< فهرست دروس

درس خارج اصول آیت‌الله جعفر سبحانی

1402/07/24

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موضوع: المقدّمة/امرسوم از اوامر سیزده گانه: حقیقت و مَجاز در الفاظ /ما معنی الحقیقة والمَجاز؟

 

در جلسه ی گذشته جهت نُهُم از امر دوم از اوامر در مقدّمه یعنی مفاد انواع جمله اسمیّة را در دو مقامِ کلام و عالَم خارج بحث کردیم.

در این جلسه به امر سوم از اوامر سیزده گانه ی مقدّمه ی بحث اوامر خواهیم پرداخت.

 

امر سوم: «ما معنی الحقیقة والمَجاز»؟

این یک بحث ادبی می باشد که نتیجه ی فقهی آن کم است. امّا از نظر ادبی و فهم قرآنی بسیار مهمّ است.

تعريف الحقيقة و المَجاز:

تعريف القدماء: «الحقيقة استعمال اللّفظ في المعنى الحقيقي مثل استعمال اللفظ الأسد في حيوان المفترس؛ و المَجاز استعمال اللّفظ في غير المعنى الحقيقي مثل استعمال اللفظ الأسد في الرَّجُل الشّجاع».

اين تعریف و مسأله در چهارده قَرن حُکمفرما بود. ولی در سال اخیر اخیرِ قرن چهاردهم مرحوم ابوالمَجْد شیخ محمّد رضا اصفهانی (ره) نظریّه ای را در عراق ایجاد کرد و با أُدبای عراق هم بحث کرده و غوغایی را در این زمینه به پا کرده!

تعریف مرحوم محمّد رضا اصفهانی (ره): «الحقیقة استعمال اللّفظ في المعنى الحقيقي [بدون إدّعاء] و المَجاز أيضاً استعمال اللفظ في المعنى الحقيقي بإدّعاء أنّ المورد مِن مصاديق المعنى الحقيقي»[1] .

دلیل:

۱. استدلال با آیه ی شریفه سوره ی یوسف:

توضیح: هنگامی که زلیخا در ماجرای دروغین با حضرت یوسف (عليه السّلام) به آن مسأله متّهم شد، زنان دربار را به خانه ی خودش دعوت کرد و حضرت یوسف (عليه السّلام) را نیز به در پُشت پرده وا داشت. وقتی زنان نشستند، زلیخا را به باد مزمّت گرفتند و بعد زلیخا به حضرت یوسف (عليه السّلام) گفت: «أُخْرُج». تا حضرت یوسف (عليه السّلام) از پروه برون آمد و چشم آن زنان به ایشان افتاد، گفتند: ﴿حاشَ للّه ما هذا بشراً ان هذا مَلَکٌ كريم﴾[2]

مرحوم محمّد رضا اصفهانی (ره) می فرماید بحث سر استعمال لفظ «کریم» است. ایشان می فرماید اگر ما بخواهیم مبالغه را درست‌ کنیم اگر بگوییم مراد از «مَلَکٌ» يعنى «شابٌ جميلٌ»، خیلی وَجه خوبی ندارد و بویی از ظرافت بلاغي نمی بَرد. لذا اگر بخواهیم مبالغه را درست کنیم باید بگوییم او «فرشته» است نه این که «بشر شاب جمیل» است.

اشعار:

الف) برای بیان نهایت شجاعت: «لَدی اسدٍ شاكي السّلاح / مُقَذّف له لُبَدٌ اظفاره لم تُقَلّم»[3] . یعنی من در کنار شیری هستم [نه رجل شجاع] که دارای سلاح تیز است و حملات هولناکی دارد و دارای یال و کوپال و چنگال است».

ب) «قامت تظلّلني من الشمس‌ / نفس أعزّ عليّ من نفسي‌. قامت تظلّلني و من عجب‌ / شمس تظلّلني من الشمس»[4] . اشاره دارد به این که مردی خوابیده بود و زنی که مورد علاقه اش بود دید که عاشقش زیر آفتاب است لذا بالای سرش ایستاد تا این مرد آفتاب نبیند.

لذا معنی این شعر این می شود که این زن بالای سر آن مرد سایه افکند و عجیب است که آفتاب بر آفتاب دیگر سایه می گستراند!

اگر «شمس» را به معنای حقیقی نگیریم آن تعجّب بی معنا می شود.

ج) «تعجبوا مِن بِلى غِلالته‌ / قد زُرّ ازراره على القمر»[5] . يعنى از كهنه بودن جامه زيرين او به شگفت نباشيد؛ زیرا به مهتاب بسته شده!

اگر «قمر» را به معنای حقیقی نگیریم، آن تعجّب بی معنا می شود.

بعد ایشان مؤیّداتی بیان می کنند.

مؤیّدات:

۱. کنایه: «استعمال اللّفظ في الملزوم و إرادة اللّازم». مثلاً «فلانٌ كثير الرُّماد» است. کنایه از این که انسان سخاوتمندی است.

بنابراین در بحث حقیقت و مَجاز هم مانند بحث «کنایه» می گوییم مَجاز استعمال لفظ در معنای حقیقی است ولی آن مورد از مصادیق معنای حقیقی است.

ان قُلت: این مسأله را در مَجاز درست کردید ولی مَجاز دو نوع است:

الف) استعارة: مُجَوّز شباهت باشد. مثل اشعاری که عرض شد.

ب) مَجاز المُرْسَل: اگر مُجَوّز آن علامات و علاقات بیست و پنج گانه جزء و كلّ مذکور در کتاب «مُطَوَّل» باشد، مَجاز مُرْسَل است. مثل «جري الميزاب». بنابراین شما در مَجاز مُرْسل چه می گویید؟!

قُلْت: هر چند در حقیقت آب در ناودان جاری می باشد نه این که ناودان جاریست‌! ولی اگر این معنا مراد باشد، مبالغه بی مزّه می شود! بلکه مراد این است که از بس جریان آب در ناودان قوی جاری می باشد، ناودان نیز جزء آب شده.

ان قُلت: این کلام تازه ای نيست که فقط ایشان بیان کرده باشد. جناب سکّاکي هم این ادّعاء را کرده.

قُلْت: مرحوم محمّد رضا اصفهانی (ره) می فرماید از همان اوّل حقیقی استعمال می شود و بعداً ادّعاء كه اين مورد از مصادیق معنای حقیقی است. ولی جناب سکّاکي می فرماید استعمال لفظ در «غیر ما وُضِعَ له» به ادّعای اين که «ما وُضِعَ له» از مصادیق آن معنای حقیقی است. لذا از زمین تا آسمان این دو کلام با هم فرق دارند.

ان قُلْت: این بیان شما در «أسماء أجناس» درست است؛ مثل «أسَدٌ». چون به هر حال «أسد» دو فرد دارد: حیوان مُفترس و انسان شجاع. ولی در «أعلام» چطور؟ گاهی که انسان بخیلی وارد مجلسی می شود، می گویند: «جاء الحاتم»!! و اطرافیان هم می خندند!! «حاتم» در اینجا دو فرد ندارد.

قُلْت: در این موارد مثل «حاتم»، از عَلَمیّت می افتد و مُنْسَلَخ می شود؛ زیرا حاتم در اینجا به معنای مظهر جود و کَرَم است. لذا خنده ی حضّار در مثال کذایی مبنی بر حاتم خواندن انسان بخیل، از باب تضادّ است و از مصادیق جود و سخاوت حاتم نیست.

کُلَیْمَةٌ:

گاهی مشاهده می شود وقتی برخی ها قرآن را معنا می کنند، می گویند: ﴿وأسأل القَرْيةَ الّتي كنّا فيها﴾[6] لذا در تفاسیر آمده که مراد این است که در ماجرای حضرت یوسف (علیه السّلام) از اهل قریه بپُرس. امّا این خیلی با بلاغت قرآنی سازگار نیست. زیرا او می خواهد ادّعاء كند درب و دیوار هم شاهد هستند و اگر از درب و دیوار قریه هم بپرسید می گویند آن دزدی کار حضرت یوسف (علیه السّلام) نبوده.

قول مختار نهایی ما و نظر مرحوم بروجردی (ره) و مرحوم امام خمینی (ره) هم همین نظر مرحوم محمّد رضا اصفهانی (ره) می باشد. این نظر خوبی می باشد‌. ایشان ادیب حاذقی در عراق بوده.

 


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo