< فهرست دروس

درس خارج اصول آیت‌الله جعفر سبحانی

1402/09/13

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موضوع: الأوامر/مادة الأمر /الجهة الثانية: في اعتبار العلو والاستعلاء في مفهوم الأمر - الجهة الثالثة: في دلالة مادة الأمر على الوجوب - منشأ انسباق الوجوب

 

در جلسه ی گذشته فصل نخست (بررّسی لفظِ امر) از مقصد اوّل بحث ذي المقدّمه ی اصول فقه یعنی بحث «أوامر» را بيان نمودیم‌. در این جلسه به سایر مباحث و فصول این مقصد خواهیم پرداخت.

 

ادامه ی بحث لفظِ «أَمَرَ_يَأمُرُ»

در این فصل در چهار جهت بحث می شود؛

جهات چهارگانه ی «لفظِ أمر»:

جهت نخست: معنای لُغَوی لفظِ أمر: این بحث را در جلسه ی گذشته بیان نمودیم.

 

جهت دوم: آیا در صِدْق کلمه ی أَمَرَ، «عُلُوّ و استعلاء» نَهُفته یا نه؟ به عبارت دیگر مادّه ی «أَمَرَ» را در کجا به کار می برند؟ آیا در جایی به کار می بَرَند که «آمِر» هم واقعاً «عالي» باشد و هم «إسْتِعْلاء» (یا همان اظهار عُلُوّ) داشته باشد یا نه؟

اقوال:

قول نخست: مرحوم آخوند خراسانی (ره): «عُلُوّ» مُعْتبر است‌ امّا «إسْتِعلاء» لازم نيست.

دلیل:

تبادر: هر گاه کلمه ی «أَمَرَ» گفته شود، ذهن مُتبادر می شود به «عُلُوّ». امّا إستعلاء لازم نیست؛ حتّى اگر یک مقام بالا نسبت به زیردست خود مصلحت است که شما فلان کار را بکنید، از همین جمله، لزوم و وجوب استفاده می شود و «أَمْر» صدق می کند.

اشکال به این دلیل:

این فرمایش شما با روایت «بُرَیْرَة» مُنْطبق نیست.

قانون اسلام این است که اگر کنیزی در حال کنیزی، با غلامی ازدواج کند ازدواج آن ها به هم نمی‌ خورد اما اگر زن آزاد شد، اختیار دارد که با شوهر قبلی باشد یا از شوهر قبلی جدا شود.

بیان ماجرای روایت «بُرَیْرَة»:

«بُرَیْرَة»، كنيز «عايشة» بود. او آزاد شد و نظرش این بود از شوهرش که غلام بود، جدا شود. شوهرش این را فهمید و لذا آمد خدمت عبّاس عموی پیامبر گرامی اسلام (صلّی الله علیه و آله وسلّم) و عرض کرد که شما به حضرت بگویید که ایشان به «بُرَیْرَة» بفرمایند که «بُرَیْرَة» از من جدا نشود. حضرت «بُرَیْرَة» را خواست و فرمود: «فإنّه زُوْجُک». یعنی او شوهر توست. «بُرَیْرَة» عرض کرد: آیا شما مرا امر به این کار می کنید؟ حضرت فرمود: «لا؛ إنّما أنا شافعٌ».

دلالت این روایت مبنی بر لزوم إسْتعلاء علاوه بر عُلُوّ، این است که حضرت تکویناً عُلُوّ که داشت. پس إسْتعلاء نبوده. بنابراین اگر تنها عُلُوّ کافی بود، «بُرَیْرَة» دیگر نباید عرض می کرد «أتامُرُني يا رسول الله» و حضرت هم بفرمایند: «لا؛ أنا شافعٌ».

قول دوم: وجود یکی از آن ها كافی می باشد. مراد از این که وجود یکی از آن ها کافیست، یعنی همان «إسْتِعلاء».

دلیل:

یک آدم داني و زیردست اگر آمرانه به یک آدم عالي و مقام بالادست بگوید فلان کار بکن، همه او را مورد سرزنش قرار می دهند و خطاب به او می گویند خجالت نمی کشی تو که زیردست هستی به مقام بالادست خود امر می کنی؟! لذا در اینجا عُلُوّ نیست ولی إسْتعلاء هست.

اشکال به این دلیل:

این مَذَمّت و سرزنش به خاطر إسْتعلاء می باشد که آدمی که پَسْت است، قیافه ی عُلُوّ به خود بگیرد. و این سرزنش او لازمه ی آن إسْتعلاء کِذْب است. وگرنه اگر إسْتعلاء حقیقی باشد و «عن عُلُوٍّ» صورت بگیرد، کافیست.

قول سوم: قول مرحوم بروجردی (ره): هیچ کدام از عُلُوّ و إسْتِعلاء معتبر نیست.

دلیل:

«إنْبِعاث» مأمور يا مخاطب، بر دو قسم است:

الف) گاهی «إنْبِعاث» نتيجه ی آن «بَعْث» است. لذا «بَعْث بما هو بَعْثٌ»، انسان را حرکت می دهد. این همان «إنْبِعاثي» می باشد که از «عالي» سر می زند. البته بدون این که در مضمون «أَمَرَ»، این نکته نهفته باشد که «أنا عالٍ»!

ب)‌ گاهی برای سر زدن «إنْبِعاث» از انسان، باید انسان اطراف خود را ببیند. مثلاً انسان فقیر به اطرافیان خود التماس می کند و می گوید به والله من فقیر هستم. یعنی حواشی را ضمیمه می‌کند ولذا به خاطر آن حواشی، مردم به او کمک می‌کنند. این همان «التماس» است.

اشکال به این دلیل:

مراد شما از این این می فرمایید در مضمون «أَمَرَ»، نكته ى «أنا عالٍ» نهفته نیست به چه معناست؟ آیا به معنای اسمی مراد است؟ فرمایش شما درست است و به این معنا چنین چیزی نهفته نیست. امّا اگر به معنای حَرْفي باشد، در آن نهفته هست. ولذا انسان در برابر او خضوع و خشوع می کند.

قول چهارم: نظر ما: هم علوّ و هم إسْتِعلاء معتبر است. با بیان اقوال گذشته و نقد و بررّسی دلایل سایر اقوال، این قول واضح است و نیازی به دلیل ندارد.

 

جهت سوم: «هل یَدُلُّ لفظِ أَمَرَ علی الوجوب أو لا»؟

اگر کسی کلمه «أَمَرَ» (نه صیغه أَمْر) به كار بُرد،‌ آیا از این استفاده وجوب می‌شود یا نه؟ ظاهرً روشن است که استفاده وجوب از آن می‌شود.

دلیل:

الف) تبادر: این دلیل خوبیست. بنابراین از لفظِ «أمَرَ»، الزام (نه وجوب) مُتبادر و فهمیده می شود.

ب) دلیل قرآنی:

۱. ﴿فَلْيَحْذَرِ الَّذِينَ يُخَالِفُونَ عَنْ أَمْرِهِ أَنْ تُصِيبَهُمْ فِتْنَةٌ أَوْ يُصِيبَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ﴾[1]

ملازمه است بین «مخالفت امر» و «حذْر از عذاب».

۲. ﴿قَالَ مَا مَنَعَكَ أَلَّا تَسْجُدَ إِذْ أَمَرْتُكَ قَالَ أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِي مِنْ نَارٍ وَخَلَقْتَهُ مِنْ طِينٍ﴾[2]

خداوند متعال شیطان را مَذَمّت می کند که چرا به آدم سجده نمی کنی؟! مَذَمّت نشانه ی وجوب است.

۳. ﴿وَلَئِنْ لَمْ يَفْعَلْ مَا آمُرُهُ لَيُسْجَنَنَّ وَلَيَكُونًا مِنَ الصَّاغِرِينَ﴾[3]

از این کلام «زُلیخا» در ماجرای حضرت یوسف (علیه السّلام) که گفت اگر او خواسته ی مرا قبول نکند او را زندانی می کنیم، معلوم‌ می شود در آن زمان در کشور مصر، لفظِ «أمْر» مصادف با وجوب بوده.

ج) دلیل روایی:

حدیث مِسواک: «قال رسول الله (صلّی الله علیه و آله وسلّم): لولا أن أشُقَّ على أمتي لأمرْتُهم بالسواكِ مع كلِّ وضوءٍ»[4] .

پس از این روایت معلوم می شود که «أمْر» با «مَشَقّت» مساوی می باشد.

د) همان روایت «بُرَیْرة»: أنَّ زوجَ بَريرةَ كان عبدًا يُقالُ له: مُغيثٌ، كأنِّي أنظُرُ إليه يطوفُ خلْفَها يبكي ودموعُه تسيلُ على لحيتِه فقال النَّبيُّ (صلَّى اللهُ عليه وسلَّم) للعبَّاسِ: يا عبَّاسُ ألا تعجَبُ مِن شدَّةِ حُبِّ مُغيثٍ بَريرةَ ومِن شدَّةِ بُغضِ بَريرةَ مُغيثًا ؟ فقال لها (صلَّى اللهُ عليه وسلَّم): لو راجَعْتِيه فإنَّه أبو ولَدِك. قالت: يا رسولَ اللهِ أتأمُرُني به؟ قال (صلَّى اللهُ عليه وسلَّم): إنَّما أنا شافعٌ. قالت: فلا حاجةَ لي فيه![5]

 

كُلَيْمةٌ:

برخی قائل اند به این که لفظِ «أمْر»، مشترک است بین «وجوب و استحباب».

استدلال:

صغری: «فِعْلُ المَنْدوب طاعةٌ للّه تبارک و تعالی».

کبری: «و کُلّ فِعْل طاعَةٍ، فِعْلُ المأمور به».

نتيجه: «فالمَنْدوبُ، فِعْلُ الأمور به».

اشکال مرحوم آخوند خراسانی (ره) به این استدلال:

ما کبری را قبول نداریم در استلال شما‌. لذا هر طاعتی «مأمورٌ به» نيست. ممکن است طاعت باشد ولی مأمورٌ به نباشد. «مُسْتحبّات» از همین قبیل است.

نظر ما اين است كه از مادّه ی «أَمَرَ»، وجوب فهمیده می شو‌د. امّا منشاء آن چیست؟

منشاء إنْسِباق:

الف) بهترين منشاء إنْسباق، «تبادر» است و ما روی تبادر تکیه می کنیم‌؛ چون بهترین دلیل همین تبادر است.

ب) در آینده خواهیم گفت که در دوران بین واجب نَفْسي و غيري، در دوران بین واجب عیني و کفایي، در دوران بین واجب تعییني و تخییري، به ترتیب واجب نَفْسي، عیني و تعییني می باشد. زیرا در این وجوب، اصل حُکم، کافیست امّا بقیه به وجوب نیاز به قید است‌.

عین همین مطلب در ما نحن فیه نيز می آید‌. بنابراين این که می گویند از «أَمَرَ» وجوب اراده می شود، بیان کافیست؛ زیرا وجوب، نَفْس «طَلَب» و نَفْس «ارادة» فهمیده می شود امّا اگر بخواهد از آن استحباب اراده شود، نیاز به قید است. مثلاً بگوید: «أَمَرْتُکَ و لَکَ أن تَتْرُک». لذا منشاء إنْسباق این است که اطلاق دلیل در مادّه ی «أَمَرَ»، در واقع «إنْصراف به وجوب» است.

ج) مرحوم امام خمینی (ره) منشاء سومی را نيز بیان فرمودند و آن این است که أمْرِ مولی نیاز به جواب دارد که یا باید عبد أمْر او را انجام بدهد یا دلیل بر استحباب پیدا کند و چون دلیل بر استحباب ندارد، پس باید حتماً به آن أمْر عمل کند.

 


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo