< فهرست دروس

درس خارج اصول آیت‌الله جعفر سبحانی

1402/08/30

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موضوع: المقدّمة/امور سیزده گانه /المشتق موضوع للمتلبّس بالمبدأ - 1. التصرفات تتعلّق بالمبدأ - 2. تبادر المتلبّس عند الإطلاق - 3. في مضادة الصفات المتقابلة - 4. صحّة سلب المشتق عمّا انقضى عنه المبدأ - أدلّة القول بالأعمّ

 

در جلسات گذشته مقدّمات نُه گانه ی امر سیزدهم را بيان کردیم. در این جلسه به ادامه ی مقدّمه ی نُهُم و در همچنین بحث ذي المقدّمه ی این بحث خواهیم پرداخت.

 

ادامه ی بحث مقدّمه ی نُهُم در امر سیزدهم:

در جلسه ی گذشته نظریّه ی نخست مرحوم نائینی (ره) را در مقدّمه ی نُهُم بیان نمودیم.

اشکال به نظریّه ی نخست ایشان:

اوّلاً: از کجا معلوم کسی که قائل به مرکّب بودن «مُشْتَقّ» است، می گوید جامع «الذّات المُنْتَسَب إليه المَبْدأ» می باشد؟! زیرا ممکن است کسی قائل به «تَرَکُّب» باشد ولی بگوید جامع «الذّات المُتِلَبّس بالمَبْدَأ» می باشد؛ لذا اگر چنین بگوید، لازم نیست که قائل به أَعَمّ باشد.

ثانیاً: این که فرمودید فرقی بین «ضارب» و «ضَرْب» نیست، در آینده ما این مطلب را باطل می کنیم و می گوییم این نظر متعلِّق ّبه مرحوم دواني (ره) می باشد و ایشان این مطلب را از فلسفه وارد اصول فقه کرده؛ زیرا در فلسفه بحثی است که می گوید فرق است بین جنس و مادّة و صورة و فصل. لذا گفته شده یکی از این ها لابشرط است و طرفِ مقابلش به شرط لا.‌ بنابراین ما در ردّ این مطلب وارده در اصول فقه عرض می کنیم «مُشْتَقّ» یک معنا دارد و مَبْدأ معنای دیگر دارد. «مَبْدَأ» به معنای «عِنوان» است که «ذات الفعل» می باشد. ولی «مُشْتَقّ» به معنای «مُعَنْوَن» می باشد که یک ذاتِ رنگ شده با مَبْدَأ است.

البته خواهیم گفت «مُشْتَقّ» بسیط است امّا نه آن بسیطی که آقایان می فرمایند بلکه بسیطی است که قابل انحلال نیز هست. پس مبدأ و مُشتقّ، تفاوت جوهری با هم دارند.

حال نظریّه ی دوم ایشان را مورد بررّسی قرار می دهیم.

نظریّه ی دوم مرحوم نائینی (ره) در مقدّمه نُهُم:

اصلاً قول به أَعَمّ باطل است؛ زیرا این قول در صورتی صحیح است که بتوانیم «جامع بین مُتَلَبّس و مُنْقَضي» تَصَوّر کنیم. لذا جامعی بین آن ها نیست. لذا وضع آن «سالبة بإنْتفاء موضوع» است.

اشکال مرحوم خویی (ره) به این نظریّه ی مرحوم نائینی (ره):

ما سه جامع برای أَعَمّي داریم.

جامع:

۱. «خروج المَبْدَأ مِن العَدَمِ إلى الوجود في الجملة»

نكته:

الف) «في الجملة» یعنی گاهی این روند یک لحظه می باشد و گاهی دائمی است. ب) این جامع هم «مُتِلَبّس» و هم «مُنْقَضي» را می گیرد.

۲. «الذّاتُ المُتِلَبّس أو المُنْتَسَب بالمَبْدَأ»

٣. «أَحَدُ الفَرْدين مِن المُتِلَبّس و المُنْقَضي»

اشکال به مرحوم خویی (ره):

این جامع هایی که شما فرمودید، جامع های «تحلیلی» می باشد. در حالی که ما جامع «مُفْرَد و ابتدایی» باشد نه تحلیلی؛ یعنی جامع باید قالب داشته باشد.

مرحوم امام خمینی (ره) همين نظر مرحوم نائینی (ره) را پذیرفته. ایشان فرموده جامعی بین «متلبّس و منقضي»، جامعی نداریم؛ زیرا آیا بین عدم و وجود جامعی پیدا کرد؟! یقیناً خیر؛ زیرا «مُتِلَبّس» وجود است و «مُنْقَضي» عدم است.

به عبارت دیگر جامع مُتصوّرة، یا «جامع مَقولي» (یعنی همان جوهر، كَم، كيف و...) است یا «جامع إنْتزاعي» می باشد. جامع مَقولي که نمی تواند باشد. لذا ناچاریم که یک جامع إنْتزاعي از خودمان درست کنیم و ما جامع إنتزاعي بین وجود و عَدَم نداریم.

اشکال به این فرمایش مرحوم امام خمینی (ره):

ما جامع را درست می کنیم امّا از آن «حیثیّة وجوديّة» إنْتزاع می کنیم نه از «حیثیّة عَدَميّة»؛ لذا وقتی که «زید» یک روز به عدالت مُتّصف شد، گاهی این اتّصاف به عدالت ادامه دارد و گاهی همان یک‌ روز مُتّصف به عدالت است.

هر دو قول، «عادل» را از همان «حِیثیّة وجوديّة» در آن یک روز إنْتزاع می کنند. نهایتاً یکی استمرار دارد و یکی دیگر استمرار ندارد.

ذي المقدّمه ی بحث: «هل المُشْتَقّ حَقيقةٌ في المُتِلَبّس بالمَبْدأ أو أعَمّ مِمّن قَضى عنه المَبْدَأ»

دلیل قائلین به حقیقت مُشْتَقّ در مُتِلَبّس بالمَبْدأ:

۱. صیغه سازی الفاظ: آیا در صیغه سازی الفاظی مانند: ضارب، مَضْروب، ضَرْب و... با «ذات» بازی می شود، یا با مَبْدَأ بازی می شود؟ با مَبْدَأ صيغه سازی می شود. لذا گاهی مَبْدَأ را «صدوراً» مثل «ضارب»، گاهی «وقوعاً» مثل «مَضْروب» و... صیغه سازی می کنند. بنابراین اگر این طور باشد، باید همیشه مَبْدَأ باشد و اگر مَبْدَأ نباشد، دیگر صیغه ای هم نخواهد بود.

این یک تحلیل و دلیل خوبِ عَقلاني و البته عُرْفي می باشد.

۲. تبادُر: اگر مولی فرموده: «صَلّ خَلْف العادل و لاتُصَلّ خَلْفَ المَجْزوم»، عُرْف از این کلام مولی به ذهنش تبادر می کند که فرد تا زمانی عادل است و یا جُزام ندارد، می تواند پشت سر او نماز بخواند.‌

این دلیل هم دلیل خوبی می باشد.

تضادّ دو مبدأ و دو مشتقّ:

مرحوم آخوند خراسانی‌ (ره): شکّی نیست که بین «سواد و بیاض»، تضادّ است. پس بین‌ «أسوَد و أبْيَض» نیز تضادّ است. و تضادّ در صورتی است که ما قائل به «مُتِلَبّس» شویم. و اگر بگویید حتّی «مَن قَضی عنه المَبْدأ»، عَمامه ی سفیدی که سفیدی را از دست داده باز «أبْيَض» است، معنای آن این است که تضادّی بین آن ها نیست. بنابراین تضادّ دو مَبْدَأ، دلیل بر تضادّ دو مُشْتَقّ است. و تضادّ دو مُشّْتَق زمانی حفظ می شود که بگوییم «حقیقةٌ في المُتِلَبّس». اگر بگوییم در «مَن قَضَی» هم ضدّ صِدْق می کند، معنایش این است که تضادّ نیست.

اشکال مرحوم رشتی (ره) به این دلیل: این دلیل پذیرفتنی نیست؛ زیرا قائل به عدم می تواند بگوید «لاتضادَّ بین الأبْيَض و الأسْوَد».

جواب مرحوم آخوند خراسانی (ره) به این اشکال:

این مسأله مُسَلَّم است که «بین الأبْيَض و الأسْوَد» تضادّ است.

اشکال به هر سه فرمایش: شما مسأله ی «تکوین» را با مسأله ی «اعتبار» خَلْط کرده اند. «سواد و بیاض» که تضادّ دارند، یک امر تکوینی است و لذا این قابل انکار نیست. امّا «أبْيَض و أسْوَد» وضع و اعتبار هستند. لذا ممکن است همان کسی که می گوید بین «سواد و بیاض» تضادّ است، بگوید «أبْيَض و أسْوَد» را برای أَعَمّ وضع می کنم؛ حال چه «بیاض و سَواد» باشد و چه «بیاض و سَواد» به «أسْوَد و أبْيَض» مُنْقَلِب شود.

۴. صحّت سَلْب: كسانی که قائل اند «مُشْتَقّ وُضِعَ للمُتِلَبّس»، می گویند «مَن قضی عنه المَبْدَأ»، صحّت سَلْب دارد. و سابقاً عرض نمودیم یکی از علامات حقیقت از مَجاز، صحّت سَلْب است. مثلاً می گوییم عالِم ناسي، عالِم نيست.

 

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo