درس خارج فقه آیت الله سبحانی
98/08/26
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: ضرورت قوه قضائیه
گاهی تصور میشود که نیاز به باب قضا نیست، چون ممکن است مدینه فاضلهای بوجود بیاید و در مدینه فاضله کسی با دیگری دعوا ندارد تا احتیاج به قاضی داشته باشد.
بنابراین، قضا رکن جامعه نیست، البته جامعهای که اهل تقوا نیستند، آنجا وجود قاضی ضروری است.
ولی جواب این سوال روشن است، چون ممکن است حتی در همان «مدینه فاضله» افراد پاکدامن و خوب حق خود را نشناسند و مایلند که حق خود را بشناسند و طبق حق عمل کنند، یعنی ممکن است هردو نفر مؤمن باشند و هرگز نمیخواهند به حقوق دیگری تجاوز کنند، اما علت اینکه با هم اختلاف دارد چون حق خود را نمیشناسند، ولذا احتیاج به قاضی دارند تا قاضی حق را به آنان بشناساند.
الحیاة الفردیة لا تثیر أی اختلاف و نزاع بین الشخصین حتّی یحتاج إلی القضاء و فصل الخصومة، بخلاف الحیاة الاجتماعیة فإنّ الاختلاف فیها وافر، نابع من جهات عدیدة فتثیر التزاحم و التصادم فی الحقوق الأموال، إمّا طعماً فی حقوق الآخرین و أموالهم، أو جهلاً بالحکم و الوظیفة و اعتقاداً بملکیة ما لیس بملکه أو بحقّ لیس یستحقه – در حقیقت طرف جاهل به واقع است و الا اگر واقع را به او بگویند، حاضر است که مال و یا حق مردم را پس بدهد - فلا مناص من وجود قوّة قضائیة و سلطة نافذة فاصلة للخصومات، مُحِلَّةٌ للعُقد، بِبَنانِ العدل و الإنصاف و فی ضوء القانون النازل من الله سبحانه، و إلی ذلک تشیر الآیات الواردة فی سورة المائدة من الآیة الثانیة و الأربعین إلی الآیة الخمسین.
الآیة الأولی﴿يا دَاوُودُ إِنَّا جَعَلْنَاكَ خَلِيفَةً فِي الْأَرْضِ فَاحْكُمْ بَينَ النَّاسِ بِالْحَقِّ وَلَا تَتَّبِعِ الْهَوَى فَيضِلَّكَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ إِنَّ الَّذِينَ يضِلُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ لَهُمْ عَذَابٌ شَدِيدٌ بِمَا نَسُوا يوْمَ الْحِسَابِ﴾[1]
ترجمه: اي داوود! ما تو را خليفه و (نماينده خود) در زمين قرار داديم؛ پس در ميان مردم بحق داوري کن، و از هواي نفس پيروي مکن که تو را از راه خدا منحرف سازد؛ کساني که از راه خدا گمراه شوند، عذاب شديدي بخاطر فراموش کردن روز حساب دارند!
این آیه مبارکه یک مقدمهای دارد که اگر آن را بخوانیم ، مسأله بهتر روشن میشود ولذا ما نخست آیهای که به عنوان مقدمه برای آیه مورد بحث است، میخوانیم و سپس این آیه را تفسیر میکنیم، آیهای که به عنوان مقدمه میخوانیم،این آیه مبارکه است:
﴿وَشَدَدْنَا مُلْكَهُ وَآتَينَاهُ الْحِكْمَةَ وَفَصْلَ الْخِطَابِ﴾[2]
و حکومت او را استحکام بخشيديم، (هم) دانش به او داديم و (هم) داوري عادلانه!
ضمیر « مُلْكَهُ وَآتَينَاهُ» به جناب داود بر میگردد،«وَشَدَدْنَا مُلْكَهُ» أی:« قَوَّینا مُلکَه» بالحرث و الجنود و کثرة العدد و العُدّة، سرباز زیاد و سلاح زیاد در اختیار داشت «وَآتَينَاهُ الْحِكْمَةَ وَفَصْلَ الْخِطَابِ»، دوتا نعمت به او دادیم، یک نعمت همان حکمت بود، نعمت دیگر « فَصْلَ الْخِطَابِ» بود، یعنی سخنش فصل الخطاب بود و مشکل را حل میکرد، رابطه این آیه مبارکه، با آیهای (که در آیه بیستم (سوره ص) آمده ) این است: هر نعمتی که خداوند به انسان میدهد، باید او در مقابل آن نعمت شکر کند و عکس العمل نشان بدهد، خداوند منان دوتا نعمت به حضرت داود داده که یکی از آنها همان حکمت است و دیگری فصل الخطاب، خداوند میفرماید: حالا که این دوتا نعمت را به تو دادم، به شکرانه این دو «نعمت» در میان مردم قضاوت کن و به حق حکومت کن و از هوا و هوس دوری نما، این آیه مبارکه با آیه بیستم ارتباط دارد – البته به شرط اینکه روح انسان روح انسانی و قرآنی باشد و با قرآن انس داشته باشد-.
اخیراً در این فضای مجازی یک مردکی پیدا شده که بر قرآن کریم انتقاد میکند و یکی از انتقاداتش بی نظمی در آیات قرآن است.
وقتی انسان قرآن شناس نباشد، نظم قرآن را درک نمیکند، این بر میگردد به نفهمی اشخاص، نه به بی نظمی قرآن،چون قرآن کریم بی نظم نیست.
ولذا من در جواب این آدم (اگر بشود اسم آدم را روی او گذاشت) این شعر را میخوانم:
عروس حضرت قرآن نقاب آن گه براندازد که دارالملک معنا را مجرد بیند از غوغا
عجب نبود گر از قرآن نصیبت نیست جز نقشی که از خورشید جز گرمی نیابد چشم نابینا
بمیر ای دوست پیش از مرگ اگر می زندگی خواهی که ادریس از چنین مردن بهشتی گشت پیش از ما
به تیغ عشق شو کشته که تا عمر ابد یابی که از شمشیر بویحیا نشان ندهد کس از احیا
دلّ قوله سبحانه فی حق داود «وَشَدَدْنَا مُلْكَهُ وَآتَينَاهُ الْحِكْمَةَ وَفَصْلَ الْخِطَابِ» علی أنّ داود تمتّع بفضل من الله بالنعمتین الکبیرتین، الحکمة و فصل الخطاب فصار ذلک سبباً للخطابات الثلاثة:
1: جعله خلیفة فی الأرض کما قال: «يا دَاوُودُ إِنَّا جَعَلْنَاكَ خَلِيفَةً فِي الْأَرْضِ» خیلی مقام است که انسان خلیفه خدا باشد که بتواند با صفات و اخلاق خودش، صفات خدا را حکایت کند، این یک خطاب، در همین آیهای که امروز میخوانیم، سه تا خطاب است.
2:« فَاحْكُمْ بَينَ النَّاسِ بِالْحَقِّ».
3: «وَلَا تَتَّبِعِ الْهَوَى فَيضِلَّكَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ».
البته کسانی که هوا پرستند، فقط دنبال منافع و مقاصد خودشان میباشند، ولذا قرآن حضرت داود را از متابعت هوای نفس نهی میکند و میفرماید:« وَلَا تَتَّبِعِ الْهَوَى فَيضِلَّكَ عَنْ سَبِيلِ اللَّه»
ثمّ إنّه سبحانه یُبیّن وجه النهی عن اتّباع الهوی و یقول: « فَيضِلَّكَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ» کما أنّه سبحانه یُهدِّدُ کلّ من یضلّ عن سبیل الله بالعذاب الشدید و یقول: « إِنَّ الَّذِينَ يضِلُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ لَهُمْ عَذَابٌ شَدِيدٌ بِمَا نَسُوا يوْمَ الْحِسَابِ»
آنگاه خداوند ضررهای پیروی از هوا و هوس را بیان میکند و میفرماید:« فَيضِلَّكَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ» اگر تابع هوا و هوس شدی، از راه حق گمراه میشوی، وکسانی که از راه خدا گمراه میشوند، روز قیامت را فراموش میکنند و گرفتار عذاب شدید میشوند.
چرا از راه خدا گمراه می شوند: بِمَا نَسُوا يوْمَ الْحِسَابِ».
آیا قضاوت یک منصب خدایی است؟آیا قضاوت یک منصب الهی است یا اینکه یک منصب مردمی است، یعنی باید خودِ مردم یک فرد صالحی را برای منصب قضاوت انتخاب کند؟
از قرآن کریم استفاده میشود که قضاوت یک منصب إلهی است. چطور منصب الهی است؟ چون قضاوت و قاضی سر و کارش با نفوس و اموال مردم است، گاهی حکم به اعدام و قتل افراد میدهد و گاهی حکم به استرداد اموال آنان میدهد، یک چنین تصرّفی در نفوس و اموال مردم در گرو ولایت است، بشر ولایت ندارد حتّی اگر آن بشر از سنخ انبیا و پیغمبران هم باشد، ولایت فقط از آنِ خداست، آنکس ولایت دارد که خالق است، اما آنکس که خالق نیست و چیزی را خلق نکرده هرچند انبیاء باشد، بر کسی ولایت ندارد، ولذا والی باید سیمش متصل به آسمان باشد و از آنجا اذن داشته باشد ولذا ما معتقدیم که این منصب (منصب قضاوت) یک منصب الهی است و حتماً باید انتسابش به آسمان مسلّم باشد و از ناحیه آسمان این آدم منصوب باشد مانند انبیاء و ائمه معصومین (علیهم السلام) و مجتهدین کما اینکه از روایت حنظله استفاده میشود.
آیا مراد از مجتهد، مجتهد مطلق است کما اینکه از روایت حنظله استفاده میشود، ولی ما اخیراً که اصول میگفتیم، به نظر ما مجتهد متجزّی (در آن مسائلی که ورود دارد) کفایت می کند و میتواند قضاوت کند، چون در روایت آمده:« عَلِمَ شیئاً من قضایانا» چون اگر بخواهیم دنبال مجتهد مطلق برویم، جامعه به مشکل بر میخورد.
بنابراین، قضاوت یک منصب الهی است، چون قاضی باید ولایت داشته باشد تا بتواند قضاوت کند، یا ولایت ذاتی و یا ولایت اکتسابی.
هل القضاء مَنصِبٌ إلهیٌّثمّ إنّه یقع الکلام فی أنّ القضاء هل هو منصب إلهیّ لا یتصدّی له إلّا المأذون من الله سبحانه، أو منصب اجتماعیٌّ یمکن فیه انتخاب الأفضل و الأنسب للقضاء وفقاً للشریعة؟ و الظاهر هو الأوّل لوجهین:
الأوّل: أنّ القضاء لا ینفکّ عن التصرّف فی الأموال و الأنفس و الأعراض، و من المعلوم فإنّ الأصل عدم ولایة أحد علی أحد إلّا الله سبحانه، فلا یکون أیّ حکم من الأحکام - ولو کان علی وفق الشریعة – نافذاً إلّا بإذن من الله سبحانه، حتّی یکون القتل و الطلاق و التصرّف فی الأموال بإذن من الله سبحانه.
الثانی: أنّ السرّ فی نفوذ قضاء داود هو کونه خلیفة من الله، فلولا الخلافة لما جاز هذا الأمر الخطیر، و أنّه هو السبب فی نفوذ حکمه، وعلی هذا یجب أن یکون القاضی مأذوناً ممّن له الخلافة، إما مباشرة (کالأنبیاء و الرُّسل و المعصومین من أهل بیت النبی علیهم السلام) أو غیر مباشرة کالمأذون من قبلهم- در عصر غیبت - ولذلک یقول الإمام علیّ (علیه السلام): اَميرُالمُوْمنين - صَلَواتُاللَّه عَليْهِ - لِشُرَيْحٍ : يا شُرَيْحُ قَدْ جَلَسْتَ مَجْلِساً لا يَجْلِسُهُ ( ماجلسه ) الّا نَبيٌّ اَوْ وَصِيُّ نَبِيٍّ اوْ شَقي»[3] .
ترجمه: حضرت اميرالمومنين ( ع ) خطاب به شريح ميفرمايد : تو بر مقام و منصبي قرار گرفتهاي كه جز نبي يا وصي نبي و يا شقي كسي بر آن قرار نميگيرد.
اینکه گفتم از قرآن کریم استفاده می شود که قضاوت یک منصبی الهی است، از دو راه استفاده میشود، یک راهش این است که قاضی ولایت ندارد، ولایت فقط از آنِ خداست، راه دوم مسأله خودِ داود است، یعنی داود هم که حکمش نافذ بود، چون خلیفه و جانشین خدا در روی زمین بود والا اگر خلیفه نبود، حکمش نافذ نبود.
پس تا کنون ثابت شد که هیچ جامعهای، بی نیاز از قوه قضائیه نیست و باز هم روشن شد که قضاوت یک منصب خدایی است. چطور؟ اولاً؛ قاضی باید ولایت داشته باشد، و حال آنکه ولایت فقط از آنِ خداست.
ثانیاً؛ خداوند در باره حضرت داود میفرماید: «يا دَاوُودُ إِنَّا جَعَلْنَاكَ خَلِيفَةً فِي الْأَرْضِ» از این معلوم میشود که اگر حضرت داود از جانب خدا خلیفه نبود، هرگز حکمش نافذ نبود.
الآیة الثانیة و الثالثة
«وَدَاوُودَ وَسُلَيمَانَ إِذْ يحْكُمَانِ فِي الْحَرْثِ إِذْ نَفَشَتْ فِيهِ غَنَمُ الْقَوْمِ وَكُنَّا لِحُكْمِهِمْ شَاهِدِينَ *** «فَفَهَّمْنَاهَا سُلَيمَانَ وَكُلًّا آتَينَا حُكْمًا وَعِلْمًا وَسَخَّرْنَا مَعَ دَاوُودَ الْجِبَالَ يسَبِّحْنَ وَالطَّيرَ وَكُنَّا فَاعِلِينَ » [4] .
و داوود و سليمان را (به خاطر بياور) هنگامي که درباره کشتزاري که گوسفندان بي شبان قوم، شبانگاه در آن چريده (و آن را تباه کرده) بودند، داوري ميکردند؛ و ما بر حکم آنان شاهد بوديم.
ما (حکم واقعي) آن را به سليمان فهمانديم؛ و به هر يک از آنان (شايستگي) داوري، و علم فراواني داديم؛ و کوهها و پرندگان را با داوود مسخر ساختيم، که (همراه او) تسبيح (خدا) ميگفتند؛ و ما اين کار را انجام داديم!
حضرت داود نشسته بود، فرزندش جناب سلیمان نیز در کنار ایشان بود، دیدند که دو نفر آمدند، یکی از آنها باغ انگور داشت که دارای خوشههای خوبی هم بود، دیگری صاحب غنم (گوسفند) بود، صاحب غنم مسامحه کرده بود، یعنی درهای طویله را نبسته ولذا غنمهایش وارد باغ انگور صاحب باغ شده و همه انگورها را خوردهاند ولذا از حضرت داود و حضرت سلیمان سؤال میکنند که قضاوت شما در این مورد چگونه است؟
داستانش در قرآن کریم نیامده، اما در روایات (اهل بیت علیهم السلام) و کتاب های آسمانی آمده، البته قرآن مطلب را بطور اجمال و سر بسته نقل میکند، داود یکنوع قضاوت کرده، سلیمان یک نوع دیگر قضاوت نموده، یعنی اختلاف در قضاوت پیدا کردند، مشکل اینجاست که چطور دوتا نبی و پیغمبر در موضوع واحد، قضاوت مختلف دارند؟ ما باید این مشکل را حل کنیم.
«وَدَاوُودَ وَسُلَيمَانَ إِذْ يحْكُمَانِ- معلوم میشود که حکم نکرده بودند، بلکه مشاوره میکردند، چون اگر حکم کرده بودند، میفرمود: إذ حَکَما - فِي الْحَرْثِ – باغ انگور - إِذْ نَفَشَتْ فِيهِ غَنَمُ الْقَوْمِ – معنای « نَفَشَتْ» این است که شب هنگام ماشیه و حیوان از محلش بیرون بیاید و ضرر به باغ دیگری بزند - وَكُنَّا لِحُكْمِهِمْ شَاهِدِينَ – خداوند میفرماید من شاهد حکم آنها بودم - *** فَفَهَّمْنَاهَا سُلَيمَانَ – به سلیمان مطلب دیگری را تفهیم کردیم، معلوم میشود که گفته داود با گفته سلیمان فرق داشته - وَكُلًّا آتَينَا حُكْمًا وَعِلْمًا – این دلیل بر این است که هردو قضاوت صحیح بوده، یعنی هر چند هردو حکم مختلف بوده، اما نتیجة صحیح بوده چون میفرماید:« وَكُلًّا آتَينَا حُكْمًا وَعِلْمًا» چون اگر قضاوت و داوری حضرت داود اشتباه میبود، خداوند نمیفرمود:« وَكُلًّا آتَينَا حُكْمًا وَعِلْمًا» ما خواهیم گفت که هردو حکم از قبیل اصوب و صواب بوده، یعنی مال داود اصوب بوده، ولی مال سلیمان صواب بوده - وَسَخَّرْنَا مَعَ دَاوُودَ الْجِبَالَ يسَبِّحْنَ وَالطَّيرَ وَكُنَّا فَاعِلِينَ – این فقره دلیل بر حکومت تکوینی حضرت داود است و میفهماند که جناب داود آنچنان قدرت دارد که کوهها را هم به صدا در میآورد. - »
بعضی از مفسرین میگویند:« يحْكُمَانِ» أی:«یتشاوران»، یعنی حضرت داود و حضرت سلیمان با همدیگر مشوره میکردند، ولی سایر مفسّرین میگویند هردو حکم بوده، جناب داود گفته: جناب صاحب غنم، اینکه غنم شما تاکستان این آدم را از بین برده، غنم را به صاحب باغ بده، یعنی هم باغ صاحب باغ باشد و هم غنمها صاحب باغ باشد.
حضرت سلیمان گفته جناب غنم باید غنمها را به صاحب باغ بدهد تا مدتها از شیر آن استفاده کند تا این زمینی که به این صورت درآمده، طرف به همان صورت تاکی در آورد، یعنی تا زمانی که خوشهها از کنارش خود را نشان بدهد، معلوم میشود که غنمها نه تنها خوشهها را خورده، بلکه به درختها هم ضرر زدهاند، قضاوت حضرت سلیمان یکنوع ارفاق میشود، چون میگوید غنم را به صاحب باغ بده،تا کی؟ تا زرعِ صاحب زمین بروید و صاحب زمین صاحب زرع بشود.
حال ما باید ببینیم که این دو نظر مختلف، از دو نبی معصوم چگونه قابل جمع است؟ البته این دو نظر در قرآن کریم نیامده، ولی در روایات ما، و کتابهای مقدس است ولذا باید این دو نظر را در جلسه آینده حلاجی کنیم.