< فهرست دروس

«درس طب در روایات»

استاد تبریزیان

1401/03/28

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موضوع: آناتومی بدن/قلب /جلسه بیست وسوم، ادامه روایات قلب

 

ادامه روایات قلب

در جلسه ی قبل دو روایت خواندیم و مضمون این دو روایت این است:

یک تکه گوشت در بدن انسان وجود دارد که اگر این تکه گوشت صالح باشد، کل بدن انسان صالح می شود و اگر این تکه گوشت فاسد باشد کل بدن انسان فاسد می شود.

روایت دیگر این است که اگر قلب، طیب و خوب و سالم باشد، بدن سالم است و اگر قلب، خبیث و بد باشد بدن هم خبیث و فاسد و بد خواهد بود.

در حقیقت در این روایت با قرائنی که در این روایت وجود دارد صحبت از یک تکه گوشت است یعنی همان قلبِ عضوی که می تپد.

شاید از این روایت یک ملازمه استفاده شود، ملازمه وجود دارد مابین سلامتی قلب و سلامتی بدن، ملازمه وجود دارد مابین خرابی قلب و خرابی بدن، البته شاید.

آیا واقعا این ملازمه است؟ سوال ما این است که آیا چنین ملازمه ای وجود دارد؟ سلامتی قلب، سلامتی بدن است؟ فساد قلب، فساد بدن است؟ می توانیم بگوییم بیماری قلب، بیماری بدن است؟ می توانیم چنین چیزی استفاده کنیم یا ادعا کنیم؟

ممکن است قلب بیمار باشد، ولی کبد سالم باشد ، ریه سالم باشد و فقط قلب بیمار باشد. شاید هم برعکس باشد که بدن بیمار است، کبد بیمار است، معده بیمار است اما قلب سالم است. شاید این تلازم به راحتی پذیرفته نباشد. مثلا اگر قلب یک مشکل جدی پیدا کند، رگ های قلب بسته شود و قلب مشکل حادی پیدا کند یا ضربه ای بخورد، کل بدن اذیت می شود، نفس انسان قطع می شود، راه نمی تواند برود، ضعف پیدا می کند و مشکل پیدا می کند، دربعضی مواقع این مسئله پذیرفته است که اگر قلب آسیب جدی ببیند، کل بدن آسیب می بیند و شاید این مسئله را هم بشود پذیرفت که اگر قلب سالم و نرمال کار کند، اعضای بدن می تواند سالم باشد یعنی چنین تمایلی و جهتی پیدا می کند که به سمت سلامتی حرکت کند و این امکان دارد.

البته اگر این را در فضای معنوی بردیم، مراد از قلب، قلب معنوی است نه این قلب مادی (قلب عضو)، هرچند روایت تعبیر کرده به تکه گوشت ولی مراد این تکه گوشت نیست، مراد، "ما فی القلب" است. حال اگر فضای معنوی برویم این پذیرفته ودرست است که قلب انسان اگر سالم باشد، بدنش سالم است، اگر قلب شخص خوب باشد، قلب رئوفی داشته باشد، قلبی که محبت دارد و بذل و بخشش دارد، این آدم، آدم خوبی است و خوبی قلب به کل بدن انسان نسبت داده می شود.

شاید بشود گفت قلبش خوب است ولی به کل انسان نسبت داده می شود، بگویند این آدم، آدم خوبی است، آدم مهربانی است و آدم با محبتی است و این پذیرفته شده است.

اگر کسی قلبش سیاه باشد، خسیس باشد، کینه ای باشد، قساوت داشته باشد، اگر قلب انسان از نظر معنوی فاسد باشد بدن هم فاسد می شود گفته می شود این آدم بد است، این آدم بی رحم است، خسیس است، ظالم است، هرچند این خساست و قساوت در قلب است این جا می شود گفت اگر قلب فاسد باشد، کل بدن فاسد می شود.

روایت دیگری از مفضل داریم از امام صادق علیه السلام که محرک قلب را بیان می کند :

ثم إن المعدة والكبد والفؤاد إنما تفعل أفعالها بالحرارة الغريزية التي جعلها الله محتبسة في الجوف[1]

هر کدام از این ها عملی دارد، معده غذا را هضم می کند، کبد غذا را تبدیل به خون می کند و قلب، خون را پمپاژ می کند، هرکدام از این ها به وسیله گرمی فعالیت می کنند. گرمیِ غریزی که در درون انسان است ( درون انسان گرم است)، به وسیله گرمی، به وسیله آتش، به وسیله سوختن مواد غذایی. شاید مراد این باشد که اکسیژن به سلول های بدن می رسد، مواد غذایی می سوزد و باعث می شود سلول ها در درون بدن گرم شوند و این باعث حیات و حرکت انسان است، این یک احتمال است.

یک احتمال دیگر وجود دارد و این است که انسان به تبع خودش یک گرمی دارد یعنی خداوند تبارک و تعالی وقتی انسان را خلق کرد، یک گرمی هم در درونش خلق کرد و این رو است اشاره می کند به گرمی غریزی، غریزی یعنی در دست خودِ انسان نیست، یعنی در وجود او، در درون او نهفته است، این حرارت غریزی باعث می شود قلب و معده و کبد و... کار کند.

در این روایت چنین آورده شده است که این حرارت و گرمایی که خداوند تبارک و تعالی آن را در درون انسان محبوس کرده است، این تکه از روایت، احتمال دوم را تقویت می کند یعنی خداوند خودش این گرمی را خلق کرده است در وجود انسان و آن را محبوس کرده است و این طور نیست که این گرمی برود و خارج شود و آرام آرام خنک شود، خیر، این محبوس است.

پس خلاصه ی زندگی و حیات انسان، خلاصه ی فعالیت انسان، یک گرمی است که در وجودش نهاده شده است و باعث می شود انسان به وسیله ی این گرمی حرکت کند و قلب و معده و کبدش کار کند.

البته معنایش این نیست که احتمال اول را به کلی منکر شویم، شاید آن گرمی سوخت ساز است، سوخت و ساز به وسیله اکسیژن و مواد غذایی که باعث گرمی می شود.

می شود گفت که حرکات و افعال و اعمال دستگاه های بدن به خاطر آن گرمی غریزی است و انسان دخلی در این گرمی ندارد و این گرمی، خود به خود ایجاد می شود و مواد غذایی می سوزد و تبدیل به گرمی می شود و می شود گفت غریزی است چون انسان در آن نقش ندارد البته نقش مستقیم در آن ندارد.

هرچیزی در بدن انسان، در وجود انسان و هرکاری و هر اتفاقی و هر انباشتگی در بدن انسان ، همه دست خداوند است و می شود گفت خداوند این گرمی را در وجود انسان حبس کرده است و باعث حرکت و فعالیت اعضای انسان می شود.

طبیعی است انسان درونش گرم است، ممکن است ظاهرش به خاطر سردی هوا سرد باشد ولی درونش گرم است و آن چیزی که مربوط به زندگی است گرمای درون است نه گرمای برون. گرمایی که محبوس است، این گرما خارج نمی شود، زیرا اگر خارج شود انسان می میرد.

سوال این جاست که ما راز حیات انسان را فهمیدیم ،این گرمای درون است. این نکته حیاتی است که آیا می توانیم با حفاظت از این گرمی درون، یا با زیاد کردن این گرمی مثلا انسان گرمی بخورد یا کنار آتش بنشیند و درونش گرم شود؟ بعید نیست! هرچند روایت از گرمای غریزی صحبت می کند یعنی انسان در آن نقش ندارد و به خاطر خوردن گرمی و کنار آتش بودن نیست.

آیا می شود گفت که گرمای برون می تواند درون را گرم کند، یا نه، گرمای درون یکنواخت است؟ ما می دانیم که گرمای بدن انسان ۳۷ درجه است، مگر این که بیمار شود و تب کند. آیا این گرمای برون یا غذای گرم باعث می شود که آن ۳۷ درجه بشود ۳۸ یا ۳۹ درجه؟ یا نه، آن ۳۷ درجه محفوظ است و آن گرمی فقط گرمی ظاهری است و داخل نیست؟

چون بدن دستگاهی دارد که متعادل کننده گرمی بدن است که همان ریه ها است و همیشه تعادل و یکنواختی ایجاد می کند، پس می شود گفت که این گرمای برون ربطی به گرمای درون ندارد.

آیا می شود آمار گرفت که افرادی که درجای گرم، مثلا در آفریقا، خط استوا زندگی می کنند، عمرشان بیش تر است چون گرمای درونشان بیشتر است؟

یا این هایی که در مناطق سردسیر مثل قطب شمال یا نزدیک قطب زندگی می کنند عمرکوتاه تری دارند چون گرمی درونشان به خاطر سردی هوا خارج می شود و پخش می شود؟

این مشاهده نشده و ذکر نشده است. چه بسا این هایی که در مناطق سردسیر هستند عمر بیش تری داشته باشند. پس نمی توانیم بگوییم که گرمای برون، گرمایی که از خارج بدن می آید بتواند در آن گرمای غریزی و زندگی و حیات انسان و فعالیت دستگاه انسان موثر باشد. این را نمی شود به کلی هم انکار کرد چون ممکن است تاثیراتی داشته باشد.

می توانیم بگوییم هوای سرد باعث لخته شدن خون و منجر به مرگ فرد می شود و هوای گرم لخته ها را باز می کند و منجر به حیات می شود، این احتمال هست و قابل انکار نیست. ولی یک قانون کلی و محکم بگیریم که کسی که در جای گرم زندگی کند عمرش چند برابر و کسی که درجای سرد زندگی می کند عمرش کوتاه است این ثابت نمی شود.

روایت دیگری وارد شده است که امير المومنين علیه السلام می فرماید :

لَقَدْ عُلِّقَ بِنِيَاطِ هَذَا اَلْإِنْسَانِ بَضْعَةٌ هِيَ أَعْجَبُ مَا فِيهِ وَ ذَلِكَ اَلْقَلْبُ وَ ذَلِكَ أَنَّ لَهُ مَوَادَّ مِنَ اَلْحِكْمَةِ وَ أَضْدَاداً مِنْ خِلاَفِهَا فَإِنْ سَنَحَ لَهُ اَلرَّجَاءُ أَذَلَّهُ اَلطَّمَعُ وَ إِنْ هَاجَ بِهِ اَلطَّمَعُ أَهْلَكَهُ اَلْحِرْصُ وَ إِنْ مَلَكَهُ اَلْيَأْسُ قَتَلَهُ اَلْأَسَفُ وَ إِنْ عَرَضَ لَهُ اَلْغَضَبُ اِشْتَدَّ بِهِ اَلْغَيْظُ وَ إِنْ أَسْعَدَهُ اَلرِّضَى نَسِيَ اَلتَّحَفُّظَ [2]

"نیاط" در این روایت یعنی تارها، غشاها، یک غشایی است که به روده ها چسبیده است و یک غشایی به معده چسبیده و غشایی که به ریه چسبیده است و ... این غشاها، اعضا را در جای خود نگه می دارد که به این ها "نیاط" گفته می شود.

مثلا چرا معده پایین نمی افتد، چرا کبد با آن که سنگین است نمی آید قسمت پایین شکم؟ چون یک رشته هایی است که از کبد محافظت می کند و اجازه ی سقوط نمی دهد.

یک سری تارها هم مربوط می شود به قلب که قلب را نگه می دارد و از داخل سینه نمی افتد. این تکه گوشت عجیب ترین عضو بدن انسان است و واقعا کارش، رازش و حقیقتش قابل درک و فهم نیست، این تکه گوشت واقعا شگفت انگیز است، این تکه گوشتی که شگفت انگیز است و از همه ی اعضا شگفت انگیزتر است، قلب است و حکمت در آن قلب وجود دارد. در همین قلب حکمت و قوانین حکمت وجود دارد و مخالف و مقابلش هم وجود دارد.

هر وقت این قلب امیدوارشد، هر وقت این قلب به آینده ایمان پیدا کرد، مبتلا به طمع می شود، امید به زندگی و آینده و همه چیز دارد و به سمت خوبی پیش می رود، و حالا انسان طمع می کند و هر چه به دست می آورد بهترش را می خواهد و هر موفقیتی برایش حاصل می شود بالاتر از آن می خواهد.

مشکل این قلب این است اگر امیدوار شد ، اگر یأس از او خارج شد طمع می کند، این امیدواری خوب است ولی طمع بد است، طمع، خوار و ذلیلش می کند و اگر به جایی رسید که راضی شد، همه چیز برایش مهیا شد، خوشحال و خشنود می شود و بعد از این دیگر خیلی مواظب نخواهد بود، دنیا به سمتش آمده و خوش است و دیگر اهمیتی نمی دهد که چه کارهای اشتباهی انجام داده است و دیگر سعی نمی کند خودش را حفظ کند .

ما تا به حال سعی کردیم روایاتی که مربوط به قلب مادی یعنی قلب عضو می شود را بگوییم و این روایت آخر در مورد تکه گوشت آویزان صحبت می کند، مسئله این است که قلب فقط در قلب مادی محدود نمی شود، یک چیزی هست پشت این قلب که چه مادی و چه غیرمادی، البته اعتقاد ما این است که چیز غیرمادی وجود ندارد و مادی است ولی هرچیزی که هست یک چیزی غیر از این قلبِ عضو است. ما در روایت پادشاه خواندیم که قلب، خانه ی پادشاه است نه خودِ پادشاه، یا نسخه ای که خواندیم پادشاه بدن، "ما فی القلب" است آن است که در قلب وجود دارد، آن چیزی که ازش پرسیدیم چه می تواند باشد درباره ی حقیقت ماهیتش ما را مجبورمی کند مقداری در مسئله ی قلب معنوی و نقش قلب معنوی هم وارد شویم، مسئله خیلی عمیق و دقیق است، اگر کسی بخواهد راجع به حقیقت قلب و کارهای قلب و راجع به اموری که به قلب ارتباط دارد بحث کند یک کتاب می شود و شاید هم بیش تر، ولی چون بیش تر آن مربوط می شود به اخلاق و امور معنوی و اعتقاد و باور و علم، شاید ربطی به بحث ما که بدن و بیماری های بدن است ندارد، البته شاید هم بی ربط نباشد، شاید همه اش یکی باشد. این را باید بحث کنیم و فکر نمی کنم کسی این را بحث کرده باشد که آیا بیماری های اخلاقی و اعتقادی از سنخ بیماری های مادیِ قلب است؟ و آیا قساوت قلب مانند کرونر قلب است و از سنخ آن است؟

این ها محل بحث است، در این که این ها می تواند مادی باشد و ارتباط به نوع غذا و بعضی کارها و اخلاق انسان داشته باشد همه این ها هست و ما این ها را به مروربیان می کنیم البته خیلی مفصل نیست و درحد اشاره و اثبات ارتباط دو سنخ بیماری های روحی و معنوی و بیماری های بدنی است.

چون به محل بحث ما کار دارد، آیا بیماری های روحی، کارهای ناشایست روی سلامتی قلب اثر می گذارد؟ آیا کارهای خوب، اخلاق خوب، معانی خوب روی سلامتی قلب اثر می گذارد؟ این ها را می خوانیم و ان شاء الله به نتیجه مطلوب برسیم.

ما در ابتدای کار هستیم و روایاتی داریم که قابل شمارش نیست و ما را از این فضایی که بودیم، قلب و دهلیز و بطن و دیواره های قلب و دریچه های قلب و میوکارد و رگ ها و از این فضا خارج شویم و برویم فضا های دیگری، و کارهایی که قلب انجام می دهد غیر از آن چیزی است که ما می شناسیم مثل پمپاژ خون و کارهای دیگر که شاید مناسب و مشابه این ها نباشد، مناسب قلب عضو باشد، بلکه وارد فضای اعتقاد و علم و دانش و بعضی صفات انسانی مثل قساوت و رحمت و خوف و شجاعت و دوست داشتن و دوست نداشتن شویم. مطالب در این زمینه خیلی زیاد است و بنابراین است که بعضی نکته ها را بیش تر بررسی کنیم.

آیا ما به این نتیجه خواهیم رسید که انسان دو قلب دارد، یک قلب مادی و یک قلب معنوی؟ یا به این نتیجه خواهیم رسید که قلب مادی و معنوی یکی است؟ و این کارهای اخلاقی، دوست داشتن، فهمیدن، دانستن، اعتقاد، باور، این ها همه کار این قلبِ عضو است؟

و هر چند ما کیفیت آن را ندانیم، این قلب عضو چه طور یک چیزی را دوست دارد؟ چه طور از یک چیزی بدش می آید؟ خون و ماهیچه و میوکارد و ... این ها چه ربطی به دوست داشتن دارد؟ چه ربط به فهمیدن دارد؟ و همچنین چه ربطی به اعتقاد و باور دارد؟

ما این چیزها را درک نمی کنیم، شاید ما به این نتیجه برسیم که هرچه هست همین قلب است. اعتقاد و باور و ایمان و حب و دوست داشتن و دوست نداشتن، همه مال این قلب است. چگونه؟ نمی دانیم، ممکن است درک نکنیم و به این نتیجه برسیم که قلب واحدی است، همان تکه گوشت است و دوست داشتن و اعتقاد و باور و دانستن و فهمیدن و بقیه چیزها کار همین قلب است. هرچند ما نفهمیم و ندانیم این ها چگونه محقق می شود و کدام قسمت قلب در آن نقش دارد.

خداوند در قرآن می فرماید:

﴿إِنَّ فِي ذَلِكَ لَذِكْرَى لِمَنْ كَانَ لَهُ قَلْبٌ أَوْ أَلْقَى السَّمْعَ وَهُوَ شَهِيد﴾[3]

در مرحله ی بعد روایاتی خواهیم خواند که وجود قلب را در بعضی حالات نفی می کند یعنی می گوید انسان قلب ندارد، در حالی که ما یقین داریم که این قلب دارد و اگر این قلب عضو را نداشته باشد، می میرد، ولی در عین حال آیات قرآن و روایات می گوید که قلب ندارد. پس می توانیم بگوییم انسان دو قلب دارد، یک قلبی که دارد و یک قلبی که ندارد، قلب مادی دارد و قلب معنوی ندارد، یا بگوییم که این شخص، قلب زنده ندارد یعنی مجازی است که خلاف ظاهر است. در این آیه، اشخاص را به دو قسمت تقسیم می کند یک عده ای قلب دارند و یک عده ای قلب ندارند.

این آیه، یادآوری برای کسی است که قلب دارد و کسی که قلب ندارد برای او یادآوری نیست و محرک و هدایت گر نیست.

پس در این آیه صحبت از انسان هایی می کند که قلب ندارند. آیا انسانی هست که قلب ندارد و زنده است؟ محال است، باید قلب داشته باشد، امکان ندارد یک زنده قلب نداشته باشد. البته این احتمال است که مراد یک نوع خاصی از قلب باشد مثلا قلب سالم ندارد، قلب طیب ندارد، قلب آگاه ندارد.

در آیه ای دیگر می فرماید:

﴿...لَهُمْ قُلُوبٌ لَا يَفْقَهُونَ بِهَا...﴾[4]

کافران و معاندین قلب دارند ولی قلب هایشان چیزی درک نمی کند، چون قلب، قانونش این است که بفهمد و درک کند عده ای قلب دارند ولی این قلب، قدرت درک ندارد. نسبت به این اشخاص می گوییم که قلب مُدرک ندارند نه اینکه اصلا قلب نداشته باشند، قلب دارند منتها با این قلب چیزی نمی فهمند و درک نمی کنند.

و در آیه ای دیگر می فرماید:

﴿أَفَلَمْ يَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَتَكُونَ لَهُمْ قُلُوبٌ يَعْقِلُونَ بِهَا أَوْ آذَانٌ يَسْمَعُونَ بِهَا فَإِنَّهَا لَا تَعْمَى الْأَبْصَارُ وَلَكِنْ تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتِي فِي الصُّدُورِ﴾[5]

این ها چرا در زمین سیر نمی کنند تا قلب هایی داشته باشند که به وسیله ی این قلب ها بفهمند و درک کنند. این ها گوش دارند، اما این گوش ها نمی شنود و چشم ها کور نمی شوند قلب ها کور می شوند، قلبی که در وسط سینه است کور می شود.

تقسیمی برای انواع قلب ها وجود دارد، مثلا می تواند این نفی برای یک نوع خاصی باشد و در حقیقت نفی صفت است نه موصوف که قلب است، ما قلب متکبر داریم ، قلب متواضع داریم.

در روایت داریم از امام کاظم علیه السلام که می فرماید:

إنَّ الزرع ينبت في السهل ، ولا ينبت في الصفا ، فكذلك الحكمة تعمر في قلب المتواضع ولا تعمر في قلب المتكبّر الجبّار لأنَّ الله جعل التواضع آلة العقل ، وجعل التكبر من آلة الجهل[6]

حکمت آباد می شود و سبز می شود در قلب آدم متواضع ولی آباد و سبز نمی شود در قلب کسی که تکبر می ورزد و جبار است. پس قلب ها مختلف هستند.

در روایت داریم:

وَ مَا كُلُّ ذِي قَلْبٍ بِلَبِيبٍ [7]

هرکسی قلب دارد معنایش این نیست که قدرت فهم و درک و تعقل داشته باشد. لبیب یعنی عاقل.

در روایت دیگر از امام سجاد علیه السلام داریم :

أشدّ العدم عدم القلب[8]

انسان ممکن است محرومیت هایی داشته باشد و یک چیزهایی نداشته باشد، انواعی دارد، یکی چشم ندارد یکی گوش ندارد و... ولی بدترین نداشتن انسان، نبود قلب است. احتمال است که این نفی وجود قلب مال قلب مؤمن و مطمئن باشد. تقسیماتی برای قلب وجود دارد مثل قلب مطمئن و قلب غیر مطمئن. در قرآن داریم : ﴿...تَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُمْ بِذِكْرِ اللَّهِ...﴾ [9]

یا قلب غافل، قلب عاصی، قلب سلیم، قلب بیمار. یا آیه ی ﴿في قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزَادَهُمُ اللَّهُ مَرَضًا...﴾ [10]

شاید این روایاتی که خواندیم این احتمال را مطرح کند که انسان دو تا قلب دارد، یک قلبی که باید داشته باشد که همان قلب عضو، همان قلب تپنده است و یک قلبی که می تواند داشته باشد یا نداشته باشد که آن قلب معنوی او است، ولی مشکل این جاست که بعضی ادله بر این است که انسان یک قلب دارد نه دو قلب. ما فرض کردیم که انسان دو قلب دارد حالا روایت و آیه ی قرآن می گوید یک قلب دارد:

﴿مَا جَعَلَ اللَّهُ لِرَجُلٍ مِنْ قَلْبَيْنِ فِي جَوْفِهِ...﴾ [11]

پس ما آن فرضیه ی اول که انسان دو قلب دارد، یک قلب مادی و یک قلب معنوی را رد کردیم. این روایت می گوید قلب یکی است و خداوند دو قلب در درون انسان قرار نداده است. البته باز هم احتمالاتی مطرح است، مثلا دو قلب معنوی یا دو قلب مادی قرار نداده، نه این که یک قلب مادی و یک قلب معنوی نداشته باشد.

این مسئله احتمالاتی دارد هرچند ظاهرش این است که انسان به هر شکلی، به هر معنایی دو قلب ندارد. این مسئله وارد اشکال می شود و مجبور می شویم بگوییم مراد یک قسمتی از قلب است، یک جایی در قلب است که ما نمی شناسیم، فرض کنید می رود داخل فضای ژن، ژنوم است یا چیز دیگری است که در قلب وجود دارد مانند عقل.

ما روایات متعددی داریم که عقل در قلب است. در روایتی از پیامبر (ص) آمده :

ألاَ وَ مَثَلُ الْعَقْلِ فِى الْقَلْبِ كَمَثَلِ السِّراجِ فى وَسَطِ الْبَيْتِ [12]

عقل مانند چراغی است که در وسط خانه است، البته باید درباره ی عقلی که داخل قلب است صحبت کند.

در آیه ای که قبلا خواندیم که می فرمود "إِنَّ فِي ذَلِكَ لَذِكْرَى لِمَنْ كَانَ لَهُ قَلْبٌ" که یادآوری برای کسی که قلب دارد مراد از این آیه، عقل است و وقتی که در روایات در مورد قلب معنوی صحبت می کند، در حقیقت درباره ی عقل صحبت می کند.

در قرآن می فرماید:

﴿وَلَقَدْ آتَيْنَا لُقْمَانَ الْحِكْمَةَ ...﴾ [13]

در اینجا مراد از حکمت، فهم وعقل است.

در روایتی از امام باقر علیه السلام داریم:

اَلْعَقْلَ مَسْكَنُهُ اَلْقَلْبُ [14]

محل سکونت عقل، قلب است.

در یک روایت راجع به درمان قلب می فرماید:

فَالصُّورَةُ صُورَةُ إِنْسَانٍ وَ الْقَلْبُ قَلْبُ حَیَوَانٍ [15]

بعضی ها را می بینیم که صورتشان صورت انسان است ولی قلبشان درنده است.

در روایت دیگراز امام صادق علیه السلام می فرماید:

وموضع العقل الدماغ. والقسوة والرقة في القلب[16]

ما گفتیم که محل عقل، داخل قلب است ولی در این روایت می فرماید که محل عقل، مغز است. اگر سبک عقل باشد بهش می گویند سبک مغز است و مغز ندارد و قساوت و دل رحمی و نازکی در قلب است.

و در آیه زیر می فرماید:

﴿...فَوَيْلٌ لِلْقَاسِيَةِ قُلُوبُهُمْ مِنْ ذِكْرِ اللَّهِ ...﴾ [17]

در روایت بعدی امام کاظم علیه السلام به هشام می فرماید:

يا هِشامُ ، إنّ اللّه تعالى يَقولُ: «إنّ فِي ذلكَ لَذِكْرى لِمَنْ كانَ لَهُ قَلْبٌ» [18]

در آن آیات یادآوری هست برای کسی که قلب دارد.

در روایت دیگری از امام صادق علیه السلام می فرماید:

فلم تزد العين والاذن وسائر الحواس على أن دلت القلب أن لها صانعا ، وذلك أن القلب يفكر بالعقل الذي فيه[19]

این ها به قلب ثابت کرد که یک کسی آن ها را خلق کرده و عقل را به این مسئله رسانده و به قلب نشان داده و به جهت این است که قلب به وسیله ی عقل فکر می کند. این روایت هم بر این معنا دلالت دارد که عقل، داخل قلب است و عقلی که داخل این قلب است فکر می کند.

روایت بعدی امام صادق علیه السلام می فرماید:

فكل هذا مما يستدل به القلب على الرب سبحانه وتعالى ، فعرف القلب بعقله أن من دبر هذه الاشياء هو الواحد العزيز الحكيم[20]

این اشاره ها، این چیزهایی که چشم می بیند و گوش می شنود، می شود استدلال کرد بر وجود خداوند و مدیر و مدبر این اشیاء آن خدای واحد است.

روایت بعدی می فرماید:

ينبغي لك أن تعلم أن القلب الذي هو معدن العقل[21]

بدان که قلب معدن عقل است.

پس عقل مربوط می شود به قلب. می شود گفت پادشاه بدن، عقل است؟ می شود گفت خودِ قلب نیست، "ما فی القلب" است که عقل باشد؟ می شود گفت قلب معنوی همان عقل است؟

شاید از این روایات استفاده شود ،بالاخره در قلب، عقل وجود دارد و کارهایی که برای عقل نسبت داده می شود می گوید مراد، عقلی است که داخل قلب است، پس با این بیان شاید بشود مشکل اصلی را حل کرد و بگوییم دو تا قلب وجود ندارد، همان یک قلب تپنده است، همان یک تکه گوشت است ولی بعضی کارها مال عقلی است که درون این قلب است، پادشاه بدن، عقل است و این عقل خودش مدیر است ولی محلش، خانه اش، قلب است. دیگر مشکلی نداریم و می گوییم همه کارهای معنوی که به قلب نسبت داده می شود مراد، "ما فی القلب" است، یعنی همان عقلی که در قلب است.

پس طبق روایات و آیاتی که خواندیم انسان دوتا قلب ندارد و خداوند دو قلب در درون کسی قرار نداده است مثل روایتی که از فرزند لقمان است که می گوید:

إِنَّمَا لِي قَلْبٌ وَاحِدٌ [22]

من قلب واحدی دارم و دو تا قلب ندارم. پس مسئله ی قلب ظاهری و معنوی از بین می رود. یک قلب داریم، منتها داخل این قلب یک چیزی به نام عقل وجود دارد و بحث های اخلاقی و علم و فهم و درک و شعور و قساوت به عقل مربوط می شود، بعید نیست.

ما بازهم ادله ای داریم راجع به افرادی که قلب ندارند و روایات و ادله ای که دال بر نفی و عدم قلب است و در حقیقت تتمه ی همان روایات است. یک سری روایات راجع به حیات و مرگ قلب و قلب مرده داریم و یک سری روایات هست که می گوید داخل قلب، نور است و ما اعتقاد داریم که این قلب عضو، نور ندارد و ما این ها را به تدریج می خوانیم تا بتوانیم یقین کنیم مسئله چیست؟ آیا دو قلب داریم؟ آیا یک قلب و یک عقل داخل آن داریم؟ آیا عقل داخل قلب است؟ آیا عقل داخل مغز است؟

 


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo