درس خارج فقه آیت الله سبحانی
97/11/24
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: اقسام نشوز و احکام آنها
الآیة الرابعة
«وَإِنِ امْرَأَةٌ خَافَتْ مِنْ بَعْلِهَا نُشُوزًا أَوْ إِعْرَاضًا فَلَا جُنَاحَ عَلَيهِمَا أَنْ يصْلِحَا بَينَهُمَا صُلْحًا وَالصُّلْحُ خَيرٌ وَأُحْضِرَتِ الْأَنْفُسُ الشُّحَّ وَإِنْ تُحْسِنُوا وَتَتَّقُوا فَإِنَّ اللَّهَ كَانَ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِيرًا» [1]
ترجمه: و اگر زني، از طغيان و سرکشي يا اعراض شوهرش، بيم داشته باشد، مانعي ندارد با هم صلح کنند (و زن يا مرد، از پارهاي از حقوق خود، بخاطر صلح، صرف نظر نمايد.) و صلح، بهتر است؛ اگر چه مردم (طبق غريزه حب ذات، در اين گونه موارد) بخل ميورزند. و اگر نيکي کنيد و پرهيزگاري پيشه سازيد (و بخاطر صلح، گذشت نماييد)، خداوند به آنچه انجام ميدهيد، آگاه است (و پاداش شايسته به شما خواهد داد).
معنای مفردات آیه1:« نُشُوزًا »: النشز، المرتفع من الأرض، و نشوز البعل هو رفع نفسه علیها.
2:« الشُّحَّ »: الإفراط فی الحرص علی الشیء، من غیر فرق بین تعلّقه بالمال أو غیره، یقال: شحیح بمودتّک.
نخست باید به این نکته توجه داشت که نشوز بر سه قسم است، گاهی ازاوقات زن ناشزه است، خداوند منان حکم آن را در سوره نساء بیان کرده:« وَاللَّاتِي تَخَافُونَ نُشُوزَهُنَّ فَعِظُوهُنَّ وَاهْجُرُوهُنَّ فِي الْمَضَاجِعِ وَاضْرِبُوهُنَّ فَإِنْ أَطَعْنَكُمْ فَلَا تَبْغُوا عَلَيهِنَّ سَبِيلًا إِنَّ اللَّهَ كَانَ عَلِيا كَبِيرًا»[2]
ما این قسم نشوز را در اینجا بحث نمیکنیم چون کلمه صلح در اینجا نیست، بلکه واگذار میکنیم به کتاب نکاح.
بنابراین، جایی که نشوز از جانب زن است، خلاق متعال آن را از سه راه معالجه کرده است:
الف؛ آنان را موعظه و نصیحت کنند « فَعِظُوهُنَّ»
ب؛ بستر را جدا کنند:« وَاهْجُرُوهُنَّ فِي الْمَضَاجِعِ»
ج؛:« وَاضْرِبُوهُنَّ فَإِنْ أَطَعْنَكُمْ فَلَا تَبْغُوا عَلَيهِنَّ سَبِيلًا»
ما این قسم نشوز را در کتاب نکاح بحث میکنیم. ولی گاهی نشوز و شکاف مال هردو طرف است، یعنی هم از طرف زن و هم از طرف مرد « وَإِنْ خِفْتُمْ شِقَاقَ بَينِهِمَا فَابْعَثُوا حَكَمًا مِنْ أَهْلِهِ وَحَكَمًا مِنْ أَهْلِهَا» حکم این قسم را در جلسه گذشته خواندیم.
قسم سوم نشوز این است که زن میترسد بر اینکه شوهر کم کم نسبت به او بی میل بشود، یعنی در حقیقت نشوز از ناحیه مرد است، قرآن کریم هر سه قسم نشوز را بیان کرده است.
پس قسم اول این است که فقط زن ناشزه است، خداوند متعال این قسم نشوز را در سوره نساء بیان کرده، ما این را در کتاب نکاح بحث می کنیم (یعنی وقتی نشوز از ناحیه زن باشد).
قسم دوم نشوز این است که هردو طرف (هم زن و هم مرد) نسبت به همدیگر بدبین هستند، این قسم را در جلسه گذشته خواندیم.
قسم سوم نشوز این است که زن ضعیفه است ولذا کم کم احساس میکند شوهر نسبت به او بی میل شده است و میخواهد طلاقش بدهد، در اینجا چه باید کرد؟ قرآن کریم میفرماید اگر زن احساس کرد که شوهر نسبت به او بی میل شده، البته زن از رفتار و عمل مرد میفهمد که نسبت به او بی میل شده است، قرآن میفرماید زن به مهریه علاقه دارد، طبیعت زن علاقه به مال است چون درآمدی ندارد، درآمدش همین مهریهای است که دارد،« وَأُحْضِرَتِ الْأَنْفُسُ الشُّحَّ» یعنی طبیعت نفس زن را قرار دادیم:« الشحّ» یعنی علاقه به آن مال که همان مهریه ا ست، در عین حالی که علاقه دارد، قرآن کریم میفرماید اشکال ندارد که زن از مقداری مهریهاش بگذرد یا از مهریهاش بگذرد، اما به شرط اینکه مرد رفتار خودش را با زن اصلاح کند و با او رفتار صحیح داشته باشد، من روی جمله:« وَأُحْضِرَتِ الْأَنْفُسُ الشُّحَّ» به چند کتاب نگاه کردم، کلمه:« أُحْضِرَتِ» فعل مجهول است، نائب فاعل او، کلمه:« لْأَنْفُسُ»، قهراً « أُحْضِرَتِ» یک مُحضِر میخواهد، مُحضِرش حق تعالی است، یعنی خلاق متعال طبیعت زن را شح قرار داده، یعنی او را به گونهای آفریده که علاقه به مال دارد، در عین حالی که علاقه به مال دارد، مانع که از آن رفع ید کند و چیزی از آن را به شوهر بدهد تا شوهر رفتارش را با او بهتر کند.
التفسیرإنّ الاختلاف بین الزوجین تارةً یحصل من ترفُّع الزوجة علی الزوج، و تصیر النتیجة عدم طاعتها له، و هذا ما ذکره سبحانه فی الآیة 34 من سورة النساء، و أمر بعلاج النشوز بوجوه ثلاثة، و یأتی الکلام فیها فی کتاب النکاح و أخری یکون من ترفُّع البعل علی الزوجة، و تظهر أماراته من معاشرته لها، فهذا ما تذکره آیتنا هذه، و ثالثة یکون من ترفُّع کلّ علی الآخر و قد مرّ الحدیث عنه فی الآیة الثالثة.
و علی هذا یقول سبحانه: «وَإِنِ امْرَأَةٌ خَافَتْ» إی علمت أو ظنّت:« نُشُوزًا» أی إظهار التفوق و الخشونة قولاً و فعلاً، أو أقل من النشوز و إلیه یشیر بقوله:« أَوْ إِعْرَاضًا » أی السکوت عن الخیر و الشرّ علی نحو یحکی عن تنفّره، فالله سبحانه لا یرضی بالتفرّق و انحلال الأسرة، فیشیر إلی نوع تصالح بینهما و یقول:« فَلَا جُنَاحَ عَلَيهِمَا» أی لا تثریب علیه و لا علیها « أَنْ يصْلِحَا بَينَهُمَا» و یتفقا علی الصلح و تبقی العصمة و ذلک بتناول المرأة عن بعض ما لها من الحقوق.
نعم إنّما یحلّ للرجل ما یأخذه منها إذا کان برضاها، حیث تعتقد بأنّه خیر لها من أن یطلق.
ثمّ إنّه سبحانه یظهر رضاه بالصلح و یقول: «وَالصُّلْحُ خَيرٌ» من الطلاق و الفراق، و اللام فی قوله:« وَالصُّلْحُ » إشارة إلی الصلح بین الزوجین و هو خیر من التفرقة، لا أنّ الصلح مطلقاً جائز.
نعم الصلح خیر، هذا من جانب و من جانب آخر أنّ کلّ إنسان حریص علی ماله و حقوقه، فالنساء حریصات علی حقوقهنّ، کما أنّ الرجال حریصون علی أموالهم کما فی قوله تعالی:« وَأُحْضِرَتِ الْأَنْفُسُ الشُّحَّ» بمعنی أنّ الشحّ حاضر لها لا یغیب عنها أبداً، و لا تنفکّ عنه، فیکون کنایة عن أنّ الأنفس مطبوعة علی الشحّ، مجبولة علیه، فتعدیل الشحّ فی المقام، أصلح لحالهما.
ثمّ إنّ الحرص و الطمع بنفسهما من أسباب الحیاة و البقاء، إذ لولا الحرص لما اکتسب الإنسان لغده شیئاً و لما إدّخر لأولاده مالاً، و لکن یجب أن تعدّل هذه الغریزة کما یقول:« وَمَنْ يوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولَئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ»[3] و أمّا المقام فعلی الزوجة أن تتنازل عن بعض حقوقوها و تعدّل حرصها علی مالها، فالتنازل هنا لا یعدّ عیباً، بل کمالاً لأنّها تبذل مالها و حقوقها فی سبیل تحقیق هدف أعلی و أنبل، و لذلک یقول سبحنه:« وَإِنْ تُحْسِنُوا» المعاشرة « وَتَتَّقُوا» النشوز و الإعراض «فَإِنَّ اللَّهَ كَانَ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِيرًا»
و الآیة تدلّ علی اهتمام التشریع الإسلامی بحفظ العلاقة الزوجیة و عدم انقطاعها مهما أمکن من بذل بعض الحقوق، إلّا إذا تقطّعت الأسباب و بلغت کراهة کلّ من الرجل و المرأة إلی حدّ لا یرجی اتفاقهما علی استمرار الحیاة المشترکة.
دراسة هذه الآیات فی المقام أغنانا عن دراستها فی کتاب النکاح و الطلاق.
الآیة الخامسةقال سبحانه:« لَا خَيرَ فِي كَثِيرٍ مِنْ نَجْوَاهُمْ إِلَّا مَنْ أَمَرَ بِصَدَقَةٍ أَوْ مَعْرُوفٍ أَوْ إِصْلَاحٍ بَينَ النَّاسِ وَمَنْ يفْعَلْ ذَلِكَ ابْتِغَاءَ مَرْضَاتِ اللَّهِ فَسَوْفَ نُؤْتِيهِ أَجْرًا عَظِيمًا»[4]
ترجمه: در بسياري از سخنان درگوشي (و جلسات محرمانه) آنها، خير و سودي نيست؛ مگر کسي که (به اين وسيله،) امر به کمک به ديگران، يا کار نيک، يا اصلاح در ميان مردم کند؛ و هر کس براي خشنودي پروردگار چنين کند، پاداش بزرگي به او خواهيم داد.
معنای مفردات آیه1:« نَجْوَاهُمْ»: النجوی: هو المسارة بین اثنین.
2:« مَعْرُوفٍ»: المعروف کلّ ما استحسنه العقل أو الشرع، و ذکره بعد الصدقة من قبیل ذکر العام بعد الخاص، و إنّما أفرد الصدقة بالذکر رغم أنّها من أقسام المعروف، لأنّها الفرد الکامل فی الحاجة إلی النجوا بالطبع.
قرآن کریم از نجوا کردن و درگوشی صحبت کردن خیلی مذمت میکند، نجوا این است که انسان درگوشی در مجالس با همدیگر سخن بگوید، چون افرادی که در آن مجلس نشسته اند خیال میکنند که غیبت آنها را میکنید، ولذا قرآن از نجوا در مجالس نهی میکند و میفرماید: « لَا خَيرَ فِي كَثِيرٍ مِنْ نَجْوَاهُمْ» چرا کلمه « كَثِير » را به کار برده؟ چون استثنا دارد، مگر در سه مورد: یکی نجوا در مورد صدقه، نجوا در مورد امرو به معروف، نجوا در مورد اصلاح بین الناس، این سه مورد را استثنا میکند، ولی آیه مبارکه ازنظر ظاهر یکدانه مشکل دارد و آن اینکه «مستثنی» با «مستثنی منه» هماهنگ نیستند، چون «مستثنی منه» مصدر است، « لَا خَيرَ فِي كَثِيرٍ مِنْ نَجْوَاهُمْ» در درگوشی سخن گفتن خیر نیست، « إِلَّا مَنْ أَمَرَ بِصَدَقَةٍ ...» مستثنی منه، مصدر است، اما « مستثنی» اسم ذات است (نه مصدر)، نظیر این را در جای دیگر هم خواندیم، یعنی آیهای که میفرمود:« لَيسَ الْبِرَّ أَنْ تُوَلُّوا وُجُوهَكُمْ قِبَلَ الْمَشْرِقِ وَالْمَغْرِبِ وَلَكِنَّ الْبِرَّ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ ...»[5] ما این اشکال را در آنجا حل کردیم، در اینجا نیز حل میکنیم و آن اینکه یک کلمه را مقدر میکنیم و میگوییم: «إِلَّا نجوا مَنْ أَمَرَ بِصَدَقَةٍ ..» آنوقت مستثنی با «مستثنی منه» هماهنگ میشود، مهم این است که این سه فقره را معنی کنیم، مراد از« نجوا» در اینجا درگوشی ومخفیانه سخن گفتن است، مخفیانه کار کردن خوب نیست مگر در سه مورد که انسان باید مخفیانه کار کند، چطور؟ مثلاً، من میخواهم به یک فقیری صدقه بدهم، اگر آن را مخفیانه و آرام درخانهاش ببرم بهتر است از اینکه در جمع این کار را بکنم و با این وسیله حیثیت و آبروی او را از بین ببرم.
« نجوا» در اینجا از آن معنی مصدری بیرون آمده، «نجوا» عمل مخفی و پنهانی را میگویند، « لَا خَيرَ فِي كَثِيرٍ مِنْ نَجْوَاهُمْ إِلَّا مَنْ أَمَرَ بِصَدَقَةٍ .. » مگر اینکه مخفیانه به کسی صدقه بدهد «أَوْ مَعْرُوفٍ» یا میخواهد امر به معروف کند، مثلاً اگر جوان بی نمازی را جلوی مردم بگوید چرا نماز نمیخوانی، آبروی او از بین میرود، ولذا باید مخفیانه و آرام بگوید که نماز بخوان «أَوْ إِصْلَاحٍ بَينَ النَّاسِ» یا میخواهد بین دو نفر اصلاح بر قرار نماید و و بین آنها پا در میانی کند، در این گونه موارد مخفیانه کار کردن بهتر است تا در انظار مردم ، ما باید ببینیم که کلمه نجوا را در اینجا چگونه معنی میکنیم،« وَمَنْ يفْعَلْ ذَلِكَ ابْتِغَاءَ مَرْضَاتِ اللَّهِ فَسَوْفَ نُؤْتِيهِ أَجْرًا عَظِيمًا»
التفسیرالآیة ناظرة إلی المسارة فی أمور الناس، أو أمور المسلمین لغایة التخطیط للاضرار بهم، و لذلک نهی عنها سبحانه و قال: « لَا خَيرَ فِي كَثِيرٍ مِنْ نَجْوَاهُمْ» ثمّ استثنی موارد ثلاثة:
1: « إِلَّا مَنْ أَمَرَ بِصَدَقَةٍ» فإنّ إظهارها قد یؤذّی المتصدّق علیه و یضع من کرامته.
2:« أَوْ» أمر ب« مَعْرُوفٍ » فالذی یأمر بالمعروف علی مسمع من الناس، یورث الإیذاء، و لأجل ذلک کانت النجوی به أبعد عن الأذیة، و أقرب إلی القبول و الإمضاء.
3:« أَوْ» أمر ب« إِصْلَاحٍ بَينَ النَّاسِ» فالإصلاح بینهم - أیضاً – من الخیر الذی قد یترتّب علی إظهاره و التحدّث به فی الملأ شرّ کثیر، فالاصلاح بین الناس یحتاج فیه إلی الکتمان»[6]
بقی هنا کلام و هو أنّ «المستثنی منه» هو النحوی الذی هو مصدر بمعنی المسارة، و أمّا «المستثنی» فهو الشخص، کما قال: «إِلَّا مَنْ أَمَرَ بِصَدَقَةٍ» فتکون الآیة نظیر قوله تعالی:« وَلَكِنَّ الْبِرَّ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَالْيوْمِ الْآخِرِ»[7] ، فإنّ البرّ مصدر أخبر عنه بالشخص و قد مرّت الإجابة عن ذلک فی البحوث السابقة و ذکرت فی المقام وجوه أوضحها تقدیر کلمة «نجوی» بأن یقال: « لَا خَيرَ فِي كَثِيرٍ مِنْ نَجْوَاهُمْ إِلَّا » نجوی « مَنْ أَمَرَ بِصَدَقَةٍ أَوْ مَعْرُوفٍ أَوْ إِصْلَاحٍ بَينَ النَّاسِ».
الآیة السادسة
«يسْأَلُونَكَ عَنِ الْأَنْفَالِ قُلِ الْأَنْفَالُ لِلَّهِ وَالرَّسُولِ فَاتَّقُوا اللَّهَ وَأَصْلِحُوا ذَاتَ بَينِكُمْ وَأَطِيعُوا اللَّهَ وَرَسُولَهُ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ »[8]
ترجمه: از تو درباره انفال [= غنايم، و هرگونه مال بدون مالک مشخص] سؤال ميکنند ؛ بگو: «انفال مخصوص خدا و پيامبر است؛ پس، از (مخالفت فرمان) خدا بپرهيزيد! و خصومتهايي را که در ميان شماست، آشتي دهيد! و خدا و پيامبرش را اطاعت کنيد اگر ايمان داريد!
ما تمام این آیات را که در اینجا میخوانیم به اعتبار کلمه صلح است، مثلاً ممکن است کسی به من اشکال کند که این آیه را در باب خمس هم خواندید، پس چرا دوباره آن را میخوانید، جوابش این است که در خمس اگر آن را خواندیم به اعتبار کلمه انفال بود، ولی در اینجا به اعتبار کلمه صلح میخوانیم، ممکن است یک آیه مربوط به دو مقام باشد،هم مقام خمس و هم مقام صلح.
قبلاً عرض کردم که انفال در اینجا به معنی خمس است، البته انفال معنی اعم دارد ، ولی در اینجا مراد از این انفال غنائم جنگی است، مسلمانان در جنگ بدر بعد از آنکه سلاح را گرد آوردند و از دشمن غنائم گرفتند، با همدیگر اختلاف پیدا کردند، گروهی میگفتند انفال مال ماست، چون ما دشمن را تعقیب کردیم، گروه دیگر میگفتند انفال مال ماست، چون ما آنها را جمع کردیم، گروه سوم میگفتند انفال مال ماست، چون ما از پیغمبر اکرم دفاع کردیم، همان بدری ها که این همه تعریف از آنان شده است، این مبنای علاقه آنها به دنیاست، البته بدری ها در قرآن و حدیث تعریف دارند، اما در عین حالی که آنان دشمن را شکست دادند و دشمن فرار کرد و در حدود هفتاد نفر از دشمن را کشتند، بر سر غنائم جنگی به نزاع بر خواستند، سه گروه شدند، گروهی میگفتند ما جنگ کردیم، پس غنائم مال ماست، گروهی میگفتند: ما دشمن را تعقیب کردیم، پس غنائم جنگی مال ماست، گروهی میگفتند: ما از پیغمبر دفاع کردیم، پس غنائم جنگی مال ماست، این آیه نازل شد:« يسْأَلُونَكَ عَنِ الْأَنْفَالِ قُلِ الْأَنْفَالُ لِلَّهِ وَالرَّسُولِ» تصمیم گیرنده در باره «انفال» خدا و رسول است،« فَاتَّقُوا اللَّهَ وَأَصْلِحُوا ذَاتَ بَينِكُمْ» از خدا بترسید و خود را اصلاح کنید، « وَأَطِيعُوا اللَّهَ وَرَسُولَهُ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ»
در زبان فارسی میگویند از او سوال کنید، کلمه «از» را به کار میبرند، ولی در عربی نمیگویند:« سألت منه» بلکه میگویند:« سألته»، هیچوقت در کلمه عرب نمیگویند:« سألت منه» بلکه میگویند:« سألته»، در عین حالی که این قاعده است، در ایران کسانی که عربی مینویسند، کلمه:« سأل منه» یا «سألت منه» را به کار میبرند، اما در این آیه مبارکه، کلمه« عن» آمده و فرموده:« يسْأَلُونَكَ عَنِ الْأَنْفَالِ» اینکه گفتیم کلمه «عن» نمیآورند از مسئول، اما «مسئول عنه» که موضوع باشد، کلمه «عن» را میآورند و میگویند:« سألته عن فلان» نسبت به «مسئول» کلمه« من» یا کلمه«عن» نمیآورند، اما نسبت به موضوع، کلمه « من» یا «عن» را میآورند.
معنای مفردات آیه1:« الْأَنْفَالِ»: جمع نفل و هو الزیادة علی الشیء، و أرید هنا الغنائم الحربیة.
التفسیرالآیة تدل علی أمرین:
1: وجود السؤال عن حکم الأنفال
2: وجود الشقاق و الاختلاف بین المجاهدین و الأمر بالتقوی و اصلاح الحال.
أمّا الأوّل فیدلّ علی قوله سبحانه: « يسْأَلُونَكَ عَنِ الْأَنْفَالِ»: أی لمن هی، و بید من تقع؟
فأجیبوا بقوله سبحانه:« قُلِ الْأَنْفَالُ لِلَّهِ وَالرَّسُولِ» و بذلک قطع النزاع فی أمر الأنفال، ثمّ جاء فی آیة الخمس ما یُبیِّنُ مصارف الخمس من الغنائم، فالأخماس الأربعة للمجاهدین و الخمس الخامس للأصناف الستّة.
و أمّا الثانی فقوله: « فَاتَّقُوا اللَّهَ وَأَصْلِحُوا ذَاتَ بَينِكُمْ» و تدلّ هذه الفقرة علی حصول النزاع و التخاصم بین القوم فی أمر الأنفال، و لذلک یقول: « فَاتَّقُوا اللَّهَ » أی اترکوا المنازعة و أرضوا بما حکم به الرسول: « وَأَصْلِحُوا ذَاتَ بَينِكُمْ» أی الحال الذی بینکم، و اجتنبوا عن الجدل و الشقاق و کونوا اخواناً متحابّین، و قد مرّت دراسة الآیة علی وجه التفصیل فی مبحث الجهاد.
إلی هنا تمّ الکلام فی دراسة الصلح بالمعنی الأعم سواء أکان عقداً أو غیره، و کان اللازم الاقتصار علی الأمر الأوّل لأنّ موضوع البحث هو العقود، وقسم من هذه الآیات و إن ورد فی الصلح، و لکن أرید به التصالح العملی و الأخلاقی و الاجتناب عن الجدل، غیر أن أفتینا فی ذلک کتاب«کنزل العرفان» و غیره.