< فهرست دروس

درس خارج فقه آیت الله سبحانی

98/08/20

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موضوع: فی إعطاء ذوی القربی و الفقرآء من الترکه

الآیة السابعة

«وَإِذَا حَضَرَ الْقِسْمَةَ أُولُو الْقُرْبَى وَالْيتَامَى وَالْمَسَاكِينُ فَارْزُقُوهُمْ مِنْهُ وَقُولُوا لَهُمْ قَوْلًا مَعْرُوفًا»[1]

ترجمه: و اگر بهنگام تقسيم (ارث)، خويشاوندان (و طبقه‌اي که ارث نمي‌برند) و يتيمان و مستمندان، حضور داشته باشند، چيزي از آن اموال را به آنها بدهيد! و با آنان به طور شايسته سخن بگوييد!

یکی از احکام نورانی اسلام این است که هنگام تقسیم ترکه، مستحب است مقداری از آن (ترکه) را به افرادی که از وابستگان و اقربای میت‌ می‌باشند نیز بدهند، مثلاً میت هم اولاد دارد وهم برادر، و ما می‌دانیم که با وجود اولاد، برادر ارث نمی‌برد،‌ اما در عین حال مستحب است که یک چیزی از ترکه را به برادرِ میّت نیز بدهند.

یا اگر زندگی میت، یک زندگی عشیره‌ای بوده و در اطراف او کسانی زندگی می‌کرده‌اند که هرچند وارث نیستند، اما با میت از یک عشیره و قبیله می‌باشند و فقیر هم هستند،‌ مستحب است که یک چیزی به آنان هم بدهند.

پس یکی از احکام نورانی اسلام این است که اگر «میت» غیر از ورثه،‌ بستگان غیر وارث و فقیر دارد، مستحب است که یک چیزی به آنها هم بدهند، و این آیه مبارکه هردو مورد را بیان می‌کند و می‌فرماید:

«وَإِذَا حَضَرَ الْقِسْمَةَ أُولُو الْقُرْبَى – بستگانی که وارث نیستند - وَالْيتَامَى وَالْمَسَاكِينُ – اجنبی و بیگانه هستند، اما یکنوع ارتباطی با میت دارند، مثلاً با میت از یک قبیله و عشیره می‌باشند- فَارْزُقُوهُمْ مِنْهُ – به آنان نیز چیزی بدهید - «وَقُولُوا لَهُمْ قَوْلًا مَعْرُوفًا» و اگر احیاناً‌ چیزی هم به آنان ندادید، پس با زبان خوش آنان را رد کنید، خلاصه یا کمی با آ‌نان کمک کنید و یا آنان را با زبان خوش رد کنید.

بنابراین؛ در این آیه مبارکه سه دستور اخلاقی آمده و آن اینکه مقداری از ترکه را به نزدیکان غیر وارث بدهند و نیز مقداری را به یتامی و مساکینی (که با میت هم قبیله و هم عشیره‌اند) بدهند، و یا اینکه آنان را با زبان نرم و خوش رد کنند.

بعضی از مفسرین می‌ گویند این آیه مبارکه، با آیه مواریث منسوخ شده است، یعنی آیه مبارکه: « يوصِيكُمُ اللَّهُ فِي أَوْلَادِكُمْ لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَيينِ.... مِنْ بَعْدِ وَصِيةٍ يوصِي بِهَا أَوْ دَينٍ آبَاؤُكُمْ وَأَبْنَاؤُكُمْ لَا تَدْرُونَ أَيهُمْ أَقْرَبُ لَكُمْ نَفْعًا فَرِيضَةً مِنَ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ كَانَ عَلِيمًا حَكِيمًا»[2] ناسخ این آیه است.

ولی من از این بزرگواران تعجب می‌کنم که چطور می‌گویند که این دو آیه ناسخ و منسوخند، چون ناسخ و منسوخ در جایی می‌گویند که یکنوع تضادی بین دو آیه باشد و حال ‌آنکه بین این دو آیه مبارکه هیچ نوع تضادی وجود ندارد، یعنی هیچ مانع ندارد که ترکه را بین ورثه تقسیم کنند و در عین حال ورثه‌ها نیز یک چیزی به بستگان (غیر وارث) میت هم بدهد و هکذا یک چیزی با ایتام و مساکین غیر اقربا و غیر وارث هم بدهند.

اصولاً کسانی که می‌خوانند آمار نسخ را در قرآن بالا ببرند، نخواسته می‌خواهند ارزش قرآن را پایین می‌آورند.

باید توجه داشت که نسخ در قرآن کریم خیلی کم است، البته مفسرین قدیم، مخصِّص‌ها را هم جزء ناسخ‌ها شمرده‌اند و حال ‌آنکه مخصِّص‌ها ناسخ نیستند.

البته قرآن مجید ناسخ دارد، ‌اما تعداد ناسخ‌هایش خیلی قلیل و کم است، ولی این آ‌یه مبارکه اصلاً ارتباطی به نسخ ندارد، بلکه می‌فرماید هم ترکه را بین ورثه تقسیم کنید و هم یک چیزی به بستگان و نزدیکان غیر وارث بدهید، و هکذا یک چیزی به ایتام و مساکین هم قبیله هم عشیره میت هم بدهید.

التفسیر

دفع شیء لطائفتین لدی القسمة

ربما یحضر عند قسمة الترکه طائفتان و هما:

1:‌أولی القربی، ‌أی أقرباء المیّت و لکن لیسوا بوارثین.

2: الیتامی و المساکین، غیر أولی القربی (همسایه میت مثلاً).

فالله سبحانه یأمر الأولیاء، أو الوارثین أن یتصدّقوا علی هؤلاء بشیء.

مثلاً: إذا مات الرجل و له أولاد و أخ فقیر، و هو لا یرث إلّا أنّه من أقرباء المیّت، فدفع شیء إلیه تودّداً و استمالةً امرٌ مطلوب، و لذلک یقول سبحانه تعالی: «وَإِذَا حَضَرَ الْقِسْمَةَ أُولُو الْقُرْبَى»: أی أقرباء المیّت المحجبون من المیراث، کالأخ مع الابن «وَالْيتَامَى وَالْمَسَاكِينُ » من غیر أولی القربی، کما إذا کانوا من عشیرة واحدة، أو من الجیران «فَارْزُقُوهُمْ مِنْهُ»: أی من المال المتروک، و الخطاب موجّه إلی الورثة أو إلی الأولیاء، فهل الأمرهنا للوجوب أو الندب؟ وجهان.

قوله تعالی: «وَقُولُوا لَهُمْ قَوْلًا مَعْرُوفًا» الظاهر أنّه ناظر إلی صورة عدم دفع شیء إلیهم، و علی کلّ حال فالآیة لیست منسوخة بآیة المیراث کما ربما یتوهّم، لأنّ النسخ فرع وجود التناقض بینهما، و ذلک لأنّ آیة المواریث تُعِیِّنُ فرائض الورثة، و هذه الآیة تدلّ علی أنّ الورثة – بعد ما یتسلّم کلّ منهم سهمه – ینبغی أن یدفعوا شیئاً ممّا ورثوا إلی أقرباء المیّت أو الیتامی والمساکین من حولهم، سواء کان الإعطاء واجباً أو ندباً.

إرث المسلم من الکافر

ما معتقدیم که کافر از مسلمان ارث نمی‌برد، اهل سنت نیز قائلند که کافر از مسلمان ارث نمی‌برد، اما طبق عقیده شیعه مسلمان از کافر ارث می‌برد، ولی اهل سنت در اینجا می‌گویند: مسلمان هم از کافر ارث نمی‌برد.

بنابراین، ما در یک مسئله با اهل سنت اتفاق نظر داریم و آن اینکه کافر از مسلمان ارث نمی‌برد، اما در مسأله دوم اختلاف نظر داریم، چون ما می‌گوییم مسلمان از کافر ارث می‌برد،‌ اما اهل سنت می‌گویند همان گونه کافر از مسلمان ارث نمی‌برد، مسلمان نیز از کافر ارث نمی‌برد.

ادله مسأله

ما برای مدعای خود سه دلیل داریم:

1:‌اطلاقات.

دلیل ما در مرحله اول اطلاقات است، یعنی اطلاقاتی که در قرآن کریم داریم، این اطلاقات بین کافر و مسلمان فرق نمی‌گذارند و به طور مطلق می‌گویند: « يوصِيكُمُ اللَّهُ فِي أَوْلَادِكُمْ لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَيينِ ...» یا در باره زوج و زوجة و می‌فرماید:« لهنّ الربع و لهنّ الثمن» اطلاقات بین کافر و مسلمان فرق نمی‌گذارند، ظاهر اطلاقات دو طرفی است، یعنی هم مسلمان می‌تواند از کافر ارث ببرد و هم کافر می‌تواند از مسلمان ارث ببرد، منتها از تحت این اطلاقات فقط یک صورت بوسیله اجماع خارج شده و آن یک صورت عبارت است از:« میراث الکافر من المسلم» یعنی اجماع داریم که کافر نمی‌تواند از مسلمان ارث ببرد، اما بقیه تحت اطلاقات باقی می‌مانند.

اتّفقت الإمامیة علی أنّ المسلم یرث الکافر مطلقاً، و لم یختلف فیه اثنان.

قال الشیخ الطوسی:«‌الکافر لا یرث المسلم بلا خلاف، و المسلم یرث الکافر عندنا، حربیّاً کان أو ذمّیاً، أو کافر أصل أو مرتداً عن الإسلام»[3]

تری مثل هذه الکلمة فی عامّة الکتب الفقهیة للإمامیة، و تضافرت روایات الأئمة أهل البیت (علیهم السلام) و نقتصر بذکر روایتین منها:

 

1: و أخرج – أی أَظهر - الصدوق عن الحسن بن صالح،‌عن أبی عبد الله علیه السلام: قال:« المسلم يحجب الكافر ويرثه، والكافر لا يحجب المسلم ولا يرثه»[4]

2: عن محمد بن قيس، عن أبي جعفر عليه السلام قال: سمعته يقول:« لا يرث اليهودي والنصراني المسلمين ويرث المسلمون اليهود والنصارى»[5] ، إلی غیر ذلک من الروایات.

و نحن نعرض المسألة علی الکتاب العزیز، فإنّ إطلاقاته دلیل علی إرث المسلم من الکافر، خرج منها إرث الکافر من المسلم دون العکس، و أمّا إطلاق الآیات، فمنها قوله سبحانه: « يوصِيكُمُ اللَّهُ فِي أَوْلَادِكُمْ لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَيينِ» و إلیک غیرها.

1: قال سبحانه:« وَلَكُمْ نِصْفُ مَا تَرَكَ أَزْوَاجُكُمْ إِنْ لَمْ يكُنْ لَهُنَّ وَلَدٌ فَإِنْ كَانَ لَهُنَّ وَلَدٌ فَلَكُمُ الرُّبُعُ مِمَّا تَرَكْنَ مِنْ بَعْدِ وَصِيةٍ يوصِينَ بِهَا أَوْ دَينٍ »[6]

 

2:« يسْتَفْتُونَكَ قُلِ اللَّهُ يفْتِيكُمْ فِي الْكَلَالَةِ إِنِ امْرُؤٌ هَلَكَ لَيسَ لَهُ وَلَدٌ وَلَهُ أُخْتٌ فَلَهَا نِصْفُ مَا تَرَكَ ...»[7]

فإنّ مقتضی إطلاق الآیات عدم الفرق بین کون المُوَرِّث مسلماً أو کافراً، و مثله الوارث، خرجت منه صورة واحدة و هی عدم إرث ا لکافر من المسلم و بقی الباقی تحت الإطلاق، فلا یعدل عنه إلّا بدلیل قطعیّ.

2: دلیل عقلی

دلیل عقلی این است که ما باید اسلام را مطالعه کنیم، چرا بعضی‌ها از ارث محروم هستند، علت محرومیت دوچیز بیشتر نیست، یا ارغام انف است، ارغام انف در جایی است که کسی پدر خود را به قتل برساند و بکشد، در این صورت قاتل از مقتول ارث نمی‌برد. چرا؟ چون یکی از علل محرومیت از ارث، ارغام انف است، خداوند در اینجا انف قاتل را به خاک می‌مالد و می‌فرماید: تو با این کارت می‌خواستی ارث ببری، ولی خدا تورا بخاطر این کارت (قتل پدرت) از ارث محروم کرد.

مورد دیگر جایی است که درجه و رتبه یکطرف از دیگری پایین باشد مانند:« رق و عبد» رق و عبد از نظر رتبه درجه‌اش پایین است ولذا از مولای خود ارث نمی‌برد، ولی مسلمان نسبت به کافر، نه مسأله ارغام انف مطرح است و نه مسأله ضیعه و پایین بودن.

بالأخره ما دلیل را از خود آیات و روایات استفاده می‌کنیم، چرا باید انسان محروم باشد؟ محرومیت یا بخاطر ارغام انف است کما اینکه در مسأله قاتل چنین است، و یا اینکه درجه‌اش پایین تر است، مثل رق، اما مسلمان نسبت به کافر هیچکدام را ندارد.

دلیل دوم این است که اسلام همیشه می‌خواهد مردم را به اسلام دعوت کند، اما عواملی که مردم را از اسلام دور می‌کند، هرگز در اسلام نیست، اسلام می‌خواهد مردم را به اسلام دعوت می‌کند، اما اینکه ما کاری کنیم که مردم مسلمان نشوند، مثلاً پدر کافر است، پسر هم کافر است، ولی پدر یکسال دیگر می‌میرد، اگر به پسرش بگوییم که اگر مسلمان بشوی، از پدرت ارث نمی‌بری، او (پسر) خواهد گفت که این چه دینی است که ما را از ارث پدرم محروم می‌کند ولذا باید به او بگوییم که اگر مسلمان بشوی، از پدرت ارث می‌بری.

بنابراین، ما از دو راه مسأله را حل کردیم: اولاً؛ گفتیم عامل محرومیت از ارث یا ارغام است و یا رقیت و پایین بودن رتبه، درمانحن فیه (ارث بردن مسلمان از کافر) هیچکدام نیست.

ثانیاً؛ اگر ما بخواهیم پسرِ مسلمان را از ارث پدرِ کافر محروم کنیم، در واقع او را از اسلام رو گردان کردیم.

دلیل دیگر در کلام امام (علیه السلام) است که می‌فرماید:« إنّ‌ الإسلام یزید» یعنی اسلام سبب زیادی می‌شود نه سبب نقصان.

و یؤیّد ذلک: أنّ حرمان المسلم من إرث الکافر خلاف الامتنان، فإنّ الحرمان من الإرث فی بعض الموارد إمّا للإرغام، أو لضعف الوارث، فالأوّل کما فی القاتل، فلا یرث المقتول، و ذلک لأنّه حاول بقتله أن یرثه معجّلاً، فانعکس الأمر و صار محروماً بتاتاً، و الثانی کما فی الرقّ حیث لا یرث العبد الحرَّ لضعف مرتبته و درجته، فعلی ضوء ما ذکرنا یجب أن یرث المسلمُ الکافرَ، و إلّا یلزم أن یکون حرمان المسلم من إرث الکافر إمّا إرغاماً له، أو آیة ضعفه، و کلاهما مردودان فی الشرع.

و إن شئت قلت: إنّ التشریع الإسلامی قائم علی الترغیب و الترهیب، ففی الموضع الذی یکون المُوَرِّث کافراً و الوارث علی وَشکِ (قُرب) اعتناق الإسلام – یعنی می‌خواهد مسلمان بشود- ، فلو قیل له: أنت لو أسلمت یکون جزاء إسلامک هو حرمانک من عطایا والدک و أمّک، فهو یتراجع عن قراره و یتعجّب من هذا التشریع الّذی یُرهّب مکان أن یُرغّب، و یُبعّد بدل التقریب إلی الإسلام، و یوعده علی طرف النقیض من الترغیب .

و قد ورد بعض ما ذکرنا فی روایات أئمّة أهل البیت (علیهم السلام): منها ما رواه عبد الرحمن بن أعین قال:قال أبوجعفر (علیه السلام):« لا نزداد بالاسلام إلا عزا فنحن نرثهم ولا يرثونا»[8]

و أمّا غیر الإمامیة فقد قال الشیخ الطوسی: قال الشافعی:« لا یرث المسلمُ الکافرَ»، و حکوا ذلک عن علیّ (علیه السلام) و عمر، و عبد الله بن مسعود و عبد الله العباس، و زید بن ثابت و الفقهاء کلّهم»[9]

 

و قال ابن رشد: ذهب جمهور العلماء من الصحابة و التابعین و فقهاء الأمصار إلی أنّه « لا یرث المسلم الکافر»[10]

دلیل اهل سنت بر ارث نبردن مسلمان از کافر

اهل سنت دو دلیل برای مدعای خود اقامه کرده‌اند:

1: دلیل اول شان حدیث رسول خداست و می‌گویند رسول خدا فرموده که:« لا یتوارث أهل ملّتین» این معنایش این است که کافر از مسلمان ارث نمی‌برد، و هکذا مسلمان از کافر ارث نمی‌برد.

ما در جواب این استدلال شان عرض می‌کنیم که کلمه: «یتوارث» از باب تفاعل است نه از باب فَعَلَ، و معنایی «لا یتوارث» این است که مجموع از مجموع ارث نمی‌برد، و در صدق معنای باب تفاعل کافی است که کافر از مسلمان ارث نبرد،‌اما مسلمان از کافر ارث ببرد.

به بیان دیگر؛ این حدیث دو حالت دارد، یکی اینکه هیچکدام از دیگری ارث نبرد، یا اینکه یکی ارث ببرد،‌اما دیگری ارث نبرد. این روایت ناظر به آ‌نجایی است که دوتای و مجموعاً ارث نمی‌برند، و در عین حال هیچ منافات ندارد که یکی ارث ببرد و دیگری ارث نبرد.

یلاحظ علیه: أنّ الحدیث بصدد نفی التوارث لا الإرث من کلّ جانب، فلو قیل ما تضارب زید و عمرو، کفی فی صدقه عدم الضرب من جانب واحد، ولذلک یقال: لم یکن هناک تضارب، بل ضرب من جانب واحد، فالنبی (صلّی الله علیه و آ‌له) بصدد نفی التوارث (لا نفی الإرث) و هو لا ینافی الإرث من جانب واحد، و بذلک فسّر الإمام الصادق (علیه السلام) الحدیث، فقد أخرج الکلینی عن جمیل و هشام عن أبی عبد الله (علیه السلام) أنّه قال: فیما روی الناس عن النبی (صلّی الله علیه و ‌آله) أنّه قال:« لا یتوارث أهل الملّتین» قال:« نرثهم و لا یرثونا، إنّ الإسلام لم یزده فی حقّه إلّا الشدّة»[11]

2: دلیل دوم شان یک روایت است که از اسامه بن زید روایت می‌کنند و اسامه یک آدمی منحرف است، زید آدم خوبی بود، اما اسامه بن زید، یک آدم خوبی نبود، از کسانی که با علیّ‌ (علیه السلام) بیعت نکرد، اسامة بن زید بود، روایت را بخاری از اسامه نقل می‌کند:

أخرج البخاری عن أسامة بن زید أنّ البنی (صلّی الله علیه و آ‌له) قال:« لا یرث المسلم الکافر و لا الکافر المسلم»[12]

یلاحظ علیه: أنّ خبر واحد لا یُقیّد به الکتاب العزیز، فتفرّد أسامة بنقل هذا الحدیث مع کثرة الابتلاء به فی عصر بدء الرسالة، أمر بعید.

ما درباب خبر واحد گفتیم که با خبر واحد نه می‌شود قرآن را تخصیص زد و نه می‌شود تقیید کرد، اینکه معروف است که قرآن ظاهر است ولذا با خبر واحد می‌توانیم اطلاقش را مقید کنیم یا عامش را تخصیص بزنیم،‌این حرف،‌ حرف درستی نیست، چون قرآن کریم یک اعتبار خاصی دارد، متواتر است، نمی‌شود یک چیزی متواتر را با خبر واحد تخصیص بزنیم یا تقیید کنیم، محقق در کتاب «معارج الأصول» فرموده که با خبر واحد نمی‌شود قرآن راتخصیص بزنیم یا تقیید کنیم. خبر اسامه هم خبر واحد است.

3: دلیل سوم شان این است که ارث بخاطر ولایت است، و بین کافر و مسلمان هیچ ولایتی نیست، ارث اساسش ولایت است، بین مسلمان و مسلمان ولایت است، بین کافر و کافر ولایت است، اما بین کافر و مسلمان ولایتی نیست ولذا از همدیگر ارث نمی‌برد.

ما در جواب می‌گوییم که این دلیل شما نیز دلیل درستی نیست، چون مبنای ارث ارث سه چیز است:

الف؛‌ النسب.

ب؛ السبب.

ج؛‌ الولایة.

و مراد از ولایت، ولایت عتق و ضمان جریره است، بقیه روی ولایت نیست، بلکه روی اساس است،‌ این ‌آدم مغالطه کرده و گفته اساس ارث ولایت است و لا ولایة بین المسلم و الکافر، اتفاقاً یک منظومه‌ای از اهل سنت در باب ارث است که حرف ما را تایید می‌کند:

أسباب میراث الوری ثلاثة      کلّ یفید ربّه الوارثة

و هی نکاح و ولاء و نسب      ما بعدهنّ من مواریث سبب

بنابر این، ولاء در همه جا نیست، بلکه ولاء در بعضی از جاهاست.

 


[10] بدایة المجتهد، ج5، ص430.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo