< فهرست دروس

درس خارج اصول استاد مرتضی ترابی

1403/02/02

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موضوع: الأمارات/حجية ظواهر الألفاظ /حجیت قول لغوی

 

عرض شد که مسلّم است در سیره ی عقلاء به ظواهر تمسک و احتجاج میکنند. هم بر له گوینده و هم بر علیه گوینده احتجاج میکنند. بنابراین در شرع هم این حجت است. شرع هم از این ردع نکرده است.از اینکه متشرعه این رو را داشتند ائمه ی اطهار ردع نفرمودند بلکه خودشون هم همین روش را تایید کردند. این بحث عرض کردیم قابل تشکیک نیست. انّما الکلام در تفصیلاتی بود که در اینجا مطرح شده بود. به دوتا تفصیل اشاره کردیم.

قبل از اینکه وارد بشویم به تفصیل سوم یک بیانی اینجا مطرح است. هم صاحب کفایه و هم دیگران متعرض شدند آن را عرض میکنیم. آن هم این است که شک ما در ظهور بر دو قسم است. یعنی گاهی ما در ظهور شک نداریم که متکلم این ظاهر را اراده کرده است. ظاهر کلام این است و متکلم هم این را اراده کرده است و ما هم شک نداریم. گاهی اینطوری است. هم ظاهر کلام را میدانیم و هم اراده ی متکلم که این ظاهر را ارداه کرده است را میدانیم. اینجا دیگر جای بحثی نخواهد بود.

انما الکلام در آنجایی است که شک پیش بیاید. شک یا در ظهور یا در اراده ی آن ظاهر، که آیا این ظاهر را اراده کرده است یا اراده نکرده است. خوب هر کلمه ای یک معنای خطوری ممکن است داشته باشد آیا آن معنای خطوری را به ما خواسته تفهیم بکند یا نخواسته به ما تفهیم بکند. یک قرینه ای اینجا بوده است. پس بنابراین میشود در این مراحل شک پیش بیاید. هم در آن مرحله ی اول که معنای خطوری اش چی هست و معنای موضوع له آن چیست. و هم آیا آن معنا را خواسته به ما تفهیم بکند یا نه؟ و هم اگر تفهیم کرد آیا آن را اراده ی جدیه داشته یا نه؟ پس میشود در اینها شک پیش بیاید. اگر در این مراحل ما شک نداشتیم هم معنای موضوع له لفظ روشن است و هم میدانیم قرینه ای در کار نبوده و متکلم هم همین را اراده کرده است. یعنی اراده ی تفهیم که اراده کرده این را به ما بفهماند. و هم بدانیم که آنچیزی را که اراده کرده به ما بفهماند اراده ی جدی کرده است. یعنی واقعا مراد واقعی اش هم همان است. اگر اینها را بدانیم جای شکی نیست و به آن ظاهر عمل میکنیم و آن ظاهر حجت است. انما الکلام در جایی است که شک پیش بیاید. این شک گفتند در دو مرحله ممکن است پیش بیاید: یک: در مقتضی. دو: در مانع.

شک در مقتضی یعنی اینکه ما اصلا وضع را نمیدانیم. یک کلامی هست ولی نمیدانیم موضوع له این کلمه چی هست. ﴿فتیمّموا صعیدا طیبا﴾ نمیدانیم که موضوع له صعید آیا مطلق وجه الارض است یا خصوص تراب است. در سعه و ضیق آن موضوع له شک داریم. گاهی هم ممکن است بین متباینین باشد. موضوع له آیا این است یا آن است. مثلا در ﴿ثلاثه قروء﴾، آیا قرء حیض است یا قرء طهر است. باید سه تا قرء اینها عده نگه دارند، قرء منظورش چی هست؟ دایر است بین متباینین. پس بنابراین شک مرحله ی اولش شک در مقتضی است. اصلا مقتضی ظهور در اختیار ما نیست. چون نمیدانیم موضوع له را. و موضوع له هم امرش دایر است بین اقل و اکثر یا امرش دایر است بین المتباینین. در اینجایی که ما موضوع له را نمیدانیم وظیفه چی هست؟ اینجا علما میفرمایند اجمال پیش می آید یعنی آن کلام میشود مجمل. اگر موضوع له را نداینم یعنی اصلا مقتضی برای این ظهور نیست. راه چاره اینجا رجوع به اهل لغت است. باید ببینیم آیا سخنان اهل لغت در مورد معنای لفظ حجیت دارد یا حجیت ندارد؟ پس بنابراین مرحله ی اول شک، شک در مقتضی است. در شک در مقتضی ما ناچار باید حکم بکنیم آن کلام مجمل میشود. مثلا در دوران بین اقل و اکثر نسبت به اکثر مجمل میشود. باید رجوع کرد به اصول عملیه. مثل این است که دلیل نداریم اصلا. یا در متباینین مجمل میشود و دیگر نمیشود به آن دلیل تمسک کرد. پس بنابراین اینجاها راه چاره رجوع به اهل لغت است. پس باید بحث کنیم آیا کلام اهل لغت یا راه های دیگر آیا اینها حجت هستند یا حجت نیستند. پس اگر فرض این است که تبادر و غیر تبادر که علائم حقیقت و مجاز است به آنها رجوع کردیم. اگر از آن راه حل شد که حل شد ولی اگر حل نشد راه میماند رجوع به اهل لغت. ولی در اهل لغت بحث است که آیا سخنان اهل لغت حجت است یا حجت نیست؟ این بحث را باید بعدا انشاء الله انجام بدهیم. این بحث را در ذیل این بحث آقایان مطرح فرمودند که آیا سخنان اهل لغت حجت است یا حجت نیست.

یک نقطه ای را ما اینجا باید مطرح بکنیم به مناسبت قبلا هم مطرح کردیم. مرحوم شیخ انصاری و دیگران فرمودند که تمام موضوعاتی که یا موضوع حکم هستند یا متعلق حکم هستند در آنها یک نوع اجمالی هست. دوران امر بین اقل و اکثری هست. یعنی یک مقدارش قطعی است ودر بیشتر از آن شک پیش می آید که آیا این مفهوم اینجا را شامل میشود یا نه؟ یعنی اکثر متعلقات احکام و اکثر موضوعات احکام شبهه مفهومیه دارند. مفهوم یک مقدارش متیقن است و امرش دائر است بین اقل و اکثر. پس در اینجا اصلا مقتضی برای ظهور وجود ندارد. وظیفه ی اولیه اینجا حکم به اجمال است و رجوع میکنیم به اصول عملیه. آیا میشود از راه رجوع به اهل لغت مشکل را حل کرد یا راه های دیگری که هست مشکل را حل کرد؟ در مورد اهل لغت باید بحث کنیم و همینجا بحث کردند. راه های دیگر هم در اول اصول بعضی راه ها تثبیت شده مثل تبادر و اینها که در حجیتش شکی نیست. آنها راه های معتبری هستند. اما آیا قول لغوی هم حجت است یا نه، این باید بحث بشود. پس اولین مرحله در اثبات ظهور شک در مقتضی است آنجایی که ما وضع را نمیدانیم. و عرض کردم این مشکلی گسترده است و در کل فقه با این روبرو هستید. دیگر واضحترین مفهوم ماء است. موضع حکم است. با ماء باید غسل کرد با ماء باید وضو گرفت با ماء باید غسل کرد خبث را.خوب ماء اینجاها موضوع حکم است. حالا این ماء یک مقدار کمی خاک داخلش بریزید قطعا آب صدق میکند. حالا آن مقدار را کم کم اضافه بکنید یکجایی میرسید که قبل از آن قطعا ماء است و بعد از آن بیشتر که باشد قطعا ماء نیست. ولی یک حالت مابینی است. اگر در روستاها زندگی کرده باشید گاهی که باران می آید رودخانه گل آلود می آید حالا آن ماء است یا نیست؟ ماء مضاف اگه شده که ماء نیست. ماء مضاف که دیگر حکم آب را ندارد، ماء مضاف است. یا اینکه ماء است که حکم ماء را دارد و میتوانیم با آن غسل کنیم و وضو بگیریم و اینها. ببینید پس مفهوم ماء شبهه مفهومیه شد. شبهه مصداقیه نیست، میگوییم این درجه از خلط که هر کجا هم ممکن است تکرار بشود، اشتباه امور خارجیه نیست. میگوییم این درجه از مخلوط شدن با خاک آیا ماء را از ماء بودن در می آورد یا نه؟ ممکن است آن در همه جا قابل تکرار باشد. پس شبهه، شبهه ی حکمیه ی مفهومیه است. شبهه موضوعیه نیست که بگوییم اشتباه امور خارجیه است، نه، میبینیم و درجه اش برای ما مشخص است.

پس بنابراین ما در موضوع شناسی که در فقه با او سروکار داریم خیلی جاها با این مسئله_ شبهه مفهومیه ی متعلق حکم یا موضوع حکم _ روبرو هستیم. عرض کردیم که وظیفه ی اولی این است که اینجا باید رجوع کنیم به اصول عملیه. چون ظهوری شکل نمیگیرد که بفرمایید ظهور حجت است. مخصوصا که اگر بگویید ظهور عصر صدور ملاک است. دیگر آنجا باید ظهور فعلی را هم با اصالت عدم نقل و با استصحاب قهقرایی باید تثبیت کنید که در زمان سابق هم همین معنا بوده است. این مرحله ی اول. پس مرحله ی اول شک در مقتضی است. در وضع شک داریم.

مرحله ی دوم یا سنخ دوم از شک، شک در مانع است. شک در مانع هم علی قسمین. یک قسم شک در وجود المانع است. شک میکنیم که این آقای متکلم آیا یک قرینیه ی مقالیه ای یا یک قرینه ی حالیه ای گذاشته یا نگذاشته است؟ احتمال میدهیم یک قرینه ای بود و ما غفلت کردیم. یا میخواست بگوید و خودش غفلت کرد. بالاخره احتمال وجود قرینه میدهیم که به دست ما نرسیده است. قرینه ی لفظیه یا قرینه ی حالیه. در اینجا عقلاء با چه اصلی رجوع میکنند؟ به اصل عدم قرینه. اینجا از جاهایی است که ظهور تثبیت میشود. در قبلی ظهور تثبیت نمیشد و شک در مقتضی بود. اینجا که شک در مانع است عقلا یک اصلی دارند میگویند اصاله عدم القرینه، و اینجا از صغریات قاعده ی مقتضی و مانع است. قاعده مقتضی و مانع حجت نیست ولی در اینجا حجت است. عقلاء اینجا حجت میدانند. میگوید مقتضی قطعا تمام است ظهور که دارند این کلمات، شک در مانع میکنیم مقتضی موجود، مانع حکم میکنیم که مفقود است. قاعده ی مقتضی و مانع را علما قبول ندارند ولی اینجا قبول دارند به جهت جریان سیره. اگر شک در وجود مانع کردند یعنی وجود قرینه داشتند، حکم میکنند که اینجا قرینه ای نیست. اصاله عدم القرینه. این هم سنخ دوم. یا میشود سنخ اول از نوع دوم که شک در مانع است.

نوع سوم شک در مانعیت الموجود است. پس آن قبلی شک در وجود المانع بود اصلا نمیدانیم که قرینه ای گفته یا نگقته. اکرم العلماء گفت ولی نمیدانیم که آیا کنارش الّا الفساق گفت یا نگفت؟ آنجا میگوییم اکرم العلماء جمع محلّی به ال ظهور در شمول و استغراق دارد و أخذ میکنیم به آن و میگوییم اصل عدم القرینه است. اما نوع سوم آنجایی است که شک در قرینیت الموجود است. میدانید یک قرینه ای چیزی هست ولی نمیدانید آیا آن قرینیت دارد یا ندارد. یک چیزی هست، یک چیزی گفت آیا این قرینیت دارد یا ندارد؟ پس در وجود یک چیزی که احتمال قرینیت میدهید آنجا شک ندارید. میدانید که چنین چیزی است. ولی نمیدانید آیا قرینه حساب میشود یا نه. مثال میزنند به ورود أمر بعد از حظر_ الامر بعد الحظر_ ﴿فإذا حللتم فاصطادوا﴾ وقتی از احرام بیرون آمدید امر میکند که صید بکنید. خوب اینجا امر بعد از حظر است. اینکه امر واقع شده است بعد از حظر، این میتواند قرینه باشد. یعنی قرینیت الموجود. اینکه بعد از حظر واقع شده این میتواند قرینه باشد که آن امر ظهور در وجوب ندارد بلکه وجوب در ترخیص دارد. نه اینکه حالا که از احرام انسان بیرون آمد واجب است به عنوان واجب تکلیفی برود یک صیدی انجام بدهد. حالا یا به عوان واجب تکلیفی یا به عنوان شرط صحت عمل که میخواهد حجش صحیح باشد باید برود یک صیدی هم انجام بدهد. این را میگوییم فاصطادوا قرینیت الموجود است. موجود وقوعش بعد از حظر است. در چنین مواردی که امر واقع شده در بعد از حظر یا بعد از توهم الحظر. هردو هست. یا در جایی که توهم حظر بوده امر وارد شده است یا جایی که نهی بوده و حظر بوده امر وارد شده. آنجا از موارد قرینیت الموجود است. آیا این موجود قرینه میشود یا باید به آن ظهور عمل کنیم؟ صیغه ی امر ظاهر است در وجوب. ﴿فإذا انسلخ الاشهر الحرام فاقتلوا المشرکین کافه﴾، وقتی ماه های حرام تمام شد باید با مشرکین بجنگید. آیا این فاقتلوا ظهور در وجوب داردیا ندارد؟ ماه های حرام جنگ کردن حرام است. آیه میفرماید بعد از اینکه ماه های حرام تمام شد فاقتلوا المشرکین. یا آن موردی که چند تا عام وارد شده و بعد از آن یک خاصی وارد شده است. مثلا گفته اکرم العلماء و التجار و المهندسین الا الفساق. الّا الفساق قطعا به اخیر میخورد ولی آیا به قبلی ها هم این تخصیص میزند یا نه؟ اینجا میگوییم نسبت به قبلی ها این از مواردی است که شک در قرینیت الموجود است. یعنی یک قرینه ای هست یک الا الفساقی هست نمیدانیم آن قرینه هست نسبت به آن عموم های قبلی یا نه آنجاها دیگر قرینیت ندارد؟ اینجا آیا میتوانیم به ظهور عمل کنیم یا نه؟ عقلاء چیکار میکنند؟ میفرمایند اینجاها آن ظهور از کار میفتد. در دومی بود که ظهور از کار نمی افتاد زیرا شک در وجود قرینه میکردیم و ظهور همان مقتضی کافی بود اما در شک در قرینیت الموجود نه، با اینکه مقتضی است آنجا نمیشود شما بگویید حالا که موضوع له آن مشخص است ما حکم میکنیم به ظهور. آنجا چون یک چیزی موجود است آن ظهور از حجت میافتد. عقلاء در چنین مواردی حکم نمیکنند که این قرینیت الموجود لحاظ نمیشود. چنین حکمی ندارند. بلکه باعث میشود که آن ظاهر از کار بیفتد. مگر کسانی که مبنایشان مثل سید مرتضی رضوان الله علیه اصالت الحقیقه تعبدی است. اگر کسی قائل بشود اصلاله الحقیقه تعبدا باید پذیرفته بشود اینجا اکرک العلماء و التجار و المهندسین الا الفاسق، این علماء در اینجا موضوع له آن مشخص است و وضع شده برای عموم بنابراین عموم را اخذ میکنیم بنابر اصالت الحقیقه. بنابراین کسانی که اصالت الحقیقه را از راه تعبد قائلند در این مورد اخیر که شک در قرینیت الموجود است آنها باز اخذ میکنند به ظهور و اصالت الظهور را اخذ میکنند. تکیه گاه شان همان اصالت الحقیقه است که تعبدا قائلند که حجت است. اما اگر کسانی بگویند نه، اصالت الحقیقه وقتی حجت است که ظهوری در کار باشد. عقلاء اصالت الحقیقه را به صورت تعبد قبول ندارند، جایی قبول دارند که ظهور شکل بگیرد و اینجا دیگر ظهور شکل نمیگیرد. با قرینیت الموجود باعث میشود که آن ظهور از بین برود. دیگر به اصالت الحقیقه عقلاء رجوع میکنند. پس در مواردی که احتمال قرینیت الموجود میدهیم اگر قائل به اصالت الحقیقه از باب تعبد باشیم باز ظهور دست نمیخورد. البته این در جایی است که اگر آن قرینه را ما اعمال بکنیم مجاز پیش بیاید. اما اگر یک جایی پیش بیاید که نه، قرینه را اعمال بکنید مجاز پیش نمی آید آنجا دیگر فرق نخواهد کرد. اصالت الحقیقه وقتی به درد میخورد که آنجا اگر ما اصلت الحقیقه را اعمال نکنیم مجاز پیش بیاید. آنجا ممکن است کسی مثل سید مرتضی رضوان الله علیه بگوید اصالت الحقیقه حجت است و باید اخذ به آن اصل حقیقت کرد. ولی مشهور علما قائل به این نیستند. و این فرمایش ایشان قابل قبول نیست که اصالت الحقیقه به صورت تعبدی عقلاء بهش إخذ میکنند. نه، اصالت الحقیقه در جایی است که ظهور بتواند شکل بگیرد. مانع از اصل ظهور نباشد. ولی مانع از اصل ظهور آمد و اجمال پیش آمد دیگر اصالت الظهور قابل تکیه نخواهد بود. اینجا یک بحث علمی هست. بحث علمی را اشاره بکنیم البته مطلبش هم زیاد تفصیل ندارد. آن هم این است که:مرحوم آخوند و مرحوم شیخ در آن قسمت دوم میفرمایند اصالت عدم القرینه اعمال میشود و به آن ظهور عمل میشود.

مرحوم شیخ میفرمایند که به ظهور عمل میشود، اصاله الظهور برگشتش به اصاله عدم القرینه است. پس اصاله الظهور پایه اش اصاله عدم القرینه است. پس در حقیقت عقلاء به اصالت عدم القرینه تکیه میکنند و اسمش را گذاشتند اصالت الظهور. والا تکیه گاه عقلاء اصاله عدم القرینه است.[1]

مرحوم آخوند این را قبول ندارد، میگوید نه، اصلا از اول عقلاء به ظهور تکیه میکنند نه اینکه اصاله الظهور را برگردانیم به اصل عدمی که همان اصاله عدم القرینه است.[2]

این اختلاف علمی است و ثمره ای در فقه ندارد. هر دو میفرمایند در شک در وجود قرینه ما به ظهور اخذ میکنیم. مرحوم شیخ میفرمایند ما اول اعمال اصاله عدم القرینه انجام میدهیم، ظهور شکل میگیرد و بهش عمل میکنیم. مرحوم آخوند میفرمایند نه، مستقیما ظهور که شکل میگیرد عقلاء به آن عمل میکنند. و دیگر نیازی به اینکه برگردانیم به اصل عدم قرینه نداریم. این میشود بحث علمی. آیا این اصول لفظیه برمیگردند به یک اصل عدمی که شیخ میفرمایند. یا برنمیگردد اصلا و خودشان هستند و خودشان که ین را آخوند میفرمایند. ظاهرا فرمایش مرحوم شیخ به نظر میرسد که اقوی هست چون درست است به صورت ارتکازی ما کاری نداریم ریشه اش چی هست. ولی اگر همان ارتکاز ظهور را بشکافیم باید اصل عدم قرینه جاری بشود تا ظهور شکل بگیرد. اصل عدم قرینه اگر جاری نشود ظهوری شکل نمیگیرد. آن منشأ است. اگر آن ارتکاز ظهور را ما بتوانیم یررسی بکنیم برگشتش به اصاله عدم القرینه است. فلذا فرمایش شیخ رضوان الله علیه اینجا دقیقتر است که اصالت الظهور برگشتش به اصاله عدم القرینه است. این مطلب یک تتمه ای هم دارد که بعدا عرض میکنیم.

 


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo