< فهرست دروس

درس خارج اصول آیت الله سبحانی

1401/09/06

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موضوع: خاتمه ی استصحاب از تنبیهات/تعارض یا نسبت استصحاب با قواعد چهارگانه /حُجّیّت یَد در حقوق، حُجّیّت یا عدم حُجّیّت بازار و یَد مسلمان و کافرین، جواز یا عدم جواز قول مالک در نجاست، طهارت، حِلّیّت و حُرمت

 

در جلسات قبل شش مقام از بیان قاعده ی یَد را مطرح نمودیم‌. در این جلسه به ادامه ی مقامات قاعده ی یَد می پردازیم.

مقام هفتم: «حُجّیّة اليَد في الحقوق»

بر فرض مثال اگر مکلّف سرکه ای داشت‌ امّا سرکه برگشت و تبدیل به خَمر شد در اینجا مالکیّت از بین می رود امّا حقّ اختصاص وجود دارد‌و شخص دیگر حقّ ندارد بدون اجازه از این خَمری که قبلاً سرکه بوده و یا گوشت حیوان غیر مُذکّی در مثال دیگر استفاده ببرد بلکه اگر هم حقّی باشد، خود آن مکلّف نسبت به هر شخص دیگر اولویّت دارد. بنابراین یَد در اینجا کارساز است.

روایت آسیاب هم در گذشته ذکر کردیم شاید در این بحث کمک حال باشد. به این نحو که کسی که آب داشت مَجرای آن آسیاب این طرف بود لذا ممکن است بگوییم این طرف مالک حقوق بوده و حقّ داشته که این آب از اینحا بگذرد. بنابراین کسی که صاحب آب است حقّ ندارد مَجرای آن آب را ببندد یا عوض کند؛ زیرا آن شخص آن طرف آسیاب نیز یک نوع حقّ بهره از این آب را دارد.

قاضی در باب قضاء از قاعده ی یَد بسیار می تواند استفاده کند.

 

سؤال: چرا «یَد» این همه آثار دارد؟!

جواب: غالباً این قاعده بر اساس «صحّة» است. غير صحّت نادر است. بنابراین مناشئ صحّت بر مناشئ غير صحّت مقدّم است.

 

مقام هشتم: «سوق المسلمين و يَد المُسْلم آية التذكيّة و سوق الكافر و يَد الكافر آية عدم التذكيّة»

نکته: به نظر ما عدم تذکیّة با ميتة فرق دارد. لذا عرض كرديم «تذكيّة و عدم تذكيّة».

بررّسی این دو مسأله از روايات:

١. در روایت از حضرت سؤال شد: پوست الاغ وحشی را می فروشند. آیا این معامله درست است؟ حضرت فرمود: «...لابأس في ما صُنِعَ في أرض الإسلام. قال يا بن رسول الله (ص) فإن كان فيها غير أهل الإسلام؟ قال: اذا كان غالب علیها الإسلام و المسلمون»[1] . يعنى اگر آنجا غالباً مسلمان هست خرید و فروش این پوست مذبور مشکلی ندارد‌.

از این روايت دو ملاک در مسأله به دست می آید:

الف) أرض الإسلام

ب) غالب بودن اسلام و مسلمانان

ما با احادیث، این قاعده (سوق المسلمین و...) را با ضمیمه حدیث دیگر استفاده می کنیم:

الف) قاعده ی اوّل (سوق المسلمين...): از عبارت «ما صُنِعَ...» می فهمیم که بازار (مرکز خرید و فروش) مسلمين «حُجّت» است.

«یَد المُسْلم» را نیز با اولویّت استفاده می کنیم. به این نحو که اگر بازار مسلمين دلیل بر این است که این پوست مذکور را مسلمان تذکیّة کرده، چون در بازار مسلمين مثلاً شک پنج درصدی وجود دارد که غير مسلمان تذکیّة کرده و حضرت می فرماید «آية التذكيّة» و معامله مشكلی ندارد، چون همین پنج درصد شکی که در بازار مسلمين بود در «یَد مُسْلم» نیست، پس به «طریق أولى» معامله‌ ی پوست مذکور مشکلی ندارد و صحیح است.

ب) قاعده ی دوم ( سوق الكافر...): از مفهوم شرط عبارت «إذا کان غالب علیها الإسلام...» در روایت مذكور يعنی روایت «لابأس في الصلاة في الفَراء اليَماني و في ما صُنِعَ في أرض الإسلام...»[2] استفاده می کنیم.

به این نحو که اگر غالب اهل آنجا مسلمان هستند و اهل اسلام هستند، و معامله ی مذکور در بازار آن جایز است، پس در جایی که غالباً مردم آن کافر هستند، این پوست حیوان کذایی دلالت بر عدم تذکیّه ی آن حیوان دارد و لذا معامله ی آن صحیح نیست و مانند قاعده ی اوّل (سوق المسلمين و یَد المُسْلم...) در اینجا می گوییم معامله ی پوست مذکور در «یَد الکافر» نیز به «طریق أولى» جایز نیست به دلیل حُكم حضرت مبنى بر «آية عدم التذكيّة».

٢. روايت اسماعیل بن عیسی: «عن أبیه قال: سَلْتُ ابالحسن (ع) عن جلود الفَراء يشتريه الرَجُل في سوق مِن أسواق الجَبَل. قلتُ: إذا كان البائع مُسْلماً غير عارفٍ قال (ع): عليكم أنتم عن تسألوا عنه إذا رأيتهم المشركين يبيعون ذلک و إذا رأيتهم یُصلّون فلا تسألوا»[3] .

حضرت بين بازار مسلمين و مشرکین فرق می گذارند. ولذا در مورد مسلمان و بازار مسلمانان حتّی عارف بودن هم نیاری نیست‌ و معامله در بازار آنها جایز است.

بنابراین با توجّه به این روایت، «حُجّیّت یَد مُسْلم و کافر» به ترتیب مبنی بر «تذکیّة و عدم تذکیّة» برای ما ثابت می شود.

 

نکته: روایت دوم «سوق» را شامل است ولی «یَد» را شامل نیست.

 

سؤال: حضرت در اینجا می فرماید ولو این که مسلمان عارف و یا شیعه نباشد، خرید آن پوست مذکور نشانه ی تذکیّة می باشد و حال آن که اهل تسنّن (ابو حنیفه) قائلند به این که پوست حیوانی که غير مذکّی باشد با دَبّاغی کردن پاک می شود!! لذا ما با توجّه به این فتوای اهل سنّت از کجا بدانیم که این پوست غير مذکّی دَباغی شده هست یا پوست تذکیّة شده هست؟‌

جواب: حضرت این مورد و مصداق فتوای اهل سنّت را مُلغی می کنند؛ چون بسیار نادر است.

 

نکته: این روایت دوم در «مقام نُهُم» هم برای ما مفید خواهد بود.

مقام نُهُم: هل یجوز القول المالک في الطهارة و النّجاسة و الحِلیّة و الحُرمة حُجَّةٌ أو لا؟

صاحب حدائق «ره»: قول «ذو الیَد» در طهارت و نجاست و همچنین در حِلّیّت و حُرمت حُجّت است.

مرحوم حاج حسین خوانساری «ره»: قول «ذو الیَد» در طهارت و نجاست حُجّت نیست؛ زیرا من دلیلی برای حُجّیّت آن پیدا نکردم.

نظر ما این است که حقّ با مرحوم صاحب حدائق «ره» می باشد؛ زیرا روایاتی که هر دو آورده ایم اشاره به حُجّیّت مطلق امور مذکور دارد:

۱‌. روایت اسماعیل بن عیسی: این به صراحت این حُکم ما را بيان فرموده‌.

۲. روایت حِمْیَری: «قال: سَئلْتُ ابا عبدالله (ع) عن رَجُلٍ أعارَ رَجُلاً ثوباً فَصَلّی فیه و هو لایُصَلّي فيه؟ قال (ع): لا يُعُلِمه. قُلْتُ: في أعْلَمه. قال (ع): يُعيده»[4] .

این روایت می فرماید راوی از حضرت پرسید لباسی دارم که در آن نماز نمی خوانم (یعنی مثلاً نجس است) و این لباس را کسی از من عاریه گرفت به او بگویم در این لباس نماز نخوان؟ حضرت فرمود خیر؛ تو تکلیفی نداری‌. بعد عرض کردم حال من به او گفتم که در آن لباس نماز نخوان لباس نجس است. آن وقت چه؟ حضرت فرمود: «یُعیده». یعنی در این صورت او باید نمازهایش را اعاده کند.

ما معتقدیم مراد حضرت از یُعیده، «یُعیده ما بعد العلم» است؛ زیرا علم به نجاست در نماز «شرط ذُکري» می باشد نه «شرط واقعی». لذا نمازهای ما قبلش درست است ولی نمازهای ما بعدش را باید قضاء کند‌.

روایت معاوية بن عمّار: «قال: سَئلْتُ ابا عبدالله (ع) عن الرَّجُل عن المعرفة بالحقّ (أي: شيعة). يعطيني بالبُخْتَج (یعنی پُختن)...»[5] .

این روایت می فرماید: کسی از حضرت پرسید فرد شیعه ای آب انگور پُخته ای را برای من آورده و به من می گوید دو ثُلث آن رفته و لذا نگران نباش پاک است ولی من می دانم این شخص خودش قبل از این که و دو ثُلث آن برود آب انگور پخته شده را می خورد. حضرت فرمود چون قول این شخص قولش با فعلش متناقض است، آن آب انگور را ننوش‌. بعد عرض کردم اگر فردی از اهل تسنّن آب انگور پُخته ای را برای کن بیاورد و عقیده اش این باشد که جایز است قبل از رفتن دو ثلث آن آب انگور مذکور را بخوری ولی عملاً خودش قبل از رفتن دو ثلث آن آب انگور را نمی خورد. حضرت فرمود بنوش.

شاهد مثال ما در فقره ی دوم (فرد اهل تسنّن...) است.

۴. روایت دیگر از علی بن جعفر از برادر بزرگوارش: «قال: سَئلْتُه عن الرَّجل یُصَلّي إلی القبلة (يعنی مسلمان است) لايوثق به أتی بشرابٍ زَعَمَ...»[6] .

و روايات ديگر هم شاهد مثال ما می باشد که به جهت طولانی شدن بحث نمی آوریم.


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo