درس خارج فقه آیت الله سبحانی
97/11/23
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: آیات دال بر صلح
بحث ما در باره صلح است و گفتیم که صلح برای خودش یک عنوان مستقل است هرچند نتیجهاش مختلف است، به این معنی که گاهی نتیجهاش بیع است، گاهی نتیجهاش هبه است و گاهی نتیجهاش چیز دیگر میباشد، اکنون بنا براین است که آیات دال بر صلح بخوانیم:
الآیة الأولی« وَإِنْ طَائِفَتَانِ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ اقْتَتَلُوا فَأَصْلِحُوا بَينَهُمَا فَإِنْ بَغَتْ إِحْدَاهُمَا عَلَى الْأُخْرَى فَقَاتِلُوا الَّتِي تَبْغِي حَتَّى تَفِيءَ إِلَى أَمْرِ اللَّهِ فَإِنْ فَاءَتْ فَأَصْلِحُوا بَينَهُمَا بِالْعَدْلِ وَأَقْسِطُوا إِنَّ اللَّهَ يحِبُّ الْمُقْسِطِينَ»[1]
ترجمه: و هرگاه دو گروه از مؤمنان با هم به نزاع و جنگ پردازند، آنها را آشتي دهيد؛ و اگر يکي از آن دو بر ديگري تجاوز کند، با گروه متجاوز پيکار کنيد تا به فرمان خدا بازگردد؛ و هرگاه بازگشت (و زمينه صلح فراهم شد)، در ميان آن دو به عدالت صلح برقرار سازيد؛ و عدالت پيشه کنيد که خداوند عدالت پيشگان را دوست ميدارد.
این آیه مبارکه راجع به بغات است، یعنی کسانی که بر امام عصر خود طغیان میکنند، ولذا نمیشود آن را در اینجا بحث کرد، زیرا جای بحث آن در کتاب جهاد است و ما آن را در کتاب جهاد خواندیم که خلاصهاش این است:
فرض کنید که یک امامی است، یا امام منصوص است یا امام منتخب، هرکدام که باشد، یعنی خواه امام منصوص باشد یا امام منتخب، چنانچه روی اصول و قاعده باشد، اطاعتش واجب است، حالا اگر جمعیتی بر خلاف این امام قیام کردند، در این فرض چه باشد کرد؟
در درجه اول باید بنشینند بین امام و بین بغات مذاکره و بین آنها صلح ایجاد کنند، یعنی خواسته طرفین را ببینند و آنها را روی خط عدل بنشانند، حال اگر یکی از دو طرف زیاده خواهی کرد، علاوه بر عدل، چیز بیشتری می خواهد، یعنی سهم بیشتری میخواهد، در این صورت باید مسلمانان با گروه باغی بجنگند تا اینکه تن به حق بدهند، چون ما این آیه مبارکه را در کتاب جهاد خواندیم، از این رو آن را در اینجا بحث نمیکنیم.
الآیة الثانیة«إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ فَأَصْلِحُوا بَينَ أَخَوَيكُمْ وَاتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ»[2]
ترجمه: مؤمنان برادر يکديگرند؛ پس دو برادر خود را صلح و آشتي دهيد و تقواي الهي پيشه کنيد، باشد که مشمول رحمت او شويد!
ما راجع به این آیه مبارکه، جهات از بحث داریم، در درجه اول میفرماید: «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ» ازمیان روابط نسبی، فقط اخوت را انتخاب کرده در حالی که اخوت در درجه دوم است، چون درجه اول پدر و اولاد است، چرا نمیفرماید: «إنّما المؤمنون أب و أولاد»؟ چرا میفرماید:« إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ» از میان تمام روابط نسبی، اخوت را انتخاب کرده و حال آنکه رابطه پدری و اولادی خیلی نزدیکتر و محکم تر است.
جوابش بسیار روشن است، زیرا نزدیکترین رابطه و قرابت که در سطح واحد قرار داشته باشد، همان رابطه اخوت است، یعنی رابطه برادر با برادر است، چون روابط پدر و اولاد هرچند نزدیکتر از اخوت است، اما در سطح واحد نیستند، زیرا پدر در صف مقدم قرار دارد و اولاد در صف مؤخر، ولی این آیه مبارکه میخواهد همه مومنین را در سطح واحد قرار بدهد، از این رو ناچار است اخوت را (که نزدیکتر رابطه و قرابت در سطح واحد است)انتخاب کند.
سوالچرا قرآن کریم میفرماید:« إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ.. » چرا نمیفرماید:« إنّما الناس أخوة»؟ آقایان اگر قانون سازمان ملل را نگاه کنند، در آنجا میگوید تمام بشر برادر هستند، اما در قرآن کریم میفرماید:« إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ» چرا اخوت را به مؤمنین اختصاص میدهد؟
جوابجوابش خیلی روشن است، اخوتی که قرآن مطرح میکند، اخوت واقعی حقیقی است نه اخوت ظاهری، ولذا بستگی دارد که طرفین از نظر عقیده یکسان باشند، ما دامی که اعتقاد واحد در میان نباشد، اخوت دارای آثار محقق نمیشود، مثلاً اگر یکی بت پرست باشد و دیگری خدا پرست، اینها نمیتوانند محور واحد داشته باشند و حال آنکه قرآن در حقیقت محور واحد را میخواهد و آن محور واحد ایمان است، اگر ایمان باشد، ایمان محور، محور واحد است، اخوت هم درست است.
اما اگرمحور واحد نباشد، اخوت معنی ندارد،چون یکی شعار زنده باد بت را سر بدهد و دیگری شعار یکتا پرستی را، این دوتا با همدیگر نمیسازند، ولذا وحدتهایی که امروز در میان دولتهاست،هیچکدام شان اتحاد واقعی نیست، بلکه اتحاد شان بر اساس منافع دور میزند، مادامی که منافع شان واحد است، با هم یکی هستند، اما اگر منافع شان فرق کرد، از هم جدا میشوند.
بنابراین، اسلام دید خیلی واقعی تری دارد تا نویسندگان حقوق بشر که میگویند همه انسانها با همدیگر برادرند، همه انسانهای مادامی که محور واحد نداشته باشند، نمیتوانند برادر واقعی باشند، بلکه مادامی که منافع شان است بردارند، اما اگر منافع شان با هم معارض شد، از هم جدا میشوند، بر خلاف اینکه مومن باشند، مومنین همیشه با همدیگر هستند، خواه متحد المنافع باشند یا متحد المنافع نباشند.
به بیان دیگر؛ اتحاد در اسلام شعار نیست، بلکه یک واقعیت است بین مسلمانان، برخلاف اتحاد بین دولتها که یکنوع شعار است.
ما در عین حالی که معتقدیم که:« إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ» کافر نیز بما أنّه انسان حق دارد، کدام حق؟ همان مطلبی که امیر المؤمنین (ع) به مالک اشتر نوشت و فرمود:« ولاتَكونَنَّ علَيهِم سَبُعا ضارِيا تَغتَنِمُ أكلَهُم ؛ فإنَّهُم صِنفانِ : إمّا أخٌ لَكَ في الدِّينِ ، أو نَظيرٌ لَكَ في الخَلقِ»
بنابراین، این آیه مبارکه برای خودش نکاتی دارد:اولاً، چرا از واژه اخوت استفاده کرده و چرا رابطه آباء و اولاد را که نزدیکترین رابطه است بیان نکرده؟
ثانیاً، چرا مؤمنین را گفته، نه همه بشر را ؟ عرض کردم که این وحدت، تابع وحدت روحی است، تا روح یکی نباشد، اندیشه یکی نباشد، هیچوقت وحدت واقعی تحقق پذیر نیست، اخوت یک اخوت شعاری میشود و اخوت شعاری مفید فایده نیست و به درد نمیخورد.
اسلام در عین حالی که دم از اخوت میزند، این اخوت را اخوت واقعی میداند، درحدیث معروف آمده که:
« مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى وَ عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ جَمِيعاً عَنِ اِبْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ رِئَابٍ عَنْ أَبِي بَصِيرٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اَللَّهِ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ يَقُولُ: اَلْمُؤْمِنُ أَخُو اَلْمُؤْمِنِ كَالْجَسَدِ اَلْوَاحِدِ إِنِ اِشْتَكَى شَيْئاً مِنْهُ وَجَدَ أَلَمَ ذَلِكَ فِي سَائِرِ جَسَدِهِ وَ أَرْوَاحُهُمَا مِنْ رُوحٍ وَاحِدَةٍ وَ إِنَّ رُوحَ اَلْمُؤْمِنِ لَأَشَدُّ اِتِّصَالاً بِرُوحِ اَللَّهِ مِنِ اِتِّصَالِ شُعَاعِ اَلشَّمْسِ بِهَا»[3]
در حدیث از رسول خدا آمده:
« عَن النُّعْمَانِ بْنِ بَشِيرٍ قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ: ( مَثَلُ الْمُؤْمِنِينَ فِي تَوَادِّهِمْ وَتَرَاحُمِهِمْ وَتَعَاطُفِهِمْ مَثَلُ الْجَسَدِ؛ إِذَا اشْتَكَى مِنْهُ عُضْوٌ تَدَاعَى لَهُ سَائِرُ الْجَسَدِ بِالسَّهَرِ وَالْحُمَّى»
پس ما نتیجه گرفتیم که اگر اخوت واقعی بخواهد اخوت واقعی باشد، باید وحدت ایمانی باشد، روحاً یکی باشد، ولی ما در عین حال برای کافر نیز سهمی قائل هستیم، اما مؤمین چه حقوقی دارد،همه جامعه اسلامی را قرآن و حدیث کالجسد واحد میداند، اگر الآن میگویند: یک میلیارد و نیم مسلمان داریم که همه زیر چتر «لا اله الا الله» داخل هستیم، همه ما کالجسد الواحد هستیم به گونهای که اگر در یک نقطهای یمنیها را میکشند، کأنّه ما را میکشند،همانطور که اگر قلب درد کند،چشم اشک میریزد، دندان درد کند، چشم اشک میریزد، سر انسان درد کند، بقیه اعضا هم ناراحتند، همه مسلمانان کالجسد الواحدند.
«المسلم أخ المسلم»، این فقط یک شعار نیست، بلکه یک واقعیت و یک حقیقت است که از دین و ایمان سرچشمه گرفته است.
بنابراین، اگر اخوتی باشد که دارای آثار باشد، باید ایمان در کار باشد، اگر ایمان نباشد،این اخوت میشود شعار و میشود بی فایده.
و حصیلة الکلام:« أنّ کلّ مجتمع یدور علی محور واحد و هو الرؤیة الکونیة الواحد- یعنی عقیده واحد، دیدگاه شان نسبت به عالم، دیدگاه واحد و یکی باشد، یعنی دیدگاه شان الاهی باشد - الإیمان بالله و الیوم الآخر یجد فی نفسه میلاً إلی التعاون مع الآخرین و بناء[4] علاقات سلیمة معهم ، و علی العکس من ذلک فلو تخلّیی المجتمع عن هذا الأساس الفکری المُوَحَّد، لرأیته متحداً ظاهراً، متفسِّخاً من الداخل – از داخل میپوسد -، و إن نادوا بالوحدة فإنّما یقولون ذلک بألسنتهم، و قلوبهم شتّی، و لذلک خصّ الله سبحانه تلک الأخوة بالمؤمنین لا بکلّ الناس، و مع ذلک یری لکلّ إنسان و إن کان کافراً حقوقاً خاصّة یتمتّع بها داخل المجتمع الإسلامی، و من هنا قال الإمام علی (ع) فی عهده لمالک الأشتر: فإنَّهُم – یعنی الرعیة أو الناس - صِنفانِ : إمّا أخٌ لَكَ في الدِّينِ ، أو نَظيرٌ لَكَ في الخَلقِ»[5]
إنّ تنزیل المؤمنین منزلة الإخوة، لا یرید به القرابة الشرعیة- ولذا با دختران همدیگر ازدواج میکنند- کما لا یرید به عنواناً حزبیّاً یجمع الأفراد فی خط سیاسی، بل هی تشریع مبنی علی أساس وجود الإیمان فیهم، تترتّب علیه آثار و أحکام کلّها تشیر إلی أنّ الأخوة لیست شعاراً أجوف- تو خالیی - أو رمزاً حزبیّاً، بل هی ألفة بین المؤمنین و تحابّ فی الله، و تواصل بینهم، ولذلک قال الرسول الأکرم ص:« مَثَلُ الْمُؤْمِنِينَ فِي تَوَادِّهِمْ وَتَرَاحُمِهِمْ وَتَعَاطُفِهِمْ مَثَلُ الْجَسَدِ؛ إِذَا اشْتَكَى مِنْهُ عُضْوٌ تَدَاعَى لَهُ سَائِرُ الْجَسَدِ بِالسَّهَرِ وَالْحُمَّى »[6]
و ورد عنه (علیه السلام) أیضاً:«اَلْمُسْلِمُ أَخُو اَلْمُسْلِمِ لاَ يَظْلِمُهُ وَ لاَ يَخْذُلُهُ وَ لاَ یُسلِمُه»[7]
و قال (علیه السلام) أیضاً: «مَثَلُ الأَخَوَينِ مَثَلُ اليَدَينِ تَغسِلُ إحداهُمَا الاخرى»[8] .
دو برادر دینی همانند دو دست هستند که هر کدام دیگری را می شوید.
الآیة الثالثة
قال سبحانه:« وَإِنْ خِفْتُمْ شِقَاقَ بَينِهِمَا فَابْعَثُوا حَكَمًا مِنْ أَهْلِهِ وَحَكَمًا مِنْ أَهْلِهَا إِنْ يرِيدَا إِصْلَاحًا يوَفِّقِ اللَّهُ بَينَهُمَا إِنَّ اللَّهَ كَانَ عَلِيمًا خَبِيرًا»[9]
ترجمه: و اگر از جدايي و شکاف ميان آن دو (همسر) بيم داشته باشيد، يک داور از خانواده شوهر، و يک داور از خانواده زن انتخاب کنيد (تا به کار آنان رسيدگي کنند). اگر اين دو داور، تصميم به اصلاح داشته باشند، خداوند به توافق آنها کمک ميکند؛ زيرا خداوند، دانا و آگاه است (و از نيات همه، با خبر است).
معنای مفردات آیه«شِقَاقَ»: الشقّ: الخرم الواقع فی الشیء، یقال: شققته نصفین، و أرید هنا المخالفة، و کونه فی شق، و الزوجة شقّ آخر.
البته قبل از این آیه مبارکه، آیه دیگری است که در باره مرأه ناشزه است، و ما آن را در کتاب نکاح میخوانیم، اگر زن ناشزه شد، احکامش را در کتاب نکاح میخوانیم، یعنی جایی که زن ناشزه باشد، احکامش در کتاب نکاح میآید.
اما این آیه مبارکه در مقام این است که هردو طرف نسبت به همدیگر بد بین هستند، یعنی هم زن نسبت به شوهر ناشزه است، مرد هم نسبت به زن ناشزه است، یعنی هیچکدام حقوق دیگری را رعایت نمیکنند، این نشوز از دو طرف است، اما اسلام میخواهد این بناء و ساختمان نکاح بهم نخورد، ولذا فوراً سراغ طلاق نمیرود، بلکه به حاکم میگوید که زن و مرد شکایت میکند، «فَابْعَثُوا حَكَمًا مِنْ أَهْلِهِ وَحَكَمًا مِنْ أَهْلِهَا» یک عاقل از خانواده زن و یک عاقل هم از خانواده مرد بنشینند و اختلاف آنها را بررسی کنند و راه حل اختلاف را بسنجند که چگونه باید اختلاف آنها را رفع کنند تا منجر به طلاق نشود.
«وَإِنْ خِفْتُمْ شِقَاقَ بَينِهِمَا» شق، این است که شیء یک تکهاش به طرفی میرود، تکه دیگرش به طرف دیگر، اینجا هم شقاوت بین زن و مرد افتاده، یعنی زن یکطرف افتاده، مرد هم طرف دیگر افتاده، هرگز حاضر نیستند که با هم زندگی کنند، در اینجا وقتی مسأله را به دادگاه بردند، حاکم شرع یک عاقلی از خانواده مرد و عاقل دیگری از خانواده زن میفرستد تا با این زن و مرد صحبت کنند، ولذا جمله:« فَابْعَثُوا» خطاب به حاکم است «إِنْ يرِيدَا إِصْلَاحًا يوَفِّقِ اللَّهُ بَينَهُمَا» در ضمیر « يرِيدَا» دو احتمال است، یک احتمال این است که ضمیر «يرِيدَا » به زن و مرد بر گردد، احتمال دیگر که صاحب جواهر داده این است که ضمیر «إِنْ يرِيدَا » به دو نماینده ودو عاقل بر میگردد و باید آن دو نماینده بی طرف باشند، نه اینکه نماینده خانواده زن، طرف زن را بگیرد، نماینده خانواده مرد، طرف مرد را بگیرد (این گونه نباشد).
از اینجا مفهوم گیری میکنیم و میگوییم اگر توفیق حاصل نشد، معلوم میشود که گناه مال نمایندههاست، حال اگر اینها نظر شان این شد که این نکاح باقی بماند، چه بهتر از این کار (أهلاً و سهلاً)، ولی یک موقع میبینند که اختلاف شان عمیق است و اصلاً بازگشت نیست، آیا میتوانند طلاق بدهند یا باید از شوهر اجازه بگیرند؟
البته فقهای ما احتیاطی هستند و میگویند باید از شوهر اجازه بگیرند، اما ظاهر بعضی از کلمات این است اختیار تام است و اجازه لازم ندارد، اینها اصلاح میخواهند، گاهی اصلاح در جمع است و گاهی اصلاح در تفریق و جدایی است.
ولی اگر مسئله را خوب بررسی کنیم و مورد دقت قراربدهیم، این دو نماینده میتوانند طلاق بدهند و نیاز به اجازه شوهرهم ندارد.
درآخر میفرماید: «إِنَّ اللَّهَ كَانَ عَلِيمًا خَبِيرًا» یعنی خداوند ازنیت و قصد شما آگاه است و میداند که نظر شما واقعاً اصلاح است یا نظر شما جلب منفعت میباشد، «إِنَّ اللَّهَ كَانَ عَلِيمًا» بنیاتکم «خَبِيرًا» بأفعالکم.