درس خارج فقه آیت الله سبحانی
98/09/10
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: حدّ السرقة
درباره حد سرقت در نوشتههای بعضی از متجددین دو اشکال خود نمایی میکند هر چند این مسأله، مسأله فقهی نیست، اما از آنجا که این اشکال را میکنند، از این رو، لازم است که من آن را مطرح کنم.
اشکال اولاشکال اول این است که خداوند این دست را برای انسان داده تا با آن زندگی کند، وقتی شما دست سارق را قطع میکنید و میبرید، در واقع با این کار او را از زندگی ساقط میکنید و او میشود کلّ بر جامعه.
اشکال دوماشکال دوم این است که این آدم (سارق) بعد از قطع شدن دستش، در جامعه مطرود میشود، یعنی جامعه او را به عنوان یک سارق ازخودش طرد میکند و این سبب میشود که این آدم (سارق) در دل یکنوع عقده روحی و نفسی پیدا کند و عقده داشتن برای این آدم امر صحیحی نیست.
جواب از اشکال اولجواب اشکال اول خیلی واضح و روشن است، چون امامیه میگویند فقط چهار انگشت را قطع کنند،اما بقیه دست کما فی السابق سر جای خودش باقی است ولذا او میتواند با همان دست زندگی طبیعی کند.
بله، کسانی که میگویند دست سارق را باید از مچ قطع کرد یا مانند خوارج که میگویند باید دست سارق را از منکب قطع کرد، ممکن است این اشکال در آنجا وارد باشد، اما از دیدگاه امامیه فقط چهار انگشت سارق را قطع میکند و بقیه دست باقی میماند و با قطع شدن چهار انگشت یک دست، او (سارق) کل بر جامعه نمیشود.
جواب از اشکال دوماما اشکال دوم که میگویند سارق عقده پیدا میکند و از جامعه مطرود میشود، این اشکال حاکی از یک جانبه نگری است و صاحبان این اشکال فقط مصلحت فرد را در نظر میگیرند و نسبت به مصلحت جامعه توجه ندارند و حال آنکه مصلحت جامعه مقدم بر مصلحت فرد است، اسلام میخواهد با این کار سرقت را از جامعه ریشه کن کند.
غربیها برای سرقت جریمه زندان را در نظر گرفتهاند، و حال آنکه زندان جوابگوی جلوگیری از سرقت نیست و چه بسا که سارق در همان زندان دست به سرقت و دزدی بزند.
بعضیها میگویند بجای قطع دست سارق، ما باید فرهنگ جامعه را بالا ببریم، چون اگر فرهنگ جامعه بالا برود، دیگر کسی دست به سرقت و دزدی نمیزند.
البته این حرف، حرف خوبی است، ولی بالا بردن فرهنگ جامعه، منافات با قطع دست سارق ندارد، چون بالا رفتن فرهنگ جامعه سبب میشود که اصلاً سرقتی صورت نگیرد، اما بحث در جایی است که سرقتی صورت گرفته و چه باید کرد که دوباره چنین سرقتی صورت نگیرد.
شبهة حول السرقةأثار بعض الغربیّین و تابعهم بعض الشرقیین، شبهة حول حدّ السرقة و هی القطع، فقالوا إنّ جعل القطع حدّاً و عقاباً للسرقة، یُسبِّبُ أثرین غیر مرضیین، و هما:
الأوّل: إنّ الله سبحانه خلق الید للعمل حتّی یعیش الإنسان بکدّ یمینه، فإذا قطعت الید عجز عن العمل و بهذا یکون عالةً علی المجتمع.
الثانی: إنّ فی قطع الید أثراً نفسیّاً سیّئاً علی السارق حیث إنّه خرج إلی المجتمع مقطوع الید، یُورِث عدم الثقة به و عدم احترامه من قبل الناس، و بالتالی یصیر إنساناً معقَّقداً، کما أنّة یخرج إلی المجتمع بصورة إنسان مشوّه.
یلاحظ علی الأوّل: أنّ قطع أحد الیدین لا یمنع الإنسان من العمل خصوصاً علی قول الإمامیة من أنّ موضع القطع هو الأصابع الأربعة، فإنّ العمل ممکن بما بقی فی الید الیُمنی و الکفّ الیُسری.
یلاحظ علی الثانی: أنّ القائل به ینظر إلی الحکم مِن مِنظَارِ الفرد (السارق) فیترحّم علیه، و لکنّه غفل عمّا هو المهم و هو تقدیم مصالح المجتمع علی مصالح الفرد، لأنّها أهمّ، فالشارع بتشریعه هذا یُرید قطع هذه الظاهرة (پدیده) الخَطِرَة من الجذور (ریشه).
و یشهد علی ما ذکرنا أنّ القوانین الوضعیة و ما شرّعته من عقوبات للسرقة، لم تُنتِج إلّا انتشار السرقة و تنوّع وسائلها و أسالیبها، و علی نحو أصبحت السجون تغصُّ بالسّراق – تغصّ بالسّراق، یعنی پر از سارق میشود-، و هم یتعلّمون فیها أسالیب جدیدة لهذه الجریمة، و یتعلّمون کیفیة التخلّص عن المتابعة القانونیة لهم.
ثمّ إنّ ما یترتّب علی قطع الید من العقد النفسیة أو تشویه الخلقة، فإنّما هو نتیجة اکتسبها الإنسان بسرقة الأموال و الإخلال بالأمن فی المجتمع و لا یلومنّ إلّا نفسه.
ختام الآیةختم الله الآیة بذکر اسمین من أسمائه الحسنی و قا ل:« وَاللَّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ» مشعراً بأنّ المقام مقام العزّة و القدرة، فالحاکم الإسلامی مظهر عزّ الله سبحانه و قدرته، یقطع ید السارق الّتی أخلّت بأمن المجتمع، و هو حکیم فی تشریعه هذا.
و من لطیف ما روی عن الأصمعی أنّه قال:« کنت أقرَأُ سورةَ المائدة و معی أعرابیّ، فقرأت هذه الآیة فقلتُ: «وَ اللهُ غفورٌ رحیمٌ» سهواً، فقال الأعرابیّ: کلامُ مَن هذا؟ فقلت: کلام الله، قال: أَعِد، فأعدتُ:« و الله غفور رحیم» ثمّ تنبّهتُ فقلتُ: « وَاللَّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ» فقال: الآن أصَبتَ، فَقُلتُ: کیف عرفتَ؟ قال: یا هذا « وَاللَّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ» فأمر بالقطع، فلو غفر و رحم لما أمر بالقطع»[1] .
بحث دیگر این است که آیا سارق میتواند توبه کند، یعنی آیا توبه سارق قبول است؟
بله، سارق میتواند توبه کند و توبهاش هم قبول است.
فتح باب الأمل للمجرم بالتوبةیفتح الله سبحانه أَمام السارق باب الأمل و العودة إلی المجتمع، و هو أنّه لو تاب و ندم علی عمله، فسوف یغفر الله له کما قال:« فَمَنْ تَابَ مِنْ بَعْدِ ظُلْمِهِ»:أی أقِلعَ و ندم علی ما صدر منه من فعل الظلم بالسرقة « وَأَصْلَحَ» ولعلّه إشارة إلی صدور فعل جمیل منه، و یکون مفاد الآیة مَن أَصلحَ باطنَه و ظاهره « فَإِنَّ اللَّهَ يتُوبُ عَلَيهِ»: أی یقبل توبته، فإنّ باب التوبة مفتوح للعُصاة « إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ»[2] ، فکونه غافراً للذنوب و رحیماً بعباده، یقبل توبة من ندم و أصلح ظاهره، و قد مضی الکلام فی حکم التائب قبل الأخذ و بعده فی الآیة السابقة.
قال السیوطی: أخرج أحمد و ابن جریر و ابن أبی حاتم عن عبد الله بن عمر:« إنّ امرأة سرقت علی عهد رسول الله (صلّی الله علیه و آله) فقطعت یدها الیمنی، فقالت: هل لی من توبة یا رسول الله؟ قال:« نعم، أنت الیوم من خطیئتک کیوم ولدتک أمّک»، فأنزل الله فی سورة المائدة:« فَمَنْ تَابَ مِنْ بَعْدِ ظُلْمِهِ وَأَصْلَحَ فَإِنَّ اللَّهَ يتُوبُ عَلَيهِ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ»
حدّ المحارب
الأیة الأولی
«إِنَّمَا جَزَاءُ الَّذِينَ يحَارِبُونَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَيسْعَوْنَ فِي الْأَرْضِ فَسَادًا أَنْ يقَتَّلُوا أَوْ يصَلَّبُوا أَوْ تُقَطَّعَ أَيدِيهِمْ وَأَرْجُلُهُمْ مِنْ خِلَافٍ أَوْ ينْفَوْا مِنَ الْأَرْضِ ذَلِكَ لَهُمْ خِزْي فِي الدُّنْيا وَلَهُمْ فِي الْآخِرَةِ عَذَابٌ عَظِيمٌ»[3]
ترجمه: کيفر آنها که با خدا و پيامبرش به جنگ برميخيزند، و اقدام به فساد در روي زمين ميکنند، (و با تهديد اسلحه، به جان و مال و ناموس مردم حمله ميبرند،) فقط اين است که اعدام شوند؛ يا به دار آويخته گردند؛ يا (چهار انگشت از) دست (راست) و پاي (چپ) آنها، بعکس يکديگر، بريده شود؛ و يا از سرزمين خود تبعيد گردند. اين رسوايي آنها در دنياست؛ و در آخرت، مجازات عظيمي دارند...
معنای مفردات آیه1:«يحَارِبُونَ»: أرید الاعتداء علی الناس، فکأنّه اعتداء علی الله و علی الرّسول (صلّی الله علیه و آله)
2:«يصَلَّبُوا»: الصّلب هو الظهر، و یراد هنا: تعلیق الإنسان للقتل و هو شدّ صلبه علی الخشب حتّی یموت جوعاً و عطشاً، و یقال: إنّ الصلب یکون بعد القتل لأجل العبرة، و الأوّل أفضل إذ لا یکون الصلب حینئذ عقوبة ثانیة، إلّا إذا کانت الغایة من الصّلب و هو الخزی کما فی قوله « لَهُمْ خِزْي فِي الدُّنْيا» و إن لم یکن عقوبة.
3:« مِنْ خِلَافٍ»: إذا قطعت الید الیمنی تقطع الرجل الیسری، و العکس بالعکس.
4:« خِزْي»: الذّل و الفضیحة.
«إِنَّمَا جَزَاءُ الَّذِينَ يحَارِبُونَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ» بعضیها گفتهاند مراد از « يحَارِبُونَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ»: أی یحاربون دین الله و رسوله.
بعضی هم گفتهاند مراد از« يحَارِبُونَ اللَّهَ»: أی یحاربون أولیاء الله وَرَسُولَهُ»، ولی این معنی، شأن و مقام آیه را پایین آوردن است، بلکه مراد این است که: « يحَارِبُونَ اللَّهَ» دین الله وَرَسُولَهُ، یعنی کسانی که اعلام جنگ با دین خدا و با رسول خدا دارند، چنانچه در شأن نزولش آمده کسانی که مسجد ضرار را ساخته بودند، آنجا هم کلمه یحاربون الله و رسوله آمده است.
«إِنَّمَا جَزَاءُ الَّذِينَ يحَارِبُونَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَيسْعَوْنَ فِي الْأَرْضِ فَسَادًا» محارب میخواهد دو چیز را انجام بدهد،یکی اینکه با دین خدا و رسول خدا میجنگد، دیگر اینکه میخواهد در روی زمین فساد ایجاد کند.
جزای محارب این است که:« أَنْ يقَتَّلُوا» کشته بشود « أَوْ يصَلَّبُوا» یا به دار مجازات آویخته بشود، کلمه « صُلب» از جوامد است و از آن فعل مشتق شده است که « يصَلَّبُوا» باشد « أَوْ تُقَطَّعَ أَيدِيهِمْ وَأَرْجُلُهُمْ مِنْ خِلَافٍ » یا اینکه دست و پایش از خلاف بریده و قطع میشود، اگر دست راست را قطع کردند، پای راست را قطع نکنند، بلکه پای چپ را ببرند و قطع کند تا خون ریزی کند و بمیرد « أَوْ ينْفَوْا مِنَ الْأَرْضِ» یا نفی بلد بشود، یعنی تبعید بشوند « ذَلِكَ لَهُمْ خِزْي فِي الدُّنْيا وَلَهُمْ فِي الْآخِرَةِ عَذَابٌ عَظِيمٌ»
التفسیرلمّا أشارت الآیة السابقة إلی تغلیظ الإثم فی قتل النفس بشرطین، أی « بِغَيرِ نَفْسٍ أَوْ فَسَادٍ فِي الْأَرْضِ» جائت هذه الآیة لبیان الشقّ الثانی، أعنی: الفساد فی الأرض الذی یبرّر القتل.
و لنذکر شأن نزول الآیة لیکون کالتوضیح لمفادها
روی الطبری بسنده عن أنس، قال:« قدم ثمانیة نفر من عُکَل علی رسول الله (صلّی الله علیه و آله) فأسلموا ثمّ اجتووا المدینة، فأمرهم رسول الله (صلّی الله علیه و آله) بأن یأتوا إبل الصدقة (یخرجوا إلی إبل الصدقة) فیشربوا من أبوالها و ألبانها، ففعلوا (فصحّوا) فقتلوا رعاتها، واستاقوا الإبل، فأرسل رسول الله ( صلّی الله علیه و آله) فی أثرهم قافة، فأتی بهم، فقطع أیدیهم و أرجلهم، و ترکهم فلم یحسمهم حتّی ماتواً»[4] .
شأن نزول آیه مبارکه این است که جمعی از قبیله عُکَل نزد رسول خدا آمدند و اظهار اسلام کردند و گفتند ما اسلام آوردیم،« ثمّ اجتووا» یعنی یک بیماری در سینه آنها پیدا شد که تنفس کردن برای شان مشکل بود،« اجتووا»، یعنی بیماری جوا پیدا کردند، یکنوع فشاری در سینه آنها پیدا شد، آقایان میگویند:« ثمّ اجتووا» یعنی «کرهوا»، البته «کرهوا» هم معنی کردهاند، ولی کلمه «کرهوا» مناسب نیست، یک بیماری پیدا کردند، پیغمبر فرمود اینها را ببرید در یک جایی که ابل صدقه است، معلوم میشود که در زمان رسول خدا، در بیرون مدینه ابل و شتر صدقه را در آنجا جمع می کردند، حضرت دستور داد که اینها را در آنجا ببرید تا اینها شیر و بول ابل را بخورند، شاید بهبودی پیدا کنند، این هشت نفر را در آنجا بردند، اما اینها نامردی کردند، چه کردند؟ تمامی کسانی که در آنجا بودند (اعم از چوپانها و غیر چوپانها) را کشتند و شترها را هم به غارت بردند، وقتی این خبر به گوش پیغمبررسید و فرمود:
ما اینها را فرستادیم که از شیر و بول شتر بهره بگیرند تا خوب بشوند و بهبودی پیدا کنند، اما آنها بجای اینکه تشکر کنند، میزبانها را کشتند و شترها را هم به غارت بردند، ولذا حضرت فرمان صادر کرد که به هر قیمتی که شده آنان را پیدا کنید و بر گردانید، آنها را گرفتند و آوردند،این آیه نازل شد: «إِنَّمَا جَزَاءُ الَّذِينَ يحَارِبُونَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَيسْعَوْنَ فِي الْأَرْضِ فَسَادًا أَنْ يقَتَّلُوا أَوْ يصَلَّبُوا أَوْ تُقَطَّعَ أَيدِيهِمْ وَأَرْجُلُهُمْ مِنْ خِلَافٍ أَوْ ينْفَوْا مِنَ الْأَرْضِ ذَلِكَ لَهُمْ خِزْي فِي الدُّنْيا وَلَهُمْ فِي الْآخِرَةِ عَذَابٌ عَظِيمٌ».