< فهرست دروس

درس خارج اصول آیت‌الله جعفر سبحانی

1402/09/11

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موضوع: المقدّمة/امور سیزده گانه /المقام الثاني : في المشبَّه - أدلة القول بالتنزيل - المسألة الثالثة: في ملاك الحمل - المسألة الرابعة: في مغايرة المبدأ للذّات

 

در جلسه ی گذشته در مبحث «مُشْتَقّ» در بخش مربوط به «مَشَبّهٌ به» حالات «ماهیّت مَلْحوظة» را همراه با نقد و بررّسی بیان نمودیم. در این جلسه به ادامه ی این بحث خواهیم پرداخت.

 

مرحوم میر سیّد شریف، مرحوم دواني و مرحوم آخوند خراسانی (رحمة الله عليهم): فرقی بین «مَبْدأ و مُشْتَقّ» در مفهوم نيست؛ لذا «بياض» و «أبْيَض» فرقى با هم ندارند مگر «بالإعْتبار»؛ يعنى به يک اعتبار مَبْدَأ می باشد و به یک اعتبار مُشْتَقّ است.

ادلّة:

دلیل نخست: گاهی «بَیاض» در مقابل «جِسْم» مشاهده می شود. مثلاً می گوییم «البَیاض شيءٌ و الجِسْمُ شيءٌ آخَر». اين یعنی «بَیاض» یک مفهوم تامّی می باشد در مقابل «جِسْم» يا «سَواد». اگر این باشد، این می شود «مَبْدَأ».

امّا گاهی «البَیاض مُبَیّنٌ أو ظهورٌ لحال الجِسْم»؛ از این زاویه ی دید، چون بياض یک نوع آشکار کننده ی جِسْم است، می شود مُشْتَقّ كه «ابْيَض» باشد.

بنابراین «بیاض» از این نظر است که مستقل است در مقابل جسم و «ابْیَض» از این نظر است که فانی است در جسم و ظهور و مُنَوّر جسم است.

بیان فنّی تر: «بَیاض» در واقع دو کار انجام می دهد:

الف) عدم را از ماهیّت خود طَرْد می کند؛ لذا «لابَیاض» می شود «بیاض». از این نظر «مَبْدأ» می باشد.

ب) عدم را از «جسم» نیز طَرْد می کند. لذا جسمی که «اسْوَد» بود، می شود «ابْيَض». از این نظر «مُشْتَقّ» (یعنی أبْيَض) است.

اشکال به این دلیل:

این مطالب، مطالب فلسفی می باشد. واضع که فیلسوف نبوده. لذا شما مسائل فلسفی و تکوینی را با مسائل اعتباری و لُغَت خَلْط کرده اید. و ما در مقام بیان توضیح «الفاظ» هستیم.

دلیل دوم: کسی که از دور «بَیاض» را می بیند، به آن می گوید «ابْيَض»! در حالی که غافل از این است که «بَیاض» قائم به جسم است‌. پس معلوم می شود که «بَیاض» و «ابْيَض» شيء واحدی هستند. در واقع «ابْيَض» واقعى، «بَیاض» است. نه جسم که «ابْيَض عَرَضي» است.

اشکال به این دلیل:

درست است که ما از دور «بَیاض» را «ابْيَض» می بینیم. ولی ما غفلت تفصیلي داریم و غفلت إجمالي نداریم؛ زیرا غالباً دیده ایم که «بَیاض» قائم به «ابْيَض» است. بنابراین اين نتيجه گیری شما مبنی بر واحد بودن «بَیاض و ابْيَض»، صحیح نیست.‌

دلیل سوم: جناب ارسطو و امثال ایشان هنگامی که خواستند از «ابْيَض» بگویند، اسم فاعل آن را به کار بُرده اند! لذا هر وقت خواسته اند بگویند «کِیْف»، گفته اند «مُتِکَیِّف»! پس معلوم می شود «کِیْف و مُتِکَیِّف»، شيء واحدی می باشد.

اشکال به این دلیل:

کلام ارسطو و مُتَرجمین ایشان برای ما حُجّت نیستند.

دلیل چهارم: مرحوم بَهْمَنیار (ره) به نقل از‌ مرحوم ابن سینا (ره): «لو قامَت الحَرارَةُ قائمةً بنَفْسِها، لكانَت حارّةً و...».

اشكال به این دلیل:

این از قضایای «شَرْطيّة» می باشد و این قَضیّة مُحَقّق نشده.

 

٣. المسألة الثالثة: «ما هو مِلاک الحَمْل»؟

آقایان فرمودند ملاک حمل دو چیز است:

الف) «التّغایرُ مِن جَهةٍ»

ب) «الوَحْدَةُ مِن جَهةٍ أُخْرى»

انواع تَغایُر:

نوع نخست: مثلاً «زیْدٌ، زيْدٌ»! یعنی «تَوَهّم جوازُ السَّلْب الشيء عن نفسه».

نوع دوم: تغایر مفهومی (تغایر إجمالي و تفصيلي): «الإنْسانُ، حيوانٌ ناطق». يعنی تفاوت آن ها در این است که مفهوم «انسان» مُجْمَل است ولی مفهوم «حیوان ناطق» مُفَصَّل است.

نوع سوم: تغایر مفهومی و وحدت مصداقي (همان «حمل شایع صِناعي»): مثل «زیْدٌ، انسانٌ».

بنابراین سه نوع تغایر لازم است و یک نوع هم وحدت لازم است.

اشکال به این فرمایشات:

هر چند فرمایش شما درست است امّا مِلاک حَمْل، یک چیزی است و صحّة الحَمْل چیز دیگری می باشد. فرق است بین «صِحَّةُ الحَمْل» و بين «كَوْنُ الحَمْل مفيداً».

صحّة الحَمْل بستگی به همان اختلافات سه گانه دارد. بالأخره باید یکی از اختلافاتِ «تفکّری، اجمال و تفصیلی، مفهومی» داشته باشد. «مِلاک حَمْل» «وحدت» است ولی «صحّة الحَمْل» نوعی «تغایر» است. پس هم تغایر و هم وحدت شرط است.

۴. المسألة الرّابعة:

مرحوم آخوند خراسانی (ره):

بیان طرح مسأله: ما در حمل عرض کردیم «يُشْتَرطُ فيها التّغايُر بين الموضوع و المحمول» و از آن طرف هم در علم کلام می گوییم «صفات خدا عین ذات خداست»؛ پس در اینجا تضادّ است‌ بین این که «یُشْترط في الحَمْل التّغاير بين الموضوع و المحمول» و بين اين كه بگوییم «ذات خداوند سبحانه عین صفات اوست». به عبارت دیگر بين مسألة الثّالثة و مسألة الرّابعة، تضادّ است. پس معنای این تضادّ این است که تغایر، شرط نیست!

جواب مرحوم آخوند خراسانی (ره) به این مسأله:

اگر گفته می شود «یُشْترط في التغاير» یعنی از حیث «مفهوم» این تغایر وجود دارد. و اگر گفته می شود «یُشْترط العِينيّة»، یعنی از حیث «مِصْداق» عِیْنیّت دارد.

بیان مرحوم آخوند خراسانی (ره) از زبان مرحوم صاحب فصول (ره)‌: کسانی که می گویند «الله عادلٌ»، باید آن را از معنای لُغَوي تَجْرید کنند و مَجازاً بگویند «الله عادلٌ»! چون در خداوند متعال «ذات عین صفات» نیست!

اشكال مرحوم آخوند خراسانی (ره) به این بیان مرحوم صاحب فصول (ره)‌: ما نیازی به این جواب نداریم. ما «الله» را حَمْل می کنیم بر همان معنای واقعی و اصلاً تَجْرید نمی کنیم.

اشکال به مرحوم آخوند خراسانی (ره):

اگر مرحوم صاحب فصول (ره) مسأله را همین گونه که شما طرح فرمودید مطرح کرده باشد، حقّ با شما می باشد و کلام مرحوم صاحب فصول (ره) نیز درست نیست.

امّا بیان مرحوم صاحب فصول (ره) «التَضادّ بین المفهوم و بین العِیْنيّة» نيست. بلکه ایشان مسأله را در سطح دیگر مطرح فرموده. ایشان فرموده اند «عالِم» به معنای «مُعَنْوَن» است. و «مُعَنْوَن أي: هُنا ذاتٌ و هُنا عِنْوانٌ». امّا «عالِم أي: مَن له العِلْم». پس اگر به خداوند سبحانه می گوییم «عالِمٌ»، این مَجاز است؛ زيرا خداوند متعال «عین عِلْم» است نه «مَن له العِلْم»! لذا بحث فصول «مُفْرَد» است نه «تضادّ».

اشکال به مرحوم صاحب فصول (ره): این کلام و جواب شما درست است ولی به این جواب شما نیازی نیست؛ زیرا ما باید فرق بگذاریم بین «اراده ی استعمالی» ‌و «اراده ی جِدّي». در اراده ی استعمالی وقتی می گوییم «الله عالِمٌ» يعنی «مَن لَه العِلْم» امّا اراده ی جِدّي که بُرْهان است، یعنی خداوند متعال عین عِلْم است. ما در مقام کلام گفتن تابع اراده ی استعمالی هستیم امّا اراده ی جدّي در اینجا عین اراده ی استعمالی نیست. لذا تضادّی نیست و اشکالی ندارد که در مقام حرف زدن و اراده ی استعمالی بگوییم «الله عالِمٌ» یعنی کسی که دارای عِلْم است ولی در مقام اعتقاد و اراده ی جِدّي بگوییم خدا عالِم است یعنی ذات خدا عین عِلْم است‌.

 

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo