< فهرست دروس

درس کلام آیت الله سبحانی -

93/05/28

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: انکار ضروري دين و بحث تکفير مطلق و معين
در جلسه ي قبل مولفه هاي ايمان که هشت مورد بود را بيان کرديم.
ممکن است کسي سؤال کند که وقتي مردم در زمان رسول خدا (ص) ايمان مي آوردند، رسول خدا (ص) از ايشان مي پذيرفت و ديگر از عوامل هشت گانه اي که از آن سخن گفتيم، چيزي از آنها نمي پرسيد. نه از آنها مي پرسيد که در خالقيت قائل به توحيد هستند و يا در عبوديت و ربوبيت و مانند آن.
جواب اين است که همه ي آنها غير از رسالت رسول خدا (ص) و معاد در کلمه ي مبارکه ي لا اله الا الله مندرج بود. يعني اگر خداوند يکي است يعني فقط او خالق است و فقط او مدبر است و تنها او معبود مي باشد. اينها اگر چه تفصيلا در ذهن مردم نبود ولي به شکل اجمال در ذهن آنها وجود داشت از اين رو آنها بعد از شهادتين بت ها را که گاه آنها را خالق و گاه معبود و مدبر مي دانستند، مي شکستند.
نکته ي ديگر اين است که از کدام آيه مي توان استفاده کرد که قرآن از ناحيه ي خداوند نازل شده است و ايمان به اين امر از مولفه هاي ايمان است؟
جواب اين است که آيه ي ﴿آمَنَ الرَّسُولُ بِما أُنْزِلَ إِلَيْهِ مِنْ رَبِّهِ وَ الْمُؤْمِنُونَ كُلٌّ آمَنَ بِاللَّهِ وَ مَلائِكَتِهِ وَ كُتُبِهِ وَ رُسُلِهِ [1] بر اين امر دلالت دارد. بنا بر اين خود رسول خدا (ص) مؤمن به نزول قرآن است و مؤمنين نيز به نزول قرآن و کتب آسماني ايمان دارند.
فقهاء مؤلفه ي نهمي را هم اضافه کرده اند و آن اينکه فرد مؤمن، منکر ضروري دين نباشد مثلا منکر نماز و يا وجوب امر به معروف و نهي از منکر نباشد. زيرا بين انکار ضروري و انکار رسول خدا (ص) پيامبر اکرم ملازمه است. اين ملازمه چنان قوي است که اگر کسي بگويد که نماز واجب نيست گويا رسالت رسول خدا (ص) را انکار کرده است. اين ملازمه مانند ملازمه بين اربعه و زوجيت است که از همه تفکيک ناپذير هستند. بنا بر اين احکامي که واضح و روشن است و به گونه اي است که هر کسي که در جامعه ي اسلامي باشد به وجود آن اعتراف مي کند، انکار آنها دليل بر نفي رسالت است.
ما اضافه مي کنيم که اين بايد به گونه اي باشد که ملازمه بين دو انکار فوق بين منکر باشد نه سامع. مثلا اگر کسي بگويد که زکاتي که رسول خدا (ص) از گاو و گوسفند مي گرفت مربوط به اهل خودش بود و الآن ديگر واجب نيست اگر او بداند که مسلمانان اهل زکات هستند و زکات جزء متن دين است و در قرآن هم کرارا از آن سخن به ميان آمده است اگر او با چنين اعتقادي زکات را انکار کند از ايمان خارج شده است.
اين نکته را براي اين گفتيم که گاه انسان هايي هستند که به تازگي مسلمان شده اند و به حقائق اسلامي آگاهي لازم را ندارند. بنا بر اين اگر چنين افرادي منکر وجوب زکات شوند، نمي توان گفت که او کافر شده است.
مطلب ديگر اين است که تکفير افراد بر دو قسم است. تکفير مطلق و تکفير معين.
تکفير مطلق آن است که انسان جماعتي را تکفير کند مثلا بگويد: هر کس قائل به جسم بودن خداوند باشد و يا قائل به وحدة الوجود باشد کافر مي باشد. اين کار به عهده ي فقيه است.
ولي گاه تکفير، معين است مثلا مي گوييم: زيد کافر است. اين تکفير، شرايط خاصي دارد.
از شرايط تکفير مطلق اين است که فقيه به اين نتيجه برسد که مثلا جسم بودن خداوند با توحيد سازگار نيست. ولي شرايط تکفير معين متعدد است و شرايط و موانعي دارد که تا در دادگاه ثابت نشود نمي توان کسي را تکفير کرد:
شرط اول اين است که فرد مزبور بايد قاصد باشد. يعني قصد آن فرد براي ما روشن باشد. مثلا اگر کسي اين شعر را که از حلاج است بخواند: روا باشد انا الحق از درختي، چرا نبود روا از نيک بختي. نمي توان به صرف خواندن اين شعر، او را مرتد و کافر خواند. بايد بدانيم که مراد او از آن شعر چه بوده است. وحدت وجود سه معني دارد و تا ثابت نشود که او آن معناي کفرآميز را قصد کرده است نمي توان او را کافر ناميد.
وحدت وجود سه معنا دارد:
معناي اول اينکه مفهوم وجود واحد باشد. اين کلام صحيح است زيرا وجود که به معناي هستي است و در مقابل عدم که نيستي است قرار دارد يکي بيشتر نيست.
معناي دوم: اگر او وحدت حقيقي را اراده کرده باشد يعني بگويد که حقيقت وجود يکي است ولي مراتب آن متفاوت است. حقيقت وجود به معناي طرد عدم است يعني چيزي که عدم نيست. وجود، در يک مرتبه واجب است و در يک مرتبه ممکن و در يک مرتبه خالق است و در يک مرتبه مخلوق در حالي که همه ي آنها موجود هستند يعني معدوم نيستند. اين کلام نيز صحيح است و اراده ي آن موجب کفر نمي شود.
معناي سوم: اگر کسي وحدت وجود و موجود را قائل شود يعني بگويد: هم وجود يکي است و هم موجود. (بر خلاف قول قبل که عبارت بود از وحدت وجود و کثرت موجود). چنين کسي قائل است که همه ي عالم همان خداست و خداوند در قالب اين موجودات خود را نشان داده است. چنين کسي مسلما کافر است.
همچنين ممکن است کسي بگويد که خداوند جسم است. او اگر مرادش همين اجسامي باشد که طول و عرض و عمق دارند، او کافر است ولي اگر مرادش اين باشد که جسمي است ولي نه مانند ساير اجسام و اين را به اين سبب بگويد که خيال مي کند اگر چنين نباشد معدوم مي باشد، او را نمي توان کافر خواند.
بنا بر اين در تکفير فرد، نمي توان فقاهت را ميزان گرفت بلکه بايد آن را در موردي خاص به شکلي دقيق تطبيق داد.
تکفيري ها همه طرفداران ابن تيميه هستند و اين در حالي است که ابن تيميمه به شرط فوق اشاره کرده مي گويد: لا يُکَفّر العلماء من استحل شيئا من المحرمات لقرب عهده بالاسلام او نشأته ببادية بعيده فان حکم الکفر لا يکون الا بعد بلوغ الرسالة.
يعني او در مورد انکار ضروريات مي گويد که به شرطي انکار مزبور موجب کفر است که او جديد العهد به اسلام نباشد و مانند کسي نباشد که در باديه و بيابان زندگي کرده است و خبر از جايي ندارد.
او همچنين در جايي ديگر مي گويد: ليس لاحد ان يکفر احدا من المسلمين و ان اخطأ و غلط حتي تقام عليه الحجة و تبين له المحجة.
شرط دوم اين است که فرد مزبور تحت فشار نباشد. شاهد اين امر، عمار ياسر است که وقتي پدر و مادرش را کشتند و او را تحت فشار گذاشتند، صريحا رسالت رسول خدا (ص) را انکار کرد و او را سبّ نمود و بعد گريان نزد پيامبر اکرم (ص) آمد و رسول خدا (ص) به او فرمود: تو مؤمن هستي و اگر دوباره در اين موقعيت قرار گرفتي همان کاري که کردي را تکرار کن.
خداوند نيز در مورد تقيه مي فرمايد: ﴿مَنْ كَفَرَ بِاللَّهِ مِنْ بَعْدِ إيمانِهِ إِلاَّ مَنْ أُكْرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإيمانِ وَ لكِنْ مَنْ شَرَحَ بِالْكُفْرِ صَدْراً فَعَلَيْهِمْ غَضَبٌ مِنَ اللَّهِ وَ لَهُمْ عَذابٌ عَظيمٌ[2] شرط سوم: فرد مزبور جاهل نباشد.
فردي خدمت رسول خدا (ص) آمد و عرض کرد: يا رسول الله! ما شاء الله و شئت يعني آنچه خداوند بخواهد و آنچه شما بخواهيد واقع مي شود. رسول خدا (ص) ناراحت شد و فرمود: أ جعلتي ندا لله تبارک و تعالي؛ آيا مرا مثل خداوند قرار داده اي؟
رسول خدا (ص) در اينجا نفرمود که بايد او مرتد شده است بلکه جهل او را به او معرفي کرد و بعد فرمود بايد بگويي: ما شاء الله ثم شئت. زيرا مشيت من بعد از مشيت خداوند است.
بنا بر اين وهابي ها که مردم ديگر را کافر مي دانند، کفر آنها کفر معين است و بايد عناوين فوق در مورد آنها صادق باشد و حتي ابن تيميه که استاد آنها است چنين نمي گويد.
مطلب ديگر در مورد مسائل اختلافي است:
در اسلام يک سري مسائل اتفاقي وجود دارد و يک سري مسائل اختلافي. مسائل اختلافي نمي تواند سبب تکفير شود. مثلا الآن اگر کسي در عربستان بگويد که خداوند در روز قيامت ديده نمي شود، او را مرتد و کافر مي نامند زيرا در صحيح بخاري آمده است: انکم سترون ربکم کهذا (مانند ماه شب چهارده)
اين مسأله اختلافي است زيرا شيعيان و معتزله و حتي خوارج معتقد به رويت خداوند در روز قيامت نيستند.
يا اينکه کسي که در ماه رمضان که به مدينه مشرف شده بود مسأله اي را براي ما نقل کرد و آن اينکه يک دانشجوي ايراني را به صد و پنجاه ضربه شلاق و يک سال و نيم حبس محکوم کردند زيرا سه مرتبه در مسجد نبوي يا علي گفته بود. محکوميت او به اين سبب بود که گفتند او قائل است که اموات داراي قوه ي فوق العاده اي هستند که مي توانند با احياء تماس بگيرند و آنها را کمک کنند و اين نوعي غلو در اموات است و اين موجب ارتداد و عصيان مي باشد.
ما به قاضي حنبلي فوق مي گوييم: اين مسأله اختلافي است نه اتفاقي. شما اگر مي گوييد که ارتباط نيست، عده اي قائل به ارتباط هستند. حتي رسول خدا (ص) در جنگ بدر، با جنازه ي مشرکان که در چاه بدر بود سخن گفت و حتي وقتي از او علت آن را پرسيدند فرمود: شما از آنها شنونده تر نيستند ولي آنها مجاز به سخن گفتن نيستند.
حتي اگر هم فرد مزبور اعتقاد داشت که اموات مي شنوند، نهايت اين بود که بگويند: جاهل بوده است و جاهل معذور است و حتي اهل سنت خودشان با حديث رفع استدلال مي کنند. بنا بر اين افعال وهابي ها حتي با عقيده ي ابن تيميه نيز سازگار نيست.
جاهل را بايد ارشاد کرد نه اينکه او را سريع محکوم به شلاق و حبس کرد.
حتي در مورد مسأله ي رؤيت در سفري که به ترکيه رفته بوديم همراهي با ما بود و بعد مسأله ي رؤيت خداوند را مطرح کرد و قائل بود که مي توان خداوند را در روز قيامت ديد. از او پرسيدم که همه ي خداوند را مي توان ديد يا بخشي از آن را. جواب نتوانست بدهد زيرا اگر مي گفت: همه ي خدا را مي توان ديد بنا بر اين خدا بايد محاط باشد و ما محيط و حال آنکه خداوند محيط است و ما محاط و اگر مي گفت بخشي از خدا را مي توان ديد بايد گفت که خداوند مرکب است و مرکب محتاج است و ممکن.
البته روايات رؤيت در روايات ما هم هست ولي مراد از آنها رؤيت قلبي است نه جسماني.
بحث ما امروز در ايماني بود که اثرش احترام خون و مال بوده است. اهل سنت به اين معنا (اگر ناصبي نباشند) مؤمن مي باشند يعني جان و مالشان محترم است. ايمان در اين حد با شهادتين حاصل مي شود.
البته ايمان مرتبه ي ديگري هم دارد که مرتبه ي قبولي اعمال و نجات در آخرت است که از آن سخن نگفته ايم. مسأله ي ولايت و مانند آن در اين مرحله گنجانده مي شود.
حتي رسول خدا (ص) در جنگ به علي عليه السلام دستور داد که با آنها بجنگد تا شهادتين را بگويند. ما چون در مقام وحدت هستيم فقط همان ايمان که خون و مال را حفظ مي کند بحث مي کنيم.
بنا بر اين ناصبي، کافر است زيرا يکي از ضروريات اسلام را که حب اهل بيت است منکر مي باشد.
همچنين غلات نيز از ايمان خارج مي باشند زيرا آنها با اصول دين که توحيد در خالقيت و ربوبيت و يا عبوديت است مخالف مي باشند.
 
اما اينکه چرا وهابي ها شيعه و اهل سنت را تکفير مي کنند زيرا وهابي ها نه تنها شيعه بلکه سني هايي که اشعري و يا معتزله و خوارج هستند را نيز تکفير مي کنند. بنا بر اين در جلسه ي بعد عوامل تکفير شيعه و اهل سنت را بررسي مي کنيم.


[2]سور نحل، آيه106.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo