جهر و اخفات و قصر و این مواردی که هست اینها نه، متمم جعل آمده گفته اینها مخصوص عالمین هستند. در مورد دیگر احکام دلیل آمده گفته اینا مخصوص نیستند. اخبار وجوب تعلم گفته اینها مخصوص نیستند ولی در این مورد گفتم نه تعلم لازم نیست. شما اگر یاد هم نگرفتی عملم کردی صحیح هست. خب پس با این بیان ایشان میخواهند بفرمایند مشکل را حل کردند دقت کردید؟ مشکل را حل کردند گفتند درسته ما در خود آن دلیل اخذ نمی کنیم ولی دلیل را ما چی می گیریم؟ مهمل می گیریم ولی با متمم جعل اینجاها را درست می کنیم. با متمم جعل می فهمیم که قصر در حق عالمین است یا اخفات در حق عالمین است.
شاگرد:....
استاد: اینجا اطلاق شکل نمیگیرد اطلاق در جایی هست که می شود آنجا را تقید کرد. چون اینجا تغقیید معنا ندارد و لذا نوبت می رسد به متمم جعل طبق بیان ایشان.
شاگرد:...
استاد: پس باز متمم جعل را شما قبول دارید پس می فرماید متمم جعل گاهی به این هست که نگوید. بعدا چیزی از نگفتنش ما بفهمیم که پس غرضش عام است. بله خب به هر حال پس ما نیاز به مرحله دوم داریم. در آن مرحله اول اهمال هست ابهام هست. در مرحله دوم باید اطلاق شکل بگیرد این خلاصه بیان مرحوم نائینی هست.[1]
آقای خوئی برا این بیان اشکالاتی دارند اشکالات دقیقی دارند. بعد مرحوم شیخ حسین حلی بر کلام آقای خویی اشکال دارند آقای شهید صدر بر باز کلام آقای خوئی اشکال دارند.