< فهرست دروس

درس خارج فقه آیت الله سبحانی

98/01/10

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: خانه‌هایی که غذا خوردن از آنها مجاز است

:« لَيْسَ عَلَي الْأَعْمي‌ حَرَجٌ وَ لا عَلَي الْأَعْرَجِ حَرَجٌ وَ لا عَلَي الْمَريضِ حَرَجٌ وَ لا عَلي‌ أَنْفُسِکُمْ أَنْ تَأْکُلُوا مِنْ بُيُوتِکُمْ أَوْ بُيُوتِ آبائِکُمْ أَوْ بُيُوتِ أُمَّهاتِکُمْ أَوْ بُيُوتِ إِخْوانِکُمْ أَوْ بُيُوتِ أَخَواتِکُمْ أَوْ بُيُوتِ أَعْمامِکُمْ أَوْ بُيُوتِ عَمَّاتِکُمْ أَوْ بُيُوتِ أَخْوالِکُمْ أَوْ بُيُوتِ خالاتِکُمْ أَوْ ما مَلَکْتُمْ مَفاتِحَهُ أَوْ صَديقِکُمْ لَيْسَ عَلَيْکُمْ جُناحٌ أَنْ تَأْکُلُوا جَميعاً أَوْ أَشْتاتاً فَإِذا دَخَلْتُمْ بُيُوتاً فَسَلِّمُوا عَلي‌ أَنْفُسِکُمْ تَحِيَّةً مِنْ عِنْدِ اللَّهِ مُبارَکَةً طَيِّبَةً کَذلِکَ يُبَيِّنُ اللَّهُ لَکُمُ الْآياتِ لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ»[1]

ما در جلسه قبل این آیه مبارکه را تفسیر کردیم، فقط یک نکته باقی ماند و ‌آن اینکه چهار طائفه می‌توانند از یازده خانه بدون اذن و اجازه غذا بخورند، آن چهار طائفه عبارتند از:

1: اعمی، نابینا

2: اعرج، لنگ

3: مریض،

4:‌انفسکم.

این چهار طائفه می‌توانند از یازده خانه غذا بخورند و ما آن یازده خانه‌ را نام بردیم، آنگاه می فرماید:« لَيْسَ عَلَيْکُمْ جُناحٌ أَنْ تَأْکُلُوا جَميعاً أَوْ أَشْتاتاً» یعنی بر شما و آنان گناهى نیست که دسته جمعى یا به تنهایى و جدا جدا غذا بخورید، مشکلی نیست که با هم بخورید یا تک تک و جدا جدا بخورید.

پرسش

ولی در اینجا یک سوال و پرسش باقی ماند و آن اینکه چرا این سه گروه (اعمی، اعرج و مریض) را نام می‌برد و بعداً می‌فرماید: « لَيْسَ عَلَيْکُمْ جُناحٌ أَنْ تَأْکُلُوا جَميعاً أَوْ أَشْتاتاً».

پس سوال و پرسش این است که چرا فقط این سه طائفه را نام برده است؟

پاسخ مفسرین

مفسرین در اینجا اقوالی را ذکر کرده‌اند که هیچکدام آنها چندان به دل چنگ نمی‌زند.

1و2: وجه اول و دوم چون قریب و نزدیک با یکدیگرند ولذا ما هردو را با هم ذکر می کنیم، این عده از مفسرین گفته‌اند علت اینکه خداوند این سه طائفه را اسم می‌برد این است که مردم از اینکه با آنها هم غذا بشوند ناراحت بودند، مثلاً جناب اعمی و نابینا چشمش نمی‌بیند، دستش گاهی به این طرف می‌زنند وگاهی به غذا می‌زند، اعرج هم موقع غذا خوردن پایش را دراز می‌کند، مریض هم مسلماً یک بوی خاصی دارد که سبب می‌شود مردم از آز آنها کناره گیری کنند و با آنها هم غذا نشوند، چون نوع مردم غذا خوردن با آ‌نها را دوست نداشتند، خداوند می‌فرماید: « لَيْسَ عَلَيْکُمْ جُناحٌ أَنْ تَأْکُلُوا جَميعاً أَوْ أَشْتاتاً» مشکلی نیست که این سه طائفه و شما با هم غذا بخورید یا «أَشْتاتاً» و جدا جدا و متفرق و پراکنده بخورید.

مفسرین برای سوال و پرسش دوتا وجه ذکر کرده‌اند که قریب ونزدیک بهم هستند، یعنی این دوتا وجه فرق چندانی با هم ندارند، چون حاصل هردوتای آنها (دوتا وجه) این است که مردم از ا ینکه با آنها هم غذا بشوند ناراحت بودند.

مناقشه استاد سبحانی

ولی من معتقدم که این دو وجه صحیح نیستند، چون قرآن می‌فرماید: « لَيْسَ عَلَي الْأَعْمي‌ حَرَجٌ وَ لا عَلَي الْأَعْرَجِ حَرَجٌ وَ لا عَلَي الْمَريضِ حَرَجٌ » یعنی بر اعمی و اعرج و مریض حرج نیست، اما آنطور که شما توجیه می‌کنید، معنایش این است که بر مردم حرج نیست، یعنی مردم دوست نداشتند که با اعمی، اعرج و مریض هم غذا بشوند،‌ و حال آنکه قرآن عکس آن را بیان می‌کند.

بنابراین، آن دو وجه وعلتی که مفسرین بیان کرده‌اند، چندان صحیح به نظر نمی‌رسد، زیرا آنان (برخی از مفسرین) مسئله را روی مردم برده‌اند و می‌گویند مردم خوش نداشتند که با آ‌نها (اعمی، اعرج و مریض) هم غذا بشوند و حال آنکه قرآن کریم نسبت به مردم حرفی نمی‌زند، بلکه می‌فرماید: « لَيْسَ عَلَي الْأَعْمي‌ حَرَجٌ وَ لا عَلَي الْأَعْرَجِ حَرَجٌ وَ لا عَلَي الْمَريضِ حَرَجٌ» یعنی بر اعمی، اعرج و مریض حرجی نیست، آیه مبارکه نمی‌گوید که بر شما حرجی نیست که با آنها (اعمی، اعرج و مریض) هم غذا بشوید.

3: وجه سومی که گفته‌اند این است که خودِ این سه طائفه در درون شان احساس می‌کردند که شاید برای اصحاء و مردم سالم خوش آیند نباشد که ما با آنها هم غذا بشویم ولذا نمی خواستند با اصحاء و مردم سالم هم غذا بشوند. چرا؟ فکر می‌کردند که شاید ما سبب ناراحتی اصحاء بشویم، اگر این حرف را بزنیم و این گونه آیه را توجیه کنیم، البته این وجه و توجیه تا حدی با ظاهر آیه تطبیق می‌کند.

اشکال وجه سوم

البته این وجه سوم نیز خالی از مشکل نیست، مشکلش این است که لازم می‌آید تا جمله:« وَ لا عَلَي الْأَعْرَجِ حَرَجٌ وَ لا عَلَي الْمَريضِ حَرَجٌ» یک جمله معترضه بشود ( جمله معترضه‌ای که در وسط آیه واقع شده است). جمله معترضه از اینجا شروع می‌شود: « وَ لا عَلي‌ أَنْفُسِکُمْ أَنْ تَأْکُلُوا مِنْ بُيُوتِکُمْ أَوْ بُيُوتِ آبائِکُمْ أَوْ بُيُوتِ أُمَّهاتِکُمْ أَوْ بُيُوتِ إِخْوانِکُمْ أَوْ بُيُوتِ أَخَواتِکُمْ أَوْ بُيُوتِ أَعْمامِکُمْ أَوْ بُيُوتِ عَمَّاتِکُمْ أَوْ بُيُوتِ أَخْوالِکُمْ أَوْ بُيُوتِ خالاتِکُمْ أَوْ ما مَلَکْتُمْ مَفاتِحَهُ أَوْ صَديقِکُمْ» تا اینجا می‌شود جمله معترضه، چون این طائفه (اعمی، اعرج و مریض) ملاک شان غیر از ملاکِ « وَ لا عَلي‌ أَنْفُسِکُمْ» است، این سه طائفه خود شان احساس می‌کردند که هم غذا شدن با مردم بد است و ما سبب ناراحتی مردم می‌شویم، اگر این توجیه درست باشد، پس باید اینگونه بفرماید: « لَيْسَ عَلَي الْأَعْمي‌ حَرَجٌ وَ لا عَلَي الْأَعْرَجِ حَرَجٌ وَ لا عَلَي الْمَريضِ حَرَجٌ» بعداً بفرماید:« لَيْسَ عَلَيْکُمْ جُناحٌ أَنْ تَأْکُلُوا جَميعاً أَوْ أَشْتاتاً» بقیه فراز‌های آیه را باید حذف کند، چون ملاک این سه طائفه غیر از ملاکِ « أَنْفُسِکُمْ» است.

خلاصه وجه سوم این است که خودِ این سه طائفه از اینکه با دیگران هم غذا بشوند احساس ناراحتی می‌کردند، یعنی نمی‌خواستند با مردم هم غذا بشوند، خداوند می‌فرماید: ای سه طائفه (اعمی، اعرج و مریض): « لَيْسَ عَلَيْکُمْ جُناحٌ أَنْ تَأْکُلُوا جَميعاً أَوْ أَشْتاتاً» بر شما مشکلی نیست که با مردم هم غذا بشوید یا اینکه جدا جدا غذا بخورید، یعنی اختیار با خودتان است.

پس از اول جمله: « وَ لا عَلي‌ أَنْفُسِکُمْ....» تا «أَوْ صَديقِکُمْ» می‌شود جمله معترضه، چون هدف آیه مبارکه این است که بفرماید: ای سه طائفه، در خودتان احساس حقارت نکنید، شما هم می‌توانید با مردم غذا بخورید و هم می‌توانید تنهایی، تک تک و جدا جدا بخورید.

4: وجه چهارم همه را در صف واحد قرار می‌دهد و برای همه آنان ملاک واحد قائل می‌شود و می‌گوید علت اینکه این سه طائفه (اعمی، اعرج و مریض) را به طور خصوص ذکر کرده این است که آنان محتاج تر و نیازمند تر از دیگران هستند که غذا بخورند، چون اعمی، اعرج و مریض چندان درآمدی ندارند ولذا بیشتر از دیگران نیاز به کمک و همکاری دارند، پس این سه طائفه (اعمی، اعرج و مریض) جای خود را دارند، حتی شما (إصحّاء) هم می‌توانید از این خانه‌ها غذا بخورید، و با این توجیه و جواب همه طوائف ملاک واحد پیدا می‌کنند.

فرق وجه سوم با وجه چهارم این است که در وجه سوم ملاک دوتاست، سه طائفه اول (اعمی، اعرج و مریض) ملاک شان این بود که احساس حقارت می‌کردند از اینکه با اصحاء هم غذا بشوند، خداوند می‌فرماید: « لَيْسَ عَلَيْکُمْ جُناحٌ أَنْ تَأْکُلُوا جَميعاً أَوْ أَشْتاتاً» شما هم می‌توانید با مردم و اصحا هم غذا بشوید و هم می‌توانید به صورت تنهایی و جدا جدا غذا بخورید، ولی ‌ «أَنْفُسِکُمْ» ملاک شان این است که می‌توانند از این خانه‌ها غذا بخورند، خانه‌ها می‌شوند مال: ‌« أَنْفُسِکُمْ» و جمله: « لَيْسَ عَلَيْکُمْ جُناحٌ أَنْ تَأْکُلُوا جَميعاً أَوْ أَشْتاتاً» می‌شود مال آن سه طائفه (یعنی اعمی، اعرج و مریض)، وجه سوم آیه مبارکه را بهم می‌ریزد و ملاک‌ها را جدا می‌کند.

ولی طبق وجه چهارم ملاک همه‌ آنها یکی است، یعنی همه آن چهار طائفه می‌توانند از این خانه‌ها غذا بخورند، علت اینکه این سه طائفه (اعمی، اعرج و مریض) را نام برده، چون آنان محتاج تر و نیازمندتر از دیگران می‌باشند.

و أمّا وجه تخصیص هؤلاء الثلاثة بالذکر، فهذا ما یذکره السیّد الطباطبائی و یقول:« یمکن أن تکون وجهاً لذک الطوائف استقلالاً، قال: إنّ عدّ المذکورین لیس لاختصاص الحقّ بهم، بل لکونهم أرباب عاهات یشکل علیهم أن یکتسبوا الرزق بعمل أنفسهم أحیاناً، و إلّا فلا فرق بین الأعمی و الأعرج و المریض و غیرهم فی ذلک»[2] ، و لعلّه یرید أنّ هؤلاء لشدّة حاجتهم إلی الأکل من بیوت هؤلاء المذکورین فی الآیة، ذُکِرُوا مستقلین لمزید الاهتمام بهم.

این سه طائفه (اعمی، اعرج و مریض) از شما مستحق تر‌ می‌باشند، پس همانطور که شما می‌توانید از آن خانه‌ها غذا بخورید، این سه طائفه به طریق اولی می‌توانند از آن خانه‌ها غذا بخورند.

پس طبق وجه سوم، ملاک دوتا شد، آن سه طائفه (اعمی، اعرج و مریض) برای این گفته شده که:« لَيْسَ عَلَيْکُمْ جُناحٌ أَنْ تَأْکُلُوا جَميعاً أَوْ أَشْتاتاً» یعنی ملاک شان این بود که هم می‌توانند با مردم غذا بخورند و هم می‌توانند تنهایی و جدا جدا غذا بخورند، ولی ملاکِ: «أَنْفُسِکُمْ» این بود که ‌می‌توانند از این خانه‌ها غذا بخورند.

اما طبق وجه چهارم که همه شان ملاک واحد دارند، یعنی تمامی چهار طائفه (اعمی، اعرج، مریض و أنفسکم) می‌توانند از این خانه‌ها غذا بخورند، اما اینکه این سه طائفه (اعمی، اعرج و مریض) را اسم می‌برد، بخاطر استحقاق بیشتر شان است.

ثمّ إنّه سبحانه یذکر أدباً آخر لمن یرید الدخول فی هذه البیوت، لئلّا یظنّ السامع بأنّ القرابة و الصداقة تسقط الآداب، فقال:« فَإِذا دَخَلْتُمْ بُيُوتاً فَسَلِّمُوا عَلي‌ أَنْفُسِکُمْ» یرید یسلّم بعضکم علی بعض نظیر قوله سبحانه:« وَلَا تَقْتُلُوا أَنْفُسَكُمْ[3]

روی الصدوق بإسناده عن أبی الصباح قال: سألت أبا جعفر (الباقر) ع عن قول الله عزّ و جلّ:« فَإِذا دَخَلْتُمْ بُيُوتاً فَسَلِّمُوا عَلي‌ أَنْفُسِکُمْ» فقال: هو تسلیم الرجل علی أهل البیت حتّی یدخل ثمّ یردّون علیه، فهو سلام علی أنفسکم»[4]

چون صاحبان خانه و بیوت، کأنّه مثل خود ما هستند.

و مع ذلک یمکن أن یکون معنی الآیة أعمّ من ذلک، و هو أنّ الداخل إذا لم یجد أحداً فیسلّم علی نفسه، و لعلّ هذا أقرب، لأنّ المفروض هو الأکل من هذه البیوت بلا استئذان.

و یدلّ علیه ما عن أبی جعفر ع قال:« إذا دخل الرجل منکم بیته فإذا کان فیه أحد یسلّم علیه، و إن لم یکن فیه أحد فلیقل: السلام علینا من عند ربّنا، یقول الله عز و جلّ:« تَحِيَّةً مِنْ عِنْدِ اللَّهِ مُبارَکَةً طَيِّبَةً»

فقوله: « تَحِيَّةً» مفعول مطلق لفعل محذوف، أی: فسلِّمُوا تحیةً، نظیر قوله:« قعدت جلوساً، و فرحت جذلاً».

قوله: « مُبارَکَةً»: أی یرجی بها زیادة الخیر.

قوله:« طَيِّبَةً»: أی تطیب بها نفس المُسلَّمِ أو المستمع.

قوله:« کَذلِکَ يُبَيِّنُ اللَّهُ لَکُمُ الْآياتِ»: أی الآیات القرآنیة «لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ»: أی تتفکّرون فی أنّ هذه الأحکام و السُّنن کلّها لصلاح المجتمع و طهارته.

النساء اللاتی یحرم نکاحهنّ

بعث النبیّ الأکرم (ص) و لم یکن للنکاح ضوابط و نظام محدّد، فجاء البیان القرآنی لِیبیِّن من یحرم نکاحهنّ و من یحلّ، بیاناً رائقاً قلما یتفق فی هذا المورد.

الأیة الأولی:

«وَلاَ تَنكِحُواْ مَا نَكَحَ آبَاؤُكُم مِّنَ النِّسَاء إِلاَّ مَا قَدْ سَلَفَ إِنَّهُ كَانَ فَاحِشَةً وَمَقْتًا وَسَاء سَبِيلاً»[5]

ترجمه: و با زنانى كه پدرانتان به ازدواج خود در آورده اند، ازدواج نكنيد، مگر آنچه درگذشته (پيش از نزول اين حكم) انجام شده است. همانا اين گونه ازدواج، بسيار زشت و مايه ى دشمنى و راه بدى است.

معنای مفردات آیه

1: «فَاحِشَةً»: کلّ أمر قبیح فظیع غایته.

2: «مَقْتًا»:‌هو البغض عن أمر قبیح.

در این آیه مبارکه راجع به زنانی بحث می‌کند که نکاح شان بر انسان حرام است اولین زنی را که نام می‌برد، زن باباست، ولذا می‌فرماید: «وَلاَ تَنكِحُواْ مَا نَكَحَ آبَاؤُكُم مِّنَ النِّسَاء إِلاَّ مَا قَدْ سَلَفَ» در عرب جاهلیت رسم این بوده که اگر پدر خانواده می‌مرد، زنش اگر مادر بچه‌ها بود، بچه‌ها حق ازدواج با مادر را نداشتند، اما اگر پدرخانواده زنی داشت که مادر بچه‌ها نبود، بچه‌ها آن زن را تصاحب می‌کردند، به این معنی که یا او را به ازدواج دیگران در می‌آوردند و در مقابلش مهریه می‌گرفتند یا اینکه خود شان با زن بابا ازدواج می‌کردند، قرآن کریم از این کار نهی می‌کند و می‌فرماید: «وَلاَ تَنكِحُواْ مَا نَكَحَ آبَاؤُكُم مِّنَ النِّسَاء إِلاَّ مَا قَدْ سَلَفَ»

البته کلمه: «نَكَحَ» در اینجا به معنی عقد است (وطی و دخول)، یعنی همین مقداری که پدر انسان با زنی عقد ببیندد، اولاد و فرزندان ذکور حق ندارد که با آن زن ازدواج کنند، بلکه آن زن بر آنها حرام می‌شود، خواه پدر دخول کرده باشد یا دخول نکرده باشد.

باید به این نکته توجه داشت که من با صاحب جواهر مخالفم، چون ایشان کلمه: «نَكَحَ» را به معنی وطء و دخول می‌گیرد، ولی من معتقدم که قرآن بسیار مؤدب سخن می‌گوید، ولذا کلمه «نَكَحَ» به معنی عقد است نه به معنی وطی و دخول. چون اگر «نَكَحَ» را به معنی وطئ و دخل بگیریم، معنایش این است اگرپدر انسان، زنی را عقد کرده باشد و دخول نکرده باشد، وقتی پدر بمیرد، اولاد می‌توانند با آن زن ازدواج کنند و حال آ‌نکه زن بابا در هر صورت بر انسان حرام است.

«إِلاَّ مَا قَدْ سَلَفَ» این استثنا، استثنای منقطع است، آن این است که مردم می‌گویند: أی وای، پس عمل‌های قبلی ما زنا و حرام بوده، دنبالش عقوبت است، آیه می‌فرماید:« إِلاَّ مَا قَدْ سَلَفَ» بر گذشته صلوات، الماضی ما مضی وقته، یعنی حقتعالی گذشته را حساب نمی‌کند، پس مراد از جمله «إِلاَّ مَا قَدْ سَلَفَ» استثنای متصل نیست که بگوید زن بابا را نکاح نکنید، مگر گذشته را نکاح کنید- گذشته که قابل نکاح نیست- پس باید آیه مبارکه را اینطور معنی کنیم و بگوییم این جمله برای این است که بگوید: أی مردم، چون اعمال گذشته شما از روی جهالت بوده ولذا اشکال ندارد، یعنی خداوند بخاطر آن شما را در قیامت مؤاخذه نمی‌کند و از آن می‌گذرد.

«إِنَّهُ كَانَ فَاحِشَةً وَمَقْتًا وَسَاء سَبِيلاً» کلمه «فاحشه» در فارسی به معنی زناست، یعنی« فاحشه» به زن بدکاره و زناکار می‌گویند، ولی در لغت عرب کلمه «فاحشه» به معنی گناه بزرگ و فظیع می‌باشد، یعنی گناهی که بالاتر از آن گناه را نمی‌شود فکر کرد.

التفسیر

ذکر الله سبحانه محرّمات النکاح فی الآیة التالیة علی وجه التفصیل، لکن خصّ ذکر حرمة نکاح نساء الآباء بآیة مستقلة، لفظاعته و قبحه، و أرید من قوله:« «وَلاَ تَنكِحُواْ» هو عقد الزواج، ثمّ إنّه سبحانه عدل عن أن یقول لا تنکحوا نساء آباءکم إلی قوله: « مَا نَكَحَ آبَاؤُكُم» لیکون دلیلاً علی أنّ عقد الأب علی المرأة کافٍ فی حرمة التزویج – سواء دخل فیها، أم لم یدخل بها -، لما مرّ من أنّ النکاح حقیقة فی العقد لا فی الوطء.

روی السیوطی، و قال: أخرج ابن سعد عن محمد بن کعب القرظی قال:« کان الرجل إذا توفّی عن امرأته، کان ابنه أحقّ بها، أن ینکحها إن شاء إن لم تکن أمّه، أو ینکحها من شاء، فلمّا مات أبو قیس بن الاسلت، قام ابنه محصن فورث نکاح امرأته، و لم ینفق علیها و لم یُوَرِّثها من المال شیئاً، فأتت النبیّ (ص) فذکرت ذلک له فقال:« إرجعی لعلّ الله ینزلّ فیک شیئاً، فنزلت «وَلاَ تَنكِحُواْ مَا نَكَحَ آبَاؤُكُم مِّنَ النِّسَاء» و نزلت:« يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا يَحِلُّ لَکُمْ أَنْ تَرِثُوا النِّساءَ کَرْهاً»[6]

ثمّ إنّه سبحانه استثنی من النهی عمّا نکح الآباء من النساء مورداً خاصّاً و قال:« إِلاَّ مَا قَدْ سَلَفَ» و قد أطال المفسرون فی تفسیر الاستثنا، و حملوه علی الاستثناء المنقطع، و الأولی أن یقال: الغایة من الاستثناء دفع توهم وجود الإثم لمن نکح سابقاً، فأرید لا إثم علیکم ممّا قد سلف، فإنّ الإسلام یجبّ ما قبله، و قد رفع عن أمّتی ما لا یعلمون».

نكته:

از رسوم جاهلى آن بود كه هرگاه شخصى از دنيا مى رفت، فرزندان او با نامادرى خود (همسر پدر) ازدواج مى كردند. يكى از انصار به نام ابوقيس از دنيا رفت. فرزندش به نامادرى خود پيشنهاد ازدواج كرد. آن زن گفت: بايد از پيامبر كسب تكليف كنم. چون پرسيد اين آيه نازل شد وازدواج با زن پدر را ممنوع كرد.

 

پيام ها :

1- اسلام دين فطرت است. چون انسان طبعاً از ازدواج با مادر و نامادرى متنفّر است، در اسلام حرام شده است. لا تنكحوا ما نكح آباؤكم

 

2- زن پدرها به منزله ى مادرند. پس به جاى كينه و ناسازگارى، بايد نسبت به فرزندان مادرى كنند. لا تنكحوا ما نكح آباؤكم

 

3- فرزندان بايد حريم پدر را در ازدواج حفظ كنند. لا تنكحوا ما نكح آباؤكم

 


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo