< فهرست دروس

درس خارج اصول آیت الله سبحانی

94/09/03

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: نسبت در جملات انشائیه و اسمیه

بحث در جملات انشائیه است. البته در جملات انشائیه در مفاد هیئت بحث می کنیم نه مفاد ماده. مثلا در بعت در ماده ی آن بحث نمی کنیم بلکه در هیئت آن بحث می کنیم.

گفتیم در جمل انشائیه سه نظریه وجود دارد:

نظریه ی اول از محقق خراسانی است که قائل است که اخبار و انشاء خارج از مدلول لفظ است و به هنگام استعمال عارض آن می شود. بنا بر این اخبار و انشاء از لوازم استعمال است نه جزء مستعمل فیه.

نظریه ی دوم نظریه ی ادباء و مشهور است و آن اینکه هیئت بعت و انکحت برای ایجاد ماده در خارج است. در این وضع بین عقود و ایقاع و سایر عقود انشائیه مانند امر و نهی و تمنی و ترجی و غیره نیست.

نظریه ی سوم مشهور به النظریة المبرزیه است. که ابتدا توسط میرزا علی ایروانی که از شاگردان محقق خراسانی است در حاشیه ی خود بر کفایه بیان کرده است. سپس آیت الله خوئی این نظریه را احیاء کرده است و ما آن را از کتاب المحاضرات ایشان نقل می کنیم حاصل این نظریه عبارت است از: الجمل الانشائیه موضوعة لابراز امر نفسانی.

یعنی جمل انشائیه وضع شده است تا امری نفسانی را آشکار کند. مثلا بعت، امری نفسانی است که مثلا اعتبار کردن ملکیت مبیع نسبت به زید را آشکار می کند.

بعد اضافه می کند که بین جمل خبریه و انشائیه فرقی نیست و هر دو از باب ابراز امری نفسانی است. غایة ما فی الباب یکی امری نفسانی که در نفس است را ابراز می کند و دیگری از باب ابراز وقوع چیزی در خارج است (که گاه واقع شده است و یا در آینده واقع خواهد شد.)

محقق خوئی مواردی چون امر و نهی و تمنی و ترجی را نیز داخل کرده است مثلا می فرماید: إضرب یعنی در دل این مسأله را بر گردن تو بستم که فلانی را بزنی.

یلاحظ علیه:

اولا: لازمه ی فرمایش ایشان این است که تمام جمل به جمله ی خبریه بر گردد. بر این جهت تقسیمی که تمامی ادباء مطرح کرده اند که جملات را به اخباریة و انشائیة تقسیم کرده اند باید از بین برود. این در واقع از بین بردن نظام تمام ادبا و اصولیین می باشد. لازمه ی این قول ایستادن در مقابل نظریه ی تمامی علماء است که قائل به فرق جوهری بین انشاء و اخبار هستند.

ثانیا: لازمه ی کلام ایشان این است که لفظ بعت با اعتبار ملکیت با زید یکی باشد و حال آنکه اینها از نظر لغت با هم متفاوت هستند.

ثالثا: این اشکال اساسی است و آن اینکه علماء، نفس الامر را به چهار مرحله تقسیم کرده اند:

جواهر: ما اذا وجد وجد فی موضوع

اعراض: ما اذا وجد وجد لا فی موضوع

انتزاعیات: چیزی که خودش در خارج نیست ولی منشأ انتزاع آن در خارج است. به قول فلاسفه، خارج متحیز به حیثیتی است که به نفس امکان می دهد که آن مفهوم را از آن انتزاع کند. مانند فوقیت و تحتیت.

اعتباریات: چیزی که نه در خارج است و نه در ذهن. این عالم، عالم فرض است و این خود بر دو قسم است: فرضی که اثری بر آن مترتب نیست مانند انسان صد سر. ولی فروضی هست که عقلاء بر آن اثر مترتب می کنند مانند، اعتبار ملکیت و ریاست. ذهن از آنجا که خود یکی از مراتب وجود است اعتباریات نیز از مراتب تکوین محسوب می شوند. در اینجا ذهن، آلت و وسیله است و فرض، در عالم اعتبار صورت می گیرد نه در خصوص ذهن. مثلا اگر کسی صد بار در ذهن خود ملکیت مبیع را بر زید اعتبار کند کسی در مقابل آن پول نمی دهد. حتی جنگ های بشری همه به سبب همین امور اعتباری مانند رئیس شدن و مالک شدن و امثال آن است.

اذا علمت هذا نقول: محقق خوئی قائل است که هیئت بعت وضع شده است تا چیزی را ایجاد کند. این ایجاد در تکوین امکان ندارد زیرا تکوین تحت اراده ی خداوند است. اگر هم قرار باشد در ذهن ایجاد کنم، فرد آن را ایجاد کرده است و دیگر احتیاج به لفظ نباید باشد. بنا بر این لفظ فقط از آنجا من در ذهنم ایجاد کرده ام حکایت می کند و دیگر آن را نمی تواند ایجاد کند و اگر بخواهد آن را ایجاد کند این از باب تحصیل حاصل است.

جواب آن این است ایجاد نه در خارج است و نه در ذهن بلکه در اعتبار و در عالم نفس الامر است. مثلا در فلسفه می گویند: الماهیة من حیث هی لیست الا هی. این نه در خارج است نه در ذهن بلکه در عالم اعتبار و نفس الامر است.

همچنین بر ایجاد بر ذهن اثری معتبر نیست و صرف تصور در ذهن قانونی نیست. ما باید آن را در قالب قانون ارائه کنیم تا نزد عقلاء قابل قبول باشد و در واقع مدرکی به طرف بدهیم که بتواند مطابق آن عمل کند. انشاء همان ارائه ی مدرک است و اینکه با لفظ ایجاد می شود. بنا بر این لفظ برای ایجاد ملکیت در عالم اعتبار امری ضروری است.

 

الجهة التاسعة: هل الجمل الاسمیة مشتملة علی النسبة او لا

از بحث انشاء فارغ شده و وارد به جمل خبریه شدیم آن هم در خصوص جمل اسمیه.

در مطول آمده است که جمل اسمیه مشتمل بر سه بخش است. مبتدا، خبر و نسبت حکمیه که بین این دو ارتباط برقرار می کند. بعد اضافه می کند: فان وافقت النسبةُ الحکمیة النسبةَ الواقعیه فهو صادق و ان خالف فهو کاذب.

بنا بر این مثلا اگر کسی ایستاده هم هم باید یک فردی موجود باشد هم باید قیام موجود باشد و هم اینکه قیام به آن فرد منسوب باشد.

ما ابتدا سراغ نسبت حکمیه می رویم و بعد به سراغ نسبت خارجیه می رویم. فنقول:

آیا زید قائم متشکل از سه قسم است؟

نقول: به نظر ما وفاقا للامام قدس سره: الجمل الاسمیة موضوعة لهوهویة.

بین نسبت و هوهویت فرق است و آن اینکه اگر سخن از نسبت باشد باید قائل به سه قسمت فوق شویم: (زید، قیام و ارتباط این دو با هم) ولی اگر قائل به هوهویت شویم قائل به یک چیز شدیم و آن اینکه زید و قیام عین هم هستند. (بنا بر این مبنی که وحدت گاه در مفهوم است و گاه در مصداق.)

توضیح ذلک:

جمله های اسمیه یا به صورت حمل اولی است مانند: الانسان حیوان ناطق. یا به صورت حمل شایع صناعی است مانند (زید قائم) و یا جمله ی اسمیه در جواب هل بسیطه است مانند اینکه کسی می پرسد: هل زید موجود و ما می گوییم: زید موجود و گاه در جواب هل مرکبه است یعنی مثلا کسی می پرسد: هل زید عالم و ما می گوییم: زید عالم.

حمل اولی سخن از وحدت مفهومی می کند و حمل شایع سخن از وحدت مصداقی. جوابی که در سؤال از اصل وجود است هل بسیطه ارائه می شود و اگر سؤال از عوارض باشد هل مرکبه به میان می آید.

متبادر از این جملات اسمیه هوهویت است نه حصول مفهومی مانند قیام بر زید. یعنی ما در زید قائم می خواهیم بگوییم که زید همان قائم است نه اینکه سخن از دو مفهوم باشد که بین آنها ربط برقرار شده باشد.

بنا بر این جمل اسمیه مشتمل بر نسبت کلامی نیست و آنچه در مطول آمده است که اگر نسبت کلامی در قضیه با خارج موافق شده باشد صادق و الا کاذب خواهد بود صحیح نیست و از باب انتفاء بانتفاء موضوع است.

اما در جملات حملیة سالبه: علماء معتقد هستند در این جملات نسبت سلبیه وجود دارد و ما در زید لیس بقائم عدم قیام را به زید نسبت می دهیم. ما در اینجا هم قائل هستیم که در آنها سلب هوهویة است نه عدم نسبت قیام به زید. بنا بر این آنچه گفته اند که نسبت گاه ایجابیه است و گاه سلبیه صحیح نیست بلکه باید گفت که در جملات سلبیه، نسبتی وجود ندارد. حتی صاحب مطول اگر در جملات موجبه قائل به نسبت شده باشد در سلبیه باید قائل به سلب نسبت شود و نباید قائل به نسبت شود.

بله ما بر خلاف امام قدس سره در یک جا معتقد هستیم که در حملیه نسبت وجود دارد و آن حملیه ی معوله است و آن چیزی است که در خبر، از کلمه ی فی یا علی استفاده شده باشد مانند: زید فی الدار و یا زید علی السطح. به اینها حملیه ی معولة می گویند زیرا اگر فی یا علی را حذف کنیم جمله غلط می شود (زید الدار غلط است.) حملیة در اینها معولة است یعنی با تأویل درست می شود. ما در اینجا قائل به نسبت هستیم زیرا هوهویة امکان پذیر نیست و نمی توان گفت زید همان دار است.

قهرا در سوالب نیز باید سخن از سلب النسبة باشد.

الا هنا تم الکلام فی الحملیات.

 

ان شاء الله در جلسۀ بعد خارج را بحث می کنیم.

 

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo